eitaa logo
🇱🇧تَنْهٰاتَرینْ‌هٰا🇵🇸
136 دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
795 ویدیو
122 فایل
انسان تنها موجودیست که تنها به دنیا آیَد، تنها زندگی کُند و تنها از دنیا رَوَد. در این میان، تَن ها فقط تنهاترش کُنند... . « #یک_محمد_غریبه » پیج اینستا: @tanhatarinhaa1401 لینک ناشناس: https://daigo.ir/secret/3442117788
مشاهده در ایتا
دانلود
برای خوب شد همان موقع که در خیابانها به دست گرگ ها افتادی، کسی تو را نشناخت... خوب شد وقتی که زیر دست و پایشان افتاده بودی، تو را نشناختند که همین سالها برای رهایی از کرونا برایشان چه کارها کردی و دست چه کسانی را گرفتی... می دانی آرمان عزیزم؟... کاش همین الان هم کسی ادعای شناختن تو را نداشت... من از ادعای شناختن های بعد از رفتنِ آدم ها، بیزارم... هر چند که از ادعای شناختن های موقع بودن آنها هم، دلِ خوشی ندارم... شما ها را کسی نمی تواند بشناسد... اگر بتواند بشناسد که خوش به حالش... قبلن هم گفته‌ام، شناخت را کسی می چشد که یک مفهوم را دیده و با او زیسته باشد... شماها مفاهیمی هستید که کمتر کسی توانِ شناخت شما را دارد... چون نه شما را دیده‌اند و نه با شما زیسته‌اند... که اگر دیده بودند، آن بلا را سرتان نمی آوردند... که اگر زیسته بودند، مرامتان دل آنها را آب می کرد و سر به راهِ سلوکی که داشتید می نهادند... اما رسم روزگار را چه کنیم آرمان جان؟... نشناختن شما بر تارَک روزگار، ثبت شده است... که باید نمی شناختند و می زدند و عطر نهفته در وجودت را پراکنده می کردند... که یقین دارم قلبت بزرگتر از اقیانوس هاییست که می شناسم و اگر دستت به همان کسی که تو را زد برسد، او را هم می بخشی... مرامتان همین است... شهید شدید برای چه؟... شهید می بیند استضعاف آنهایی که دست جهالتشان را بلند می کنند بر صورت حقایقی که با چشم سر دیده نمی شوند... دل شهید می سوزد به بیچارگی‌ قاتلش... اما دلم پر از حرفهاییست که مربوط به طریقت شماست... دلم پر از گِله‌است... از آنهایی که تو را نشناخته‌اند و دم از عشق به شما می زنند... از اینجا شروع می کنم... یقین داریم شما، ابتدا شهیدانه زیسته‌اید که آنگونه شهید شده‌اید... ابتدای سخنم با پسرانیست که شما را الگوی خود می دانند... می خواهم بدانم آنها هم حاضرند مثل شما، وقت و عمرشان را در راهِ اعتلای فرهنگی و علمی و دیگر ابعادِ جامعه بگذارند؟... حاضرند جانشان را کف دستشان بگیرند و زیر آنهمه شکنجه، دم بر نزنند؟... اما دختران... کدام دختری می توانست با شما زیر یک سقف بیاید، اگر می دانست شهریه‌ی ماهیانه‌‌تان از یک میلیون تومن هم تجاوز نمی کند... و باید فاطمه‌وار در کنارتان زندگی کند... می توانست حرف مردم را پشت سرتان بشنود و دم بر نزند؟... می توانست؟... می خواهم بگویم آری!... شاید می توانست... اگر پایانِ راهی که شما پیمودید را می دید و با سختی های راهی که داشتید، همدمتان می شد... که مگر پایانی خوشتر از این که شما داشتید هم هست؟... شهادت را به شما و روندگانِ طریق شما می دهند که اگر جز این بود، باید شک می کردیم به راهی که پیمودید‌... خوش به حالمان است که هنوز در عصرمان، طلوع شهادتِ شما ستارگانِ فروزنده‌ی عشق را داریم... و بدا به حالمان است اگر غروب کنیم و دمی از هوای بهشتی حضورتان در این دنیا نکشیم که شما زنده‌اید و عِندَ رَبّکُم تُرزَقونید...
🇱🇧تَنْهٰاتَرینْ‌هٰا🇵🇸
امر به معروف؟ یعنی همین: حی علی خیر العمل! تمام!... پ.ن: کعبه یک سنگ نشانه‌است که ره گم نشود حاجی!
اصلا تو ببین بزرگ منشیِ طرفو... هر حرکت و هر حرفش یه درسه... اون آدم داره اشتباه می‌کنه ولی شهید بروجردی اونو می‌کشه کنار و باهاش حرف می‌زنه... نه اینکه بین جمع، خردش کنه... آخه یه سری ها هستن که وقتی وارد اینجور فضاهای حزب‌اللهی و اینا میشن، جوگیر میشن... و دلیلِ خیلی از ریزش ها هم همین جوگیر بودناس... دوای دردِ ریزش کردنا هم شخصیت هایی مث شهید بروجردیه... که یه تشر بزنه به طرف که درسته واجب خدا رو باید به جا آورد ولی دیگه حق نداری باعث آزار و اذیت مردم بشی... که بدتر مرتکب حق الناس بشی...
واقعیتش رو اگه بخواید، من نمی‌دونم چی بگم در مورد این شهید عزیز... ایشون به بالاترین آرزویِ همه‌ی بندگان خدا رسیدن... شهادت گوارای وجودشون... فقط این وسط ما می‌مونیم و ما... که چیکار داریم می‌کنیم با خودمون؟... اینجور اتفاق ها خیلی کم میوفته توی مملکت... یعنی نباید بگیم که رایج شده اینجور کارها... نخیر... خیلی کم پیش میاد.‌.. ولی من واقعا الان بهت زده‌ام فقط... خیلی نگران کننده‌اس... می‌دونین چی نگران کننده‌اس؟ من دل و دماغ منتشر کردن فیلم قتل ایشون رو ندارم ولی، ولی، ولی؛ بی تفاوت بودن اون آدمای دور و بر این جریان، واقعا دلهره‌آوره... من از قاتل های این شهید عزیز کمتر می‌ترسم تا اون آدمای بی تفاوتِ شاهد این صحنه... خیلی خطرناکن... خیلی خیلی... بی‌تفاوتی، خطر عظیم انسانی و جهانیِ ماس... خدا خودش به دادمون برسه... همین
اِلداغی متشکل از «اِل و داغ» اِل=ایل در زبان ترکی به معنای قوم و طایفه است. داغ: یعنی کوه... اِلداغی هم یعنی کوهِ یک طایفه... هم مث یه کوه، پشت اون دخترای مظلوم در اومد و جلوی اون اراذل رو گرفت... شهید الداغی نه بسیجی بود و نه طلبه... ولی شرف داشت... غیرت داشت... می‌دونی می‌خوام چی بگم؟... میخوام بگم که اگه این عنصر ها رو از یه جوان ایرانی بگیرن، نه دین به دردش می‌خوره نه چیز دیگه... اگه غیرت نداشته باشه، میشه یه دیندارِ بی تفاوت که واسش مهم نیست چه اتفاقی میخواد به سر مظلوم بیاد... در امتداد همین بی‌تفاوتی، مظلومیت شیعیان یمن و فلسطین و سرتاسر دنیا هم براش مهم نمیشن دیگه... که البته ناگفته نماند، یه دینِ حقیقی، غیرت و ناموس پرستی رو هم به دنبال داره و دیندارانِ بی تفاوت، بویی از دین حقیقی نبردن...
از ناشناس: اگر ازآنها پرسیده شود که چرا در این دنیای پر از گفتگو چیزی نمیگویند جوابی که خواهند داد دشوار نیست اما سخت است : کو هم صحبت ؟ .. آیا اینها تنهاترین نیستند ؟ و آیا آنها که این روزها به زیبایی که همان شهادت است میرسند تنها نبوده و نیستند ؟ دنیای امروزمان پر از گفتگو است اما آنها آنقدر تنهایی را زیر دندان های روحشان جویدند که خدا دیگر تنهایی شان را تحمل نتوانست بکند، پس آنها را به هم صحبتی و همنشینی خودش دعوت کرد ..» احسنت به این قلم... احسنت...
سریال رو که از دست نمیدین رفقا؟ حیفه ها... هر چی از شهید باکری ببینیم و بخونیم، کمه...
برادران! خواهران! عاشق شوید!... زندگی به عشق است...
پایدار تا پایِ دار...
جنگِ ما همانندِ پرچمی نیست که پیشگامی، با غرور، آن را بر دوش کِشد، و چون آن پیشگام بی‌باک، تیر خورد و افتاد، دیگر هیچ کس آن پرچم را از خاک برندارد و به اهتزاز درنیاورد، بلکه جنگِ ما پرچمی ست که در هیچ لحظه یی، بوسه بر خاک نخواهد زد؛ چرا که مرغانِ تیزپروازِ دریای جنوب، آن را در منقار دارند...
4_6014921992321372241.mp3
8.01M
همین دیروز بود... داشت از خاطراتش می‌گفت... از پسری که داشت... و رفت... و شهید شد... پیرمرد، سالهای زیادی را با غمِ رفتنِ فرزند، سر کرده بود اما... غمی عجیب‌تر بر چشم‌هایش نشسته بود که گاهی، در خلوت، یقه‌اش را می‌گرفت و آزارش می‌داد... می‌گفتند اجازه نمی‌دهد علی‌اکبر به جبهه برود؛ دیگر دلش اینجا نیست؛ دنبال راهی می‌گردد... یک روز صبح، پیرمرد از خواب بیدار می‌شود. پسر را صدا می‌زند. فقط حاج خانم را می‌بیند، تکیه داده به دیوار، ساکت، نشسته... سالها خبری از علی‌اکبر نمی‌رسد... باد، خبر همرزمانش را هم به جایی نمی‌بَرَد... همگی، در عملیاتی سهمگین، به دست فراموشی سپرده می‌شوند... هیچ کس، خبری از علی‌اکبر ندارد... پیرمرد، امروز رفت، تا خبری از علی‌اکبر بیاورد... و خبر، جایی‌ست که علی‌اکبر آنجا زندگی می‌کند...
ما سینه زدیم بی صدا باریدند از هر چه که دم زدیم آنها دیدند از مدعیانِ صف اول، حالا دل‌پاک‌ترینِ خادمان را چیدند...🕊❤️‍🩹
و عَجب حلاوتی دارد مرگ، اگر انسان در راه آرمانی معتبر بمیرد...❤️‍🩹🕊
اشرافیگری، محرومیت را نمی‌فهمد، از این رو فقدانِ سید، گلویش را نمی‌فشارد. اشرافیگری، محرومیت را نمی‌فهمد، چون تمام سلول‌هایش، جدا جدا به سکه و ارز و ربا می اندیشند، ناگزیر از این اندیشه، محروم را فقیر و محتاج می‌پندارد. اشرافیگری یک تفکرِ آدم‌خوار است که می‌تواند به جانِ ندارها هم بیفتد، آن کس که همه چیز خودش است و تا همه چیز برای خودش بشود از هیچ فعلی دریغ نمی‌دارد. به همین جهت، اشرافیگری محرومین و مستضعفین را زوائد جامعه می‌پندارد، که فقط به درد خریدنِ فخر می‌خورند. حال آن‌که، کودکی می‌تواند محروم از نگاه محبت آمیز باشد، پدری محروم از فرصت باشد، یا جماعتی محروم از توجه و هم‌سفرگی با بندگان خوب خدا، محروم از دیدار خادمشان باشند. اشرافیگری حتی آنها را از امید محروم می‌دارد. اشرافیگری از «محرومیت» هم، سکه و ارز و ربا و توجه کسب می‌کند. اشرافیگری محرومیت را می‌خرد و می‌فروشد. سر بزنگاه‌ها. هر جا که سود دارد. اشرافیگری تفکر خطرناکی ست که آدم ها را می خورد، از همان سلول‌ها تا وجدان؛ مثل خوره... از این رو فقدانِ سید، گلویش را نمی‌فشارد...
انسان، هنوز، نیازمندِ شهادت است، و زمین، تشنه‌ی خونِ خوبانِ روزگار.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از شهید «شیخ احمد یاسین»، مؤسس مجاهد جنبش مقاومت حماس بشنویم که فرمود: «تا زمانی که می‌دانیم بر حق و بر اسلام هستیم و برای عقیده، وطن و مردم جهاد می‌کنیم، امکان ندارد تسلیم شویم... و درباره‌ی مرگ؛ همه می‌میرند، پس چرا بترسیم؟»
آنچه مشخص است، این است که دیگر اوضاع، هیچگاه به قبل از ۷ اکتبر، برنخواهد گشت و صلح، بی‌معنی‌ترین مفهوم برای هر دو طرف خواهد بود. این نبرد، نبرد مرگ و زندگی‌ست. یا جبهه‌ی مقاومت باید نابود شود، یا اسرائیل... و این، عجیب‌ترين نبرد تاریخ است که ما در دل آن تنفس می‌کنیم. بوی باروت، از کوچه‌ پس‌کوچه‌های طهران تا بیروت، تا رفح به مشام می‌رسد...