این روز رو به اون معلم درسِ آمادگی دفاعی که اومد از مضرات ماهواره گفت و من بهش تیکه انداختم که: "آقاااااا جمع کنینننن باابااااا! شبکههای ایران مگه چی دارنننننن؟؟؟؟ شبکهی یک میزنی، آخوند، شبکهی دو، آخوند، سه، چهار، پنج... اووووووه... خب معلومه ملت میرن ماهواره میبینن دیگهههههه" هم تبریک میگم...
تو کجایی عزیزم که ببینی خودم آخوند شدممممممممممممم😂😂😂😂
و همچنین تبریک به معلم درس جغرافیا که بیشتر از همهی درسها بهمون استرس میداد تا مهم جلوه کنه مثلااااااااا... لعنتی من الان هیچی از نصفالنهار مبدا و فرق حرکت وضعی و انتقالی زمین یادم نیستتتتتتتت، بیا یه ۲ بذار توی دفتر... اینو واقعا دلم تنگ شد واسش... خیلی معلم وظیفهشناسی بود..
یه روز اومد گفت: شما چرا دارین توی مدرسهی نمونه دولتی درس میخونین و اینقدر ضعیفین؟؟؟ بچههای فلان مدرسه، الن بلن... منم بلند شدم گفتم ما شاخ و دم نداریم که آقا، ما هم آدمیم... چه گناهی کردیم که افتادیم زیر دست شما؟؟؟ همون لحظه یکی از بچهها یه حرف دیگهای زد، اعصابش خرد شد، کشید بیرون، انداخت زیر چک و لگد... په سنین اوینن هییییییی. شانس آوردم من😂😂
تبریک به معلمی که خواست جلوی تقلب کردن منو بگیره و از ته ردیف دستمو گرفت آورد نشوند جلوی خودش و منم کاملا به حرفش گوش دادم و کتابو زیر میز خودش باز کردم و نوشتم امتحانو... بابا لعنتی، دیگه درس پژوهشی که امتحان ندارههههه، مسخرهشو در آوردی تو هم... این به اون در...
یادت بخیر آقای اسمتو یادم رفت عح😂😂😂
تبریک میگم به معلم ادبیات سال اول دبیرستانم که بعد از یه ماه اومد سر کلاس و رسیدیم به درسِ شعر حافظ که فرمود:
گفتم که نوش لعلت، ما را به آرزو کشت
گفتا تو بندگی کن کاو بندهپرور آید...
همین که تفسیر کرد این شعر زیبا رو، من و دوستم یه بی ادبی کردیم به حضرت لسانالغیب و حضرت استاد هم نه گذاشت نه برداشت، ما رو یه طوری مورد عنایت خودش قرار داد که حسابی عرق شرم ازمون چکید و رفتیم عذرخواهی کردیم و دیگه تا آخر سال انقدر ازش خوشمون اومد که کمتر از ۱۹ نگرفتیم توی ادبیات... یادت بخیر استاد...❤️😅
اساتید ادبیاتی که قسمت من شدن، همشون خوب بودن، غیر از یکی که توی سال دوم نصیبم شد و عین ماست میاومد مینشست فقط معنی میکرد میرفت... آخهههه گااااااااو، تو مثلا استاد ادبیاتییییییی یه کم احساس داشته باشششششش...
یادش بخیر، سه سالِ دوران اول متوسطه، با یه استاد ادبیات همراه شدیم که واقعا همراه بود... با جون و دلش درس میداد... شعر مینوشتم میبردم براش میخوند، ایراد ها رو میگرفت، تشویق میکرد، میگفت بیا جلوی تخته بخون، فیلم بگیرم ازت و اووووووه چقدر کیف میکردیم توی کلاسش... روزت مبارک عزیز دلم، استاد عندلیب بزرگوار❤️
با اساتید زیادی خاطره دارم، پارسال گفته بودم تعریف میکنم بعضیا رو، دیگه اتفاقات تلخی، مانع شدن...
بعضیها رو هم انشاءالله اگه زنده موندیم، سال بعد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وای وای وای...
شعر، عنصر اصلیش درده... تو غصه نداشته باشی، بسیار چیز بی مزهای در میاد...
#احمد_رضا_احمدی
#شعر
4_5879832033772966505.mp3
8.82M
یک شب، میانِ تمامِ کوچههایی که تنها رهایم کردی میایستم، و تو را از یاد میبرم... و دست خودم را میگیرم، میروم؛ به جاهایی که با تو نرفتم... نیامدی و نرفتم... ولی آن شب، میروم... به آغوشِ جبرانها، به دامنِ ریحانها، به بسترِ خوشیها و بالای آرزوها ...
آه، چقدر راهِ نرفته را با تو نرفتهام...
ای زندگی!!
#بیکلام_گفت
#برای_زندگی
شعر، خدای من، شعر...
این مستکنندهی ازلی و ابدی برای من...
از خود بیخود کنندهی حقیقی و شیرین...
آه اگر کسی را نداشتم که این معجزه را یادم بدهد، باید به کجا، به چه چیزی، به چه کسی پناه میبردم که نجاتم بدهد؟؟؟
میگوید:، خدا... آه بیچاره!... مگر کوری؟... نمیبینی؟ خدا هم شعرِ لبریز از خداوندیست... که او خود، خالق شعر است و زیباییست، هم زیباست، هم خود دوست دارد این همه زیباییِ نایابِ پر جان را...
امان از شعر، این جانبخشِ بیمانندِ انسان...
#شاید_نو
#غریبه
#شب_گفت
نانپاره ز من بستان جان پاره نخواهد شد
آوارهی عشق ما آواره نخواهد شد
آن را که منم خرقه عریان نشود هرگز
وان را که منم چاره بیچاره نخواهد شد
آن را که منم منصب معزول کجا گردد
آن خاره که شد گوهر او خاره نخواهد شد
آن قبله مشتاقان ویران نشود هرگز
وان مصحف خاموشان سی پاره نخواهد شد
از اشک شود ساقی این دیده من لیکن
بی نرگس مخمورش خماره نخواهد شد
بیمار شود عاشق اما بنمی میرد
ماه ار چه که لاغر شد استاره نخواهد شد
خاموش کن و چندین غمخواره مشو آخر
آن نفس که شد عاشق اماره نخواهد شد...
#مولانای_جان
#شعر
May 11
4_5879729238025715240.mp3
4.97M
و گمان میکنند اگر حالشان خوب نشود، به سوی مرگ روانه خواهند شد... نه... مرگ، اصلا وجود ندارد... اینجا، همه چیز، از جنسِ وجود داشتن است... نهایتا، بتوانند پشتِ پردهی عدم، باقی بمانند که این نیز، هرگز برای آنان، ممکن نخواهد شد... چون، دیگر، هستند... میفهمی عزیز؟؟؟
تو، دیگر، هستی... چرا باور نمیکنی؟؟؟
آنچه این #بیکلام_گفت
20240503_190518.jpg
3.82M
چای_ عصر_ باران
فقط جای تو خالیست و
هیچ کدامِ اینها بدون تو،
طعمِ خاصی ندارند...
مثل آن چایی که میچسبد به سرما بیشتر
با همه گرمیم، با دلهای تنها، بیشتر...
#حامد_عسکری
#شعر
#چای
#عصرانه
لبتشنه خوابیدند پای حوض، گلدان ها
شاید تو برگشتی و برگشتند باران ها
شاید تو برگشتی و شهریور خنک تر شد
دنیا کمی آرام شد، خوابید توفان ها
شاید تو برگشتی و مثل صبح روز عید
پر کرد ذهن خانه را تبریک مهمان ها
آن وقت دور سفره میگویند و می خندند
بشقاب ها،چنگال و قاشق ها،نمکدان ها
آن وقت عطر چای لاهیجان و لیموترش
آن وقت رفت و آمد شیرین قندان ها
تو نیستی و استکان ها نیر خاموشند
ای کاش بودی تا تمام روز، فنجانها...
_پانتهآ صفائی
#شعر
4_5873254149625221022.mp3
41.36M
یکی نامه بود از گَهِ باستان
شرح و خوانش #شاهنامه
دکتر محسن پورمختار
به رَغمِ مدّعیانی که منعِ عشق کنند
جمالِ چهرهٔ تو، حجّتِ موجّهِ ماست...
#حضرت_حافظ