Rmezani_Babolharam_net_shab9.mp3
7.77M
روضه حضرت اباالفضل العباس علیهما سلام شب نهم محرم ۹۹ حاج مجتبی رمضانی
پر افتخار و دلیرانه مَشک را برداشت عجیب حال و هوایِ نبرد در سر داشت پیمبری که وجودش پر از شهامت بود نه مَشک، بلکه به دوشش غمِ رسالت بود *امامم گفته برم آب بیارم، حرفِ امام نباید رویِ زمین بمونه...* سوارِ اسب شد و علقمه صدایش کرد و با بهانه ی آب از حرم جُدایش کرد چو کشتی آمد و دریا برای او وا شد چو شیر زد به دل روبهان و غوغا شد چه شوکت و چه جلال و اُبهتی دارد چه منظری ، چه جمالی ، چه هیبتی دارد همین که دیده به سمتِ سوار می کردند قرار نه ، همه لشکر فرار می کردند هنوز دشمنِ دین ترسِ از علی دارد حسین بینِ سپاهش عجب یلی دارد کنارِ علقمه تا چشمِ او به آب افتاد میانِ قابِ دستِ عمو ، کودکِ رباب افتاد *روضه ی قمر بنی هاشم، یه روضه ی خانوادگی است، یعنی چی؟ یعنی مردا گریه میکنن، چون میدونن خجالتِ زن و بچه یعنی چی، خانم ها گریه می کنن، چون می دونن بی تابیِ بچه یعنی چی...دخترا گریه می کنن چون می دونن بی پناه شدن یعنی چی، پسرا گریه می کنن چون غیرتی هستن...* به آب زد دلِ مشک و به لرزه آمد دشت ولی به صحنه ی برگشتنش ، ورق برگشت * تا اومدنش همه چیز خوب پیش رفت...اما برگشتنش همه چیز عوض شد، مگه چی شد؟...* کمندِ فصلِ زمستان به ساقه اش پیچید یکی به دستِ تبر، شاخ و برگِ او را چید کمینِ باد خزان ، راهِ رفتنش را بست ز روی اسب زمین خورد ، بی سپر ، بی دست *یادته قدیما، روضه خونا چه جوری روضه می خوندن؟ میگفتن: هر کی بخواد از بلندی رو زمین بیوفته، دستش رو رویِ صورتش میذاره، اما اگه دست در بدن نباشه...* بدون دست ، ولی تیغ دیگری دارد قشونِ آمده شوخی که بر نمی دارد *عباس فکرِ همه جا رو کرد، با چشماش ادامه ی مبارزه رو داد، مگه میشه، که لشکر از غضبِ چشم بترسه؟ آره مگه یادت نیست، که دشمن از غضبِ چشمایِ حاج قاسمِ سلیمانی می ترسید...* و بعد فصل بهار و هوای باران شد که نوبتِ هنرِ رزمِ تیر داران شد صدف شد و بدنش را حِفاظِ گوهر کرد برای مَشک خودش را هِلال احمر کرد چه تیر های زیادی که از کمان پر زد هزار دسته ی گنجشک ، ناگهان پر زد *هزاران نفر، فقط به یه نفر تیر میزدن...* خواستم آب به خیمه برسانم که نشد چقدر غصه و غم خوردم از این غم که نشد حیف شد چیز زیادی به حرم راه نبود سعی کردم بدنم را بکِشانم که نشد تا دو دستم به بدن بود عَلَم بر پا بود خواستم حفظ شود بیرق و پرچم که نشد سعی کردم که نیفتم ز روی اسب ولی ضربه آنقدر شتابان زد و محکم که نشد گفتم این لحظه ی آخر که در آغوشِ منی لااَقل روی تو را سیر ببینم که نشد هر دو دستم، سر و چشمم به فدای سر تو هر چه آمد به سرم، نصفِ شما هم که نشد بگو از من به سکینه که حلالم بکند آمدم آب به خیمه برسانم که نشد * ابی عبدالله اومد بالا سَرِ عباس...* گره خورده کارم، بالایِ سَرِ تو یه دریایِ تیرِ، رویِ پیکرِ تو می بینم که راهی، برا موندنت نیست تو خیمه امیدی به برگشتنت نیست با دستایِ خالی، بدونِ سپر با لبهای تشنه، نمی رفتی کاش تو که پا گذاشتی کنارِ فُرات یه کم آب میخوردی آخه داداش چشایِ رُبابِ که مونده به راه جلو خیمه داره قدم میزنه ببین اصغرُ بس که تشنه شده داره هی لباشُ به هم میزنه چه سختِ که سَروُ زمین گیر ببینم نشستم تو رو یک دلِ سیر ببینم تا خونِ چشاتُ به صورت کشیدم از این گریه ی تو، خجالت کشیدم پاشُ تا حرم بی علمدار نشه بذار به نگاهِ تو تکیه کنم اگه تیرا از چشم تو در بیان میخوام پا به پایِ تو گریه کنم برادر پشت، برادرزاده هم پشت درخت بی برادر،کی کند رشد؟ *" بانَ الانکسارُ فِی وجهِ الحُسین" توی کربلا این عبارت فقط یه جا اومده، یعنی حسین از کنارِ عباس که برگشت، صورتش شکسته شده بود... برگردم به عقب، زمانی که اُم البنین با امیرالمؤمنین ازدواج کرد، داره پا به پایِ امیرالمؤمنین میاد خونه، میگن: دَرِ خونه ایستاد، فرمود: بگید: زینب بیاد، زینب اومد دَمِ در، خوش آمدی خانوم، گفت: زینب جان! من نیامدم مادری کنم، من اومدم کنیزِ شما باشم، لذا بی دلیل نبود پسرش یه عُمر، آرزو گذاشت رو دلِ حسین، یه بار برادر صداش نزد، همه بگید: حسین.....*
😭😭💔💔💔◼️◼️◼️ .
روضۂ دفتری حضرت ابالفضل(ع)
👈🏻بانوای جانسوز:استاد پرویزی🎙️
👈🏻تایپ و ارسال: علیمحمدی✍🏻
السلام علیکَ یا ابا عبدالله، السلام علیکَ یا باب الحوائج یا ابالفضل العباس
«یا کاشف الکرب عَن وجه الحسین اِکشِف کَربی بحقِ اخیک الحسین»
ذکر سماواتیان ثنای ابالفضل
خیلِ مَلَک خادمِ سرای ابالفضل
با مژه روبَد غبار،حور بهشتی
(از حرم وصحنِ باصفایِ ابالفضل)2
◾امشب شبه ابالفضله ، فیض ببرن پدر و مادرایی که عاشق ابالفضل بودن، اما حرمشو ندیدن، الان زیر خروارها خاک خوابیدن، هر کی هر حاجتی داره نگه داشته تا امشب که به ابالفضل بگه
ابالفضل شرمنده شده نمیذاره ما خجالت زده بشیم
آااااای ابالفضل ابالفضل
دعاکنید که سقاپاش برسه به دریا
مَشکُ پُرازآب کنه بیاره توخیمه ها
عمو عموابالفضل عمو عموابالفضل
(بچه ها اینجوری ناله میزنن)
ابا عبدالله هر جوری بود اجازه داد قمر بنی هاشم بره میدان اما تعبیر حسین اینه(اُطلُب لِهذهِ الاَطفالِ الْماء) حالا که میخوای بری برو فقط برای این بچه ها آب بیار یه جمله بهش فرمود:
عباس تو پرچمدارِ منی اگه تو زمین بخوری لشکرم از هم می پاشه،فهمیدی چی گفتم؟
من نمیدونم این جمله رو لشکر دشمن شنید یا نه؟ جایی ننوشتن اما حسین رو رها کردن ، دنبال عباس رفتن، تا یه جایی گیرش بندازن
رفت تو شریعه مشکو پُر از آب کرد با چه هیبتی آبی که تو دستش بود مرکبش نوشید
دستشو به آب بُرد، آب رو روی آب ریخت، که همه بدونن من این آقام رو برا آب فرات و آب دنیا نمی فروشم، کی گفته که من میخواستم آب بنوشم؟
نانجیب تو مهریه ی مادرِ حسینی تو معرفت نداشتی اما من که مثل تو نیستم، میگن تا قیامِ قیامت آب دورِ قبر عباس طواف میکنه از شرمندگی و خجالت
سوار مرکب شد، یا صاحب الزمان چهار هزار تیرانداز کمین کردن
دستاشو که قطع کردن مرحوم علامه مجلسی مینویسد مشکو به دندان گرفت هنوز داره به سمت خیمه ها میاد
(یارب مکن امید کسی رو ناامید)
تا تیر به مشکِ آب خورد نوشتند سرگردان و متحیّر دست نداره بجنگه، آب هم نداره که به خیمه برگرده😭😭😭یا صاحب الزمان،بذار روضه رو از زبان خودش بخونم
مرحوم آ شیخ محمد علی خراسانیِ واعظ تو حرمِ خودِ عباس منبر رفت فقط یه گوشه از روضه رو اشاره کرد
اون گوشه ای که فرمود: تیر به چشمش زدن
اومد پایین، مرحوم آ سیّد ابراهیم قزوینی امام جماعت حرم عباس گفت اشکمو در آوردی دلم رو آتیش زدی، اما این روضه ای که سَنَدش ضعیفه رو نخون ، میگه اومدم منزل شب در عالم خواب خودِ حضرت رو زیارت کردم ، حضرت فرمود:
آ سیّد ابراهیم مگه تو کربلا که بفهمی ضعیفه یا نه ؟
حالا روضه رو خودِ عباس خوند:
فرمود: آ سیّد ابراهیم بخدا دستامو که بریدن ،به مشکم که تیر زدن ، یه تیر به چشمم زدن هرکاری کردم دست نداشتم که تیرو در بیارم😭😭😭سرمو تکون دادم این تیر از چشمم بیرون نیامد عمامه از سرم افتاد یا زهراااااا
این زانوم رو آوردم بالا تیر و بین زانوهام بذارم بلکه بتونم بیرون بیارم ، چنان با عمود آهنین به فرقم زدن آاااااای حسییییین😭😭😭
اومد کنار بدن برادر
(فاطمه جان شاهد باش اینا همونائین که پیغمبر فرمود مثل مادر بچه مُرده زار میزنن)
سی هزار نفر دارن نگاه میکنن دیدن حسین(فَوَقَفَ مُنحَنیا) زبون حال بگم:
تو مثل جون عزیزی
اگه که بر نخیزی
رقیه مو میبرد
عدو برا کنیزی
الا لعنة الله علي القوم الظالمين
#روضه_امام_حسین
( علیه السلام )
زبان حال حضرت زینب
(سلام الله علیها ) با مولا
#استاد_حیدرزاده
آرامتر برو
که توانی نمانده است
#حسین_جان
آرامتر برو
که توانی نمانده است
تا آخرین نگاه
زمانی نمانده است
بگذار تا که سیر
نگاهت کنم حسین
یک لحظه بعد
از تو نشانی نمانده است
میخواستم فدای تو گردم
ولی نشد
بعد از شهیدِ علقمه
جانی نمانده است
تو میروی ...
پس که عَنان گیرِ من شود؟
وقتی که هیچ مردِ جوانی
نمانده است
#شاعر_یاسر_حوتی
#شعر_دوم
حالا که غیر از
چشمهایِ تَر نداری
تنهای تنها ماندی و
یاور نداری
بگذار تا زینب
لباسِ رزم پوشد
تا که نگوید دشمنت
لشگر نداری
#حسین_جان
من آب میآرم
برای اهلِ خیمه
دیگر نگو آقا
که آبآور نداری
#شاعر_سیدمحمدجوادی
اصلا تصورش هم سخته ، خواهری که پنجاه و چند سال با حسین بوده ، شرط ازدواجش با عبدالله جعفر این بود : عبدالله اگه حسینم خواست مسافرتی بره ، منم باید با حسینم برم ، حالا لحظه ی آخره ، پیراهن کُهنه رو داده ، پیراهن دست باف مادر رو داده ، دیگه یقین کرده حسین میخواد بره ، دل از حسین نمیکَنه ...
مشکل چو دید
پای به مَرکب نهادنم
آمد جلو ،
رکاب من و مَرکبم گرفت
( گفت داداش بزار خودم کمکت کنم )
اوّل به یک نگاه ،
توانایی ام فزود
( یه نگاه به زینب کردم ، نیرو گرفتم ، توان گرفتم )
امّا به یک نگاه دگر ،
سوخت جان من
یه نگاه دیگه با حسرت به زینب کردم ، یاد مادرم افتادم ، آخه مثل مادرم نگاه میکرد ، مثل مادرم راه می رفت ... یه نگاه به صورت زینب کردم ، یاد بابام علی افتادم ، صداش صدای بابام علی بود ، جگر منو آتش زد دمِ آخر ، یه کار دیگه کرد ، دل اهل عالًم رو آتش زد ... حسان با شعرش این صحنه را به تصویرکشیده :
با چادرش
که فاطمه را بود یادگار
او مادرانه ،
لخته ی خون از لبم گرفت
#شاعر_استاد_چایچیان
( خون های صورتم را پاک میکرد ، حسین داری میری ، زینب چه کنه ؟ زینب چه کنه ؟ ... او مادرانه ، لخته ی خون از لبم گرفت ... )
بگذار لخته خون
ز لب هایت بگیرم
آخر مگر ای نازنین
خواهر نداری ؟
می آیم آخِر ،
بهرِ دیدارت به گودال
هر چند دیر است و
دیگر سر نداری
#شاعر_سیدمحمدجوادی
#روضه_شب_دهم_محرم
#هیت_ثارالله_قم
2. زبان حال بی بی.mp3
6.85M
#روضه_امام_حسین
( علیه السلام )
زبان حال حضرت زینب
(سلام الله علیها ) با مولا
#استاد_حیدرزاده
آرامتر برو
که توانی نمانده است
#روضه_شب_دهم_محرم
#هیئت_ثارالله_قم
#روضه_امام_حسین
( علیه السلام )
#استاد_حیدرزاده
امشب شب ناله زدنِ ها ، 9 شب آماده شدی برای شب عاشورا ، 9شب سینه زدی تا آماده بشی برای شب عاشورا ، امشب شبِ اربابه ، امشب شب بدنِ بی سره ، امشب بدنِ بوریا پیچیده ابی عبدالله ، توو منظر همه مونه ... یااباعبدالله ، یااباعبدالله ...
رفت میدان ، جنگید ، با اینکه تشنه بود ، با اینکه جیگرش میسوخت ، با اینکه داغ دیده بود ، به مِیمَنه حمله میکرد ، لشکر فرار میکرد ، به مِیسَره حمله میکرد ، لشکر فرار میکرد ، از هر طرف میرفت ، آنقدر کُشت ، از کُشته ، پشته ساخت ... شمر ملعون اومد پیش عمرسعد ، گفت امیر ، حسین اگه اینطور ادامه بده دیگه دیاری رو باقی نمیگذاره ، بگم چه دستوری داد ؟ گفت : سه دسته بشید ، یه عده با نیزه بزنید ، یه عده با شمشیر بزنید ، یه عده با سنگ و چوب بزنید ... حسییین ...
یابنَ شبیب
جد مرا بی هوا زدند
یابنَ شبیب
جدّ ِ مرا با عصا زدند
#شاعر_علی_سپهری
اونقدر زدند زدند زدند ... فقط یه ضربه کاری بود ، « صالحِ بنِ وَهَب » نانجیب از پشت سر اومد ، آنچنان نیزه ای به پهلوی ارباب زد ... اگه بگم حقشو ادا میکنی یا نه ؟ ... تا نیزه به پهلوش خورد ، « فَسَقَطَ الْحُسَیْنُ عَنْ فَرَسِهِ إِلَى الْأَرْضِ » با طرف راست صورت زمین خورد ... حضرت اباالفضل رو اول دستاشو قطع کردند بعد با صورت زمین خورد ، معمولا کسی که دست نداشته باشه ، با صورت زمین میخوره ... اما ارباب ما دست داشت و با صورت زمین خورد ؟ آخه دیگه دستاش از کار افتاده بود ، از بس نیزه و شمشیر بهش زده بودند ... با طرف راست صورت زمین خورد ، اینجا زیارت نامه امام زمان (عج ) معنا میده : « أَلسَّلامُ عَلَى الْخَدِّ التَّریبِ » سلام بر آن صورتی که به خاک خورد ، به زمین خورد ...
اباالفضل علیه السلام تا زمین خورد ، صدا زد « یَا اَخا اَدرِک اَخا » ... اما حسین دیگه چه کسی رو صدا بزنه ؟ زیر لب مناجات میکرد : « إلهِى رِضاً بِقَضائِکَ ، تَسلِیمًا لأمْرِکَ ، لا مَعبودَ سِواکَ » ... اباالفضل تا زمین خورد و ابی عبدالله اومد ، تا امام حسین اومد لشکر فرار کرد ، حضرت فرمود کجا فرار میکنید ، شما که داداشمو کُشتید ، برا چی فرار میکنید ؟ ... اما ابی عبدالله وقتی زمین خورد ، لشکر جلو آمد ، شمر صدا زد : برید کارشو تموم کنید ... ؟ حسییین ...
#روضه_شب_دهم_محرم
#هیئت_ثارالله_قم
3. روضه.mp3
4.96M
#روضه_امام_حسین
( علیه السلام )
#استاد_حیدرزاده
یابنَ شبیب
جد مرا بی هوا زدند
#روضه_شب_دهم_محرم
#هیئت_ثارالله_قم
#روضه_امام_حسین
( علیه السلام )
#استاد_حیدرزاده
اون یکی نیزه به شانه حضرت زد ، اون نانجیب اومد جلو ... یه شب ما این روضه رو میخونیم ، یا اباعبدالله ... شب عاشوراست ، یه شب ، شبِ این روضه است ، ببینم چه کار میکنی ، یا اباعبدالله ... یکی اومد جلو ، نیزه توو گلوی حضرت زد ؟ اینکه میگن حضرت هم نحر شده ، هم ذبح شده اینجاست ... هی می افتاد حضرت ، هی بلند میشد ، ... آقام آقام آقام ... دیگه توان نداشت ...
مرحوم تُنکابُنی ، این عارف بالله ، میدونی چه جوری تفسیر میکنه ؟ میگه حضرت زمین میخورد ، میدید جای یه نیزه دیگه داره ، بلند می شد ... یه نیزه دیگه میخورد ، میگفت خدایا راضی شدی از حسین یا نه ؟ « إلهِى رِضاً بِقَضائِک » ... یا اباعبدالله ، یا اباعبدالله ... همه که نیزه هاشون رو زدند ، شمشیرهاشون رو زدند ، خولی اومد جلو و برگشت ، سنان اومد جلو برگشت ، اما یه زنازاده ای وارد قتلگاه شد ، ... بعضی از جسارت ها از ضرب شمشیر و نیزه بدتره ، اینو گفتم و نشستم ، خدا میدونه یک شب توو سال میگم ، ... حضرت به زحمت نشسته بود ، این نانجیب که وارد شد ، اول یه لگد به سینه حضرت زد ... ؟؟ امان از این لگد ، نوشتند : « فَرَفَسَهُ شُمرُ بِرِجلِهِ » ، لگد زد توو سینه حضرت ، حضرت زمین خورد ...
یه لگدم مدینه زدند ، مردم ... مادرش بینِ در و دیوار ... « إنَّ عُمَرَ رَفَسَ فَاطِمَةَ حَتَّی أسْقَطَتْ بِمُحْسِنٍ » ، یازهرا یازهرا یازهرا ... امشب اگه جون بدیم برای ارباب ، باز هم کمه ، یااباعبدالله ، یااباعبدالله ... الهی آدم هرچی ضربه میخوره ، الهی آدم هرچی ناسزا می شنوه ، خواهرش نبینه ... یه مرتبه نگاه کرد ، دید زینب داره نگاه میکنه ، ... این سنّتِ اهلبیت بود ، نمیگذاشتند بی بی خبرداربشه ، مادرشون وقتی میخواست از دنیا بره ، بچه هارو از خونه بیرون فرستاد ، مرگِ مادر رو به چشمشون نبینند ، باباشون امیرالمومنین ، اون شبی که با فرق شکافته می آوردنش خونه ، دم درِ خونه که رسیدند ، فرمود : منو زمین بگذارید ، بزارید با پای خودم برم ، حسنم ... بابا نمیتونی راه برید ، فرمود : آخه زینب داره میاد ، دخترم طاقت نداره ببینه ، ... امام حسن هم نگذاشت ، نقل میکنند وقتی طشت جلو چشمش بود ، خونِ دلش میان طشت بود ، ابی عبدالله بالا سرش ایستاده بود ، یه مرتبه مولا دید ، امام حسن داره اشاره میکنه ، داداش طشت رو مخفی کن ... برا چی ؟ ... داداش زینب داره میآد ، نبینه ...
کربلا هم ابی عبدالله نمیخواست زینب ببینه ، اگه می دید ، دق میکرد ، ... یه نگاه کرد دید زینب آمده ، دیگه صداش جوهره نداشت ، دیگه دستش توان نداشت ، با گردش چشم اشاره کرد : برگرد ...
سوی خیمه برگرد
خواهر حزینم
تا به زیر خنجر
ننگری چنینم ...
زینبم : « اِرْجِعی اِلَی الْفُسْطاط » ... شب عاشورا هرچی گرفتی ، نوش جونت ، بارِ تا آخرِ عمرت رو امشب ببند ، یااباعبدالله ... حسین جان ... ، این دوبیت زبان حال بی بیِ ...
به من نگو از دورِ قتلگاه برو ، آخه شمر روی سینه ات نشسته ، کجا برم ؟ مگه من طاقت دارم ببینم شمر روی سینه ات نشسته ، برگردم ... ؟
به من نگو برو
از دور ِ قتلگاه برو
به من اشاره مکن
سوی خیمه گاه برو
بگو چه کار کنم
تا تو را خلاص کنم ؟
به شمر ، رو بزنم
یا که التماس کنم ؟
#آه_ای_حسین_من
صدای هِلهله و
بانگِ طبل می آید
صدای تِق تقِ
تعویضِ نعل می آید
#شاعر_جواد_پرچمي
دارن نعل اسب ها رو عوض میکنند ... حسییین ... نه ، هرچی نفس داری ، شب عاشورایی ، برای فرج بگو : یا حسین ...
#روضه_شب_دهم_محرم
#هیئت_ثارالله_قم
4. مقتل خوانی.mp3
8.65M
#روضه_امام_حسین
( علیه السلام )
#استاد_حیدرزاده
اون نانجیب اومد جلو ..
#روضه_شب_دهم_محرم
#هیئت_ثارالله_قم