#یک_داستان
امروز در کوچهای شاهد صحنهای در لحظهای بودم که هنوز هم در آن لحظه ماندهام و نمی توانم از آنجا بیرون بیایم...
صحنه اینگونه رقم می خورَد که:
یک پسر ویلچریِ حدودا هفده ساله کنار دیوار روبرویی مسجدُ النّبی دارد آدامس و جوراب می فروشد... یک پسر بچهی دبستانی از مسجد خارج می شود ولی ظاهرا گریه می کند... پسر ویلچری از او می پرسد که آقا پسر؟! چرا گریه می کنی؟... پسر بچهی دبستانی هم در حالی که دارد اشک چشم هایش را پاک می کند، پاسخ می دهد که نه! گریه نمی کنم... و می رود...
برای آن پسر بچهی دبستانی چه اتفاقی افتاده که آنگونه ناراحت است و اشک می ریزد؟... بچه های مدرسه اذیتش کردهاند؟... امتحان مدرسه را خراب کرده است؟... وسیلهای دوست داشتنی در بازار دیده و چون میدانسه نمی تواند بخرد گریه کرده است؟... و و و... چرا و چرا و چرا؟...
از دلایل گریه کردن پسربچهی دبستانی که بگذریم، من هنوز به آن پسر ویلچری فکر می کنم... این که حال آن پسر بچهی دبستانی برای او مهم است... با این که خودش وضع جسمانی مناسبی ندارد و روی ویلچر دارد دست فروشی می کند، هنوز هم به همسن و سال های خودش توجه می کند و دلیل گریه کردنشان را می پرسد... شاید پسر ویلچری، غمخواری ندارد که غمگین بودن آن پسر بچه را تاب نمی آورد و می خواهد از دلش در بیاورد...
مطمئنم که اگر پسر بچهی دبستانی در آن لحظه بر می گشت و پیش پسر ویلچری می رفت، او برایش از آدامس هایی که کل داراییاش بودند هدیه می داد و با زبان خودش به او می فهماند که گریه نکن!... بیا باهم رفیق باشیم و بخندیم...
همین...
#پسر_ویلچری
#پسر_بچهی_دبستانی
#شاید_خودم
#زندگی
@Tanhatarinhaa
🇱🇧تَنْهٰاتَرینْهٰا🇵🇸
#بیکلام_گفت
یه حس نوستالژی مث دویدن توی دالان قدیمی خونهی مادربزرگ داره... که دیگه نه مادربزرگ هست و نه بچگی و نه اون دالان...
#شب
23.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#وضعیت_سفید
#امیر
اول چند بار تکرار کنید(امیر، امیر، امیر)...
دوم چند بار وضعیت سفید را تماشا کنید...
در مرحلهی سوم نباید امیر را شناخته باشید... چون امیر شناختنی نیست... امیر را نمی توان شناخت... امیر غرق در شخصیت ایده آل خود است... شخصیت ایده آل او اتفاقا محو شدن در کلافگی ها و گم شدن ها و شکست خوردن هاست... مخصوصا نرسیدنش... نرسیدن به شیرین( دختری که امیر عاشق اوست)...
امیر ها اما کم نیستند... حداقل یک امیر در هر فامیل وجود دارد... ولی ما آنها را نمی بینیم... اگر هم ببینیم میگوییم همان بچهی ساده لوح را می گویی؟... بله امیر ها ظاهراً ساده لوح هستند... شاید هم واقعا ساده لوح باشند ولی آنها جهان را به شکل و شمایل دیگری می بینند... آنها زود عصبانی میشوند، زود خسته میشوند... عمیقا عاشق میشوند و حرف هایشان را بدون سیاست و پدرسوختگی بیان میکنند... و بخاطر همین است که از دید ما ساده لوح انگاشته میشوند...
___________________________
هر کسی در یک فیلم (مخصوصا سریال) با یک شخصیت، انس میگیرد... من تنها با امیر انس گرفتم...
#شاید_خودم
@Tanhatarinhaa
11.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شكست خورده ترين قبر بى نشانه منم
جدا و دل زده و خسته از زمانه منم
اگر تو يار ندارى به يادها هستى
اگر تو شعله ور از غم شدى زبانه منم
رهايى تو كجا و غم رهايى من
تو گير يك گرهى و هزار شانه منم
براى آنكه جدا مانده عاشقانه نخوان
تكان دهنده ترين شعر عاشقانه منم
اگر تو گاه به گاهى حماقتى كردى
رئيس مكتب افكار احمقانه منم
براى من كه پرم از فراق قصه نگو
اگر كتاب تو باشى كتابخانه منم
دواى درد تو اغوش گرم همدرديست
آهاى موى پريشان بيا كه شانه منم
#سید_تقی_سیدی
#شعر
#زندگی
@Tanhatarinhaa