✍پاسخ :
امام حسین(ع) با توجه به کثرت نامه های ارسال شده در روز هشتم ذی الحجه، مکه را به مقصد کوفه ترک کرد.
اما دلیل اینکه چرا امام حسین(ع) تصمیم خود را، از رفتن به کوفه تغییر نداد؛ می توان به چند نکته اشاره کرد :
1⃣دعوت مردم کوفه :
سید بن طاووس درباره دعوت کوفیان می نویسد :
📋《فَوَرَدَ عَلَيْهِ فِي يَوْمٍ وَاحِدٍ سِتُّمِائَةِ كِتَابٍ وَ تَوَاتَرَتِ الْكُتُبُ حَتَّى اجْتَمَعَ عِنْدَهُ فِي نُوَبٍ مُتَفَرِّقَةٍ اثْنَا عَشَرَ أَلْفَ كِتَابٍ》
♦️در یک روز، ششصد نامه به دست حضرت(ع) رسید و آنقدر، نامهها زیاد شد تا اینکه در چند نوبت، ۱۲ هزار نامه شد.(۱)
هنگامی که انبوه نامه ها به امام حسین(ع) رسید، این دعوت عمومی توسط کوفیان، نوعی تکلیف بر دوش امام حسین(ع) تلقی می شد، که باید حضرت(ع) به آن ترتیب اثر می داد.
یعنی تکلیف امام حسین(ع) در وادی امامت، این است که فریاد استمداد مردم را بی پاسخ نگذارد، و دست رد به سینه خلایق نزند و به دعوت و استغاثه مردم کوفه لبیک بگوید.
بدین ترتیب حضرت(ع) بعد از دریافت نامه ها، مسلم بن عقیل را به کوفه اعزام کرد تا از وضعیت کوفه خبر دهد.
پس بعد از اولین نامه از مسلم، حضرت(ع) عازم کوفه شد.
از طرفی هم در آن زمان کوفه تنها شهری بود که تا این حد، رغبت خود را از حضور امام حسین(ع)، در بین آنها، به عنوان رهبر، نشان می دادند و این فرصتی برای تشکیل حکومت اسلامی بود.
2⃣احتمال خطر جانى :
از برخى عبارات امام حسین(ع) که در مقابل دیدگاه شخصیتهاى مختلفى که با بیرون رفتن حضرت(ع) از مکّه و حرکت به سوى کوفه مخالف بودند، ابراز شده بر مى آید که امام(ع) ماندن بیش تر در مکّه را مساوى با بروز خطر جانى براى خود مى دانست.
چنان که حضرت(ع) در جواب ابن عباس مى فرماید :
📋《لَأَنْ أُقْتَلَ فِي مَكَانِ كَذَا وَ كَذَا أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ أَنْ أُقْتَلَ بِمَكَّةَ》
♦️کشته شدن در مکانى دیگر براى من دوست داشتنى تر از کشته شدن در مکّه است.(۲)
چون وقتی یزید از بیعت با امام حسین(ع) نا امید شد، و وقتی شنید که حضرت(ع)، شبانه از مدینه به مکه رفته است، دستور تشکیل یک تیم ترور را داد، و سلاح های فراوان، برای ترور حضرت(ع) به مکه فرستاد، تا حضرت(ع) را در مکه از بین ببرد.
و این زمانی بود که اولین دعوتنامه ها، از سوی کوفیان، برای حضرت(ع)، مبنی بر برعهده گرفتن رهبری شیعیان کوفه و نقل مکان به آن دیار، فرستاده می شد.
خود امام حسین(ع) در جواب ابوهره ازدی فرمود :
📋《اِنَّ بَنِی اُمَیَّةَ اَخَذُوا مَالِی فَصَبَرْتُ وَ شَتَمُوا عِرْضِی فَصَبرْتُ وَ طَلَبُوا دَمِی فَهَرَبْتُ!》
♦️بنی اميه مالم را گرفتند صبر کردم، به آبرويم لطمه زدند صبر کردم، و خواستند خونم را بريزند پس گريختم.(۳)
3⃣شکسته نشدن حرمت حَرَم(مکّه) :
در ادامه برخى از عبارات پیش گفته، تذکّر این نکته از سوى امام حسین(ع) وجود داشت که نمى خواهد حرمت حرم امن الهى، با ریخته شدن خون او در آن شکسته شود؛ گرچه در این میان گناه بزرگ از آن قاتلان و جنایتکاران اموى باشد.
آن حضرت(ع) این مطلب را در برخورد با عبدالله بن زبیر و به گونه تعریض آمیز نسبت به او که بعدها در مکّه موضع گرفته و لشکریان یزید حرمت حرم را خواهند شکست به صراحت بیان مى دارد.
ایشان در جواب ابن زبیر مى فرماید :
📋《اِنَّ اَبِي حَدَّثَنِي اَنَّ بِمَكَّةَ كَبْشاً بِهِ تُسْتَحَلُّ حُرْمَتُها فَما اُحِبُّ اَنْ اَكُونَ ذلِكَ الْكَبْشَ وَلِئنْ اُقْتَلْ خارِجاً مِنْها بِشِبْرٍ اَحَبُّ اِلَيَّ مِنْ اَنْ اُقْتَلَ فيها وَلَئنْ اُقتَلْ خارِجاً مِنْها بِشِبْرَيْنِ اَحَبُّ اِلَيَّ مِنْ اَنْ اُقْتَلَ خارِجاً مِنْها بِشِبْرٍ》
♦️پدرم علی بن ابی طالب(ع) براى من نقل کرد که در مکّه قوچى است که به وسیله آن حرمت شهر شکسته مى شود و من دوست ندارم که مصداق آن قوچ باشم.
و به خدا سوگند! اگر يك وجب دورتر از مكه كشته شوم بهتر است از اينكه در داخل آن به قتل برسم و اگر دو وجب دورتر از مكه كشته شوم بهتر است از اينكه در يك وجبی آن به قتل برسم.(۴)
📚منابع :
۱)اللهوف ابن طاووس، ص۳۵
۲)البدایه و النهایه ابن کثیر، ج۸، ص۱۵۹
۳)أمالی شيخ صدوق، ص۲۱۸
۴)مقتل الحسین(ع) مقرّم، ج۲، ص۳۰۳
@TarikhEslam
⚠️ «شهری برای عبرت»!
توضیحی مختصر درباره شهر کوفه و نام والیان وحاکمان از ابتدا تا زمان عبدالملک بن مروان:👇
@TarikhEslam
🔴از زمان تاسیس شهر کوفه تا حکومت معاویه:
1⃣سعد بن ابی وقاص:
در ابتدای تاسیس کوفه، عمر بن خطاب وی را به حکومت این شهر منصوب کرد؛ عثمان نیز مدتی او را در این سمت منصوب وسپس او را عزل کرد.
2⃣مغیرة بن شعبه:
عمر بن خطاب او را منصوب و عثمان او را عزل کرد، چون معاویه عهدهدار خلافت شد، مغیرة را به حکومت کوفه گمارد و او پیوسته در کوفه بود، تا این که در سال ۵۰ قمری در گذشت.
3⃣عمار بن یاسر:
عمر او را به زمامداری کوفه گمارد.
4⃣ولید بن عقبه:
عثمان در سال ۲۵ قمری پس از سعد بن ابی وقاص، او را به حکومت گمارد.
5⃣سعید بن العاص:
عثمان بعد از بر کنار کردن ولید بن عقبه او را به حکومت کوفه منصوب کرد و مردم کوفه در سال ۳۴ قمری او را بیرون کردند و خواستند ابو موسی اشعری حاکم کوفه شود، لذا نامهای به عثمان نوشتند. او نیز ابو موسی اشعری را منصوب کرد.
7⃣عقبه بن عمرو:
حضرت علی(ع) وی را جانشین خود در کوفه قرار داد و هنگامی که به جنگ صفین رفت او را عزل کرد.
7⃣عمارة بن شهاب:
در سال ۳۶ قمری کارگزار حضرت علی(ع) در کوفه بود.
8⃣ابو موسی اشعری:
در سال ۱۷ قمری عمر، او را به حکومت بصره گمارد و چون عثمان به زمامداری رسید، وی را در این مقام ابقا و سپس عزل کرد.ابو موسی به کوفه رفت. مردم کوفه پس از اینکه سعید بن العاص را اخراج کردند، از عثمان خواستند تا ابوموسی را به زمامداری کوفه بگمارد، عثمان نیز او را به حکومت کوفه منصوب کرد.
ابو موسی تا زمان کشته شدن عثمان در کوفه باقی ماند، چون حضرت علی(ع) به خلافت رسید، او را در این منصب ابقا فرمود و پس از مدتی جنگ جمل پیش آمد و حضرت علی (ع) شخصی را نزد مردم کوفه فرستاد تا از آنها بخواهد ایشان را در جنگ جمل یاری کنند. ولی ابوموسی از آنها خواست تا از جنگ خودداری کنند لذا حضرت علی (ع) او را از کار بر کنار کرد.
🔴از حکومت معاویه تا زمان عبدالملک بن مروان:
1⃣زیاد ابن ابیه:
معاویه او را به حکومت بصره و کوفه گمارد، و تازمان مرگ در سال ۵۳ قمری عهدهدار حکومت آنجا بود.
2⃣ضحاک بن قیس:
در سال ۵۳ قمری معاویه پس از مرگ زیاد بن ابیه، او را منصوب کرد. او نیز رفت و مردم را به بیعت با عبدالله بن زبیر دعوت کرد و با مروان بن حکم جنگید و در سال ۶۵ قمری در مرج راهط کشته شد.
3⃣عبد الله بن خالد:
معاویه او را به، زمامداری کوفه گمارد.
4⃣سعد بن زید:
او از قبیله خزاعه بود. معاویه، او را منصوب کرد.
5⃣عبد الرحمن بن عبدالله:
وی فرزند ام حکم، خواهر معاویه بن ابی سفیان بود. داییاش معاویه در سال ۵۷ قمری او را به حکومت کوفه منصوب کرد. او اخلاق پسندیدهای نداشت، لذا مردم کوفه او را بیرون کردند.
6⃣نعمان بن بشیر:
وی آخرین کسی به شمار میرود که از سوی معاویه بن ابی سفیان، عهدهدار زمامداری کوفه شد. وی در سال ۶۵ قمری به قتل رسید.
7⃣عبید الله بن زیاد:
یزید بن معاویه زمانی او را به حکومت کوفه منصوب کرد، که در سال ۶۰ قمری مسلم بن عقیل به منظور دعوت مردم برای یاری رساندن امام حسین(ع) به کوفه آمد.
8⃣عمرو بن حریث:
وی از سوی زیاد بن ابیه، عهدهدار حکومت کوفه شد و هر گاه زیاد از کوفه بیرون میرفت، او را جانشین خود قرار میداد، وی جانشین عبیدالله بن زیاد نیز بود.
9⃣عامر بن مسعود:
او پس از مرگ یزید به انتخاب مردم کوفه، زمامداری کوفه را به دست گرفت، تا اینکه عبدالله بن زبیر به عنوان خلیفه تعیین شد. و وی از طرف عبدالله بن زبیر به حکومت کوفه منصوب شد.
🔟عبد الله بن یزید:
وی از سوی عبدالله بن زبیر به حکومت مکه رسید، سپس زمامداری کوفه را به وی واگذار کرد.
1⃣1⃣عبدالله بن مطیع:
عبدالله بن زبیر او را به حکومت کوفه منصوب کرد، و مختار او را از کوفه بیرون کرد وی به مکه بازگشت.
2⃣1⃣مختار بن ابوعبید ثقفی:
با شکست عبدالله بن مطیع حاکم کوفه شد و هر گاه مختار به مداین میرفت، سائب بن مالک اشعری را به حکومت کوفه میگمارد.
3⃣1⃣مصعب بن زبیر:
در ۶۷ ه.ق عبدالله او را به حکمرانی بصره گمارد، سپس با شکست دادن مختار حکمرانی کوفه را نیز به او واگذار کرد.
📚منبع:
تاریخ الکوفه براقی، صص۲۴۹-۲۴۶
@TarikhEslam
📚✍📚✍📚✍📚✍📚✍📚
4️⃣7️⃣ #معرفی_کتاب :📚
کتاب «عاشورا» حاوی مباحثی درباره ریشه ها، انگیزه ها، رویدادها و پیامدهای واقعه عاشورا؛ اثر جمعی از نویسندگان زیر نظر آیت الله مکارم شیرازی✍📚👇
@TarikhEslam
4_6035340893911777366.pdf
3.96M
📚✍📚✍📚✍📚✍📚
کتاب «عاشورا»
@TarikhEslam
تاملی در تاریخ اسلام
3⃣1⃣هشتم ماه ذی الحجه سال ۶۰ هجری قمری، حرکت #امام_حسین_علیه_السلام از شهر «مکه معظمه» به شهر «کوفه»
4⃣1⃣هشتم ماه ذی الحجه سال ۶۰ هجری قمری آخرین دعوت عمومی #حضرت_مسلم_علیه_السلام در کوفه و گرفتن پیمان از کوفیان :👇
✅در این روز حضرت مسلم(علیه السّلام) دعوت خود را بار دیگر در کوفه آشکار کرد و با کوفیان اتمام حجت نمود.(۱)
#روز_شمار_عاشورا
📚منبع :
۱)الارشاد شیخ مفید، ج۲، ص۵۲
@TarikhEslam
تاملی در تاریخ اسلام
4⃣1⃣هشتم ماه ذی الحجه سال ۶۰ هجری قمری آخرین دعوت عمومی #حضرت_مسلم_علیه_السلام در کوفه و گرفتن پیمان
5⃣1⃣هشتم ماه ذی الحجه سال ۶۰ هجری قمری رسیدن عبیدالله بن زیاد از بصره به کوفه با پوششی به شکل و شمائل متفاوت!👇
#روز_شمار_عاشورا
@TarikhEslam
✅پس از ارسال نامههای فراوان از جانب کوفیان به امام حسین(ع) و دعوت از آن حضرت(ع) برای ورود به کوفه، مسلم روانه کوفه می شود و خیل کثیری از کوفیان با مسلم بیعت می کند.
آن زمان در شهر کوفه نعمان بن بشیر از طرف معاویه و یزید والی شهر بود.
نعمان بن بشیر هر چند مردم را از وارد شدن به فتنه بر حذر داشت؛ اما در عین حال گفت :
📋《إِنِّي لاَ أُقَاتِلُ مَنْ لاَ يُقَاتِلُنِي وَ لاَ آتِي عَلَى مَنْ لَمْ يَأْتِ عَلَيَّ وَ لاَ أُنَبِّهُ نَائِمَكُمْ نَائِمَکُمْ وَ لَا أَتَحَرَّشُ بِکُمْ وَ لَا آخُذُ بِالْقَرْفِ وَ لَا الظِّنَّةِ وَ لَا التُّهَمَة》
♦️من با کسانی که با من کاری نداشته باشند، به آنان کاری ندارم و کسانی که با من سر جنگ نداشته باشند، من نیز با آنان جنگ نمیکنم.
من کسی را بی دلیل دستگیر نمیکنم و به گمان هاى بيهوده و تهمت ها قضاوت نمى كنم.(۱)
در همین زمان مزدوران حکومت بنیامیه که این موضع نعمان بن بشیر را دلیل بر ضعف او دانستند، در صدد بر آمدند برای یزید نامه بنویسند تا او را از اوضاع کوفه با خبر سازند.
عبدالله بن ربیعه در نامهاش به یزید نوشت :
📋《فَإِنَّ مُسْلِمَ بْنَ عَقِیلٍ قَدْ قَدِمَ الْکُوفَةَ فَبَایَعَتْهُ الشِّیعَةُ لِلْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ(ع) فَإِنْ یَکُنْ لَکَ فِی الْکُوفَةِ حَاجَةٌ فَابْعَثْ إِلَیْهَا رَجُلًا قَوِیّاً یُنَفِّذُ أَمْرَکَ وَ یَعْمَلُ مِثْلَ عَمَلِکَ فِی عَدُوِّکَ فَإِنَّ النُّعْمَانَ بْنَ بَشِیرٍ رَجُلٌ ضَعِیفٌ أَوْ هُوَ یَتَضَعَّف》
♦️اما بعد بدان که مسلم بن عقیل به کوفه آمده و شیعه براى خلافت حسین بن على(ع) با او بیعت کردهاند، پس اگر کوفه را میخواهى، مرد نیرومندى را بفرست که فرمان تو را به انجام رساند، و مانند خودت درباره دشمنت رفتار نماید، زیرا نعمان بن بشیر مرد ناتوانى است یا خود را به ناتوانى زده است.(۲)
عمارة بن عقبه و عمر بن سعد بن أبى وقاص نیز مانند عبداللَّه بن مسلم به همین مضمون به یزید نامه نوشتند.
در این زمان یزید با مشاور خویش «سرجون» مشورت کرد و سرجون پیشنهاد کرد : عبیدالله بن زیاد را به کوفه بفرستد.(۳)
یزید پس از این پیشنهاد، به عبیدالله بن زیاد که والی بصره بود، نوشت :
📋《قَد بَلَغَنِي أَنَّ أَهلَ الكُوفَةِ قَد كَتَبُوا إلَى الحُسَينِ(ع) فِي القُدُومِ عَلَيهِم، وَ أنَّهُ قَد خَرِجَ مِن مَكَّةَ مُتَوَجِّهَاً نَحوَهُم، وَ قَد بَلَي بِهِ بَلدَكَ مِن بَينَ البُلدَانِ، وَ أَيَّامَكَ مِن بَينِ الأيَّامِ، فَإِن قَتَلتَهُ، وَ إلّا رَجَعتَ إلَى نَسَبِكَ وَ إلَى أَبِيكَ عُبَيد، فَاحذِر أَن يَفُوتَكَ》
♦️خبر یافتهام که مردم کوفه به حسین بن علی(ع) نامه نوشتهاند تا نزد ایشان بیاید و او هم از مکه بیرون آمده، به سوی ایشان رهسپار گشته است، و اکنون از میان همه شهرها شهر تو و از میان همه زمانها زمان تو است که بدین آزمایش گرفتار آمده، حال اگر او را کشتی که هیچ، و گر نه به نسب و پدر خویش «عبید» بازگردی، پس مبادا که از دستت رها شود.(۴)
وقتی نامه یزید به عبیدالله بن زیاد رسید، او بلافاصله شتابان بر اسبش سوار شد و وقتی به کوفه رسید به صورت ناشناس و در حالی که عمامه خود را به سر و چهره پیچیده بود، وارد شهر شد و از میان بازار گذشت.
عدهای از مردم وقتی او را دیدند گمان کردند او امام حسین(ع) است که منتظر آمدنش بودند، و شروع به دویدن در رکاب او و بوسیدن دست و پایش کردند و به او میگفتند :
ای پسر رسول خدا(ص)! سپاس خداوندی را که تو را به ما نمایاند. عبیدالله به راه خود رفت تا به مسجد رسید و به منبر رفت و چهره خود را گشود.
مردم وقتی او را دیدند، نخست به یک دیگر پناه بردند و سپس از گرد عبیدالله پراکنده شدند.
با ورود ابن زیاد به کوفه و با آغاز تهدیدها و تطمیعهای او، وحشت این شهر را فرا گرفت، مردم کوفه که با جنایات پدر عبیدالله آشنا بودند، سخت ترسیدند و از اطراف مسلم پراکنده شدند.(۵)
📚منابع :
۱)الارشاد شیخ مفید، ج۲، ص۴۱
۲)تاریخ الامم و الملوک طبری، ج۵، ص۳۵۶
۳)البدایه و النهایه ابن اثیر، ج۸، ص۱۶۴
۴)تاريخ یعقوبی، ج۲، ص۲۴۲
۵)الامامه و السیاسه دینوری، ج۲، ص۸
@TarikhEslam
تاملی در تاریخ اسلام
5⃣1⃣هشتم ماه ذی الحجه سال ۶۰ هجری قمری رسیدن عبیدالله بن زیاد از بصره به کوفه با پوششی به شکل و شمائ
6⃣1⃣تنهایی و غربت #حضرت_مسلم_علیه_السلام در کوفه با ورود عبیدالله بن زیاد به کوفه و ترس و وحشت کوفیان از همراهی مسلم بن عقیل و پراکنده شدن آنان از کنار مسلم بن عقیل!👇
#روز_شمار_عاشورا
@TarikhEslam
✅مسلم بن عقیل(ع) هنگام ورود به کوفه ابتدا به خانه مختار ثقفی و بعد از آن به خانه هانی بن عروه رفت.
ارتباط با شیعیان تا زمانی که در خانه هانی بود، مخفیانه بود، اما عبیدالله بن زیاد با گماردن جاسوسان از مخفیگاه مسلم، آگاه شد.
بعد از اینکه عبیدالله بن زیاد از مخفیگاه مسلم آگاه شد، هانی بن عروة را به قصر فراخواند و از او خواست مسلم را به وی تحویل دهد.
وقتی هانی زیر بار چنین کاری نرفت، بازداشت شد.
هنگامی که خبر دستگیری هانی به مسلم رسید، مسلم از خانه هانی فاصله گرفت و به همراه اصحاب خود، شبانه بیرون رفت.
دینوری می نویسد :
📋《فَصَلَّى مُسلِمُ العَشَاءَ فِي المَسجِدِ وَ مَا مَعَهُ إِلَّا زُهَاءُ ثَلَاثِينَ رَجُلاً》
♦️مسلم نماز عشا را در مسجد خواند در حالی که جز سى نفر با او نمانده بود.(۱)
مسعودی می نویسد :
📋《فَما بَلَغَ البابَ إلّا ومَعَهُ مِنهُم ثَلاثَهٌ، ثُمَّ خَرَجَ مِنَ البابِ فَإِذا لَیسَ مَعَهُ مِنهُم أحَدٌ، فَبَقِیَ حائِرا لا یَدری أینَ یَذهَبُ، ولا یَجِدُ أحَدا یَدُلُّهُ عَلَی الطَّریقِ》
♦️وقتی مسلم به درهای کنده روانه شد، دید جز نفر کسی نمانده است، همه مردم از اطرافش پراکنده می شوند و وقتی از مسجد بیرون آمد، هیچ کس باقی نمانده بود.
مسلم، سرگردان ماند و نمی دانست کجا برود و کسی را نیافت که راه را به او نشان دهد.(۲)
اینگونه تنهایی مسلم رقم خورد.
📚منابع :
۱)الاخبار الطوال دینوری، ص۲۳۹
۲)مروج الذهب مسعودی، ج۳، ص۶۷
@TarikhEslam
✅مسلم در کوفه دیگر پناهی نداشت و از طرفی هم راهی برای خروج از کوفه نیافت.
تا اینکه شبانه بی یار و یاور در کوچه های کوفه مورد تحت تعقیب قرار گرفت.
مسلم خسته و تشنه، تکیه بر دیوار خانه ای زد که صاحب خانه، زنی به نام طوعه بود.
پسری داشت بلال نام، که بيرون رفته بود و مادرش بر در ايستاده بود و انتظارش را مى كشيد.
مسلم بر طوعه، سلام كرد و طوعه نیز جواب داد.
مسلم به طوعه گفت : ای بنده خدا! به من، قدرى آب بده.
زن رفت و برايش آب آورد.
مسلم، همان جا نشست.
طوعه، ظرف آب را بُرد و بازگشت و گفت : مگر آب نخوردى؟
مسلم گفت: چرا!
طوعه گفت :
📋《يا عَبْدَالله! اِذْهَبْ اِلي مَنْزِلِکَ!》
♦️ای بنده خدا! به خانه ات برو.
مسلم، سكوت كرد.
طوعه، این حرف را برای بار دوم نیز تكرار كرد.
باز مسلم، سكوت كرد.
آن گاه طوعه گفت :
📋《ياعَبْدَالله! قُمْ! عَافَاکَ اللهُ! اِذْهَبْ اِلي اَهْلِك!》
♦️ای بنده خدا! خدا، سلامتت بدارد!
نزد خانواده ات بازگرد.
📋《فَإِنَّهُ لا يَصلُحُ لَكَ الجُلُوُسُ عَلى بَابِي، وَلَااُحِلُّهُ لَكَ!》
♦️شايسته نيست بر درِ خانه من بنشينى و من، اين كار را روا نمى دارم.
مسلم برخاست و گفت :
📋《مَا لِي فِي هَذَا الْمِصرَ مَنزِلٌ وَ لَا اَهْلٌ》
♦️من در اين شهر، خانه و خانواده اى ندارم.
آيا مى خواهى پاداشى ببرى و كار نيكى انجام دهى؟
شايد در آينده بتوانم جبران كنم.
زن گفت : اى بنده خدا! جريان چيست؟
مسلم گفت :
📋《أنَا مُسلِمُ بنُ عَقيلٍ، كَذَبَني هَؤُلاءِ القَومُ وغَرُّونِي》
♦️من، مسلم بن عقيل هستم. اين مردم به من دروغ گفتند و مرا فريفتند.
زن گفت : آیا تو مسلم هستى؟
گفت : آرى!
زن گفت : داخل خانه شو!
و او را داخل اتاقى غير از اتاق نشيمن خود كرد و فرشى برايش انداخت و برايش شام برد، ولی مسلم غذایی نخورد.
وقتی پسر طوعه برگشت، به دخول و خروج نامتعارف مادرش به آن اتاق تردید کرد و علت را جویا شد.
مادرش ابتدا کتمان کرد، ولی چون پسرش اصرار نمود، وی را قسم داد تا این مطلب را به کسی نگوید.
سپس حال جریان را به پسرش گفت و پسرش سکوت کرد و خوابید.(۱)
📚منبع :
۱)الارشاد شیخ مفید، ج۲، ص۵۴
@TarikhEslam
تاملی در تاریخ اسلام
7⃣1⃣ #حضرت_مسلم_علیه_السلام به خانه «طوعه» پناه می برد :👇 #روز_شمار_عاشورا @TarikhEslam
8⃣1⃣ محل اختفای #حضرت_مسلم_علیه_السلام فاش می شود و او به جنگ با مهاجمین بر می خیزد :👇
#روز_شمار_عاشورا
@TarikhEslam
✅وقتی پسر طوعه، مطلع شد که مسلم در خانه مادر اوست، خبر را به عوامل حکومت رساند و ابن زیاد گروهی ۷۰ نفره را به محمد بن اشعث داد که مسلم را دستگیر کند و به قصر بیاورند.
محل اختفای مسلم که فاش شد، خانه ی طوعه توسط سربازان عبیدالله محاصره شد.
سپاهيان، ابتداء خانه را سنگباران كردند و با نى هاى آتش گرفته، آتش مى افكندند.
مسلم چاره را در جنگ با آنان دید پس آن گاه به زن گفت :
خدا، تو را رحمت كند و به تو پاداش خير دهد! بدان كه من از جانب پسرت، گرفتار شدم.
درِ خانه را بگشا!
زن، در را گشود و مسلم مانند شير خشمگين در برابر سپاهيان، قرار گرفت و با شمشير بر آنان حمله بُرد و چهل نفر از آن ملاعین را به درک واصل کرد.(۱)
خبر به عبیدالله رسید و به پسر اشعث پیغام داد که ما تو را فرستادیم که فقط یک مرد را نزد ما بیاوری و او چنین رخنه ای را در میان یارانت ایجاد کرده است؟!!
ابن اشعث جواب داد :
📋《ایُّها الاَمِیرُ! أَ تَظُنُّ انَّکَ بَعَثَتَنِی اِلَی بَقَّالِِ مِن بَقَّالِی الکُوفَةِ اَو اِلَی جَرَمقَانِی مِن جَرَامِقَةِ الحِیَرَةِ؟!
اَوَلَم تَعلَم اَیُّهَا الاَمِیرُ اَنَّکَ بَعَثَنِی اِلَی اَسَدِِ ضَرغَامِِ وَ سَیفِِ حِسامِِ فِی کَفِّ بَطَلِِ هَمَامِِ مِن آلِ خَیرِ الاَنَامِ》
♦️ای امیر! تو گمان کردی مرا به جنگ بقّالی از بقّالهای کوفه و یا کشاورزی از کشاورزان حیره فرستادی؟!
مگر نمی دانی که مرا به جنگ شیری ژیان و شمشیری بُرّان فرستادی، شمشیری که در دست یک قهرمان بی همتا و یک شجاع بی مانندی از خاندان پیغمبر(ص) است.(۲)
📚منابع :
۱)الارشاد شیخ مفید، ج۲، ص۵۷
۲)بحارالانوار مجلسی، ج۴۴، ص۳۵۴
@TarikhEslam
✅وقتی دیدند که مسلم را نمی توانند مهار کنند، چاره را در این دیدند که از راه خدعه وارد شوند و به او امان دهند.
پس محمد بن اشعث به مسلم امان داد و از این طریق او را دستگیر و سوار بر استری کردند و او را به سمت دارالعماره کوفه بردند.
در طول مسیر، مسلم همواره آیه استرجاع می خواند و می گریست.
عبیدالله سُلَمی با کنایه به او گفت :
کسی که در طلب چیزی مثل آنچه تو به دنبال آن بودی باشد، چنین اتفاقی که بر تو افتاد اگر برایش بیفتد، نباید بگرید!
از جان خویش می ترسی؟
مسلم جواب داد :
📋《وَ اللهِ إنِّي مَا لِنَفْسِي بَكَيْتُ وَ لَا لَهَا مِنَ القَتْلِ أرْثِي وَ إنْ كُنْتُ لَمْ أُحِبُّ لَهَا طَرْفَةَ عَيْنٍ تَلَفاً》
♦️به خدا قسم برای خود نمی گریم و برای جان خودم سوگوار نیستم اگر چه به اندازه چشم به هم زدنی دوست ندارم جانم تلف شود!
📋《وَ لَكِنِّي أبْكِي لِأَهْلِيَ الْمُقْبِلِينَ، إنِّي أبْكِي لِلْحُسَيْنِ(ع) وَ آلِ الْحُسَيْنِ(ع)》
♦️ولی برای خاندانم می گریم که به این سو می آیند.
من برای حسین(علیه السلام) و برای بچّه های حسین(ع) گریه میکنم.(۱)
سپس خطاب به محمد بن اشعث گفت :
آیا می توانی مردی را بفرستی که از زبانم پیامی برای حسین علیه السلام ببرد و بگوید :
📋《اِرْجِعْ فِدَاكَ أَبِي وَ أُمِّي بِأَهْلِ بَيْتِكَ وَ لَا يَغُرُّكَ أَهْلُ الْكُوفَةِ فَإِنَّهُمْ أَصْحَابُ أَبِيكَ الَّذِي كَانَ يَتَمَنَّى فِرَاقَهُمْ بِالْمَوْتِ أَوِ الْقَتْلِ إِنَّ أَهْلَ الْكُوفَةِ قَدْ كَذَبُوكَ وَ لَيْسَ لِمَكْذُوبٍ رَأْيٌ》
♦️با اهل بیت خود برگرد!
اهل کوفه تو را نفریبند که آنها همان اصحاب پدر تو هستند که آرزوی مرگ یا شهادت می کرد تا از دست آنها راحت شود.
بدان که اهل کوفه به تو و من دروغ گفتند و کسی که به او دروغ گفته شده رائی ندارد.(۲)
مسلم به دارالعماره رسید و او را در بیرونی دارالعماره نگه داشتند تا اذن دخول دهند.
در این حین، مسلم احساس عطش کرد و با دیدن کوزه آبی طلب آب نمود.
مسلم بن عمرو از دادن آب به مسلم امتناع کرد و به او آب نداد، تا اینکه عمرو بن حریث به غلامش دستور داد تا جرعه آبی به او بنوشاند.
مسلم جام را گرفت و همین که خواست بنوشد، خون دهان مبارکش، جام را پر کرد، او دو بار نیز این کار را کرد، که هر بار این عمل تکرار شد و بار سوم که خواست بنوشد دندانهای پیشین او، در جام افتاد.
و در این هنگام مسلم گفت :
📋《الحَمدُلِله! لَو كَانَ لِي مِن اَلرِّزقِ المَقسُومِ شَرِبتُهُ》
♦️خدا را سپاسگزارم! اگر از این آب، رزق مقسوم من بود، حتما از آن سیراب می شدم.(۳)
📚منابع :
۱)الکامل ابن اثیر، ج۴، ص۳۳
۲)الارشاد شیخ مفید، ج۲، صص۶۰_۵۹
۳)الکامل ابن اثیر، ج۴، ص۳۴
@TarikhEslam