- تامیلا -
-
فلسطینِغمزدهیِمن(:
بهکدامیندردتاشکبریزمُ
برایِکدامینغمتآهبکشم
بهکدامینبیابانسربگذارمازظلمهایی کهبرتورواداشتهاند.
اینجانهغزه ؛ کهمحشریستغمآلود
محشریکهنهمادرازفرزند ؛ ونهبرادرازخواهر
فرارمیکند ؛ بلکهاینجاهرکسبهدنبالتکهایازجگر گوشهاشویرانههارامیگردد.
اینجاکربلاست ؛ کربلاییکهربابهادرکوچهپسکوچهها بهدنبالِتنِبیسرِعلیاصغرهایشانراه افتادند.
کربلاییکهعباسهافدایِمعجرِزینبهاشدند.
کربلاییکهعلیاکبرهایِارباًارباشده ؛ زیرآفتابشجانسپردند.
وکربلاییکهمویِرقیههادرآتشِ خیمههایشسوخت.
اینجاحوضِخوناست ؛ آرامگاهیست
برایِزخمیانیکهدیگردردرابهجان نمیخرند
بلکهمرگضمادیشدهبرایِحالِنزارشان .
اینجافلسطیناست !
فلسطینِعزیزِمن ..
برایِکدامینلحظهیِاندوهبارتسینهامراچاکچاککنم.
آنلحظهکهمادریکودکشرالایِکفن میپیچد ؛ یالحظهایکهتنهابازماندهیِ خانوادهایپرجمعیتکودکیسهساله است.
برایِمظلومیتتصورتبخراشم ؛ یاتشنگیِکودکانت؟
برایِلباسِسفیدیکهحالاغرقدرخون استجامهبدرم ، یانوزادیکه کوچکترینشهیدتبود.
برایِترسِموجزدهدرچشمانِکودکانت بغضکنم ؛ یاپدریکه تکههایِتنِبیجانِفرزندشرادرونِ کیسهمیگذاردُفریادمیزند ؛
" بأیِذنـبٍقتلتَیاعزیزَقلبی؟ "
[ بهکدامینگناهکشتهشدی ، عزیزترازجانم ]
حالاتودیگرتنهانخواهیبود ؛
آغوشِمادراندرسراسرجهانبرایِ فرزندانِبیپناهتبازاست. ؛ شانهیِمردانبرایِشکستنبغضِ
چندسالهیِپدرانِغمدیدهاتمهیاست
صدایِلالاییِخواهراندرسراسرِجهان برایِطفلانتطنیناندازمیشود ..
دستانِپرمهرِبرادرانبرمویِسوختهیِ دخترکانِتو ، نوازشگونه کشیدهمیشود.
فلسطینِمن ؛ دوامبیاور ، یکدنیاباتوست .
منهیچوقتازتدورنشدم ؛ فقط وقتیدیدمآدمایِزیادیدورتروگرفتن
ودیگهسراغمنمیای ؛ همونجاییکه
بودموایسادم ، وبهدورشدنِتوازخودم
نگاهکردم ..