eitaa logo
💖تنها مسیری های استان خراسان رضوی
2.6هزار دنبال‌کننده
6.5هزار عکس
5.9هزار ویدیو
45 فایل
🌖 زیرسایه امام رضاعلیه السلام با"تنهامسیرآرامش" قدم برمی‌داریم درمسیرظهور ان شاالله🌸 🌐 ارتباط باادمین کانال @Mahdi9294، @Zhaklins 💫لینک کانال اصلی تنهامسیرآرامش http://eitaa.com/joinchat/63963136Ca672116ed5
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•┄❁بِـسْـم‌‌ِاللّٰه‌ِالࢪَّحمن‌ِالࢪَّحیمْ❁┄• ❣سلااااام همراهان جان و دوست داشتنی☺️✋ صبح زیباتون معطر به مهربانی و طلوع امروزتون مبارک🌺 📝میگم چطوره امروز یه لیست بنویسیم 🤔 طوری که هر سطرش با این کلمه شروع شه: "چقدرخوبه که"... مثل این : چقدر خوبه که میتونم هنوز لبخند بزنم... چقدر خوبه که سالمم... چقدر خوبه که خانوادم رو دارم... چقدر خوبه که میتونم هنوز آبی اسمون رو ببینم.. چقدر خوبه که میتونم انسانیت درونم رو حس کنم..☺️ چقدر خوبه که..... 👌بیاین برای یه بار هم که شده،داشته هامون رو به یاد بیاریم نه نداشته هامون رو و بعد معجزه اونو تو زندگیمون ببینیم😍 ┅═❈🍃🌸🍃❈═┅ @Tanha_masir_Razavi_Kh
࿐᪥•💞﷽💞•᪥࿐ 🔰 ⚜ امام حسن مجتبی «علیه السلام»⇩: ↫✙👈🏻 کسی که در دلش هوایے جز رضایت خدا نگذرد من ضمانت مے کنم که خداوند دعایش را مستجاب کند. 📚{بحارالانوار،ج ۲۵،ص۳۵۱} ┅═❈🍃🌸🍃❈═┅ @Tanha_masir_Razavi_Kh
✍حاج اسماعیل دولابی : 🔸اميدوارم هر چه گرفتاري و ناراحتي داري، هر وقت كه ديدي دارد انباشته مي شود، با خدا صحبت كني. 📖 به قرآن نگاه كني كه تا نگاه كني همه را حل مي كند. هر وقت ديدي كدر شده اي، هر دعا و ذكري كه از پدر و مادر ياد گرفته اي، همان را با لبت تذكر بده. چرا لبت را روي هم بگذاري تا درونت دم كند و خسته ات كند؟ خدا دوست ندارد كه دوستان و نزديكانش غمناك باشند. او مي خواهد آنها با بودن خودش مسرور باشند.👌 📜{طوبای محبت۳، ص۹۱} ┅═❈🍃🌸🍃❈═┅ @Tanha_masir_Razavi_Kh
📷 22 دی ماه سالروز دستگیری تفنگداران آمریکایی متجاوز به خاک میهن توسط پاسداران خلیج فارس مبارکباد.👌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 : 🔹ما باید همه‌مان دعا بکنیم خدا عاقبتمان را ختم به خیر بکند، وقتی معصوم می‌فرماید "وَ أَعُوذُ بِهِ مِن شَرِّ نَفسِی إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلَّا مَا رَحِمَ رَبِّي" خب، تکلیف ما به عنوان یک انسان معمولی و عادی مشخصه ┅═❈🍃🌸🍃❈═┅ @Tanha_masir_Razavi_Kh
سلام شبتون بخیر. 😊🌹 درس بعدی از مبحث رو تقدیم شما عزیزان میکنیم 🍃
💖تنها مسیری های استان خراسان رضوی
#افزایش_ظرفیت_روحی 151 🔹 یا ممکنه شخصی به خاطر طبع یا مزاج صفراوی آدم تند مزاج و عصبی 🔥باشه اما از
152 🔶 گفته شد که خداوند متعال وقتی میخواد با انسان در زندگیش کار کنه طبع و مزاجش رو در نظر میگیره و در قیامت هم این موضوع کاملا محاسبه خواهد شد 👈🏼 البته هر انسانی که علم و توانایی این رو داره که با اجرای "برنامه اصلاح تغذیه" عیوب مزاجی خودش رو برطرف کنه باید این کار رو انجام بده و چنین شخصی اگه بر اثر کوتاهی در اصلاح تغذیه گناهی رو انجام بده در روز قیامت مقصر خواهد بود. 🔸 مثلا کسی بر اثر غلبه صفرا دچار خشم و فحاشی میشه میتونه با خوردن برخی غذاها و مایعات سرد و تر خودش رو آروم کنه که اصلا دچار این درگیری ها نشه ولی اگه سهل انگاری کرد که دیگه طبیعتا مقصر هست. ✅ و سایر طبایع و مزاج ها هم هر عیب و ایرادی دارند باید در اسرع وقت برطرف کنند تا بتونن در مراحل بالاتری مورد امتحان قرار بگیرند... •••═❈🍃🌸🍃❈═••• @Tanha_masir_Razavi_Kh
153 ⭕️ مثلا ممکنه یه نفر ذاتا خسیس باشه برای همین خداوند برای اون شخص امتحاناتی رو فراهم میکنه که اون شخص برای پیروز شدن در این امتحانات 👈🏼 لازم هست که با این خصوصیت ذاتی خودش کنه. 💢 با اینکه طبق طبع و مزاج خشکی که داره به طور طبیعی باید خسیس باشه ولی انسان مومن انقدر به خودش سختی میده که هر طور شده به خاطر اطاعت از امر خدا اهل بخشندگی بشه تا رشد کنه. ✅ برای خداوند متعال این زحمتی که انسان مومن تحمل میکنه بسیار ارزشمند هست. 💥 انقدر این موضوع برای خدا ارزشمند هست که حاضر شده تمام انسان ها رو فقط برای همین موضوع خلق کنه. 🔸 چون اگه میخواست انسان ها همگی فقط طبق طبع و مزاج خودشون عمل کنند فرشته ها و حیوانات بودند و دیگه نیازی به آفرینش انسان نبود... •••═❈🍃🌸🍃❈═••• @Tanha_masir_Razavi_Kh
154 ❇️ اگه خود ما هم بخوایم به این موضوع منطقی نگاه کنیم دقیقا به همین موضوع میرسیم. واقعا اگه سیستم خلقت چیزی غیر از این بود نشان از بی عدالتی خدا بود. 💢 این خیلی مسخره هست اگه خداوند متعال به یه نفر مثلا خصلت ذاتی خساست رو بده و بعد روز قیامت اون رو به خاطر خساستی که داشته مجازات کنه! 🔹 یا به یه نفر خصلت ذاتی خوش اخلاقی رو بده و بعد روز قیامت بخواد به خاطر این خوش اخلاقی به اون فرد جایزه بده! 🔶 سیستم پاداش و جزای خداوند متعال به این شکل هست که به هر کسی بنا به مبارزه با نفس هایی که میکنه پاداش یا جزا میده و براش تعداد زیاد کار خوب و یا گناه مهم نیست. •••═❈🍃🌸🍃❈═••• @Tanha_masir_Razavi_Kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💖تنها مسیری های استان خراسان رضوی
📔از چیزی نمی‌ترسیدم 💌 برش‌هایی از زندگی‌نامه خودنوشت #حاج‌_قاسم_سلیمانی 1️⃣ روستازاده قهرمان 🌱 عا
📔 از چیزی نمی‌ترسیدم 💌 برش‌هایی از زندگی‌نامه خودنوشت 2️⃣ نوجوان پرتلاش 💶 پدرم نهصد تومان بدهکار بود. به همین دلیل، هی به خانه کدخدا رفت‌وآمد می‌کرد که به نوعی حل کند. بدهي پدرم مرا از مادرم بیشتر نگران کرد. به خاطر ترس از به زندان افتاد پدرم، بارها گریه کردم. 📦 بالاخره، برادرم حسین تصمیم گرفت برای کارکردن به شهر برود تا شاید پولی برای دادن قرض پدرم پیدا کند. او با گريه مادرم بدرقه شد. رفت. پس از دو هفته بازگشت. کاری نتوانسته بود پیدا کند. حالا ترسم چندبرابر شده بود. تصمیم گرفتم من به شهر بروم و به هر قیمتی، قرض پدرم را ادا بکنم. پدر و مادرم هر دو مخالفت کردند. من، تازه، وارد چهارده سال شده بودم؛ آن هم یکی بچه ضعیف که تا حالا فقط رابُر را دیده بود. 🙏 اصرار زیاد کردم، با احمد و تاجعلی که مثل سه برادر بودیم، با هم قرار گذاشتیم. راهی شهر شدیم، با اتوبوس مهدی‌پور درحالی که یک لحاف، یک سارُق* نان و پنج تومان پول داشتم. مادرم مرا همراه یکی از اقواممان کرد. به او سفارش مرا خیلی نمود. 🚌 اتوبوس، شب به شهر کرمان رسید. اولین بار ماشین‌هایی به آن کوچکی می‌دیدم (فولکس و پیکان). محو تماشای آن‌ها بودم که اتوبوس روی میدان باغ ایستاد. همه پیاده شده بودند، جز ما سه نفر. با هم پیاده شدیم روی میدان، با همان لحاف‌ها و دستمال‌های بسته‌شده از نان و مغز پنیر. هاجوواج مردم را نگاه می‌کردیم، مثل وحشی‌هایی که برای اولین بار انسان دیده‌اند! ⚪ گوشه میدان نشستیم. از نگاه آدم‌هایی که رد می‌شدند و ما را نگاه می‌کردند، می‌ترسیدیم. مانده بودیم کجا برویم. خانه عبدالله تنها نشانی آشنای ما بود؛ اما من و آن دو، نه بلد بودیم سوار تاکسی شویم و نه آدرس می‌دانستیم. نوروز که مادرم ما را با او فرستاده بود و چند بار به شهر آمده بود، وارد. جلوی یک ماشین کوچک نارنجی را گرفت که به او «تاکسی» می‌گفتند. گفت: «تاکسی، تهِ خواجو.» 🚕 تاکسی ما چهار نفر را سوار کرد. به سمت خواجو راه افتاد. کمتر چند دقیقه آخرین نقطه شهر کرمان بودیم. از تاکسی پیاده شدیم و بر اساس راه‌بلدیِ نوروز به سمت خانه عبدالله راه افتادیم. به سختی می‌توانستم کوله‌ام را حمل کنم. به هر صورت به خانه عبدالله رسیدیم. سه چهار نفر دیگر هم از همشهری‌ها آنجا بودند. 🌺 عبدالله به خوبی استقبالمان کرد. با دیدن عبدالله سعدی گُل از گلمان شکُفت. بوی همشهری‌ها، بوی مادرم، فامیلم، بوی ده را استشمام کردم و از غربت بیرون آمدم. 😟 همه معتقد بودند کسی به من و تاجعلی کار نمی‌دهد. احمد در خانه یک مهندس مشغول به کار شد. شب، سیری نان و ماست خوردیم و از فردا صبح شروع به گشت برای کار کردم. علیجان که زودتر آمده بود، راهنمای خوبی بود. در هر مغازه و کافه و رستوران و کارگاه را می‌زدم و سؤال می‌کردم: «آیا کارگر نمی‌خواید؟» همه یک نگاهی به قد کوچک و جُثّه نحيف من می‌کردند و جواب رد می‌دادند. 🏫 آخر، در یک ساختمان درحال ساخت وارد شدم. چند نوجوان و جوان سیاه‌چُرده (سبزه) مثل خودم، اما زبل و زرنگ، مشغول کار بودند. یکی با استَمبُلی سیمان درست می‌کرد. آن یکی با سیمان را حمل می‌کرد. دیگری آجر می‌آورد دم دست. نوجوان دیگری آن‌ها را به فرمان اوستا بالا می‌انداخت. استادعلی، که صدازدن بچه‌ها فهمیدم نامش «اوستا علی» است، نگاهی به من کرد و گفت: «اسمت چیه؟» گفتم: «قاسم.» - چند سالته؟ گفتم: «سیزده سال.» - مگه درس نمیخونی؟ - ول کردم. - چرا؟ - پدرم قرض دارد. 🥺 اشک در چشمانم جمع شد. منظره دست‌بندزدن به دست پدرم، جلوی چشمم آمد. اشک بر گونه‌هایم روان شد و دلم برای مادرم هم تنگ شده بود. گفتم: «آقا، تو رو خدا، به من کار بدید!» اوستا که دلش به رحم آمده بود، گفت: «میتونی آجر بیاری؟» گفتم: «بله.» گفت: «روزی دو تومان بهت میدم، به‌شرطی که کار کنی.» خوشحال شدم که کار پیدا کرده‌ام. اوستا صدایش را بلند کرد: «فردا صبح ساعت هفت، بیا سر کار.» گفتم: «فردا اوستا؟» یادم آمد شهری‌ها به «صبح» می گویند «فردا». گفتم: «چشم.» خوشحال به سمت خانه عبدالله، استراحتگاه محلی‌ها، راه افتادم. خبر کار پیداکردن را به همه دادم. ☀️ صبح راه افتادم. نیم ساعت زودتر از موعد اوستا هم رسیدم. کسی نبود. پس از بیست دقیقه، یکی دیگر از شاگردها آمد. کم‌کم سروكله اوستا پیدا شد. شروع کردم به آوردن آجرها از پیاده‌رو به داخل ساختمان. دست‌های کوچک من قادر به گرفتن یک آجر هم نبود! به هر قیمتی بود، مشغول شدم. نزدیکی‌های غروب، اوستا دو تومان داد و گفت: «صبح دوباره بیا.» ❤️ ┅═❈🍃🌸🍃❈═┅ @Tanha_masir_Razavi_Kh
📝 ؛ قوی‌ترین آدما اونایی‌ نیستند که وزنه‌های سنگین بلند می‌کنند؛ بلکه کسانی‌اند که؛ بمحض دیدن خطا، اشتباه، عیب، بی‌اخلاقی و ... از سمت کسی؛ یک سپر دور قلبشون می‌گیرند، و از نفوذ افکار و قضاوت‌های منفی از سطح فکرشون، به عمق قلبشون ممانعت میکنند! 💪 قوی ترین آدما ، اونایی‌اند که تیر افکار منفی رو روی هوا میگیرند و نمیذارن قلبشون رو زخمی کنه. 🌛 ┅═❈🍃🌸🍃❈═┅ @Tanha_masir_Razavi_Kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•┄✮بِـسْـم‌‌ِاللّٰه‌ِالࢪَّحمن‌ِالࢪَّحیمْ✮┄• عرض سلام و ارادت خدمت شما خوبان ✋ ✅ روزتون مملو از عشق و صفا و مهربونی باشه☺️ چه خبرا؟ حالتون خوبه؟؟ الهی که دلتون گرم به همراهی همیشگی حضرت دوست باشه👌❤️ امروز هم مثل همیشه به طلوع دوباره زندگی سلام بدیم و خدارو بابت دیدن روزی دیگر و امیدی دیگر شکر کنیم☺️ 🔺شما رو نمیدونم ولی من هر روز صبح که از خواب پا میشم و رختخواب و جمع میکنم کلی خدا رو شکر میکنم 🍃اول واسه اینکه یکبار دیگه بهم فرصت داد تا دوباره زندگی کنم و اشتباهاتم و جبران کنم. 🍃دوم واسه سقفی که بالای سرم دارم. 🍃سوم برای رختخواب گرمی که میتونم توش استراحت کنم. 🍃چهارم به خاطر اینکه سالمم و میتونم رختخواب مو جمع کنم. و پنجم به خاطر اینکه خدای مهربونی دارم که من و هیچ وقت فراموش نمیکنه و همیشه مراقبمه 😍 👈همین شکرگزاری های به ظاهر کوچیک، روز و زندگی من و می‌سازه ☺️ 👌شما هم واسه چند دلخوشی ساده، امروز از خدا تشکر کنید، مطمئنم تاثیرش رو متوجه میشید.✌️ 💯 ┅═❈🍃🌸🍃❈═┅ @Tanha_masir_Razavi_Kh
: همه آحاد مردم باید وظیفه امر کردن به کار خوب و نهی کردن از کار بد را برای خود قائل باشند. این، تضمین‌کننده حیات طیبه در نظام اسلامی خواهد بود. عمل کنیم تا آثارش را ببینیم. امربه‌معروف، یک مرحله گفتن و یک مرحله عمل دارد. مرحله عمل؛ یعنی اقدام با دست و زور که امروز به عهده حکومت است و باید با اجازه حکومت انجام بگیرد؛ اما گفتن با زبان، بر همه واجب است و همه باید آن را بدون ملاحظه انجام دهند. 📚گزیده‌ای از سخنان مقام معظم رهبری(قد)، سال ۱۳۸۰ ┅═❈🍃🌸🍃❈═┅ @Tanha_masir_Razavi_Kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 انتقام حتمی است انیمیشن برگزیده مردمی در پویش قهرمان سایت KHAMENEI.IR درباره انتقام قطعی از ترامپ، پمپئو و قاتلان شهید سلیمانی ┅═❈🍃🌸🍃❈═┅ @Tanha_masir_Razavi_Kh
هدایت شده از تنهامسیرآرامش 💞
⭕️ دکتر هولاکویی را بهتر بشناسیم 1⃣ فرهنگ هُلاکوئیِ نائینی (زاده ۹ شهریور ۱۳۲۳) دارای فوق لیسانس در روانشناسی و اقتصاد و دکترای جامعه شناسی و شخصیت رادیویی اهل ایران است. وی مقیم لس‌آنجلس، ایالات متحده است. 2⃣ وی برنامه‌ای با عنوان رازها و نیازها دارد که تاکنون به پرسش بیش از ۳۰ هزار نفر فارسی زبان، پاسخ گفته است. 3⃣ عموم مطالبی که از ایشان و در صفحه رسمی‌اش در اینستاگرام ارائه می‌شود مربوط به مشاوره خانواده و زناشویی است، این درحالی‌ست که وی تجربه دو بار ازدواج غیرموفق را داشته است. 4⃣ تا اینجای کار همه چیز عادی به نظر می‌رسد، اما داستان زندگی ایشان از جایی جذاب‌تر می‌شود که بدانیم وی عضو محفل روحانی سنتامونیکا بوده است. محفل روحانی یک شورای ۹ نفره برای اداره جامعه بهائیت است. جالب‌تر آن‌که در مقاطعی، آثار وی توسط بهزیستی، تهیه و توزیع شده است. 🔸@IslamLifeStyles
💖تنها مسیری های استان خراسان رضوی
🎥 انتقام حتمی است انیمیشن برگزیده مردمی در پویش قهرمان سایت KHAMENEI.IR درباره انتقام قطعی از ترامپ
🔴 هراس توییتر از کلیپ "انتقام حتمی از قاتلان سردار سلیمانی" 🔹توییتر حساب سایت را به دلیل انتشار انیمیشن انتقام حتمی از قاتلان شهید سلیمانی مسدود کرد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✦ ام‌البنین دیگری می‌باید، تا عباسش در لابلای رقص شمشیرها، تمام اهل زمین را، ادب بندگی بیاموزد! ┅═❈🍃🌸🍃❈═┅ @Tanha_masir_Razavi_Kh
🔴سردار حاجی‌زاده: اگر ⁧ جنگ⁩ تحمیلی امسال رخ می‌داد، کمتر از هشت روز طول می‌کشید. 🔹فرمانده نیروی هوا فضای ⁧سپاه⁩: اگر جنگ هشت ساله استکبار جهانی علیه ایران در سال ۱۴۰۰ رخ می‌داد، در کمتر از هشت روز به پایان می‌رسید.
💖تنها مسیری های استان خراسان رضوی
📔 از چیزی نمی‌ترسیدم 💌 برش‌هایی از زندگی‌نامه خودنوشت #حاج‌_قاسم_سلیمانی 2️⃣ نوجوان پرتلاش 💶 پدرم
📔 از چیزی نمی‌ترسیدم 💌 برش‌هایی از زندگی‌نامه خودنوشت 3️⃣ خودساخته 🌙 شب، در خانه عبدالله، تخم مرغ گوجه درست کردیم و خوردیم. عبدالله معتقد بود من نمی‌توانم این کار را ادامه بدهم. باید به دنبال کار دیگری باشم. یک بار پول هایم را شمردم. تا نهصد تومان هنوز خیلی فاصله داشت. یاد مادرم افتادم و خواهران و برادرانم. سرم را زیر لحاف کردم و گریه کردم. در حالت گریه به خواب رفتم. 📿 صدای اذان بلند شد. از دوران کودکی نماز می خواندم؛ اگرچه خیلی از قواعد آن را درست نمی‌دانستم. صدای نماز پدرم یادم است، همراه با دعای پس از سجده که پیوسته زمزمه می کرد: الهی به عزتت و جلالت، خوارم مکن به جرم گُنَـه شرمسارم مکن مرا شرمساری به روی تو هست مکن شرمسارم مرا پیشِ کس 🤲 نماز خواندم. به ياد زیارت «سید خوشنام، پیر خوشنام» دهمان افتادم. از او طلب کردم و نذر کردم: اگر کار خوبی گیرم آمد، یک کله قند داخل زیارت بگذارم. ☀️ صبح به اتفاق تاجعلی و عبدالله راه افتادیم. به هر مغازه، کافه، کبابی و هر در بازی می‌رسیدیم سرک می کشیدیم: «آقا، کارگر نمی‌خوای؟» همه یک نگاهی به ما دو تا می‌کردند: مثل دو تا کره شیرنخورده، ضعیف و بدون ریخت! می‌گفتند: «نه!» یک کبابی گفت: «یک نفرتان را می‌خواهم، با روزی چهار تومان.» تاجعلی رفت و من ماندم. جدا شدنم از او در این شهر سخت بود، هر دویمان مثل طفلان مسلم به هم نگاه کردیم. گریه‌ام گرفته بود. عبدالله دستم را کشید. راه افتادم. تا آخر خیابان به عقب سرم نگاه می‌کردم. نمی‌خواستم آدرس او را گم کنم. تاجعلی گریه می‌کرد. صدا زد: «قاسم، رفيق...» ادامه حرفش را نشنیدم. ❓ مجدد، پرس و جو شروع شد. حالا سه روز بود از صبح تا شب به هر در بازی سر می‌زدم. بعضی درها که یادم می‌رفت، چند بار سؤال می‌کردم. ┅═❈🍃🌸🍃❈═┅ @Tanha_masir_Razavi_Kh