eitaa logo
🇱🇧تَنْهٰاتَرینْ‌هٰا🇵🇸
136 دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
795 ویدیو
122 فایل
انسان تنها موجودیست که تنها به دنیا آیَد، تنها زندگی کُند و تنها از دنیا رَوَد. در این میان، تَن ها فقط تنهاترش کُنند... . « #یک_محمد_غریبه » پیج اینستا: @tanhatarinhaa1401 لینک ناشناس: https://daigo.ir/secret/3442117788
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چشم هایم تار می بینند... همیشه همین گونه است... به وقت باریدن باران... اصلا باید کلاغ ها را با چشم های تار دید... غم و غصه را اصلا باید با چشم های تار دید...
این هم از چیرگی بر در و دیوار ... همین را می خواستیم مگر نه؟...
چشم هایم تار می بیند جهان را، قصه چیست؟ زندگی در پشت ابری تیره باقی مانده است؟...
می رویم از یاد ها، چون عادت ما رفتن است... رفتنی ها رفته‌اند، اینجا کسی هم مانده است؟...
غزلی از امام خمینی_ «تنهاترین‌ها».mp3
1.83M
«جلوه‌ی جام» ای‌ کاش! دوست، درد دلم را دوا کند گر مهربانیم ننمایدْ جفا کند... صوفی‌ که از صفا، به دلش جلوه‌ای‌ ندید جامی‌ از او گرفت که با آن صفا کند دردی‌ ز بی‌وفایی‌ دلبر به جان ماست ساقی‌! بیار ساغر می‌ تا وفا کند بیگانه گشته دوست ز من، جُرعه‌ای‌ بده باشد که یار غمزده را آشنا کند پنهان بسوی‌ منزل دلدار بر شدم ترسم که مُحتسب غمِ من برملا کند آن یار گُلعذار قدم زد به محفلم تا کشف راز از دل این پارسا کند با گیسوی‌ گشاده، سری‌ زن به شیخ شهر مگذار شیخِ مجلس رندان ریا کُند! @Tanhatarinhaa
امروز جمعه_ بیست و هفتم_ عاشق زخمی_ صفر یک 🍂💔
لاَ خَيْرَ بَعْدَكِ فِي اَلْحَيَاةِ وَ إِنَّمَا أَبْكِي مَخَافَةَ أَنْ تَطُولَ حَيَاتِي بعد از تو هیچ خیری در زنده ماندن نیست گریه می کنم و می ترسم بعد از تو زیاد زنده بمانم... دیوان امام علی(ع)
ما خود مشتاق تنها ماندنیم... ما را از تنهایی می ترسانید؟...
ولی امان از سودی که از کوچه‌ی علی چپ می رسه... میگیری که؟
امروز شنبه_( آغاز یک هفته‌ی پرماجرا)_ بیست و هشتم_ عاشق زخمی_ صفر یک 🍂💔
مامان بزرگم قرآن درس میداد... از اون قدیمیا بود... درس مکتب خونده بود... گلستان و بوستان سعدی رو خوب گشته بود... بالا و پایین زیاد داشت توی زندگیش... ولی اهل این پایینا نبود... هر وقت باهاش در مورد حکمت کارای خدا و باورمون به دین حرف میزدم و شکایت میکردم، می گفت اینجوری نگو ننه جان!... خدا قهرش میگیره... یه روز داشتم از سختی زندگی و این دنیا براش می گفتم و شکایت می کردم... خوب که دلخوریامو ریختم وسط، شروع کرد به جمع کردنشون... گفت الهی ننه قربونت بشه... یه عمر گرفتم از خدا و قرآنشو یاد گرفتم و درس دادم... خودش فرموده: انّ مع العُسر یُسرا... خوبیش میدونی چیه؟... بعدش بازم پشت سر همون حرف قبلیش فرموده: فانّ مع العسر یسرا... دیگه ما چرا باید نگران باشیم؟... حل میشه... حلش می‌کنه... مگه نه؟... نگو نه که خدا قهرش میگیره... پ.ن: «بخشی از گفتگوی خیالی من با مادربزرگم» که اگه سنم به بودنش قد می‌داد، خیلی حرفا باهاش داشتم... ولی حیف که وقتی پنج سال داشتم، تنهامون گذاشت و رفت... @Tanhatarinhaa
عاشق این دستگاهم من... ولی تا حالا از نزدیک هم ندیدمش... باید چیز خیلی عجیبی باشه... خیلی جالب و خیلی چیز... کلا خیلی خیلیه... میدونی؟... کلمه پیدا نمی‌کنم برای حسی که بهش دارم...
اگر‌ میخواهید بروید خب بروید ولی‌ هرگز باز نگردید لااقل‌ به‌ رفتن‌ وفادار‌ باشید تا ما هم‌ به‌ فراموش‌ شدنتان‌ عادت‌ کنیم !... هرگز باز نگردید... هرگز... نبودن شما، دلچسب تر از بودنِ پر از منّتتان است... نبودن شما، دل انگیز تر از بودنِ بدتر از نبودنتان است... بروید و هرگز فکر برگشتن را هم نکنید... بروید و هرگز بازنگردید... هرگز...
بنویس مردمانی بودند در روزگاری که قلم هایشان به روایت دروغ ها می چرخید و از نوشتن حقیقت، خبری نبود... قاتلانی می کشتند بچه های مردم عادی را ولی آنها برای قاتلان همین مردم، نامه‌ی فدایت شوم می فرستادند و درخواست عدم اعدام آنها را داشتند... در این میان، مردمان دیگری بودند که حقیقت را روایت می کردند و فحش می خوردند... چه روزگار غریبی بود آن روزگاران... چه کسی باید می نوشت؟... کسی که چشمش به روی حقیقت بسته نبود و وجدانی بیدار داشت و می دید و می شنید و بو می کشید بوی فتنه را... بوی تکه تکه شدن سرزمینش را... بوی هرزگی در خیابان ها را... بوی نفوذ را... که اگر این چنین افرادی نبودند، چه تلخ می شد آینده‌شان... چرا که به چرکینی از آنها یاد می کردند و دیگر نام نیکی برایشان باقی نمی ماند... قلمت بشکند تاریخ اگر ننویسی... @Tanhatarinhaa
لعنت به لحظه های زنده شدنت در من... که هر لحظه در من زنده می شوی و جانی دوباره می گیری... هر اتفاق، تداعی کننده‌ی حضور تو در جان من است اما چه کنم که در کنارم، ندارمت... چه غریبانه مرا واگذاشتی و رفتی... که حتی خبری هم نگرفتی که چگونه است حالِ من در غربتِ نبودنت... و من سالهاست در غریبانه ترین حالت، در جغرافیای نبودنت زنده‌ام و نفس می کشم، که فقط زنده ام و نفس می کشم... دست زندگی را گرفتی و با خودت کوچاندی و بردی که بردی... آه... آری... تو بردی... اما کاش و لعنت به همین اما و کاش که مرا هم با خود می بردی... که تو وطن من بودی و رفتی... و چه سخت است آن گاه که وطن انسان، او را رها کند و تنها بگذارد... یادِ لحظه‌های غرق شدن در آغوشت مرا دیوانه می کند... یاد لحظه هایی که بوی بودنت را تا کُنه جان به سینه می کشیدم و حبس می کردم... اما اکنون چه؟... منی که سالهاست بوی نبودنت در سینه ام حبس شده است و نمی رود که نمی رود... اصلا نکند یادت رفته باشد که چگونه سرم را به روی پاهایی که بهشت زیر آنها بود می گذاشتی و نوازش می کردی؟... نکند اصلا فراموش کرده باشی که کودکی به اسم من داشتی؟... اسم مرا هنوز یادت هست؟... میدانی من که بودم؟... آه مادر!... مرا ببخش که خیال نبودنت مرا به هذیان گفتن می کشاند و افسار افکارم از دستم رها می شود... مرا ببخش که نبودنت را آن چنان در آغوش گرفته‌ام که بودن هایت را فراموش کرده‌ام... مرا ببخش که فرزند خوبی برایت نبودم... «برای زندگی که سالهاست در جغرافیای نبودنش زیسته‌ام» @Tanhatarinhaa
این روز ها پرم از گفتن و نوشتن... کلمات، دست به دست هم می دهند در من تا جملاتی البته نه آنچنان در خورِ احوالات درونی ام بنویسم... که نمی شود انسان در خور احوالات درونی‌اش از کلماتی که تاریخ انقضایشان گذشته است استفاده کند... دلتنگی، خودْ واژه‌ایست که از خیلی وقت پیش ها تاریخ انقضایش برای من تمام شده است... تاریخ انقضای کلمات برای هر کسی متفاوت است... تا زمانیست که احساسی فراتر از حدّ معنای واقعی آن واژه سر برسد... یعنی دلتنگی می‌تواند برای کسی که از شهر و دیار خود دور افتاده است تا یک زمانی فقط در معنای آن به کار برود... وقتی که از معنای دلتنگی گذشت، اسم آن احساس، چیز دیگریست که دیگر دلتنگی نیست و معنای جدید هم نیاز به لفظ جدیدی دارد و همینطور جدید تر و جدیدتر... ما که هنوز در قرن ها پیش داریم می نویسیم و احساسمان را با همان الفاظ بیان می کنیم... برای زمان خود، چیز تازه‌ای به ارمغان نیاورده ایم... @Tanhatarinhaa
هدایت شده از رکیذ
برایِ کیان_ .mp3
3.73M
باشد که منفجر شود این بغضِ بی‌حساب...
رفقا! بنظرتون توی کانالمون بیشتر از کدوم تزریق کنیم؟ متن یا شعر؟ یا آهنگ ؟ برام بگید... @shayadkhodam
هدایت شده از حیـّان🇵🇸
چون مهی خسته به دنبال فرار از قله قصد عمقی‌ست مرا در قد و قواره‌ی کوه.. -زهرا.
امروز یکشنبه_ دومین روز از هفته‌ی پر ماجرا_ بیست و نهم_ عاشق رو به بهبودی_ صفر یک 🍂❤️‍🩹