❇️ علی(ع) و فضائل غیر قابل انکارش
#حسادت_به_علی
🔹 #ابن_عساکر در #تاریخ_دمشق(ج42،ص116) به نقل از حارث بن مالک چنین میگوید: وارد #مکه شده و نزد #سعد_بن_ابی_وقاص رفته و از او پرسیدم درباره علی فضیلتی شنیده ای؟ سعد به وجود پنج ویژگی برای علی(ع) شهادت میدهد و میگوید اگر من یکی از آنها را داشتم، برایم از اینکه در دنیا عمر #نوح(ع) را داشته باشم، دوست داشتنی تر بود و بعد شروع به شمردن آن فضیلت ها میکند:
1️⃣ اول آنکه پیامبر خدا #ابوبکر را به همراه #سوره_برائت به سوی مشرکان قریش فرستاد و او یک روز و شب در راه بود تا اینکه به علی(ع) فرمود دنبال ابوبکر برو و سوره را از او بگیر و خودت ابلاغ کن و ابوبکر را نزد من برگردان. وقتی ابوبکر برگشت از پیامبر پرسید ماجرا چیست؟ آیا چیزی درباره من نازل شده؟ حضرت فرموید خیر اما برای ابلاغ مطلبی، یا باید خودم ابلاغ کنم یا کسی که از من باشد[و تو از من نیستی اما علی از من است].
2️⃣ دوم آنکه با #پیامبر در مسجد مینشستیم تا اینکه یک روز گفته شد از این به بعد غیر از #خانواده_پیامبر و #خانواده_علی همه باید از مسجد خارج شوند و ما نعلین کشان از مسجد خارج شدیم. صبح #عباس[عموی حضرت] به پیامبر فرمود چرا عموها و یارانت را بیرون کردی و این جوان را در مسجد ساکن کردی؟ حضرت فرمود من شما را بیرون نکردم بلکه این فرمان خداست.
3️⃣ سوم آنکه پیامبر، #عمر و #سعد را به #خیبر فرستاد اما کار پیش نرفت تا اینکه فرمود فردا پرچم را به دست کسی میدهم که خدا و پیامبرش را دوست دارد و خدا و پیامبرش نیز او را دوست دارند. روز بعد با اینکه علی چشم درد داشت، با آب دهانش به چشمان او زد و چشم او خوب شد و پرچم را به دست او داد و او پیروز شد.
4️⃣ چهارم آنکه در روز #غدیر_خم، پیامبر همه را نگه داشت و دستان علی را بالا برد به طوری که سفیدی زیر بغلش پیدا شد و سه بار گفت: «من کنت مولاه فعلی مولاه»
5️⃣ پنجم آنکه پیامبر سوار بر شترش به قصد جنگ از شهر خارج شد و علی را به همراه خود نبرد. #قریش این را دلیل بر ناشایستگی علی و عدم رضایت و توجه پیامبر به او دانستند اما پیامبر همه مردم را جمع کرد و فرمود: یا علی! نسبت تو به من همانند نسبت #هارون به #موسی است، جز آنکه بعد از من دیگر پیامبری نداریم.
📌 پ.ن: افراد کثیری از صحابه و غیر صحابه ولایت و امامت حضرت امیر(ع) را نپذیرفتند اما شاید به جرئت بتوان گفت با این حال، همه یا عمده آنها منکر فضائل علی(ع) نبودند، چه اینکه در نقل های متعددی این گزارش ها به دست ما رسیده است که می توان درباره آن کتاب ها نوشت.
سعدبن ابی وقاص یکی از آن افراد است، کسی که از صحابه پیامبر بود، فرماندهی سپاه اسلام در #جنگ_قادسیه را به عهده داشت اما در زمان خلافت حضرت در ابتدا با ایشان بیعت نکرد و وقتی هم که بیعت کرد در جنگ های حضرت حاضر نشد و با او همراهی نکرد. پسر او، #عمر_سعد نیز فرماندهی سپاه دشمن در کربلا را به عهده داشت.
اما همین شخصیت نمی تواند منکر فضائل حضرت بشود، چون روز و شب این فضائل را به چشمان خود دیده است، فضائلی که یکی دو تا هم نیستند و بعضی از آنها به تواتر نقل میشده لذا اساسا قابل انکار نبوده اند.
یکی از دلایلی که باعث شد این چنین افرادی در عین قبول فضائل حضرت اما امامت و ولایتش را قبول نکنند، #حسادت آنها بود که در روایات نیز به آن اشاره شده. اگر همین گزارش سعد را به دقت بخوانید، حس حسادت از سر و روی آن می بارد.
در نقل دیگری آمده #معاویه وارد مدینه شد و به سعد گفت چرا ما را در حقمان در برابر باطل یاری نمیکنی اما سعد پاسخ داد از پیامبر شنیدم که می فرمود: «على با حق است و حق با على است، هر جا كه باشد.» معاویه در پاسخ میگوید: هیچگاه نزد من مانند امروز شایسته ملامت نبودی. سعد میگوید چرا؟ معاویه پاسخ میدهد: چون اگر من این سخن را از پیامبر شنیده بودم تا زمان مرگم همواره #خادم_علی میشدم.
البته معاویه هم حق را درباره علی(ع) می دانست اما چه بسا حسادت او نسبت به حضرت از حسادت سعد بیشتر هم بود.
🆔https://eitaa.com/TarikhDEF
❇️ حسین(ع) و ماجرای دعوت از بصریان(بخش سوم)
🔹البته احنف بعدا نزد #معاویه نیز جايگاه خوبی داشت ولى در همان روزگار نیز از ستايش #حضرت_امیر(ع) و مدح ايشان كوتاه نمىآمد. در گزارشی از #تاریخ_دمشق آمده احنف بر معاويه وارد شد. معاويه به او گفت: تو بودى كه در #جنگ_صفّين، عليه ما شمشير زدی و در #جنگ_جمل #امّ_المؤمنين را وا نهادى؟!
🔸گفت: اى معاويه! بهگذشتهها باز مگرد كهشمشيرهايى كه با آنها با تو جنگيديم، هنوز بر گردنهايمان آويخته است و دلهايى كه با آنها دشمنت مىداشتيم، هنوز در درون سينههاى ماست و به خدا سوگند، يك وجب به خيانت پيش نخواهى آمد، مگر آن كه يك ذراع به نيرنگ به سوى تو مىآييم و اگر بخواهى مىتوانى با گوشهاى از #عفوت، كدورت دلهاى ما را صفا دهى. معاویه هم گفت: حتما چنين مىكنم.
🔹در گزارش دیگری آمده معاویه و جمعیتی دور او نشسته بودند كه مردى از شام وارد و به سخنرانى ايستاد و در پايان كلامش، على(ع) را #لعن كرد. مردم، ساكت ماندند اما #احنف_بن_قیس به سخن آمد و گفت:
🔸«اى امير مؤمنان! اين گوينده كه اين گونه سخن گفت، اگر مىدانست كه رضايت تو در نفرين كردن پيامبران است، آنها را نيز نفرين مىكرد! از خدا پروا كن و على را واگذار كه او به ديدار پروردگارش شتافت و به تنهايى در قبرش آرميد و با كردارش تنها ماند و به خدا سوگند، تا آن جا كه ما مىدانيم، از همه پيشگامتر، پاكْ خوى، پاك نهاد و مصيبت فقدان او بزرگ بود.»
🔹معاويه به او گفت: اى احنف! ديده بر خار نهادى و سخن، نسنجيده گفتى و به خدا سوگند، بايد بر منبر شوى و او را خواه ناخواه نفرين كنى. احنف به او گفت: اى امير مؤمنان! اگر از من درگذرى، به سود توست و اگر مرا بر آن مجبور كنى، به خدا سوگند، زبانم به آن نخواهد چرخيد.
🔸احنف گفت اگر بر منبر بروم چنین میگویم: «اى مردم! امير مؤمنان معاويه به من فرمان داده است كه على را نفرين كنم و من مىگويم على و معاويه اختلاف كردند و با هم جنگيدند و هر يك ادّعا كرد كه ديگرى بر او و پيروانش ستم كرده است. پس چون دعا كردم، آمين بگوييد، خدايتان بيامرزاد!».
🔹و سپس مىگويم: «خدايا! تو به همراه فرشتگان و پيامبران و همه آفريدگانت، هر يك از اين دو را كه بر ديگرى ستم كرده، نفرين كن و گروه متجاوز را نفرين كن و خدايا آنان را بسيار نفرين كن. آمين بگوييد، خدايتان بيامرزاد!». اى معاويه! نه يك كلمه بر آن مىافزايم و نه يك كلمه از آن مىكاهم، حتّى اگر جانم بر سر آن برود. معاويه هم گفت: در اين صورت، تو را مجبور به سخنرانى نمىكنيم!
🔸احنف همان کسی است که وقتی معاویه از قبایل مختلف میخواهد که با یزید بیعت کنند و قبایل هیئت هایی برای #بیعت به #شام میفرستند، او نیز جزو هیئت #بصره بود. دو گزارش از این ماجرا نقل شده که میتوانید آن را در منابع دنبال کنید.
🔹حقیقتا انسان موجود عجیبی است، همین احنف خود نقل میکند: یک وقت بر معاويه وارد شدم. از شيرينى و ترشى، آن قدر آورد كه شگفتى مرا برانگيخت. آنگاه معاویه گفت: آن غذاى رنگين را بياوريد. لذا غذايى آوردند كه نفهميدم چيست. گفتم: اين چيست؟ گفت: روده مرغابى است كه با مغز و روغن پسته، انباشته شده و بر آن، شكر پاشيده شده است.
🔸احنف میگوید من گريهام گرفت. معاویه گفت: چرا گريه مىكنى؟ گفتم: آفرين بر على(ع)! چنان از جان خود مايه گذاشت كه نه تو و نه غير تو نمىتوانند چنين كنند. گفت: چگونه؟ گفتم: شبى هنگام افطار بر علی(ع) وارد شدم. به من فرمود: «برخيز و با #حسن و #حسين، شام بخور».
🔹آنگاه خود به نماز ايستاد و بعد نماز برایش كيسهاى مُهر شده آوردند و از آن، مقدارى آرد جو در آورد و مجدد آن را بست. گفتم: اى اميرمؤمنان! تو را هيچگاه بخيل نديدهام، چرا بر اين كيسه جو، مُهر مىزنى؟ فرمود: «از روى بُخل بر آن مهر نمىنهم؛ بلكه مىترسم حسن يا حسين، آن را به روغنى آغشته كنند و يا چرب كنند». گفتم: مگر حرام است؟
🔸فرمود: «نه؛ ولى بر #پيشوايانِ_حق، واجب است كه در خوردن و پوشيدن، به ناتوانترين افراد مردمشان تأسّى جويند و از مردم، با چيزى كه در توان آنان نيست، متمايز نشوند تا تهىدستان، آنان را ببينند و از خدا براى شرايطى كه در آن زندگى مىكنند، خشنود باشند و ثروتمندان، آنان را ببينند و در شُكر و فروتنى بيشتر بكوشند.»
🔹همین احنف کارش به جایی میرسد که پاسخی به نامه سیدالشهدا(ع) نمیدهد و به یاری او نمی رود و نقل کرده اند که گفته: «ما، #خاندان_على را تجربه كردهايم. آنان نه سياست مملكتدارى بلدند و نه ثروتاندوزند و نه اهل نيرنگ زدن در جنگ.» اما او بعدا به خاطر دوستی اش با #مُصعَب_بن_زبير برای همراهی او به #کوفه میرود.
📌حیف! او با چه کسی همراه نشد و خود را از سعادت محروم ساخت، و با چه کسی همراه شد و خود را بدبخت ساخت!
ادامه دارد...
📚دانشنامه امیرالمومنین(ع) و امام حسین(ع) نشر دارالحدیث.
🆔https://eitaa.com/TarikhDEF
هدایت شده از تاریخ دیروز، امروز، فردا
❇️ حسین(ع) و ماجرای دعوت از بصریان(بخش سوم)
🔹البته احنف بعدا نزد #معاویه نیز جايگاه خوبی داشت ولى در همان روزگار نیز از ستايش #حضرت_امیر(ع) و مدح ايشان كوتاه نمىآمد. در گزارشی از #تاریخ_دمشق آمده احنف بر معاويه وارد شد. معاويه به او گفت: تو بودى كه در #جنگ_صفّين، عليه ما شمشير زدی و در #جنگ_جمل #امّ_المؤمنين را وا نهادى؟!
🔸گفت: اى معاويه! بهگذشتهها باز مگرد كهشمشيرهايى كه با آنها با تو جنگيديم، هنوز بر گردنهايمان آويخته است و دلهايى كه با آنها دشمنت مىداشتيم، هنوز در درون سينههاى ماست و به خدا سوگند، يك وجب به خيانت پيش نخواهى آمد، مگر آن كه يك ذراع به نيرنگ به سوى تو مىآييم و اگر بخواهى مىتوانى با گوشهاى از #عفوت، كدورت دلهاى ما را صفا دهى. معاویه هم گفت: حتما چنين مىكنم.
🔹در گزارش دیگری آمده معاویه و جمعیتی دور او نشسته بودند كه مردى از شام وارد و به سخنرانى ايستاد و در پايان كلامش، على(ع) را #لعن كرد. مردم، ساكت ماندند اما #احنف_بن_قیس به سخن آمد و گفت:
🔸«اى امير مؤمنان! اين گوينده كه اين گونه سخن گفت، اگر مىدانست كه رضايت تو در نفرين كردن پيامبران است، آنها را نيز نفرين مىكرد! از خدا پروا كن و على را واگذار كه او به ديدار پروردگارش شتافت و به تنهايى در قبرش آرميد و با كردارش تنها ماند و به خدا سوگند، تا آن جا كه ما مىدانيم، از همه پيشگامتر، پاكْ خوى، پاك نهاد و مصيبت فقدان او بزرگ بود.»
🔹معاويه به او گفت: اى احنف! ديده بر خار نهادى و سخن، نسنجيده گفتى و به خدا سوگند، بايد بر منبر شوى و او را خواه ناخواه نفرين كنى. احنف به او گفت: اى امير مؤمنان! اگر از من درگذرى، به سود توست و اگر مرا بر آن مجبور كنى، به خدا سوگند، زبانم به آن نخواهد چرخيد.
🔸احنف گفت اگر بر منبر بروم چنین میگویم: «اى مردم! امير مؤمنان معاويه به من فرمان داده است كه على را نفرين كنم و من مىگويم على و معاويه اختلاف كردند و با هم جنگيدند و هر يك ادّعا كرد كه ديگرى بر او و پيروانش ستم كرده است. پس چون دعا كردم، آمين بگوييد، خدايتان بيامرزاد!».
🔹و سپس مىگويم: «خدايا! تو به همراه فرشتگان و پيامبران و همه آفريدگانت، هر يك از اين دو را كه بر ديگرى ستم كرده، نفرين كن و گروه متجاوز را نفرين كن و خدايا آنان را بسيار نفرين كن. آمين بگوييد، خدايتان بيامرزاد!». اى معاويه! نه يك كلمه بر آن مىافزايم و نه يك كلمه از آن مىكاهم، حتّى اگر جانم بر سر آن برود. معاويه هم گفت: در اين صورت، تو را مجبور به سخنرانى نمىكنيم!
🔸احنف همان کسی است که وقتی معاویه از قبایل مختلف میخواهد که با یزید بیعت کنند و قبایل هیئت هایی برای #بیعت به #شام میفرستند، او نیز جزو هیئت #بصره بود. دو گزارش از این ماجرا نقل شده که میتوانید آن را در منابع دنبال کنید.
🔹حقیقتا انسان موجود عجیبی است، همین احنف خود نقل میکند: یک وقت بر معاويه وارد شدم. از شيرينى و ترشى، آن قدر آورد كه شگفتى مرا برانگيخت. آنگاه معاویه گفت: آن غذاى رنگين را بياوريد. لذا غذايى آوردند كه نفهميدم چيست. گفتم: اين چيست؟ گفت: روده مرغابى است كه با مغز و روغن پسته، انباشته شده و بر آن، شكر پاشيده شده است.
🔸احنف میگوید من گريهام گرفت. معاویه گفت: چرا گريه مىكنى؟ گفتم: آفرين بر على(ع)! چنان از جان خود مايه گذاشت كه نه تو و نه غير تو نمىتوانند چنين كنند. گفت: چگونه؟ گفتم: شبى هنگام افطار بر علی(ع) وارد شدم. به من فرمود: «برخيز و با #حسن و #حسين، شام بخور».
🔹آنگاه خود به نماز ايستاد و بعد نماز برایش كيسهاى مُهر شده آوردند و از آن، مقدارى آرد جو در آورد و مجدد آن را بست. گفتم: اى اميرمؤمنان! تو را هيچگاه بخيل نديدهام، چرا بر اين كيسه جو، مُهر مىزنى؟ فرمود: «از روى بُخل بر آن مهر نمىنهم؛ بلكه مىترسم حسن يا حسين، آن را به روغنى آغشته كنند و يا چرب كنند». گفتم: مگر حرام است؟
🔸فرمود: «نه؛ ولى بر #پيشوايانِ_حق، واجب است كه در خوردن و پوشيدن، به ناتوانترين افراد مردمشان تأسّى جويند و از مردم، با چيزى كه در توان آنان نيست، متمايز نشوند تا تهىدستان، آنان را ببينند و از خدا براى شرايطى كه در آن زندگى مىكنند، خشنود باشند و ثروتمندان، آنان را ببينند و در شُكر و فروتنى بيشتر بكوشند.»
🔹همین احنف کارش به جایی میرسد که پاسخی به نامه سیدالشهدا(ع) نمیدهد و به یاری او نمی رود و نقل کرده اند که گفته: «ما، #خاندان_على را تجربه كردهايم. آنان نه سياست مملكتدارى بلدند و نه ثروتاندوزند و نه اهل نيرنگ زدن در جنگ.» اما او بعدا به خاطر دوستی اش با #مُصعَب_بن_زبير برای همراهی او به #کوفه میرود.
📌حیف! او با چه کسی همراه نشد و خود را از سعادت محروم ساخت، و با چه کسی همراه شد و خود را بدبخت ساخت!
ادامه دارد...
📚دانشنامه امیرالمومنین(ع) و امام حسین(ع) نشر دارالحدیث.
🆔https://eitaa.com/TarikhDEF