💠 #زندان_الرشید(خاطرات سردار گرجی زاده)
✍به قلم، دکتر مهدی بهداروند
🍁قسمت: 57
افسر عراقی بعد از سوال و جواب از کریم، لحظاتی قدم زد و دوباره به طرف کریم رفت و گفت: «كثافت بیشرف، تو داری به من دروغ تحویل می دهی؟ تو می خواهی با این اراجیف دلبری کنی و سرم را شيره بمالی؟ فکر کردی می توانی مسخره ام کنی؟ بلایی سرت می آورم که عبرت باقی اسیران شود!»
نگاهی به کریم کردم. دیدم مثل جوجه ای، که وسط زمستان میان حوض آب افتاده باشد و او را بیرون آورده باشند، می لرزد. نگاهی به من کرد. با دیدن چهره ترسيده او لبخندی زدم و در دلم گفتم:
کریم، تو خائنی! دیدی چوب خدا زود بر سرت خورد؟» کریم حرفی برای گفتن نداشت و در انتظار رفتار افسر بود. افسر نگاهی به دو سرباز کرد و گفت: «این اسیر را ببرید جای قبلی اش.» وقتی سربازها داشتند دست و پایم را می گرفتند تا بلندم کنند افسر دوباره فریاد زد: «کریم نامرد، پدرسوخته، چه فکر کردی؟ چطور جرئت کردی به من نارو بزنی؟ به من دروغ می گویی؟ به همین سادگی؟ نشانت می دهم با که طرف هستی!»
از اتاق که خارج شدم چهار سرباز وارد اتاق شدند. معلوم بود روی سر کریم ریخته اند و او را می زنند. فریادهایش در گوشم بود تا از آنجا دور شدم. او فریاد میزد: «سیدی، غلط کردم. جبران میکنم. رحم کن!»
بچه ها، وقتی دیدند با سر و صورت خونی وسط اتاق افتادم، دورم جمع شدند و گریه کردند. یکی کمرم را می مالید. یکی خونهای صورتم را پاک میکرد. عده ای هم می گفتند: «کریم، خدا لعنتت کند!» آنها گریه می کردند و من میخندیدم. تعجب کردند. یکی از آنها گفت: «نکند آن قدر به سرش زده اند که دیوانه شده!» گفتم: «نه، دیوانه نشده ام. خنده ام از کار خداست که جواب کریم را زود داد و او بین عراقی ها رسوا شد. الان دارد جزای جاسوسی و خیانتش به ایران و رزمندگان را می بیند.» برای آنها قصه دروغگویی کریم را تعریف کردم. انگار بهترین خبر را شنیده بودند. اول صلوات فرستادند، بعد زدند زیر خنده. على غواص، که جای کبودی کابل ها روی گونه سمت راستش مانده بود، گفت: «برادر فریدون، این کار خداست. خدا انتقام ما را از او گرفت.» ناخوداگاه بچه ها با هم فریاد زدند: «بزن بزن نامردا» خنده ام گرفت. چقدر زود شعار و شعر برای کریم آماده شد!
بچه ها سر و صورت خونی ام را تمیز کردند. لاله گوشم پاره شده بود و نمیشد کاری کرد. درد بدی داشت. دست به گوشم میزدم، تیر می کشید. به بچه ها گفتم: «ناراحت نباشید. گرفتار شدن کریم همه دردهای مرا از بین برد. شما هم ناراحتی به خودتان راه ندهید، حالم خوب است.» بچه ها نفس عمیقی کشیدند. معلوم بود به آرامش رسیده اند. عده ای از بچه ها سر شوخی را با من باز کردند و می خواستند مرا بخندانند. یکی جوک میگفت، دیگری ادای کریم را در می آورد. باید هر طوری بود روحیه مان را بالا می بردیم. می خندیدم؛ ولی مگر میشد درد کابل و جای پوتین های عراقی ها را نادیده بگیرم؟ از کف پاهایم خون بیرون می زد. از گوش، چشم، دماغ، و دهانم خون می آمد. گفتم: «من مگر چقدر خون دارم؟ اگر این همه خون را به سازمان انتقال خون میدادم، به من جایزه میدادند!» .
در راهرو سروصدایی توجه ما را جلب کرد. صدای افسر عراقی بود که داشت فحش میداد. او کریم را برده بود وسط راهرو و به او بد و بیراه می گفت. از داد و فریاد کریم معلوم بود به او سخت گرفته اند. افسر داد میزد: «كذاب ... ابن الكذاب .. حمار ...» هر چه فحش بلد بود نثار کریم می کرد و او فریاد میزد: «سیدی، غلط کردم. عفوم کن. جبران میکنم.» آنها فهمیده بودند کریم هر چه اطلاعات به آنها داده دروغ بوده است و برای خودشیرینی آن کار را کرده است. کار کریم برای عراقی ها گران تمام شده بود و از اینکه رودست خورده بودند ناراحت بودند. صدای افسر عراقی می آمد که به کریم میگفت: «تو که این همه دروغ گفتی اصلا از کجا که خودت پاسدار نباشی؟ شاید برای رد گم کردن این همه خودشیرینی میکردی؟» .
کریم پاسخی برای گفتن نداشت. وقتی کتک زدن عراقی ها تمام شد، کریم را مثل یک گونی پیاز وسط طويله پرت کردند و رفتند. وقتی کف طويله ولو شد، مثل بید میلرزید و منتظر عکس العمل بچه ها بود. احدی حتی نگاهش هم نکرد. کسی او را آدم به حساب نمی آورد. سر و صورتش خونی بود. یک نفر هم برای کمک به او نزدیک نشد. یک ساعتی سرش روی زانوانش بود. انگار دنیا روی سرش خراب شده بود. دیگر در دستان کریم کابل نبود. مثل موجودی ذلیل روی زمین افتاده بود و نای حرف زدن هم نداشت. کسی نه به او فحش داد، نه کتکش زد، و نه حتی زخم زبان به او زد. وقتی عراقی ها رفتند و سروصدایی از آنها به گوش نرسید، آماده نماز ظهر شدیم.
👈ادامه دارد...
✔️منبع: کانال حماسه جنوب
🌺🌺🌺
#روایت_عشق 📝
گفت: «شرایط توی کردستان سخت است، کشته شدن دارد. خیلی از رفقا توی کردستان شهید شدند. ممکنه سرنوشت منم همین باشد. می توانی با این شرایط کنار بیای؟»
گفتم: «شما چی؟ می توانی در این راه جانت را بدهی.»
گفت: «آره من می توانم»
گفتم: «با این حساب من هم همه چیز را تحمل می کنم.»
🎤راوی : همسر شهید ناصر کاظمی
🍃🌹۱۴گلصلواتهدیهبهشهید ناصر کاظمی 🌹🍃
🌺🌺🌺
هدایت شده از ولایت ، توتیای چشم
🌙🌙اذان به افق تهران☀️☀️
🌙الله اکبر ☀️
🌙الله اکبر☀️
🌙 الله اکبر☀️
🌙 الله اکبر☀️
🌙اشهد ان لا اله الا الله☀️
🌙اشهد ان لا اله الا الله☀️
🌙اشهد ان محمدا رسول الله☀️
🌙اشهد ان محمدا رسول الله☀️
🌙اشهد ان علیا ولی الله☀️
🌙اشهد ان علیا ولی الله☀️
🌙حی علی الصلاه☀️
🌙حی علی الصلاه☀️
🌙حی علی الفلاح☀️
🌙حی علی الفلاح☀️
🌙حی علی خیر العمل☀️
🌙حی علی خیر العمل☀️
🌙الله اکبر ☀️
🌙الله اکبر☀️
🌙لا اله الا الله ☀️
🌙لا اله الا الله☀️
☀️🌙☀️🌙☀️🌙☀️🌙☀️
عَجِلوُابا لصلاة
👋التمــــــــــاس دعــــا
هدایت شده از ولایت ، توتیای چشم
💛دعا برای شروع روز 💛
💙بسم الله الرحمن الرحیم💙
اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبـَاحَ الْـاَبـْـــــرَار
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الْـاَشَـــــرَار
🌷اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْمـَقـْبـُولـِیـن
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْمـَرْدُودِیــــن
🌷اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْصّـَالـِحـِیـن
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْطّـَالـِحـِیـن
🌷اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْخـَیْـرِ وَ السَّعـَادَة
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـشَّـرِ وَ الْشِّـقـَاوَة
💚دعای ایمان💚
💞بسم اللّه الرحمن الرحیـم💞
🌹لااِلهَ اِلَّا اللهُ الموُجُودُ فی کُلِّ زَمانٍ
🌹 لا اِلهَ الا اللهُ المَعبوُدُ فی کُلِّ مَکانٍ
🌹لا اله الا اللهُ المَعروُفُ بِکُلِّ اِحسانٍ
🌹لااِلهَ الااللهُ کُل یَومٍ فی شَأنٍ
🌹لااله الااللهُ اَلاَمانُ اَلاَمانُ اَلاَمانُ مِن زوالِ الایمانِ و مِن شَرِّ الشَّیطانِ یاقَدیمَ الاِحسانِ
یاغَفُورُ یارَحمنُ یارَحیمُ بِرَحمَتِکَ یااَرحَمَ الرّاحِمینَ .🌹
💚دعای چهارحمد💚
💞بسم الله الرحمن الرحیم 💞
🌷اَلحَمدُلِلّه ِ الَّذی عَرَّفَنی نَفسَهُ وَ لَم یَترُکنی عُمیانَ القَلب
🌷اَلحَمدُلِلّه ِ الَّذی جَعَلَنی مِن اُمَّةِ مُحَمَّدٍ صَلَّی الله ُ عَلَیهِ وَ آلِه
🌷اَلحَمدُلِلّه ِ الَّذی جَعَلَ رِزقی فی یَدِهِ وَ لَم یَجعَلهُ فی اَیدِی النّاس
🌷اَلحَمدُلِلّه ِ الَّذی سَتَرَ عُیُوبی عَورَتی وَ لَم یَفضَحنی بَینَ النّاسِ.
🌹دعای برکت روز:
(الحَمدُللّه فالِقِ الإِصباحِ،سُبحانَ رَبِّ المَساءِ وَالصَّباحِ،
اللّهُمَّ صَبِّح آلَ مُحَمَّدٍ بِبَرَکَةٍ وعافِیَةٍ، وسُرورٍ وقُرَّةِ عَینٍ.
اللّهُمَّ إنَّکَ تُنَزِّلُ بِاللَّیل وَالنَّهارِ ما تَشاءُ، فَأَنزِل عَلَیِّ و عَلی أهلِ بَیتی مِن بَرَکَة السَّماواتِ وَالأَرضِ،
رِزقا حَلالاً طَیِّبا واسِعا تُغنینی بِهِ عَن جَمیع
ِ خَلقِک)َ
🌹🌹🌹
❣ سلام_امام_زمانم❣
باور دارم یکی از همین صبح ها
که بی هوا و خسته چشم باز کنم
بوی نرگس در همه عالم دمیده است...
آمدن برازنده ی توست!
🌹آقاجانم یا صاحب الزمان
گفته بودی که چرا محو تماشای منی
و آنچنان مات که یکدم مژه بر هم نزنی
مژه بر هم نزنم تا که زدستم نرود
ناز چشم تو به قدر مژه برهم زدنی
❤️اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🌺🌺🌺
⭕️ #حدیث_روز
🔸امام کاظم(ع):
🔹زراعت در زمين هموار مى رويد، نه بر سنگ سخت و چنين است كه حكمت، در دل هاى متواضع جاى مى گيرد نه در دل هاى متكبر. خداوند متعال، تواضع را وسيله عقل و تكبر را وسيله جهل قرار داده است.
📚(تحف العقول، ص ۳۹۶)
🌺🌺🌺
💠 #زندان_الرشید(خاطرات سردار گرجی زاده)
✍به قلم، دکتر مهدی بهداروند
🍁قسمت: 58
آماده نماز ظهر شدیم. با تیمم نمازم را خواندم و خداوند را برای گوش مالی کریم شکر کردم. على غواص و دو پیرمرد خراسانی، که کریم آنها را زده بود، از کنارش رد شدند و به او تف کردند و گفتند: «سزای آدم نامرد همین است.» آن روز روز انتقام خدا بود. خدا به ما نشان داد چگونه انتقام میگیرد. یال و کوپال کریم ریخت و جرئتی برای اذیت و آزار بچه ها برایش باقی نماند. حتی منتظر بود کسی جواب نامردی های او را بدهد. با لو رفتن کریم تا چند روز عراقی ها سراغم نیامدند و با خیال راحت استراحت کردم. یادم آمد افسر عراقی دقیق به حرفها گوش می داد و معلوم بود در کار بازجویی خبره است و به این سادگی ها گول نمی خورد؛ همانطور که گول کریم را نخورد. آن شب خوابم نمی برد. هر چه آیه قرآن از حفظ بودم چند بار خواندم؛ ولی خبری از خواب نبود. هر چه از این پهلو به آن پهلو شدم فایده ای نکرد. صبح از راه رسید. نماز صبحم را خواندم و بچه هایی را که خواب مانده بودند بیدار کردم. "کم کم پلکهایم سنگین شد و به خواب رفتم. شاید حدود دو ساعت خوابیدم. صدای خنده و شوخی بچه ها از خواب بیدارم کرد. کریم گوشه ای نشسته بود و کسی کاری به او نداشت. کمی بعد، آرام نزدیک من آمد و گفت: «من چه کنم؟»
- یعنی چه که چه کنی؟!
- من تحمل نداشتم.
- خب، حالا که چه؟
- پشیمان شده ام و دوست دارم جبران کنم.
- باشد. فکر می کنم ببینم چه باید کرد.
از کنارم بلند شد و در حالی که دستهایش را روی سرش گذاشته بود وسط طويله قدم زد. نمی دانم عذاب وجدان اذیتش میکرد یا داشت فیلم بازی می کرد. هر چه بود نفهمیدم او چه می کند. ساعت هفت صبح بود که سروصدای زیادی از محوطه به گوشم رسید. کنار پنجره رفتم و سرم را بیرون بردم. حواسم نبود تیزی آهن اطراف آن گردنم را زخمی میکند. اسیران جدیدی آورده بودند. آنها وسط حیاط مثل هر تازه واردی کتک می خوردند. ناراحت نشدم. چون کتک خوردن امری عادی و طبیعی بود. با آنها نجوا میکردم: «تحمل کنید بچه ها! کمی که بگذرد شما هم راحت می شوید و دست از سرتان بر می دارند.» آفتاب گرمای خود را آرام به کل ساختمان قرارگاه می تاباند. اول صبح ها معمولا هوا قدری خُنک می شد؛ ولی از ساعت یازده به بعد گرما می رفت روی چهل درجه و همین طور بالا می رفت تا جایی که نفس گیر می شد. عده ای از اسرا، که در محوطه کتک می خوردند، لباس خاکی و چند نفرشان هم لباس ارتشی به تن داشتند. معلوم نبود کجا اسیر شده اند. سربازهای عراقی با قدرت کابل ها را بالا می بردند و بر سر و صورت آنها می زدند. فکر می کنم بهترین سرگرمی و تفریحشان کتک زدن اسرا بود. چون این کار را با لذت انجام می دادند. ده دقیقه بعد، صدای نگهبان از دکل نگهبانی بالای در ورودی بلند شد که گفت: «افتح. افتح.» نگهبانان بلافاصله در ورودی را باز کردند. معلوم بود ماشینی می خواست وارد محوطه شود. لحظه ای بعد، پنج کامیون وارد قرارگاه شد. آنها پشت سر هم وسط محوطه پارک کردند.
👈ادامه دارد...
✔️منبع: کانال حماسه جنوب
🌺🌺🌺
*﷽*
#درمحضرشهدا
#شهید_حسین_املاکی🌷
حسین رفته بود دوره آموزش دافوس. در نبود حسین، از طرف سپاه یک قطعه فرش برای مان آورده بودند. وقتی حسین آمد مرخصی و داستان فرش را به او گفتم ناراحت شد. گفت: زهرا خانم! از این به بعد هر وقت من نبودم و از طرف سپاه چیزی آوردند قبول نکنید. نمی خواهم چیزی از سپاه بگیرم.
گفتم: عیبی ندارد. بگویید پولش را از حقوقمان کم کنند.
گفت: اما بهتر است از این به بعد چیزی از سپاه قبول نکنید.
من هم قبول کردم.
📚:نیمه ی پنهان ماه، ج 32
#یادعزیزش_باصلوات🌷
🍃🌹۱۴گلصلواتهدیهبهشهید حسین املاکی 🌹🍃
🌺🌺🌺
هدایت شده از ولایت ، توتیای چشم
🌙🌙اذان به افق تهران☀️☀️
🌙الله اکبر ☀️
🌙الله اکبر☀️
🌙 الله اکبر☀️
🌙 الله اکبر☀️
🌙اشهد ان لا اله الا الله☀️
🌙اشهد ان لا اله الا الله☀️
🌙اشهد ان محمدا رسول الله☀️
🌙اشهد ان محمدا رسول الله☀️
🌙اشهد ان علیا ولی الله☀️
🌙اشهد ان علیا ولی الله☀️
🌙حی علی الصلاه☀️
🌙حی علی الصلاه☀️
🌙حی علی الفلاح☀️
🌙حی علی الفلاح☀️
🌙حی علی خیر العمل☀️
🌙حی علی خیر العمل☀️
🌙الله اکبر ☀️
🌙الله اکبر☀️
🌙لا اله الا الله ☀️
🌙لا اله الا الله☀️
☀️🌙☀️🌙☀️🌙☀️🌙☀️
عَجِلوُابا لصلاة
👋التمــــــــــاس دعــــا
هدایت شده از ولایت ، توتیای چشم
💛دعا برای شروع روز 💛
💙بسم الله الرحمن الرحیم💙
اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبـَاحَ الْـاَبـْـــــرَار
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الْـاَشَـــــرَار
🌷اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْمـَقـْبـُولـِیـن
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْمـَرْدُودِیــــن
🌷اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْصّـَالـِحـِیـن
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْطّـَالـِحـِیـن
🌷اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْخـَیْـرِ وَ السَّعـَادَة
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـشَّـرِ وَ الْشِّـقـَاوَة
💚دعای ایمان💚
💞بسم اللّه الرحمن الرحیـم💞
🌹لااِلهَ اِلَّا اللهُ الموُجُودُ فی کُلِّ زَمانٍ
🌹 لا اِلهَ الا اللهُ المَعبوُدُ فی کُلِّ مَکانٍ
🌹لا اله الا اللهُ المَعروُفُ بِکُلِّ اِحسانٍ
🌹لااِلهَ الااللهُ کُل یَومٍ فی شَأنٍ
🌹لااله الااللهُ اَلاَمانُ اَلاَمانُ اَلاَمانُ مِن زوالِ الایمانِ و مِن شَرِّ الشَّیطانِ یاقَدیمَ الاِحسانِ
یاغَفُورُ یارَحمنُ یارَحیمُ بِرَحمَتِکَ یااَرحَمَ الرّاحِمینَ .🌹
💚دعای چهارحمد💚
💞بسم الله الرحمن الرحیم 💞
🌷اَلحَمدُلِلّه ِ الَّذی عَرَّفَنی نَفسَهُ وَ لَم یَترُکنی عُمیانَ القَلب
🌷اَلحَمدُلِلّه ِ الَّذی جَعَلَنی مِن اُمَّةِ مُحَمَّدٍ صَلَّی الله ُ عَلَیهِ وَ آلِه
🌷اَلحَمدُلِلّه ِ الَّذی جَعَلَ رِزقی فی یَدِهِ وَ لَم یَجعَلهُ فی اَیدِی النّاس
🌷اَلحَمدُلِلّه ِ الَّذی سَتَرَ عُیُوبی عَورَتی وَ لَم یَفضَحنی بَینَ النّاسِ.
🌹دعای برکت روز:
(الحَمدُللّه فالِقِ الإِصباحِ،سُبحانَ رَبِّ المَساءِ وَالصَّباحِ،
اللّهُمَّ صَبِّح آلَ مُحَمَّدٍ بِبَرَکَةٍ وعافِیَةٍ، وسُرورٍ وقُرَّةِ عَینٍ.
اللّهُمَّ إنَّکَ تُنَزِّلُ بِاللَّیل وَالنَّهارِ ما تَشاءُ، فَأَنزِل عَلَیِّ و عَلی أهلِ بَیتی مِن بَرَکَة السَّماواتِ وَالأَرضِ،
رِزقا حَلالاً طَیِّبا واسِعا تُغنینی بِهِ عَن جَمیع
ِ خَلقِک)َ
🌹🌹🌹
هدایت شده از ولایت ، توتیای چشم
1_33708805.mp3
37.22M
💚💙💖❤️💜💛
🍃💜دعای پرفیض ندبه
🍃❤️استاد فرهمند
🍃💚التماس دعای فرج💚🍃
💚💙💖❤️💜💛
#مهدےجانم سلام علیک❤️
تویے امام زمانم،تویے تمام جهانم
تویے بِہ از همہ خوبان،بیا گل نرگس
تویے تمام امیدم،تویے نوا و نویدم
تویے ڪہ جلوه احسان،بیا گل نرگس
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
سلام صبحت بخیر امید دلها✋❤️
🌺🌺🌺
📺 _*سخنرانی تلویزیونی رهبر انقلاب*_
🚩 در سالروز قیام ۱۹ دی مردم قم
🕚 پخش زنده *ساعت ۱۱ صبح*
از شبکههای یک، خبر، رادیو ایران
🌐 *وبسایت khamenei.ir و شبکههای اجتماعی*
🌺🌺🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تسبیحات حضرت زهرا(س)
🌹🌹🌹
✨✨✨✨✨✨✨
#فاطمیه است و روز شهادت #شهید_احمد_کاظمی !
خواندن این خاطره درباره توجه حضرت زهرا (س) به آن شهید عزیز ، خالی از لطف نیست👇
✅ اوایل سال 1361 در عملیات بیت المقدس در خدمت #حاج_احمد_کاظمی بودیم. او فرمانده تیپ نجف بود. نیروها خیلی به او علاقه داشتند... در حین عملیات به سختی مجروح شد، ترکش به سرش خورده بود. با اصرار او را به بیمارستان صحرایی بردیم.
❗️شهید کاظمی می گفت «کسی نفهمد من زخمی شدم. همین جا مداوایم کنید. میخواست روحیه ی نیروها خراب نشود.»
⚠️ دکتر گفت «این زخم عمیق است، باید کاملاً مداوا و بعد بخیه شود» به همین دلیل بستری شد. خونریزی او به قدری زیاد بود که بی هوش شد.
مدتی گذشت، یک دفعه از جا پرید !...
گفت «بلندشو، باید برویم خط»
🤔 هر چه اصرار کردیم بی فایده بود. بالاخره همراه ایشان راهی مقر نیروها شدیم. در طی راه از ایشان پرسیدم: شما بی هوش بودی، چه شد که یک دفعه از جا بلند شدی؟
🌟هر چه می پرسیدم جواب نمی داد.
قسمش دادم که به من بگویید که چه شد؟
نگاهی به چهره ی من انداخت
و گفت👈 می گویم، به شرطی که تا وقتی زنده ام به کسی حرفی نزنی...
بعد خیلی آرام ادامه داد «وقتی در اتاق خوابیده بودم، یک باره دیدم خانم فاطمه زهرا (س) آمدند داخل اتاق، به من فرمودند: چرا خوابیدی؟ گفتم: سرم مجروح شده، نمی توانم ادامه دهم. حضرت زهرا (س) دستی به سر من کشیدند و فرمودند: بلند شو، بلندشو، چیزی نیست، برو به کارهایت برس... 🌷
وقتی حاج احمد به منطقه برگشت در جمع نیروها گفت 👈من تا حالا شکی نداشتم که در این حنگ، ما برحق هستیم، اما امروز روی تخت بیمارستان این موضوع را با تمام وجود درک کردم...
روحش شاد 🌷
🌷💐🌷
✨✨✨✨✨✨✨✨✨
🛑روشنگری در مورد آیت الله خامنه ای!
✍انتقاد میکنند که شما دارید از «رهبری آیت الله خامنه ای» بت می سازید و دروغگویید!
💚سوال ما اینه:
✍آیا #آیت_الله_فاطمی_نیا هم دروغگوست که فرمود:هر کس با این سید(آیت الله خامنه ای) دشمنی کند عاقبت بخیر نمی شود؟
✍آیت الله شوشتری هم دروغگوست که فرمود:
من سرباز کوچک رهبری هستم، ایشان از مرسلین است؟
✍ #آیت_الله_مصباح هم دروغگوست که فرمود: ملائکه برای ایشان و به احترامشان دست به سینه می گذارند؟
✍#آیت_الله_بهجت آن عارف بی بدیل هم دروغگوست که به امام خامنه ای فرمود: بنده ضمانت می کنم که شما توسط خواص اولیا مساعدت شوید؟
و فرمودند: که در ملاقاتی با امام زمان عج داشتم، خواستم سفارش آقای خامنه ای را بکنم، حضرت فرمودند: (خامنه ای از ماست)...
✍مگر علامه #حسن_زاده_آملی این عارف بزرگ که علامه طباطبایی در موردش فرمود: حسن زاده را کسی نشناخت جز امام زمان..
دو زانو در مقابل رهبر انقلاب ننشست وایشان را «مولای من» خطاب نکرد و نگفت: گوشتان به دهان رهبر باشد که او گوشش به دهان حجت ابن الحسن است؟
💥آیا اینها برای کاسبی دنیا و خودشیرینی این مطالب را گفته اند؟!
✍چرا مهمترین وصیت شهدایی که گلچین شده ی خدا هستن اینه:
پشت #ولایت_فقیه باشید و امام خامنه ای را تنها نگذارید؟
✍مگه سردار سلیمانی در وصیت نامش ننوشت که:
من حضرت آیتالله العظمی خامنهای را خیلی مظلوم و تنها میبینم. او نیازمند همراهی و کمک شماست؟
💢یعنی شهدا هم دروغگو و چاپلوس بودن؟!
نه!
💚شهدا و اولیای الهی چون #چشم_برزخی و #بصیرت داشتن:
💚نور خدا و ولایت را در باطن مقام معظم رهبری دیده اند و بر اساس همین طینت و باطن او سخن میگویند..
💢جالبه بدونید وقتی از نخست وزیر ژاپن پرسیدند در ملاقات با رهبر عالی ایران چه دیدید:
گفت:اگر ما هم یک چنین رهبری داشتیم،آمریکا را از کشورمان بیرون می کردیم..
💚پس شکر نعمت ولی فقیه را بجا بیاوریم
از کفران نعمت خدا بترسیم و #نایب_امام_زمان او را در میان این همه هجمه و دروغ و #تهمت تنها نگذاریم...
🍃💚🍃