🌷🕊🕊🌷🇮🇷🌷🕊🕊🌷
💚رمان عاشقانه، جذاب، آموزنده و شهدایی
🤍#از_روزی_که_رفتی
❤️ قسمت ۵ و ۶
حاج علی در را باز نگه داشته بود تا آیه خارج شود. این روزها سنگین شده بود و سخت راه میرفت.
آرام کلید را از درون کیفش درآورد،
در را گشود. سرش را پایین انداخت و در را رها کرد...
در که باز شد نفس کشید عطر حضور غایب این روزهای زندگیاش را...
وارد خانه که شد بدون نگاه انداختن به خانه و سایههایی که میآمدند و محو میشدند، به سمت اتاق خوابشان رفت. حاج علی او را به حال خود گذاشت. میدانست این تنهایی را نیاز دارد.
نگاهش را در اتاق چرخاند...
به لباسهای مردش که مثل همیشه مرتب
بود، به کلاههای آویزان روی دیوار، شمشیر رژهاش که نقش دیوار شده و پوتینهای واکس خورده، به تخت همیشه آنکادر شدهاش...
زندگی با یک ارتشی این چیزها را هم دارد دیگر! مرتب کردن تخت را دیگر خوب
یاد گرفته بود.
🕊-آیه بانو دستمو نگاه کن! اینجوری کن، بعد صاف ببرش پایین... نه! اونجوری نکن! ببرش پایین، مچاله میشه! دوباره تا بزن!
+اه! من نمیتونم خودت درستش کن!
🕊-نه دیگه بانو! من که نمیتونم تخت دو نفره رو تنهایی آنکادر کنم!
آیه لب ورچید:
_باشه! از اول بگو چطوری کنم؟
و تخت را آن روز و تمام روزهای نُه سال گذشته را باهم مرتب کردند....
روی تخت نشست و دست روی آن کشید. آرام سرش را روی بالش مردش گذاشت و عطر تن مردش را به جان کشید.آنقدر نفس گرفت و اشک ریخت که خوابش برد.
خواب مردش را دید، خواب لبخندش را، شنید آهنگ دلنشین صدایش را...
حاج علی به یکی از همکاران دامادش،
زنگ زد و اطلاع داد که به تهران رسیدهاند. قرار شد برای برنامه ریزیهای بیشتر به منزل بیایند.
آیه در خواب بود که صدای زنگ خانه بلند شد.
مردانی با لباس سرتاسر مشکی با سرهای به زیر افتاده پا درون خانه گذاشتند. انتظار مهمان نوازی و پذیرایی نبود،
غم بسیار بزرگ بود.
برای مردانی که از دانشکدهی افسری دوست و یار بودند؛ شاید دیگر برادر شده بودند!
حاج علی گلگاوزبان دم کرده و ظرف خرما را که مقابلشان گذاشت...
دلش گرفت! معنای این خرما گذاشتنها را دوست نداشت.
-تسلیت میگم خدمتتون! میرهادی هستم، برای هماهنگی برای مراسم باید زودتر مزاحمتون میشدیم!
حاج علی لب تر کرد و گفت:
_ممنون! شرمنده مزاحم شما شدم؛ حالا مطمئن هستید این اتفاق افتاده؟
میرهادی: _بله، خبر تایید شده که ما اطلاع دادیم؛ متاسفانه یکی از بهترین همکارامون رو از دست دادیم!
همراهانش هم آه کشیدند.
میرهادی: _همسر و مادرشون نیومدن؟
+مادرش که بیمارستانه! به برادرشم گفتم اونجا باشه برای کارای مادر و هماهنگیهای اونجا، همسرشم که از وقتی اومدیم تو اتاقه.
میرهادی: _برای محل دفن تصمیمی گرفته شده؟
+بهم گفته بود که میخواد قم دفن بشه.
میرهادی: _پس بعد از تشییع توی تهران برای تدفین قم میرید؟ ما با گلزار شهدا هماهنگ میکنیم
_خیره انشاءالله!
آیه که چشم باز کرد،
صدای بسته شدن در خانه را شنید. چشمش به قاب عکس روی میز کنار تخت افتاد...
عکس دونفره! کاش بودی و با کودکت حداقل یک عکس داشتی مرد من!
چشمش را بست و به یاد آورد:
🕊-من میدونم دختره! دختر باباست این فسقلی!
آیه: _نخیرم! پسر مامانشه؛ مثلا من دارم بزرگش میکنما! خودم میدونم بچه پسره!
🕊-حاال میبینی! این خانوم کوچولوی منه، نفس باباشه!
آیه ابرو درهم کشید و لب ورچید:
_بفرما! به خاطر همین کارای توئه که میگم من دختر نمیخوام! دختر هووی مادره؛نیومده جای منو گرفته!
🕊-نگو بانو! تو زیباترین آیهی خدایی! تو تمام زندگی منی... دختر میخوام که مثل مادرش باشه... شکل مادرش باشه! میخوام همهی خونه پر از تو باشه بانو!
َلبخند به لب آیه آمد؛
کاش پسری باشد شبیه تو! من تو را میخواهم مرد من!
تلفن همراهش زنگ خورد.
آن را در کیفش پیدا کرد. نام «رها» نقش بسته بود... "رها" دوست بود، خواهر بود، همکار بود. رها لبخند بود... لبخندی
به وسعت تمام دردهایش!
******************************
رها پالتویش را بیشتر به خود فشرد.
از زیر چادری که سوغات آیه از مشهد بود هم سرما میلرزاندش! باید چند دست لباس گرم می خرید؛ شاید میتوانست اندکی از حقوقش را برای خود نگاه دارد.
خسته شده بود از این زندگی؛
باید با «احسان» صحبت میکرد تا زودتر ازدواج کنند. اینطوری خودش خلاص میشد اما مادرش چه؟ او را تنها میگذاشت؟
به خانه رسید؛
خانهی نسبتا بزرگ و خوبی بود، اما هیچ چیز این خانه برای او و مادرش نبود.
زنگ را فشرد.کسی در را باز نکرد.....
💚ادامه دارد.....
🤍 نویسنده؛ سَنیه منصوری
🌹🍃کانال یادوخاطره شهدا🌹🍃
https://splus.ir/rostmy
🍃🌹🍃
🌷🕊🕊🌷🇮🇷🌷🕊🕊🌷
💚رمان عاشقانه، جذاب، آموزنده و شهدایی
🤍#از_روزی_که_رفتی
❤️ قسمت ۷ و ۸
زنگ را فشرد. کسی در را باز نکرد. میدانست مادرش اجازهی باز کردن در را هم ندارد؛ هیچوقت این حق را نداشت.
ّاین مادر و دختر هیچ حقی نداشتند، داستان تلخی بود قصه زندگی رها و مادرش...
امروز کلیدش را جا گذاشته بود ،
و باید پشت در میماند تا پدر دلش بسوزد و در را باز کند. ساعتی گذشت و سرما به جانش نشسته بود.
ماشین برادرش «رامین» را دید ،
که با سرعت نزدیک میشود. ترمز سخت
مقابل در زد و با عجله پیاده شد؛ حتی رها را هم ندید! در را باز کرد و وارد
خانه شد...
در را باز گذاشت و رفت.
رها وارد شد، رامین همیشه عجیب رفتار میکرد؛ اما امروز این همه دستپاچگی، عجیب بود!
وارد خانه که شد، به سمت آشپزخانه رفت، جایی که همیشه میتوانست مادرش را پیدا کند.
رها: _سلام مامان زهرای خودم، خسته نباشی!
+سلام عزیزم؛ ببخش که پشت در موندی! بابات خونهست، نشد در رو برات باز کنم! چرا کلید نبرده بودی؟ آخه دختر تو چرا اینقدر بیحواسی؟
رها مادر را در آغوش گرفت:
_فدای سرت عزیزم؛ حرص نخور! من عادت دارم!
صدای فریاد پدرش بلند شد:
_پسرهی احمق! میدونی چیکار کردی؟ باید زودتر فرار کنی! همین حالا برو خودتو گم و گور کن تا ببینم چه غلطی کردی!
رامین: _اما بابا...
_خفه شو... خفه شو و زودتر برو! احمق پلیسا اولین جایی که میان اینجاست!
رها و «زهرا خانم» کنار در آشپزخانه ایستاده بودند و به داد و فریادهای پدر
و پسر نگاه میکردند.
رامین در حال خارج شدن از خانه بود که پدر دوباره فریاد زد:
_ماشینت رو نبری ها! برو سر خیابون تاکسی بگیر! از کارت بانکیت هم
پول نگیر! خودتو یه مدت گم و گور کن خودم میام سراغت!
رامین که رفت، سکوتی سخت خانه را دربرگرفت. دقایقی بعد صدای زنگ
خانه بلند شد...
پدرش هراسان بود. با اضطراب به سمت آیفون رفت و از صفحه نمایش به پشت در نگاه کرد. با کمی مکث گوشی آیفون را
برداشت:
_بفرمایید! بله الان میام دم در...
گوشی را گذاشت و از خانه خارج شد. رها از پنجره به کوچه نگاه کرد. ماشین ماموران نیروی انتظامی را دید، تعجبی نداشت! رامین همیشه دردسرساز بود!
صدای مامور که با پدرش سخن میگفت را شنید:
_از آقای رامین مرادی خبر دارید؟
+نخیر! از صبح که رفته سرکار، برنگشته خونه؛ اتفاقی افتاده؟!
مامور: _شما چه نسبتی باهاشون دارید؟
+من پدرش هستم، شهاب مرادی!
مامور: _پسر شما به اتهام قتل تحت تعقیبن! ما مجوز بازرسی از منزل رو داریم!
+این حرفا چیه؟ قتل کی؟!
مامور: _اول اجازه بدید که همکارانم خونه رو بازرسی کنن!
این حرف را گفت، شهاب را کنار زد و وارد خانه شدند. زهرا خانم که چادر گلدارش را سر کرده بود و کنار رها ایستاده بود
آرام زیر گوش رها گفت:
_باز چی شده که مامور اومده؟!
رها: _رامین یکی رو کشته!
خودش با بهت این جمله را گفت.
زهرا خانم به صورتش زد:
_خدا مرگم بده! چه بلایی سر ما و خودش آورده؟
تمام خانه را که گشتند، مامور رو به رها و زهرا خانم کرد:
_شما مادرش هستید؟
+بله!
مامور: _آخرین بار کی دیدینش؟
شهاب به جای همسرش جواب داد:
_منکه گفتم از صبح که رفته سرکار، دیگه ندیدیمش!
اینگونه جوابی که باید میگفتند را مشخص کرد.
مامور: _شما لطفا ساکت باشید، من از همسرتون پرسیدم!
رو به زهرا خانم کرد و دوباره پرسید:
_شما آخرین بار کی رامین مرادی رو دیدید؟
زهرا خانم سرش را پایین انداخت و سکوت کرد.
شهاب تهدید وار گفت:
_بگو از صبح که رفته خونه نیومده!
رها با پوزخند به پدرش نگاه میکرد. شهاب هم خوب این پوزخند را در کاسه اش گذاشت...
چهل روز گذشته...
رامین همان هفته اول بازداشت شده و در زندان به سر میبرد. شهاب به آب و آتش زده بود که رضایت اولیای دم را بگیرد.
رضایت به هر بهایی که باشد؛ حتی به بهای رها...
رها گوشهی اتاق کوچک خود و مادرش نشسته بود. صدای پدرش که با خوشحالی سخن میگفت را میشنید:
_بالاخره قبول کردن! رها رو بدیم رضایت میدن! بالاخره این دختره به یه دردی خورد؛ برای فردا قرار گذاشتم که بریم محضر عقد کنن! مثل اینکه عموی پسره که پدر زنش هم میشه راضیشون کرده در عوض خونبس، از خون رامین بگذرن! یه ماهه دارم میرم میام که خونبس رو قبول کنن؛
عقد همون عموئه میشه، بالاخره تموم شد!
هیجان و شادی در صدایش غوغا میکرد... خدایا! این مرد معنای پدر را
میفهمید؟
این مرد بزرگ شده در قبیله با آیین و رسوم کهن چه از پدری میداند؟
خدایا! مگر دختر دردانهی پدر نیست؟
مگر جان پدر نیست؟!
رها لباسهای مشکیاش را تن کرد. شال مشکی رنگی را روی سرش بست. اشک در چشمانش نشست.
صدای پدر آمد:
_بجنب؛ باید زودتر بریم تمومش کنیم.....
💚ادامه دارد.....
🤍 نویسنده؛ سَنیه منصوری
🌹🍃کانال یادوخاطره شهدا🌹🍃
https://splus.ir/rostmy
🍃🌹🍃
هدایت شده از کانال توبه
🕊 غفران ذنوب و تسبیح صدیقۀ کبری سلاماللهعلیها
✍🏻ذکر تسبیحات معصومۀ عظمی صدیقۀ کبری حضرت فاطمۀ زهرا سلاماللهعلیها به جهت ایجاد ربطی قوی در روح و جان مُسبِّح (تسبیحگوینده)،
✍🏻 عاملی میشود تا اثرات پلید گناه و معصیت که ریشه در دوستی دشمنان اهلبیت علیهمالسلام دارد، زدوده شود و محو گردد. چرا که صدیقۀ کبری سلاماللهعلیها خود محور عصمت در حضرات معصومین علیهمالسلام است.
💬چنانکه در «حدیث کسا» میخوانیم: «[هُمْ] فَاطِمَةُ وَأَبُوهَا وَبَعْلُهَا وَبَنُوهَا. آنها فاطمه، پدرش، همسرش و فرزندانش علیهمالسلام هستند».
هدایت شده از کانال توبه
تاریکی ها و نگرانی ها بر حضرت یونس شدت گرفت و ندا داد : لَا إِلَه إِلَّا أَنْتَ سُبْحَانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِين)
و الله تعالی فرمودند : (فَاسْتَجَبْنَا لَهُ وَنَجَّيْنَاهُ مِنَ الغَمّ)
در شکم نهنگ حضرت یونس (ع) به الله امید داشت .... پس بهانه ی ناامیدیِ شما از زندگی چیست؟🩶
در حالی که پروردگارتان با شماست ناامید نشوید، یقین داشته باشید که خداوند بنده اش را در تاریکی ها نیز تنها نخواهد گذاشت اگر فقط به او توکل کنیم . ☝🏿
هدایت شده از کانال توبه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️رهبر انقلاب خطاب به وزیر نیرو: شما میگویید میخواهیم انجام دهیم؛ بروید عمل کنید
🔹این حرفها، سخنان خوب و صحیحی است اما باید به مرحلۀ عمل برسند.
🔹موضوع ناترازیها و راهحلهای آن در سالهای گذشته همواره مطرح بوده اما هنوز با نقطۀ مطلوب فاصلۀ زیادی وجود دارد.
🔹بهترین راه برای رفع ناترازیها در بخش برق صرفهجویی است.
هدایت شده از کانال توبه
1_16378550159.mp3
9.67M
🔉 بشنوید| پدر
استاد فیاضبخش
▫️پدر هم تنبیه میکند، هم تشویق میکند، هم جبران میکند کوتاهیهای فرزندش را. خودشان فرمودند شما یک وجب به سمت ما بیایید، ما یک قدم به سمت شما میآییم......
💫نماز بسیار مهم شب بیست و یکم ماه رجب (امشب)
🌷پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله:
هر کس در شب بیست و یکم ماه رجب، ۶ رکعت نماز (۳تا نماز ۲ رکعتی)، در هر رکعت بعد از حمد، ۱۱ بار سوره کوثر (آیات درون تصویر بالا) و ۱۰ بار سوره «قل هو الله احد» بخواند، خداوند به فرشتگان بزرگوار که اعمال بندگان را مینویسد، دستور میدهد تا یک سال هیچ گناهی بر او ننویسند و تا گردش یک سال اعمال نیک برای او بنویسند. سوگند به خدایی که جانم به دست او است و سوگند به خدایی که مرا به حق به پیامبری برانگیخت، هر کس من و خدا را دوست بدارد و این نماز را بخواند و اگر نتوانست ایستاده بخواند، در حال نشسته بخواند، خداوند به فرشتگان مباهات میکند و میفرماید: من او را بخشیدم.
(اقبال الاعمال سید ابن طاووس)
هدایت شده از کانال توبه
❄️🌧️❄️🌧️❄️🌧️❄️
*قرار شبانه با مولای غریبمان💚*
*بخوان دعای فرج را دعا اثر دارد...*
*دعا کبوتر عشق است و بال و پر دارد...*
*💠 دعـــــــــــای فـــــــــــرج 💠*
*🔸بسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیم🔸*
*⚜اِلهی عَظُمَ الْبَلاَّءُ وَبَرِحَ الْخَفاَّءُ وَانْکَشَفَ الْغِطاَّءُ وَانْقَطَعَ الرَّجاَّءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّماَّءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَعَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّهِ وَالرَّخاَّءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ اُولِی الاْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَعَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کلمح الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَانْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی السّاعَهَ السّاعَهَ السّاعَهَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمین بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطّاهِرینَ.⚜*
*ترجمه:*
*خدايا گرفتارى بزرگ شد، و پوشيده بر ملا گشت، و پرده كنار رفت، و اميد بريده گشت، و زمين تنگ شد، و خيرات آسمان دريغ شد و پشتيبان تويى، و شكايت تنها به جانب تو است، در سختى و آسانی تنها بر تو اعتماد است، خدايا! بر محمّد و خاندان محمّد درود فرست آن صاحبان فرمانى كه اطاعتشان را بر ما فرض نمودى، و به اين سبب مقامشان را به ما شناساندى، پس به حق ايشان به ما گشايش ده، گشايشى زود و نزديك همچون چشم بر هم نهادن يا زودتر، اى محمّد و اى على، اى على و اى محمّد، مرا كفايت كنيد، كه تنها شما كفايت کنندگان منيد، و ياریم دهيد كه تنها شما ياری كنندگان منيد، اى مولاى ما اى صاحب زمان، فريادرس، فريادرس، فريادرس، مرا درياب، مرا درياب، مرا درياب، اكنون، اكنون، اكنون، با شتاب، با شتاب، با شتاب، اى مهربانترين مهربانان به حق محمّد و خاندان پاك او.*
*💠دعــای ســـلامتی*
*امــام زمــــان(عج)💠*
*⚜"اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَهِ بنِ الحَسَن، صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ، فِی هَذِهِ السَّاعَهِ وَ فِی کُلِّ سَاعَهٍ، وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً، حَتَّی تُسْکِنَهُ اَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا"⚜*
*⛅️اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَجُ⛅️*
@Tobeh_Channel
❄️🌧️❄️🌧️❄️🌧️❄️
. 👇تقویم نجومی چهارشنبه👇
👇👇👇کانال عمومی👇👇👇
(تقویم همسران)
(اولین و کاملترین مجموعه کانالهای تقویم نجومی،اسلامی)
@taghvimehamsaran
✴️ چهارشنبه 👈3 بهمن / دلو 1403
👈21 رجب 1446👈22 ژانویه 2024
🏛 مناسبت های دینی و اسلامی.
📛اجتماع تقارن نحسین و عقرب ، صدقه صبحگاهی رفع نحوست کند.
📛امروز سعی شود هیچگونه درگیری و تندی اخلاقی صورت نگیردآرامش خود را حفظ کنید.
🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی.
👶 مناسب زایمان نیست.
🚘مسافرت: مسافرت خوب نیست و مکروه است و احتمال بدبیاری دارد و در صورت ضرورت حتما همراه صدقه و قرائت آیه الکرسی باشد.
🔭 احکام و اختیارات نجومی.
🌓 امروز قمر در برج عقرب و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است:
✳️استعمال دارو.
✳️معجون و مرهم گذاشتن بر زخم و دمل.
✳️کشیدن دندان.
✳️جراحی چشم.
✳️بذر افشانی و آبیاری.
✳️درختکاری.
✳️ازشیر گرفتن کودک.
✳️و کندن چاه و جوی نیک است.
📛ولی امور اساسی و ازدواج و سفر خوب نیست.
📛 نگارش ادعیه و برای نماز حرز و بستن آن خوب نیست.
✳️ برای مطالب بیشتر و دریافت تقویم نجومی هر روز باجستجوی کلمه" تقویم همسران" به کانال ما در تلگرام و ایتا بپیوندید.
👩❤️👨 حکم مباشرت امشب.
( شب پنج شنبه ) قمر در برج عقرب و از مباشرت به قصد فرزند آوری اجتناب شود.
💉حجامت
خون دادن و فصد باعث روشنی دل می شود.
💇♂💇 اصلاح سر و صورت باعث دولت می شود.
😴🙄 تعبیر خواب:
خوابی که (شب پنجشنبه) دیده شود تعبیرش طبق آیه ی 22 سوره مبارکه "حج" است.
کلما ارادوا ان یخرجوا منها من غم اعیدوا...
و از مفهوم این آیه چنین استفاده می شود که برای خواب بیننده پیش آمدی است که موجب ملال خاطر وی می شود و هر چه سعی کند از آن خلاص نگردد. شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید.
✂️ ناخن گرفتن
🔵 چهارشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی نیست و باعث بداخلاقی میشود.
👕👚 دوخت و دوز.
چهارشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز بسیار مناسبی است و کار آن نیز آسان افتد و به سبب آن وسیله و یا چارپایان بزرگ نصیب شخص شود. ان شاالله.
✴️️ وقت #استخاره در روز چهارشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶عصر تا عشای آخر.( وقت خوابیدن)
❇️️ #ذکر روز چهارشنبه : یا حیّ یا قیّوم ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۵۴۱ مرتبه #یامتعال که موجب عزّت در دین میگردد.
@taghvimehamsaran
💠 ️چهارشنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_امام_موسی_کاظم_علیه_السلام#امام_رضا_علیه السلام_#امام_جواد_علیه_السلام و #امام_هادی_علیه_السلام . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد .
@taghvimehamsaran
شما میتوانید با جستجوی کلمه" تقویم همسران" در تلگرام ایتا و سروش به کانال ما بپیوندید.
📚 منابع مطالب ما:
📔تقویم همسران
نوشته ی حبیب الله تقیان
قم:انتشارات حسنین علیهما السلام
ادرس:
پاساژ قدس زیر زمین پلاک 24
تلفن:
09032516300
0912 353 2816
025 377 47 297
📛📛📛📛📛📛
📩 این مطلب را برای دوستانتان حتما با لینک ارسال کنید.نقل مطلب بدون لینک ممنوع و شرعا حرام و مدیون هستید.
📛📛📛📛📛📛
مطلب تخصصی و مفید تقویم اسلامی نجومی را هر شب در 👇اینجا👇دریافت کنید 👇عضو شوید👇
لینک کانال اصلی ما در تلگرام👇👇
@taghvimehmsaran
ارتباط با ادمین مجموعه کانالهای تقویم
نجومی اسلامی:👇
@tl_09123532816
لینِک کانال در ایتا و سروش 👇
@taghvimehamsaran
🌸زندگیتون مهدوی ان شاالله🌸
https://eitaa.com/joinchat/2302672912C0ee314a7eb
#روایت_عشــق
🔰یه برادر بسیجـےاومـده بود پیش چند تا از رفـقا روحانے و سـؤال کرد ادم باید چطـور باشـه تا شهـید بشـه؟
همگے حوالـش دادن به آشیخ صمد که تو حال خودش نشسته بود!
آمد و سؤالــش رو پرسید. ..
آشیخ صمـد یه نگاه بهـش ڪرد و گفـت:برو بعـدأ بهـت میـگم!
برادر بسـیجے چند قدمـی ڪه دور شـدیه خمـپاره زمیـن خورد و شیـخ دوسـت داشتے غـرق خـون روی خاڪ گرم شلمـچه افتـاد و تقریبـأ نصف سرش رفــت!
یکے از رفقـاے طـلبه صـداے آن برادر بسیجـی ڪه مےگفت آدم باید چطور باشه تا شهـید بشـه زد گفت برادر بیا....
و اشـاره به آ شیــخ صمد کرد و گفت آدم باید اینجورے باشـه تا #شهیــد بشه!🌹
#شهید شیخ صمد مرادی
#شهداي_فارس
#ایام_شهادت
🍃🌹۱۴گلصلواتهدیهبهشهید شیخ صمد مرادی 🌹🍃
🍃🌹کانالِیادوخاطرهشهدا🌹🍃
http://sapp.ir/rostmy
🍃🌹🍃