eitaa logo
روضه دفتری مداح دلسوخته(ترنم نور)
1.8هزار دنبال‌کننده
93 عکس
94 ویدیو
50 فایل
لینک های کانال های مداح دلسوخته : کانال مداح اهل بیت (ع) حاج یوسف ارجونی http://eitaa.com/yousofarjone مولودی و عروسی @MadahanKhoorshed نوحه و روضه @Arsheyan_Eshgh روضه دفتری @Taranom_Noor ختم خوانی https://eitaa.com/joinchat/4272554106C86c6a6b80a
مشاهده در ایتا
دانلود
. متن روضه 1 🔸مرا که دانه اشک است، دانه لازم نیست 🔸به ناله انس گرفتم، ترانه لازم نیست زبانحال بی بی رقیه سلام الله علیها... گوشه خرابه... 🔸نشان آبله و سنگ و کعب نی کافیست 🔸دگر به لاله رویم نشانه لازم نیست شب سوم محرم... معمولا رسمه... متوسل میشن به نازدانه ابی عبدالله... زهرای سه ساله... 🔸به سنگ قبر من بی‌گناه بنویسید 🔸اسیر سلسله را تازیانه لازم نیست چه کردن با این نازدانه...خدا... 🔸عدو بهانه گرفت و زد به او گفتم 🔸بزن مرا که یتیمم، بهانه لازم نیست (سازگار) نمیدونم تا حالا بچه یتیم دیدی یا نه... کنار بدن بابا دیدی چطور ناله میزنه... با زبان کودکی همه حرفهاش رو به بابا میگه... هرکی ناله این بچه ی یتیم رو بشنوه ناخودآگاه اشکش جاری میشه... اما ... هر جا شما بچه یتیم ببینید... حتما نوازشش می کنید... باهاش همدردی می کنید... من بمیرم برا یتیم ابی عبدالله... چه خوب نوازشش کردند... چه خوب باهاش همدردی کردن... کنار سر بابا... هر کجا رسیدن... بهش تازیانه زدند... بهش سیلی زدند... 🔸بزن مرا که یتیمم، بهانه لازم نیست گوشه خرابه... نیمه های شب... بی بی رقیه... شروع کرد به گریه کردن... هی بهونه بابا میگیره... میگه عمه جان زینب... من بابامو میخام عمه جان...بابام کجاست... بلاکش دوران زینب اومد کنار دختر نشست... صدازد... عمه جان انقده بی تابی نکن... عمه جان بابات رفته سفر برمیگرده انقدر گریه نکن... هرکاری کرد این دختر بچه آروم نشد... اهل خرابه از خواب بیدار شدند با صدای گریه خانم رقیه همه به گریه افتادن صدای ناله اهل خرابه بلند شد... خبر به کاخ یزید معلون رسید... خدا لعنتش کنه صدازد چه خبر شده... گفتن دختر ابی عبدالله... گوشه خرابه... هی بهونه بابا می گیره... نانجیب صدا زد... خوب ببرید سر بریده باباش حسین براش... یا صاحب الزمان... امان از اون لحظه ای که سر مقدس ابی عبدالله رو آوردن داخل خرابه... گذاشتند جلو دختر بچه... حالا تصور کن... یه دختر سه ساله... سر باباش رو در مقابلش بگذارن... چه حالی پیدا میکنه... تا نگاهش به سر بابا افتاد... صدا زد بابای خوبم... کجا بودی... يا أبَتاهُ، مَنْ ذَا الَّذي خَضَبكَ بِدِمائكَ! بابا... کی تو رو به خونت خضاب کرده... يا أبَتاهُ، مَنْ ذَا الَّذي قَطع وَ رِيدَيْكَ بابای خوبم... کی رگهای گردنت رو بریده... يا أبتاهُ مَنْ ذَا الَّذي أَيتمني علي صِغَر سِنّي (نفس المهموم 456) بابا... بگو ببینم... کی منو تو بچگی یتیم کرد... هی دست رو صورت بابا میکشه... هی نوازش میکنه... گریه میکنه... صدا زد... بابا... نبودی ببینی بعد از چی به سرمون اوردن بابا... يا أبتاهُ، منْ بَعدكَ وا غُرْبَتاهُ بابا... بعد از تو داد از غريبي (انوار الشهادة 244) خیمه هامون رو آتیش زدند...بابا دستهامون رو بستند...بابا طناب به گردنمون انداختند...بابا ما رو شهر به شهر به شهر گرداندند... بابا... نبودی ببینی از کربلا تا شام چقدر به ما تازیانه زدند... 🔸شامی ها بدند، بابا،بابا، بابا 🔸عمه رو زدن، بابا،بابا، بابا هر کجا ميخواستند به ما تازیانه بزنند عمه جانم زینب... بدن رو سپر میکرد... مبادا تازیانه به ما اصابت کنه... بابا اصلا باورم نميشه... 🔸زجر چه بی حیاست، بابا،بابا، بابا 🔸پس عمو كجاست، بابا،بابا، بابا 🔸صورت نیلی، بابا،بابا، بابا 🔸بچه و سیلی، بابا،بابا، بابا بابا... ببین صورتم کبود شده... موهای سرم سفید شده... مثل مادرم زهرا قدم خمیده... بابا دیگه طاقت ندارم... دیگه تنهام نزار... منم با خودت با خودت ببر بابا... انقدر کنار بدن بابا ناله زد... یدفعه دیدند دختر یکطرف افتاد سر بابا یکطرف... عمه جانش زینب اومد نگاه کرد دید دختر جان به جانان تسلیم کرده... 🔸ناز مرا به ضربت سیلی کشید خصم 🔸بابا گمان مبر که نوازشگرم نبود 🔸تا زنده ام به جان تو مدیون زینبم 🔸جز او کسی به فکر من و خواهرم نبود (و سَیعلَمُ الّذینَ ظَلَموا أَی مَنقَلَبٍ ینقَلِبون)َ شعراء 227 👇
. متن روضه 2 🔸منم آن گنج الهی که به ویرانه نهانم 🔸گر چه طفلم به خدا بانوی ملک دو جهانم امشب دلها رو روانه کنیم... کنار حرم با صفای بی بی رقیه سلام الله علیها... امشب به یاد غربت نازدانه ابی عبدالله اشک بریزیم... 🔸ابر سیلی است نقاب رخ همچون قمر من 🔸چادر عصمت زهراست همانا به سر من نميدونم دختر سه ساله دارید یا نه... حتما همتون دیدید... دخترها علاقه خاصی به بابا دارن... اصلا معروفه... میگن دخترها بابایی هستند... آنهایی که دختر دارند بهتر میفهمن چی ميگم... خدا نکنه کسی این دختر بچه رو اذیت کنه... میگه بزار بابام بیاد... شکایتت رو به بابام میکنم... خدا نکنه زخمی رو بدن دختر بچه باشه... میگه بزار بابام بیاد... بهش نشون میدم... بهش ميگم... 🔸دم به دم بر جگرم زخم روی زخم نشسته حالا میخواهی درد دل نازدانه حسین رو گوش بدی بسم الله... 🔸دم به دم بر جگرم زخم روی زخم نشسته 🔸دلم از داغ کباب و سرم از سنگ شکسته چقدر بهش سنگ زدند... چقدر بهش تازیانه زدند... چقدر سیلی زدند... یاصاحب الزمان... 🔸رخ نیلی، لب عطشان، دل خونین، تن خسته اما... 🔸گره از خلق گشایم به همین بازوی بسته امشب اگه با ابی عبدالله کار داری.... آقا رو به نازدانه اش قسم بده... اگه گرفتاری، مریضداری، حاجت داری، اگه کربلا میخواهی... بگو حسین جان... تو رو به صورت سیلی خورده دختر سه ساله ات قسم... امشب دیگه دست خالی ردمون نکن... 🔸طواف شمع چون پروانه می کرد 🔸به دستش موی بابا شانه می کرد تا سر بابا رو گذاشتند جلو دختر بچه صدا زد بابا... چه بلایی سرت آوردن...بابا... 🔸سر و روی پدر را پاک می کرد 🔸برایش عقده ی دل باز می کرد صدا زد بابای خوبم... 🔸به قربان سر نورانی تو 🔸چرا خون ریزد از پیشانی تو يا أبَتاهُ، مَنْ ذَا الَّذي خَضَبكَ بِدِمائكَ 🔸رخ من نیلی از سیلی است بابا 🔸لبان تو چرا نیلی است بابا بابا کی با چوب به لب و دندانت زده... اما میخام بگم... بابای خوبم... 🔸تو از چوب جفا داری نشانه 🔸مرا باشد نشان از تازیانه اگه با چوب به لب و دندان تو زدن... اما به منم تازیانه زدن... 🔸مرا باشد نشان از تازیانه بابا دیگه طاقت تازیانه ندارم... طاقت سیلی خوردن ندارم... طاقت سنگ خوردن ندارم... 🔸ز تو دارم تمنا جان بابا 🔸مرا با خود ببر در نزد زهرا 👇
─‌┅═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇༅ ❃﷽ ❃ ༅࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌┅─‌ مولای من،،، طاقتم تاب شد و از تو نیـامد خبری جگــرم آب شـد و از تـو نیامـد خبری عاشقانی که مدام از فـرجـت میگفتند عکسشان قاب شدو از تونیامد خـبری ،،، امشب یه جوری سلام میده به جدش ، هم روضه میخونه ، هم سلام میده،،، من خودم رو میگم ، چیزی نمی فهمم از روضه ی ابی عبدالله ، چیزی نمی فهمم از مصیبت های امام حسین ، کسی که مصیبت ها رو درک میکنه ، امام زمان ارواحنا فداست،،،میگه یا جدّا ، صبح و شام برات گریه میکنم،،،آنقدر گریه میکنم تا اشکم مبدل به خون بشه،،، من چیزی نمی فهمم ،جای که امام رضا ( علیه السلام ) می فرمایند:« إِنَّ یَوْمَ الْحُسَیْنِ أَقْرَحَ جُفُونَنَا »روز عاشورا ، پلک های مارو زخم کرده،،، قربونت برم ، آقا آقا آقا،،، رباب شب و روز گریه میکرد ،میگن یک سال بیشتر زنده نماند بعد از عاشورا،،، بی بی زینب همینطور،،، رقیه اونقدر گریه کرد تا گوشه ی خرابه،،، بابا رو مجبور کرد بیاد دیدنش ، گفت بابا بیا ، خسته شدم بابا،،، بابا بیا منو با خودت ببر بابا،،، _مگـه نگفــتی بـر میگـردم _بیا میخــوام دورت بگـردم _عمه رو خیلی خسته كردم _دختـــرت از دنیـــا بریـده _بعدِ تو هیچ خوشی ندیده _ببین موهام ، دیگه سفیده بابا بابا،،،، قربون اشک چشمت برم ، آقا بهت نگاه کرده،،، بگو آقا ، می میرم اگه تو_کربلا برات گریه نکنم ، آقا می میرم اگه چشم خشک از کربلا برگردم،،، : _گفتم که آب را ببرم خیــمه ها ، نشد _شرمنده ام به خدا بگو بچه ها ،نشد قبلا هم عرض کردم ، دو طایفه بودند که روز عاشورا نرسیدند،،، یک عده بعضی از فرشته ها بودند ، که اجازه گرفتند بیایند کمک ابی عبدالله بکنند،روز عاشورا بجنگند ، که وقتی اومدند صحنه ی جنگ تموم شده بود ،گفتند خدایا چه کنیم ؟ تموم شده به فیض نرسیدیم،،، خطاب آمد اینجا بمانید ، محافظ قبر امام حسین باشید که این فرشته ها هنوز هم هستند ، که گفتم چقدر زائر ارزش داره درب خونه ی ائمه،،، پیغمبر خدا (ص) به این فرشته ها میگه ، زوار حسین من ، وقتی دعا کردند ، شما براشون آمین بگید،،، امیرالمومنین بهشون میگه ، زوار حسین(س) من وقتی مریض شدند ، شما عیادتشان بروید،،، فاطمه زهرا(س) میفرمایند ، به این فرشته ها ، شما تا درِ خونه ، زائرای حسین منو بدرقه کنید،،، این ها یه طایفه بودند ، برای یاری مولا نرسیدند و جاموندند،،،که اینقدر زائر ارزش داره و عزیزه برای ابی عبدالله و ائمه،،، اما یه جماعتی بودند اومدند کمک عمر سعد ، که اونها هم نرسیدند ، اومدند گفتند امیر ، ما چه کنیم ؟ نرسیدیم ؟،،، در ثواب قتل حسین(ع) ،میخواهیم شریک بشیم،،،؟؟؟ میدونید چی دستور داد ؟،،، گفت: اسباتون رو نعل تازه بزنید،،، بدنش رو زیر سُم اسب ها،،، _تنِ سـالار زینـب بـه زیـر سُـــم مَرکـــب _به خون غلطیده یارب حسین کفن ندارد،،، من چی بگم ؟،،، به خدا نمیتونم حقشو ادا کنم ؟ من نمی فهمم امام حسین(ع) کیه ؟ کربلا چیه ؟،،، زائراش کی هستند ؟،،، همش معجزه است ، ارباب داره قدرت نمایی میکنه ، این همه زائره ، یکی گله نداره،،، همه غرق عشق مولا،،، تازه برگرده چقدر تعریف میکنه ، که اربعین،،، ─‌┅═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇༅ ❃ ༅࿇༅❃ ༅࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌┅─
5. دلم چون آهو.mp3
زمان: حجم: 2.71M
( سلام الله علیها ) دلم چون آهو از وحشت رمیده به شامِ زلف من سر زد سپیده ... دلم تنگِ ، صدایِ توست « بابا » سخن گو با من از « حلق بُریده ... » ؟ خرابه با تو بهتر از جنان است دل پیرم به شوق تو جوان است چرا خونین شده لبهای خشکت ؟ همه تقصیرِ چوب خیزران است ... اما یک وقت عمّه ی سادات ، نگاه کرد دید ، سرِ بریده ، یه طرف افتاده ، رقیه یه طرف افتاده ... وقتی این سه ساله را درون خاک گذاشتند ، زینب یه نگاه کرد ، دید اُمّ ِکلثوم ، داره بلند بلند گریه میکنه ... صدا زد : خواهرم ، تو باید بچه های دیگر را ساکت کنی ، چرا بلند بلند گریه میکنی ؟ صدا زد خواهرم زینب ، آخه هنوز صدای ناله هاش توو گوشمه ...
( سلام الله علیها ) خیلی ها حاجت دارند ، خیلی ها مریض دارند ، خیلی ها گرفتارند ، بگم ؟ خیلی ها هنوز نرفتند ؟ خیلی ها رفتند و این عقده باز به دلشون مونده ... امشب بگیر ، دامن این دُردانه رو ، هر چه میخوای ازین خانم بگیر ... هم « نا » ندارم هم بس که دنبالت دویدم « پا » ندارم ... با این همه زخم دست کمی از مادرت زهرا ندارم تنها نشستم حتی به قول دختران بابا ندارم ؟ داری میایی باید که چادر سر کنم اما ندارم ؟ شرمنده بابا ، غیر ازخرابه ، من برایت جا ندارم ؟ یا عمه ، یا تو یا آرزوی مرگ دارم یا ندارم ؟ سر رو که تو بغل گذاشت ، اول بزارید عین مقتل رو بخونم ، مرحوم طُریحی ، این طور مینویسه : طبق سر رو که جلو این بچه گذاشتند : « فرفعته من الطّشت حاضنة له » سر رو بلند کرد ، یه اصطلاحی داره ، میگه سر رو به آغوش گرفت ، مثل مادری که بچه شو بغل میگیره ، چی میخای بگی ؟ چی ازین جمله میفهمی ؟؟ آخه هر وقت راه میرفت ، حسین یه نگاه به قدوبالاش میکرد ، صدا میزد زینب : ببین چقدر شبیه مادرم راه میره ... وقتی شیرین زبونی میکرد ، زینب نگاش میکرد ، حسین ، ببین چقدر شبیه مادرم حرف میزنه ... خیلی شبیه مادرش فاطمه ست ، اما مادرش فاطمه هم « اُم ابیها » بود ، مادرِ پدر بود ، رقیه هم میخواد برا بابا مادری کنه ، سرِ بابا رو مثل مادر ، توو آغوش گرفته ، با سر دردو دل میکنه ... اما دلت قُرص یک لحظه هم ترس از حرامی ها ندارم ؟ دیدی خمیدم اینقدر سیلی زد که جایی را ندیدم ؟ میخام روضه بخوانم ، سرِ بابا رو به آغوش گرفته ، میگن خرابه تاریک بوده ، شاید چشم چشمی رو نمیدید ، اما اگه مشعلی هم بود ، این دختر دیگه چشماش جایی رو نمیدید ، پس چی کار کرد ؟ شروع کرد سرِ بابارو با دستاش نوازش کردن ... ، حالا تصور کن ... دستا میرسه به موهای سوخته ی بابا ، چرا موهات سوخته بابا ؟ دستشو میزاره رو سرِخودش ، بابا ببین موهای منم سوخت ... دستاش میاد جلوتر ، میرسه به پیشونی بابا ، دید پیشونی هم شکسته ، دستشو گذاشت رو سرِ خودش ، بابا ببین سرِ منم با سنگ زدن بابا ... دست اومد پایین تر ، رسید به لب و دندانِ بابا ... بابا دیدم توو مجلسِ اون حرامی ، وقتی قرآن میخوندی ، با چوب میزد ...حسییین ... آروم آروم دست رسید به حنجرِ بریده ، چند جمله توو مقاتل آوردن ، این دختر به زبان آورد و دیگه طاقت نیاورد ، اول جمله ای که گفت ، دست به رگهای بریده ی بابا رسیده ، صدا زد : « مَن ذا الذي قطع وريدك ؟ يا أبتاه ، مَن ذا الذي أيتمني على صغر سنّي ... » بابا بابا ... یه وقت دیدن دیگه صدای سه ساله نمیاد ، زینب اومد ، دید دستاشو حلقه کرده دور سرِ بابا ، این قده گریه کرده ، از غُصه دق کرده ، دیگه نفس نمیکشه ، هر جا نشستی ، سه مرتبه صدا بزن یا حسییین ... { منبع : المنتخب في جمع المراثي و الخطب ، طُريحي ، ص 136-137 } شب سوم محرم ، مسجد امام حسن عسکری ( علیه السلام ) ـ اهواز 11/6/1398
2. قسمت دوم.mp3
زمان: حجم: 8.91M
( سلام الله علیها ) شب سوم محرم ، مسجد امام حسن عسکری ( علیه السلام ) ـ اهواز 11/6/1398
( سلام الله علیها ) السلام علیک یا نورالله یا اباصالح المهدی دست بگذار به قلبم نگرانم بابا تا که آرام شود روح و روانم ، بابا چند وقت است صدایم نزدی دختر من چند وقت است نگفتم به تو «جانم بابا » نه تو هستی ، نه عمو و نه علی اکبر هست پس برای چه کسی شعر بخوانم بابا ؟ ( گفت بابا بابا بابا بابا) بابا بس که در راه دویدم بخدا خسته شدم بغلم کن روی پایت بنشانم بابا بابا ، زجر ملعون به رویِ جای لبت سیلی زد چند شب ، تلخ شده طعم دهانم بابا گیسویم سوخته است و کف پایم آبله زد بازویم نیز شکسته به گمانم بابا ( حق بده ، منم دستم بسته بود ، نیمه شب از روی ناقه افتادم بابا ... بابا باز من دست داشتم اما عمو دست نداشت افتاد ... اگر دختر بچه ای گریه کنه ، کس و کاراش بغلش میکنن ... اگر دختر بچه گریه کنه اگر بابا نداشته باشه عمو میاد ... عمو نداشته باشه داداشش میاد ... اما این خانم رو هم باباشو کُشتن ، هم عموشو کُشتن ، هم داداشش رو کُشتن ، همچین که قافله در حال حرکت بود یه مرتبه دیدن نیزه دار معطل شد ، نیزه دارِ سر ِابی عبدلله دید خودش میره اما نیزه تکون نمیخوره ، به تبعیت نیزه سر بریده حسین ، هیچ نیزه ای تکون نمیخوره ، عاقبت اومدن تا به زین العابدین گفتن ، فرمود : بگید ببینم سر بریده بابام کدوم سمت رو داره نگاه میکنه ؟ گفتن آقا عقب کاروان رو داره نگاه میکنه ... فرمود یکی از خواهرام از ناقه افتاده ... یه مرتبه زینب گفت من میرم پیداش میکنم ، گفتن نه ... سنگ دل ترین رو صدا زد گفت زجر تو برو پیداش کن ... پشت یه بوته دستش رو رو سرش گذاشته هی میگه بابا بابا بابا ... یه وقت حس کرد یه پنجه ای اومد ؟؟ گفت بابا ، یک ضربه زد دو گونه ماهم سیاه شد ... خواهر کوچیک داری یا نه ؟ ... تا دستتو بالا میاری زود... همچین که دستش اومد بالا ، گفت نزن من خودم میام ، بچه وقتی کتک میخوره قوی ترین کس خونواده رو صدا میزنه ، تا سیلی خورد یه وقت صدا زد کجایی عمو عباس ؟ ببینی رقیه رو کُشتن... تا این بچه رو آورد ، اول کاری که کرد ، پرت کرد توو دامن زینب ... بچه میخاد گریه کنه ، اما دیدن این دختر بلند شد اومد پای نیزه عمو عباس ... گفت عمو ببین با رقیه چه کردن ... بلند بگو حسییین ...
قسمت اول : ( سلام الله علیها ) نام تو می بَرم خدا را شکر سائل به این درم ، خدا را شکر ... ( باید هم خدارا شکر کنیم ، این موقع شب ، خیلی ها از مردم این شهر ، هر کسی یک دغدغه ای داره ، یه جایی سرش گرمه ، اما این که منو شما ، در این ساعت ،توفیق داشتیم ، مجلس مولا اومدیم ، باید هزاران بار خدارو شکر کنیم ... ) در حریم تو، مادرت زهرا داده بال و پَرم ، خدا را شکر خورده ام جای شیر، حب تو از سینه ی مادرم ، خدا را شکر آقا جانم ، ممنونتم ، بهم اجازه دادی مشکی پوش عزایت باشم ، آقای من ... سینه ام گوشه ای زِ کربُبلاست آبرویم ز آبروی شماست ( آقا ... ایام عزای دختر سه ساله ابی عبدالله است ... ، تورو خدا به این دختر خانم نگاه کنید ، نمیدونم چند سالشه ؟ چطور چادر سرش کرده ، میاد تومجلس ... اما یه دختر سه ساله داره ابی عبدالله ، از وقتی که متولد شده ، مادر از دست داده ، همه ی کَس و کار این دختر باباشه ، همه ی دلخوشیه این دختر باباشه ... « یه گوشه خواب بودم خیلی آروم » ، امشب بنشینیم پای درد دل های دختر سه ساله ی آقامون .. ) یه گوشه خواب بودم خیلی آروم ولی پیچید توو گوشم صداشون نمی بُردن اگِه گوشواره هامو خودم می بخشیدم به دختراشون ... ( من دختر همون مادری هستم ، سه روز روزه گرفت ، غذای افطارش رو داد به یتیم ، اسیر و مسکین ... آه ، من دختر همون مادرم ... ) نمی بردن اگه گوشواره هامو خودم می بخشیدم به دختراشون ... گذشت و گُم شدم توی بیابون ( حالا درد و دلای این دختر بالا گرفت ... بابا بابا ... ) گذشت و گُم شدم توی بیابون آخه از قافله جا مونده بودم یکی اومد بَرم گردوند بابا ولی کاشکی همونجا مونده بودم ( دیگه نگم چه جوری منو برگردوند ؟ فقط همین رو بگم ، اول که رسید با موهام از زمین بلندم کرد ... ؟؟ ) بد اخلاقن چقدر مردای شامی به جای قلب ، سنگه توو دلاشون با این دستای سنگینی که دارن دلم می سوزه واسه بچه هاشون یه جورى زد چشام تاره هنوزم یه جورى زد قدم از درد ، خم موند جاى دستش یکم بهتر شد اما جاى انگشترش رو صورتم موند ... ؟ تو روى نیزه و من روى ناقه تو چشمات باز و من دستام بسته چقدر شکل همیم بابا نگاه کن منم مثل تو دندونام شکسته
#⃣ #⃣ #⃣ #⃣ #⃣ .....ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ..... بِسمِ ٱللَّٰهِ ٱلرَّحْمٰنِ ٱلرَّحِيم "يَا أَيُّهَا الْعزِيزُ مَسنَا وَأَهلَنَا الضُّرُّ وَجِئْنَا بِبِضَاعَةٍ مُزجَاةٍ فَأَوْفِ لَنَا الْكَيْلَ وَتَصَدَّقْ عَلَيْنَا إِنَّ اللَّهَ يَجْزِي الْمُتَصَدِّقِين" "يا رَبَّ الرُّقیه، بِحق الرُّقیه، اِشف صَدر الرُّقیه، بظهورِ الحُجُّة ، يا رب الحُجُّة، بحق الحُجُّة، اشف صدر الحُجُّة، بظهور الحُجُّة " شب شهادت حضرت رقیه سلام الله علیهاست، سه ساله ای که اینقدر امام زمانش رو با اشک و ناله صدا زد، امام زمانش با سر اومد توی خرابه به دیدنش، بعد برا امام زمانش جون داد، امشب اونایی که میخوان اربعین برن کربلا هنوز براتشون امضا نشده بسم الله، اونایی که هنوز کربلا رو ندیدن بسم الله، اونایی که مریض دارن، گرفتارن بسم الله، دیدید دَرِ خونه ای رو می‌زنید اول بچه کوچیکا میآن در رو باز میکنن، امشب هم دَرِ خونه ی ابي عبدالله رو بزنیم دختر کوچولوی ابي عبدالله رقیه در رو باز میکنه میگه بابا یه مشت گدا اومدن دَرِ خونه، کربلا میخوان، مریض دارن، گرفتارن، حتما ابي عبدالله به خاطر دختر سه ساله اش دست همه ی ماهارو میگیره... حالا با این دل شکسته است بریم خرابه ی شام، انشالله با اشک چشم و ناله تون یتیم نوازی کنید... گریه کرد،گریه کرد تا بالاخره رقیه به مراد دلش رسید یه وقت دید سر باباش جلو‌ چشماشه.. سر بریده رو آوردن خرابه انداختن جلوی این دخترِ سه ساله، دیدن شروع کرده با باباش درد و دل کردن، با زبان حال و با زبان شعر برات بخونم: حالا که اومدی پیشم بازم آغوشتو‌ واکن بغل کن بغضمُ بازم، غریبیمو‌ تماشا کن حالا که اومدی پیشم بذار خلوت کنم باتو بذار تعریف کنم بعدش، ببین من پیر شدم یا تو تو‌ وقتی اومدی گفتم‌که تقصیرِ دل من بود تو‌ که دیدی بابات خوابه چه وقته گریه کردن بود ببخش حرفای تعریفیم، دیگه حرفای خوبی نیست ببخش واسه پذیرایی، خرابه جای خوبی نیست خرابه بِسترش خاکه، خرابه بالشش خِشته تو خیلی خاکیی اما، برای دخترت زشته برای دخترت زشته که خونه اش این طوری باشه بزار چیزی نگم شایدتو حرفام دلخوری باشه کدوم خانوم با این حالش، پیش مهمون معذب نیست ببخش از راه طولانی، سر و وضعم مرتب نیست اگه مهمون داری باید، براش با جون مهیّا شی خجالت می کشی وقتی، نتونی از زمین پاشی نگی من بی ادب بودم نگی این دختر عاشق نیست نمی تونم پاشم از جام پاهام پاهای سابق نیست «بس که دوید عقب قافله واویلا واویلا پای من از ره شده پر آبله واویلا واویلا» حالا چشمای کم سومو به هر چی جز تو می بندم به زورم باشه پا میشم به زورم باشه می خندم *بابا! یه نگاه کن به دخترت چرا چشاتو بستی؟یه نگاه کرد به باباش گفت..* مگه تو صورتم امشب، بغیر از خنده چی دیدی که از وقتی پیشم هستی، یه بار حتی نخندیدی ✍ *گفت:بابا! هر کجایی فکر میکردم ببینمت الّا کاخ یزید..نمیتونستم باور کنم اون سری که دست اون بی حیا است سر مقدس بابای منه. هی رو‌پنجه های پا بلند میشدم هی عمه ام جلو‌ چشمم رو‌ می گرفت. هی دستای کوچولومو اشاره کردم عمه اون سر آشناست بگو‌ نزنه اون لبارو‌ نرنه ..‌بابا هرچی از عمه ام سؤال کردم گفتم عمه اون سر، سر کیه ؟ جوابمو نداد حالا جوابم رو‌گرفتم... از باب بغداد بری به سمت بیرون کربلا جاده ی حِلّه، یه مسجد مانندیه بالاش تابلو زده "هذا مَقام‌ٌ مُنسَلَخٍ الحُسینی"میدونی اینجا کجاست؟ اینجا همون‌ جایی که خولی سر بریده رو برد. چیکار کرد با سر؟ وقتی سر و برد برا عُبیدالله بن زیاد تا سر و‌ دید تعجب کرد گفت :چیکار کردید با سرِ حسین!؟ اِبن زیاد تعجب کرد، عقب عقب رفت. ابن زیاد مردِ، جنگاور بوده، از سر ترسید جا خورد.حالا یه دختر سه ساله دید رگارو بریدن، صورت سوخته، دندونا شکسته، جای سالم نداشت ..حسین ..... کاری نتونست بکنه زبونش بند اومد. صدا زد بابا!: کی من رو یتیم‌کرده؟ کی رگاتو بریده؟ کی محاسنت رو‌ خضاب کرده؟ یه وقت لباش رو گذاشت رو لبهای خونی و چوب خورده ی بابا، یه وقت دیدن رقیه دیگه نفس نمیکشه! "فَلَمّا حَرَّکوها"تکونش دادن... "فَاذا بِها قد فارَقَتِ الدُّنیا"دیدند رقیه از دنیا رفته...اهل خرابه همه نوحه میخوندند می گفتن: سلام ما رو به بابای غریبمون برسون.بگو بینِ کوفه تا شام خیلی سخت بود.بگو سرت رو وسط تشت طلا دیدیم،خیلی برامون سخت بود. رَحِمَ الله مَنْ ناداه یا حسین... خدایا فَرَج امام زمان برسان..رهبرمان حفظ بفرما، دستایی که به سویت بلند شده خالی بر نگردان...سلامتی و تعجیل در ظهور حجت ابن الحسن صلوات بلند بفرستید....*