eitaa logo
مرکز توسعه صلاحیت‌های حرفه‌ای تدریس (TDC)
1.2هزار دنبال‌کننده
146 عکس
4 ویدیو
54 فایل
مرکز توسعه صلاحیت‌های حرفه‌ای تدریس دانشگاه اصفهان مرجع برگزاری برنامه های تخصصی تدریس: برگزاری کارگاه های سطوح چهارگانه (48 دوره)، مشاوره تدریس، روایت نگاری تدریس و راهبری حرفه ای @gmail.com" rel="nofollow" target="_blank">tdcenterisfahan@gmail.com تلفن: 03137935495 https://tdc.ui.ac.ir/
مشاهده در ایتا
دانلود
«گاهی پاک بی دفاع می شوم» نوشتۀ محمّدرضا نیستانی از کتاب: خودسرنوشتن: جستارهای پدیدارشناختی از زندگی، به کوشش محمّدسعید ذکائی (1402) @TDCcenter
پس از سال ها تجربه آموزی و مطالعه و کندوکاو در مسائل تعلیم وتربیت، در جُستاری با عنوان: برای توسکای عزیزم: دیالوگی آزاد دربارۀ تک ماندگی، از طریق واکاوی رابطه ام با پدر، الهام بخش بودن برای دیگری را با مفهوم «خودتعلیقی» تفسیر کردم. پدرم نیز همواره خودش را در برابرم تعلیق می‏کرد. همیشه در ارتباط با من، برای مدّتی خود را تعلیق می کرد و اجازه می داد تا بتوانم تمامی قدرت پدرانه و حتی هستی اش را زیر رو کنم. خودتعلیقی او آگاهانه بود؛ برای زمانی و برای لحظه ای، شکیبانه خود را تعلیق می‏کرد تا من حضور بیشتری داشته باشم؛ لحظه ‏ای خود را به سکون و ناوجودی می‏زد، تا من بتوانم بیشتر ابراز وجود کنم. بعضی وقت‏ها پیش می ‏آمد كه در عالَم كودكی، روبرویش می ‏ایستادم و از دانه‌دانۀ کارها و حرفهایش نمی گذشتم و پرسش های کودکانۀ خود را سرسختانه از او می جُستم؛ بااین‌حال، تحمّل می‏كرد. آن‌قدر در مقابل او آزاد بودم که می توانستم با صدای بلند و حتی عتاب آمیز، حرف ها و رفتارهایش را نقد کنم و اصلاً با ایده های او مخالفت کنم و آن‌ها را نپذیرم. به ‏مانند کیسه‌بوکسی آرام و مطمئن بود كه اجازه می‏داد تا برای پرورش وجود یكتای خویش، تمامی فریادها، دردها و اندیشه ‏ های خود را آزادانه بر آن خالی كنم. با الهام از رفتار پدر و معلّمان الهام بخش به این حقیقت پی بُردم که خودتعلیقی معلّم، بهترین راه برای شکفتن شاگردان است. معلّم برای آنکه شاگردان رشد کنند، باید قادر باشد برای لحظه هایی، هستی خود را تعلیق کند. در واقع، معلّم، در یک «وضعیت بهنگام»، لازم است بخشی از هستی، حضور، باور، اندیشه و زبانش را برای خودشکفتگی فراگیران تعلیق کند. به معنایی، معلّم باید از «جایگاه علمی» و «شأنیت و سندیت معلّمی»اش برای مدّتی دست بر دارد و اجازه دهد تا فراگیران در فضای آزادتری نفس بکشند و در تعامل آزاد با هم رشد کنند. در رویکرد خودتعلیقی، برای آنکه دانش آموزان بیشتر قد بکشند، معلّم هستی و وجود مستقل خود را جوانمردانه نادیده می گیرد. درواقع، معلّم با نوعی «فروتنی سرمدی» یا «فروتنی ازلی و خودبسنده» و نوعی «کمال معطوف به بخشش»، چونان چشمه ، بی آنکه انتظاری از تشنه داشته باشد، از خود می جوشد، سرریز می شود و فراگیران را سیراب می کند. @TDCcenter
(ادامۀ نوشتۀ: گاهی پاک بی دفاع می شوم) در خودتعلیقی، معلّم نه می خواهد بار دیگری را به دوش بگیرد و نه بار خود را در گردن دیگری بگذارد. بلکه خودتعلیقی، توان درک حضور دیگری، توان همدلی و عشق ورزیدن به دیگری از طریق نادیدن قدرت، شأنیت و سندیت خود است. در خودتعلیقی، معلّم چونان عقابی تیزپرواز است که نمی خواهد خودخواهانه، مغرورانه و خودبزرگ بینانه، یکه و تنها در آسمان بچرخد؛ بلکه می خواهد این پرواز و این رهایی در کلاس او همه گیر شود. همه را برای تماشای چشم اندازهای زیبای زندگی در آسمان گرد می آورد؛ تا همه بتوانند در دورترین نقطه ها جولان دهند. معلّم با دوری از رویکردهای مکانیکی و ماشینی تدریس، و با تعلیق حضور رسمی خود، پی گیرانه می خواهد شاگردان به خودآگاهی، خودشکوفایی و خودپنداره های درست برسند. با تعلیق جایگاه و قدرت معلّمی اش می کوشد در دانش آموزان احساس توانمندی، کارآمدی، شکفتگی و فربگی (در مقابل احساس ترس، اضطراب و ناتوانی) رشد پیدا کند. از این رو، از به کارگیری قدرت قهریۀ خود در مواجهه با آنها سخت پرهیز می کند. زیرا حضور قدرتمند معلّم، امکان رشد شخصی، اعتماد به نفس، خودگردانی، خودانتقادی و خودشکفتگی را از دانش آموزان می گیرد. در چنین رویکردی، معلّم نه می خواهد شاگردان رنگ او را بگیرند و نه رنگ دیگری را. زیرا آنها، چیزی نیستند، جز یک امکان شدن. هیچ حدس و احتمال قابل پیش بینی ای نیز دربارۀ نوع شدن آنها وجود ندارد. زیرا، هیچ خوشبختی و شکفتن یکه و یگانه ای هم برای آنها وجود ندارد. هر کدام از شاگردان نهایتاً باید راه خوشبختی و شکفتن خود را جست و جو کنند. از این رو، در فرایند آموزش، معلّم نمی کوشد هستی و ایده و باور خود را به آنها تحمیل کند. بلکه با تعلیق وجود قدرتمند خود به دانش آموزان می آموزد تا آغوش مشتاقشان را به هر اندیشه، هنر، انسان و جهان نو با یک تردید، با یک پرسش و با یک مسأله باز نگهدارند. هر چیزی را با چشمان باز برگزینند و هیچ موضوعی را بدون تفکر و تدبیر، تجربه نکنند. بنابراین، در رویکرد خودتعلیقی، معلّم به فراگیران فرصت می دهد تا نافرمانی کنند. زیرا گاهی «نافرمانی»، هم در تربیت و هم در سیاست الزامی است. اگر همواره فرمانبری باشد، رشد و تحولی اتفاق نمی افتد. از این رو، معلّم، سخت دوری می کند از اینکه آنها را در خاموشی و سکوت نگهدارد. از اینکه آنها فقط در خاموشی از معلّم و کلاسهایش رنج بکشند، بسوزند و آهی در نیاورند، سخت پرهیز می کند. دوست دارد هر موقع، آنها از کلاسش، از رویکردها و روش های آموزشی و ارزشیابی اش راضی نیستند، آزادانه به زبان آورند و چیزی را از معلّم پنهان نسازند. بنابراین، در رویکرد خودتعلیقی، معلّم تلاش می کند تا جائیکه امکان دارد، خود را از «بوی نخوت استادی» برهاند. برای آنکه شاگردانش بیشترین حضور داشته باشند، به شیوه های مختلف سعی می کند برای مدّتی نیز که شده، خود را محو و پنهان کند. برای آنکه به شاگردان فرصت بدهد خودشان را پیدا کنند، اوّل از همه سعی می کند خودش را از مرکز دور کند. اگر همیشه معلّم در صحنه و میدان کلاس باشد، آنها نه می توانند افق ها و چشم اندازهای خود را خوب ببینند و نه از آنِ دیگران را. @TDCcenter
📢📢 دورهمی (پاتوق) تدریس: یک فنجان قهوه 📙 با حضور اعضای هیأت علمی و مدرسان گروه علوم قرآن و حدیث دانشگاه اصفهان، امروز 18 دی ماه 1402 «دورهمی تدریس» در یک فضای صمیمانه برگزار شد. 📙 بررسی ماهیت و چگونگی و همچنین چالشهای تدریس در آموزش های قرآنی از جمله مباحث این نشست دوستانه بود. 📙 یکی از اهداف مرکز توسعۀ صلاحیت های حرفه ای تدریس (TDC)، شکل گیری حلقه های تدریس برای توسعۀ دیالوگ و فرهنگ گفت و نقد راجع به مسائل آموزش و تدریس در گروه های مختلف دانشگاه است. 📙 در برنامه های تدوین شده مرکز TDC، این دورهمی ها در تمام گروه های دانشگاه از جمله علوم پایه، فنی و مهندسی و دیگر گروه های علوم انسانی به زدوی تشکیل خواهد شد. @TDCcenter
📢📢 مناسک گرایی در دانشگاه ها @TDCcenter
📙 برخی از استادان دانشگاه در نظام آموزش عالی، گاه به اجبار ساختارها و قوانین و مقررات، گاه برای دستیابی سریع تر و کسب میدان های بیشتر، در پی افزایش تعداد مقاله های علمی پژوهشی (کمیّت گرایی) و سودای دانشیاری و استادی اند. این مناسک گرایی حاکم بر آموزش عالی، چندین مشکل اساسی در دانشگاه های ما ایجاد کرده است: 🔹 بی توجهی به آموزش و تدریس به عنوان یکی از مؤلفه های اساسی کیفیت دانشگاه 🔹 ناتوانی در مفهوم سازی، نظریه پردازی و قلمروآفرینی 🔹 مسئولیت ناپذیری و عدم پاسخگوئی به نیازهای واقعی جامعه 🔹 کاهش اخلاق آکادمیک و دانشگاهی 🔹 از بین رفتن لذت دانائی و کشف حقیقت 📙 شوربختانه در چنین شرایطی، گاهی فقط کسانی در میان اعضای هیأت علمی دانشگاه ها، زرنگ، باهوش و موفق جلوه می کنند که دامن خود را آلوده به این مناسک کرده باشند. 📙 اعضای هیأت علمی، به ویژه استادان جوان می بایست توجه داشته باشند که ‌‌در دانشگاه های بزرگ دنیا، وقتی عضو هیئت علمی به‌عنوان دستیار وارد دپارتمان (گروه آموزشی) می شود، در کنار تدریس و مسئولیت اجتماعی اش در طول چند سال می کوشد به هویت، رویکرد و نظریۀ شخصی در آموزش و تدریس و به مفهوم، نظریه، الگو و رویکردی خاص در رشتۀ تحصیلی اش دست یابد. در واقع، ارتقاء به مراتب بالاتر همچون دانشیاری و استادی نه با شمارش تعداد مقاله ها و کتاب ها، بلکه با الهام بخشی ها در آموزش و تدریس، کنش های اجتماعی و با افق ها، چشم اندازها، مفاهیم، نظریه ها و رویکردهای جدیدی است که توسط انسان دانشگاهی ارائه می شود. 📙 در سه چهار سال اخیر در دانشکده های ما، بیش از ده عضو هیأت علمی جوان استخدام شده اند و نگاهی اندیشمندانه به آنها، نشانه هایی از مناسک گرائی آکادمیک را آشکار می کند. کسانی که آمده اند به پیروی از برخی از استادان پیشکسوت خویش به هر طریق شده، چاپ کنند تا نمیرند. 📙 مرکز توسعۀ صلاحیت های حرفه ای تدریس دانشگاه اصفهان (TDC)، با توجه به فلسفۀ وجودی اش در برنامه های آتی کوشش خواهد داشت، برای ارتقای هویت دانشگاهی، نشست ها و جلسه های گفت و نقدی در خصوص شکل گیری مناسک گرائی غیرآکادمیک در محیط های دانشگاهی، برگزار نماید. 📙 در زمانۀ تسلط شعار انگلیسی «یا چاپ کن یا بمیر/Publish or Perish»، همۀ ما باید بکوشیم چراغ تدریس و ارزشهای معلّمی و آفرینندگی، نوآوری و مسئولیت اجتماعی را در آموزش عالی زنده نگهداریم. https://eitaa.com/TDCcenter
امروز صبح (۲۱ دی ماه ۱۴۰۲)، از ساعت 8 الی 12، به صورت الکترونیکی، کارگاه «دیالوگ به مثابه یک رویکرد و روش آموزش» برای مربیان، مدرسان و اعضای هیأت علمی مراکز آموزشی و دانشگاهی کشور برگزار شد. از همراهان فنی و مدیریتی برنامه و از حضور و مشارکت همۀ عزیزان سپاسگزاریم. https://eitaa.com/TDCcenter
📢📢 نقش سواد اطلاعاتی در تدریس https://eitaa.com/TDCcenter
📢📢 نقش سواد اطلاعاتی در تدریس 📙 یکی از رویکردهای اصلی مرکز توسعۀ صلاحیت های حرفه ای تدریس دانشگاه اصفهان (TDC)، میان رشتگی و بهره گیری از آن در برنامه ها و دوره های آموزشی است. 📙 امروزه نمی توان اثربخشی تدریس را فقط معطوف به دانش تعلیم و تربیت دانست. تدریس، بی تردید فعالیتی است چند بعدی و برای آنکه مربی در کار خویش موفق باشد، باید از دانش ها و توانمندی های مختلف روانشناسی، جامعه شناسی، اطلاعات و فناوری، مدیریتی، فلسفی، معماری، هنری و زیبایی شناسانه بهره بگیرد. 📙 با توجه به رویکرد میان رشتگی در ارتقای برنامه های توسعه صلاحیت های حرفه ای تدریس، در طول سالهای گذشته، مرکز TDC از همکاران رشته های مختلف برای برگزاری کارگاه ها، گردهمائی ها و نشست ها استفاده نموده است. 📙 یکی از جدیدترین برنامه های آموزشی مرکز، برگزاری کارگاه «سواد اطلاعاتی در تدریس» است که در تاریخ 21 دی ماه 1402 از ساعت 15 الی 19 به صورت مجازی برای مربیان، مدرسان و اعضای هیأت علمی دانشگاه های مختلف کشور برگزار شد. 📙 کارگاه سواد اطلاعاتی در تدریس به گونۀ «تدریس تیمی» توسط آقایان دکتر مهرداد چشمه سهرابی (استاد) و دکتر مهدی رحمانی (استادیار) از اعضای هیأت علمی گروه «علم اطلاعات و دانش شناسی» دانشگاه اصفهان برگزار شد. 📙 پرداختن به بحث «سواد اطلاعاتی در تدریس» سابقۀ کمی در نظام آموزش عالی ایران دارد. در عصر فناوری اطلاعات، یکی از صلاحیت های حرفه ای مربیان آن است که بتوانند نیازهای اطلاعاتی همچون منابع و محتوای درس، نظریه ها و دانش ارائه شده و پروژه های دانشجویی را برای ارتقای کیفیت تدریس شان، تشخیص بدهند؛ منابع اطلاعاتی مناسب را در خصوص آن شناسائی نمایند؛ بدانند از چه روش یا روشهائی به جستجوی اطلاعات بپردازند؛ اطلاعات مورد نیاز را چگونه بیابند؛ چگونه آنها را با اطلاعات پیشین خود پیوند بزنند؛ و نهایتاً چگونه آنها را مورد ارزیابی قرار بدهند. 📙 در عصر فناوری اطلاعات و ارتباطات، مربیانی كه نمی‌توانند اطلاعات را تجزیه و تحلیل و ارزشیابی كنند و از آنها به ‏درستی استفاده نمایند، گروه‏های در معرض خطر خواهند بود. https://eitaa.com/TDCcenter
قرارداد صلح (1402) از استاد عزیزالله دباغی ورنوسفادرانی، از مجموعه روایت های آموزشی، مرکز توسعۀ صلاحیت های حرفه ای تدریس دانشگاه اصفهان https://eitaa.com/TDCcenter
من سال اول دوره دبیرستان مجبور شدم از یکی از شهرهای اطراف، هر روز به اصفهان بیایم و در دبیرستان سعدی درس بخوانم. دلیل این رفت آمد اجباری، این بود که پدرم فکر می کرد که وقتی از شهر کوچک به شهر بزرگ برای درس خواندن بیایم، در معرض کیفیت بهتر آموزش قرار می گیرم و بهتر می توانم درس بخوانم و به دانشگاه بروم. البته این تصور تا حدی درست و موجه بود؛ زیرا که آن وقتها امکانات آموزشی در مراکز استان نسبت به شهرستانهای اطراف بیشتر بود و یا حداقل این ذهنیت وجود داشت که آدم وقتی به شهر بزرگتر می رود بهتر می تواند پله های ترقی در تعلیم و تربیت را می نماید. شوربختانه برای من که دارای شخصیتی عاطفی و نسبتاً اجتماعی هستم، این اقدام یعنی رفتن به شهر برای تحصیل خیلی خوشایند نبود. در آن سال در آن دبیرستان همه چیز برایم عجیب و غریب و ترسناک بود. تفاوتهای فرهنگی در همه سطوح برایم زجرآور بود. حتی تفاوت لهجه منطقه من موجب شده بود که بعضی افراد حتی آموزگاران مرا به تمسخر بگیرند. البته شاید آنها از خندیدن و تمسخر اغراض خاصی نداشتند، ولی بالاخره یک نوع احساس حقارت و خود کم بینی به من دست می داد که همچون ترمز سفت شده دوچرخه مانع از حرکت سریع من می شد. آن وقت ها و شاید حالا هم همینطور باشد؛ نظام آموزشی ما اقدام موثری در جهت رفع موانع فرهنگی و رفتاری در مدارس در بین دانش آموزان و آموزگاران انجام نمی داد. البته محتوای کتابهای درسی به سبکی بود که هرگز فرقی بین شهر و روستا نمی گذاشت و قومیت گرایی را ترویج نمی کرد. ولی چون جامعه نسبت به این گونه رفتارها آموزش لازم را ندیده بود و شاید وجود جامعه در مراحل اولیه مدرنیته، طبیعتا این کنش ها را می طلبید. بهرحال این مسائل امری رایج بود. در سه سال دوره راهنمایی، همه دانش آموزان کلاس به همدیگر و به آموزگارنمان عادت کرده بودیم و همگی از نوع شخصیت هم آگاه بودیم. امّا در دوره دبیرستان، آن هم در شهری دیگر، همه چیز برایم ناآشنا و عجیب بود. به ویژه آنکه، آن موقع، نوجوان پانزده شانزده ساله ای بودم که تازه به دوران بلوغ رسیده بود و دچار التهابات روحی و روانی خود بود. و مسئله محیط عجیب و غریب و آدمهای ناآشنا، به این التهابات می افزود. خلاصه اینکه، خیلی زود رنج شده و اعتماد به نفس خود را در آن شرایط از دست داده بودم. بهرحال، سال اول دبیرستان، در شهر اصفهان تبدیل به یک فاجعه تحصیلی شد. بنده دوازده تا تجدیدی در امتحانات پایان سال آوردم. درس جبر و مثلثات و هندسه را زیر 5 گرفتم. آنقدر ناراحت بودم که تمام تابستان آن سال را در خانه نشستم و بیرون نیامدم. از ترس اینکه پدر و مادرم و اقوام مرا سرزنش نکنند و موجب آبروریزی نشوم به آنها گفتم که من سه تا تجدیدی آورده ام. پدرم بسیار ناراحت شد و کلی ناسزا نصیبم کرد. تابستان آنسال را هرگز فراموش نمی کنم. از یک طرف زحمت خواندن درسها، و از طرف دیگر ترس از مردودی در شهریور ماه، مثل خوره به جانم افتاده بود. اما یک اتفاق خوشایند، انگار رایحه دلپذیری بود که سرمنشاء تحولات مثبت بعدی شد و آن وقتی بود که یکی از اقوام دور ما که آدم موفق و مورد اعتماد پدرم بود، یک روز در آن تابستان باتفاق خانواده اش به منزل ما به میهمانی آمد. پدرم به او خیلی احترام می گذاشت. چون در شهر زندگی می کرد، و فرزندانش تحصیل کرده (دانشجوی پزشکی) بودند، آدم بسیار دنیا دیده و موقری بود و گویا همبازی دوران کودکی پدرم بود. پدرم همیشه با حسرت به او نگاه می کرد. بر سر سفره ناهار از من پرسید که چکار می کنم و کجا درس می خوانم. من به او گفتم که در فلان جا درس می خوانم و چندتا تجدیدی هم آورده ام. چند جمله به پدرم گفت که فکر می کنم شاید مسیر زندگی مرا که به بیراهه رفته بود به جریان اولیه بازگرداند. او به پدرم گفت "آقا کریم بچه اگر قراره چیزی بشه در همان مدرسه محل زندگی هم چیزی می شه. این بچه را خسته نکن و راه دور نفرستش و در همین دبیرستان محل بگذار درسش را بخواند. خودت متوجه خواهی شد که چقدر رشد می کند. آدمهای بزرگ از همین روستاها و شهرهای کوچک بیرون آمده اند." https://eitaa.com/TDCcenter
📢📢 ادامۀ روایت قرارداد صلح از استاد دباغی بعد از کلی بحث و گفتگو، حس کردم که انگار بابای من تا اندازه ای حرفش را قبول کرد. بعد از امتحانات شهریور بالاخره با زحمت زیاد، موفق به قبولی در دروس تجدیدی شدم. با التماس از پدرم خواستم که اجازه دهد به دبیرستان محل که در همان شهر کوچک خودمان بود، بروم. مادرم هم خیلی اصرار کرد. بالاخره پدرم قبول کرد و من در همان مدرسه محله مان ثبت نام کردم. روز اول که بچه ها دوران راهنمایی و همین طور دوستان کوچه های اطراف را در مدرسه دیدم، آنقدر شاد شدم که انگار خدا دنیا را به من داده بود. هر روز صبح قبل از ساعت هفت صبح با هم وعده می گذاشتیم که درب منزل همدیگر را ملاقات کنیم و با همدیگر به مدرسه که ساعت 8 صبح شروع می شد، برویم. گاهی وقتها با دوچرخه و گاهی پیاده به صورت گروهی از میان صحراهای روستا و در کنار جویبارها و از مسیرهای خاکی با خواندن سرود و آواز و شادی کنان به مدرسه می رفتیم و بعد از مدرسه همراه با تیم فوتبال محله در زمین خاکی اطراف بازی می کردیم. شادی و شور دوباره به زندگی من برگشته بود. این شور و شعف با وجود تعدادی آموزگار که از شهرهای دیگر ایران به شهر ما آمده بودند و مملو از احساسات انسان دوستانه و همدردی نسبت به مردم منطقه بودند دو چندان شده بود. آن موقع ها، در شهر کوچک ما ، مثل حالا، خانه های استیجاری نبود. چون فرهنگ اجاره نشینی در مناطق کوچک وجود نداشت. یکی از این آموزگاران به دنبال خانه اجاره ای می گشت که خانواده خود را از جنوب خراسان به شهر ما بیاورد و در کنار آنها زندگی کند و من کمک کردم که یک اتاق در خانه عمویم در محل ما اجاره کند. تجربه دور بودن از محل زندگی، در من نوعی احساس همدردی و درک احساسات آدمهای غریبه را می داد. بنابراین تلاش می کردم که به نوبهء خود کمک کنم که احساسات منفی که در وجود من قبلا بوجود آمده بود در این آموزگار بوجود نیاید. نمرات درسی من در آن سال بسیار خوب شد حتی در درسهای ریاضیات که من معمولا در آنها آدم کم استعدادی نشان می دادم، بسیار خوب از آب درآمد. آن سال من اصلا تجدیدی نیاوردم و حتی فرصت کردم که یک زبان خارجی را تا حد مکالمه یاد بگیرم. خلاصه اینکه بعدها که به علت شکست در سال اول دبیرستان و موفقیت شایان در کلاس دوم دبیرستان فکر میکردم، متوجه شدم که فقدان و وجود فضای روحی و روانی مثبت در این دو سال عوامل اصلی بوده اند. اکنون حدود سی سالی است حرفه معلمی را در دانشگاه اصفهان دنبال می کنم. رشتۀ تحصیلی ام زبان انگلیسی است. در تمام این سالها، حواسم بوده است که بسیاری از دانشجویان کلاسهای من از مکانهای دور به دانشگاه آمده اند. از فرهنگ ها و زبان مختلف. ترک، کرد، عرب، فارس و گیلانی، مازندرانی و بلوچی. آن تجربۀ ارزشمند دور بودن از خانه و فرهنگ خود، به من آموخته است که به عنوان یک معلم باید به تمام این گلهای زیبای وطن احترام بگذارم. دوستشان بدارم. خود را به فرهنگ و هویت آنها نزدیک کنم و فضای دوستی، آرامش، شور و شعف و دلبستگی در میان آنها ایجاد کنم. همواره تلاش کردم تا در کلاس هایم، جو دوستی، صمیمیت و رفاقت بین دانشجویان فراهم شود. کوشیدم آنها را از رقابت های نادرست دور کنم و بیشتر محیطی صلح آمیز برای همۀ آن هویت های رنگارنگ ایجاد کنم. در یک داستان واقعی خواندم که در جایی، دو قبیله که بعد از سالها جنگ تصمیم گرفتند قرارداد صلح بنویسند، در بندی از قرارداد نوشتند که ما تا جایی اجازه داریم با هم مخالفت کنیم که کودکانمان از بازی کردن با هم در راه مدرسه و غریو و شادی و آواز خواندن باز نمانند. https://eitaa.com/TDCcenter
معرفی آثار روایی در خصوص آموزش و تدریس و فایل کامل برخی از آنها https://eitaa.com/TDCcenter
میخ کتاب (1402) از استاد سیدرضا سلیمان زاده نجفی، مجموع روایت های آموزشی، مرکز توسعۀ صلاحیت های حرفه ای تدریس دانشگاه اصفهان https://eitaa.com/TDCcenter
دبستان الله وردی خان در ابتدای خیابان عافیت اصفهان، واقع شده بود. این مدرسه استیجاری بود که توسط آموزش و پرورش به خاطر کمبود فضای آموزشی به مدرسه تبدیل شده بود. انصافا فضای آموزشی خوبی داشت. بیش از 300 متر مساحت داشت و در سه ضلع ساختمان بود: شاه نشین، ایوان و دو اتاق مجاورش. در شمال و در شرق و غرب نیز چندین اتاق بود که تبدیل به کلاس شده بود. درحیاط، دو باغچه بزرگ مستطیلی بود و میان آن دو، یک حوض بزرگ هشت ضلعی با رنگ آبی فیروزه ای و ماهی های قرمز، فضا را زیباتر کرده بود. بخش شاه نشین، دفتر مدیر و ناظم و محل استراحت معلمان بود. از سال سوم دبستان، اما آموزش و پرورش با موجر به توافق نرسیدند. بنابراین، ما مجبور شدیم به مدرسه دیگری برویم. (تا یکی دوسال پیش آن خانه به همان سبک قدیم بود و اکنون برجی مسکونی بر جای آن بنا گشته است). مدرسه به نزدیک خانه ما در کوچه صدر، کوچه اسد الله خان منتقل شد. جائی که در همسایگی ما بود و بعدها دبیرستان نادریان ساخته شد. این خانه هم ایجاری و بزرگ بود و مشابهت هایی با محل قبلی داشت. ولی کوچکتر بود. کلاس ما در سال سوم، دومین کلاس ضلع شرقی بود. خانم آموزگار سال سوم و سال بعد آن بود. خانمی سرخ وسفید و فربه بود و بی حجاب به مدرسه می آمد. آن روزها، مشق ها را به خوبی می نوشتم و تکالیف ناقص نداشتم. شاگرد متوسط رو به بالا بودم. کلاس و مدرسه را دوست داشتم. هرگز از رفتن به مدرسه گلایه نداشتم و اظهار ناراحتی نمی کردم. اما وضعیت برای همه یکسان نبود. کلاس ما با چهل نفر در پایه اول شروع شد. هر سال تعداد دانش آموزان کم می شدند و عده ای به علل مختلف، ترک تحصیل می کردند: رفتارسختگیرانه معلم و ناظم، کم استعدادی دانش آموز، مشکلات اقتصادی خانواده، بازیگوشی کودک و بی توجهی والدین به تعلیم و تربیت فرزند و بیماری. تا سال پنجم، 15 یا 20 نفر از دبستان فارغ التحصیل می شدند. والدین غالبا سواد خواندن و نوشتن نداشتند. آنهایی هم که سواد داشتند، در مکتب خانه، آموزش قرآن و خواندن و نوشتن را یاد گرفته بودند. بعضی فقط سواد خواندن داشتند و نوشتن بلد نبودند. بعضی سواد سیاقی داشتند. مرحوم پدرم، سواد سیاقی داشتند و علاوه بر فروشندگی، حسابداری مغازه شراکتی و دخل و خرج آن را بعهده داشتند. کارشان بسیار دقیق و منضبط بود. هیچگاه با شرکا و مشتریان و فروشندگان اختلاف حسابی نداشتند. مادرم در مکتب خانه نزد خانم معلم قرائت قرآن را یاد گرفته بودند. قرآن و ادعیه و دیگر کتب را به خوبی می خوانند؛ اما نوشتن را آموزش ندیده بودند. سال سوم ابتدائی، سال فرا گیری جدول ضرب بود. پدر و مادرها بر خلاف این روزها، خیلی به امر تعلیم فرزندانشان نمی پرداختند. گاهی اصلا نمی دانستند که فرزندشان امسال در چه پایه ای درس می خواند. یکی از همکاران دانشگاهی نقل می کرد که من در سال چهارم دبیرستان در منطقه خودمان، شاگرد اول شده بودم. سریع با شتاب خودم را به خانه رساندم تا خبر این موفقیت بزرگ را به والدین برسانم. وارد خانه شدم و با شتاب و نفس نفس زنان در اتاق را باز کردم. پدر در صدر اتاق مشغول کشیدن قلیان بود. همین که وارد شدم با صدای بلند موفقیت را اعلام کردم. پدرم با عصبانیت و نارحتی تمام از نحوه ورود من به اتاق خشمگین شد و گفت: خوب حالا چیه مگه؟؟؟ امسال اصلا کلاس چندم بودی؟!!! https://eitaa.com/TDCcenter
📢📢 ادامۀ روایت میخ کتاب دریک بعد از ظهر زمستانی، خانم معلّم، مشق همه را دید و در زنگ سوم، پرسش جدول ضرب را شروع کرد. چند نفر را صدا زد. بعضی بلد بودند. بعضی اصلا خالی الذهن بودند. نوبت که به من رسید، چند سوال اول را به خوبی جواب دادم. فکر کنم ضرب عدد 8 بود. خانم روی صندلی و در پشت میز رو به قبله نشسته بود. کتاب ریاضی روی میز بود. من در کنار خانم رو به قبله ایستاده بودم و نگاهم به دانش آموزان کلاس بود و سوالات را جواب می دادم. در پاسخ سوالی، تعلل و کمی تأمل کردم. ناگهان ضربه ای روی سرم احساس کردم. اما آنچه به سرم اصابت کرده بود، به سرم منگنه شد. احساس درد شدید در سر داشتم. خانم از صندلی بلند شد و تلاش می کرد کتاب را از سرم جدا کند!!! آن زمانها، در آغاز هر سال تحصیلی، بعد از آن که مدرسه کتاب های نو را به ما تحویل می داد، نزد پینه دوز می بردیم و تعمیر کار کفش، میخ های ریز به کتاب می زد و بعد جلد پلاستیکی می کردیم. گاهی اندازۀ میخ ها بزرگتر از حجم و صفحات کتاب بود. در این صورت، کفاش سر میخ را از آن سوی کتاب برمی گرداند که آسیب نرساند. کتاب خانم، میخ بزرگ داشت. کتاب بسته را که به سرمن زد، میخ در سرم فرورفت. کتاب در سرم منگنه شد و من روی زمین بی حرکت میخکوب شدم. بالاخره ناسزایی گفت و پس از تلاش های فراوان زیاد کتاب از سرم جداشد و خون فوران کرد. چهره خانم معلّم برآشفته شده بود. ولوله ای در کلاس برپاشد. سر درد و سرگیجه گرفتم. دستم نیز خونی شد و گریه کردم. خانم فورا مبصر را صدا زد که بیا این دانش آموز را نزد آقای ناظم ببر. آقای ناظم در دفتر روی صندلی و پشت میزش نشسته بود و در حال نوشتن چیزی بود. از دور ما را که دید، از جای خود بلند شد. مبصر برای او اتفاق را توضیح داد. آقای هدایت از جعبه کمک های اولیه وسایلی برداشت و سر من را پانسمان کرد. در عین حال، پیوسته مرا ملامت می کرد که چرا درس نمی خوانی، دفعه آخرت باشد. سپس لیوانی آبی به من داد و من را پای حوض برد که دست و صورتم را بشویم و خودش مرا به کلاس برد و از خانم اجازه ورود مجدد من را به کلاس گرفت و پس از اذن آموزگار وارد کلاس شدم. تحصیلات دبستانی بطور عادی ادامه یافت، اما آن روز تاثیر عمیق روحی و روانی برای من داشت و فراگیری آینده مرا تحت تاثیر قرارداد و شوربختانه فرایند آموزش را با ترس ودلهره همراه کرد. افراط و تفریط هر دو در امر تعلیم وتربیت اثر نا مطلوبی دارد. برخی از علما ظاهرا" کتک زدن متعلم را با شرائطی مجازمی دانند. به نظر می رسد، اول معلم باید خودساخته باشد که ضربه او مانند تیغ جراحی طبیب باشد، دقیق به موقع، به اندازه و نه از روی خشم و عصبانیت و خنک شدن دل باشد. دوم این که ضربه نباید بدن متعلم را آسیب رساند؛ که اگر بدن دانش آموز سرخ یا سیاه یا زخمی شود، یا شکستگی ایجاد کند، باید دیه بدهد و چون این دو شرط غالباً رعایت نمی شود، بدرستی تنبیه بدنی در مدارس ممنوع شده است. با توجه به این تجربه است که در طول سی سال معلمی ام در دانشگاه اصفهان می کوشم تا با زبان و لحن و گفتارم، دانشجویان را تنبیه نکنم؛ آنها را نیازارم و رفتاری نکنم که روح و روانشان برای همیشه آسیب ببیند. ما گاهی با یک حرف، دانشجویان را زخمی می کنیم. گاهی ممکن است برای همیشه، شخصیت و هویت آنها را فروبپاشیم. میخ ها همواره از نوع آهن نیستند، گاهی با یک کلام، تیری فولادین در وجود و هستی آنها می کاریم. تیرهائی که آشکارا دیده نمی شوند، ولی ویرانگرند. https://eitaa.com/TDCcenter