🌸 طیبه 🌸
#کمی_یاواش_تر ! نماهنگ درست کردن برای میلاد پیامبر نمیتونی دو دقیقه شو گوش کنی😳 واقعا چجور با خودتو
در این راستا یکی از شما این کانال رو معرفی کردید که لطف میکنن نماهنگها رو بدون آهنگ میذارن ⬇️🤗
https://eitaa.com/deleteahang
پ.ن : عزیزان صاحب رسانه ببینید کاراتونا ! برای مثلا جذب بقیه کلی آهنگ نامناسب رو کارهاتون میذارید بعد یه عده باید اینجور تبدیل به بدون آهنگش کنن که بشه گوش کرد ! چرا خب ☹️
#نماهنگ_مذهبی
#موسیقی
@Tayyebeh_79 | طیبه🖋
https://eitaa.com/joinchat/1605108465Cdafa171424
برنگرد ⚠️
🔸 قسمت اول : عمه !
🗓 پاییز ۱۳۸۷
📌 قم / دبستان دخترانهی شهید میری
با عجله کفشامو چپوندم تو جاکفشی و دویدم تو نمازخونه
مثل هر روز خانم ظهوری (ناظم مدرسه) مشغول صحبت بود
با مقنعهی قهوهای و مانتوی کرمی بلند
از اون مانتوها دیگه خیلی وقته پیدا نمیشه!😅
همیشه انقدر صداش رسا بود که نیازی به میکروفون نداشت !
ولی من بر عکس هر روز که جلوی جمعیت مینشستم ، اون روز افتاده بودم ته مجلس و همهمهی بچه ها نمیذاشت بفهمم درباره چی صحبت میکنه 👀
فقط حس کردم داره یه چیز جدید رو با هیجان توضیح میده !
سقلمهای به بغلدستیم زدم :
- عزتو صدا کن !
زهرا ! آهای ! عزتی ! چی داشت میگفت ؟
+ منم مثل تو ! چی میشنوم وسط اینهمه سر صدا ؟!🤨
صدای تشر خانم ظهوری بلند شد :
- ساااکت ! پس چیشد ؟ هر روز یه تیکه رو با هم تکرار میکنیم!
فهمیدم دوباره سرود یا جمع خوانی ای چیزی داریم ! کاری که خانم ظهوری حسابی حوصله و حنجره و اعصابش رو داشت !
- بریم واسه شروع ؟! همه ! بلننند !
اعــــوذ بــــاللهِ ....
کل سالن شروع کرد و بسم الله گفتن
با همون مدل خاص و بامزهی بچه ابتدایی ها که کلمات رو میکشن ... بــــیـــــــــســــمی الــــلـّـــهِ الــــرررررحــــــــمَــــنِ ... 🥲😂
خوشحال شدم که دیگه سر درآوردم قضیه چیه ! لابد قرار بود اول صبحگاه آیه الکرسی یا یکی از این سورههای کوچیک آخر قرآن رو بخونیم ... ما هم که به لطف خانم حسن پور - معلم پارسال - همهی اینا رو حفظ بودیم 😏
آماده بودم که داد بزنم الله لااااا اله الا هو الحی القیوووم 🗣
که دیدم نمازخونه ساکت شد و خانم ظهوری خوند : عَــــــمَّ یَــــتَــــسااائَــــلــــووون ...
- عزتی ! این دیگه کجای قرآن بود ؟!
+ حالا تو مگه کلشو حفظی که میگی کجاش بود ! یه جا هست دیگه ... اسم سورهش رو گفت همین چن لحظه پیش ، چی بود؟! 🤔
- درست نشنیدم ، ن و ب داشت ... انبیاء ؟! نبی؟! همچین چیزی بود !🙄
یکی دو آیه دیگه هم خوند و چند باری تکرار کردیم و بعد هم بقیه برنامه ها اجرا شد ...
آیه ها توی سرم تاب میخوردن!
مثل همیشه حُسن ختام صبحگاه ها ، تشر و شکایت خانم ظهوری بود دربارهی ۲ چیزی که همیشهی خدا رو اعصابش بودن :
۱ . بوی جوراب ! 😷😵💫
۲ . چرا کفشاتونو ول میکنین جلوی در نمازخونه و نمیذارین تو جاکفشی !
بیراه نمیگفت خب😅 اونهمه جاکفشی بود که دو برابر جمعیت جا داشت !
ولی انگار هرچی بیشتر تذکر میداد بیشتر گوش نمیکردن !
تا اینکه یه روز یه نفر رو مسئول کرد هر چی کفش رو زمینه بریزه تو کیسه زباله ! بچه ها اومدن بیرون و دیدن کفشاشون نیست !
کلی معطلی و غیبت خوردن و دست آخر از تو اون کیسهی بزرگ با بدبختی کفش خودت رو پیدا کردن ، نتیجهش این شد که دیگه هیشکی جرأت نکرد از این کارا کنه🤭😂😂😂
خلاصه خانم ناظم از این ایدههای انتحاری زیاد داشت ! 😁
اون روز جسمم رو نیمکت کلاس "دوم میخک" نشست
ولی روحم جلو جلو تا خونه دوید و رفت سر میز بابا ، قرآن رو از روش برداشت و دنبال آیهی هایی که صبح شنیده بود گشت !
ظهر شد و وقتی پراید آقای رجبی جلوی در خونه ترمز کرد و ازش پریدم پایین ، به روحم رسیدم !
نهار رو نصفه نیمه ول کردم و رفتم سر وقت قرآن بابا ، همون که چند سال پیش از مکه آورده بود و عاشق نقش و نگار قشنگش بودم 😍
فهرست رو آوردم و وقتی چشمم به اسم سورهی انبیاء خورد گفتم آهان ایول ! همین بود ! صفحهش رو باز کردم و دیدم اینکه اولش عمه نیست ! 🤭😅
چقدر غُد بودم ! زورم میگرفت یک کلمه از کسی بپرسم سورهی ای که با فلان عبارت شروع میشه اسمش چیه ! میخواستم خودم پیداش کنم !!
شروع کردم از اول قرآن اول همهی سوره ها رو نگاه کردم ! هرچی پیش میرفت نا امیدتر میشدم ! اصلا اول سوره بود یا نه ؟!
قرآنم داشت به اون سرش میرسید و میخواستم ببندمش که چشمام برق زد🤩
ایناهاش! چرا همون اول ندیدم !
❤️ نَبَاء ❤️
عه همون آیههایی که صبح میخوندیم و دست و پا شکسته یادم مونده بود !
کامپیوتر بابا رو روشن کردم 🖥
انقدر باهاش ور رفته بودم که از همه چیزش سر در میاوردم ! رفتم تو همون برنامه که دیده بودم بابا توش ترجمه و تفسیر میخونه و عکس کعبه داشت !
" جامع التفاسیر نور " 🕋
بخش ترتیل رو آوردم ولی از صدای یکی دو قاری اول خوشم نیومد ! بنظرم خیلی کند میخوندن !😅
قاری سوم همونی بود که صداش به گوشم آشنا میومد ! شهریار پرهیزگار!
زدم روی پنج دور تکرار و چند ساعت اون یکی دو خط رو با صدای بلند خوندم ! جوری رفته بودم تو حس که انگار وسط سالن اجلاس سران نشستم !😎
ولی ... داشتم اولین اشتباهمو انجام میدادم ! 🙃
✍🏻 ادامه دارد ...
#برنگرد
#حفظ_قرآن
#خاطره_نگاری
@Tayyebeh_79 | طیبه🖋
https://eitaa.com/joinchat/1605108465Cdafa171424
🌸 طیبه 🌸
برنگرد ⚠️ 🔸 قسمت اول : عمه ! 🗓 پاییز ۱۳۸۷ 📌 قم / دبستان دخترانهی شهید میری با عجله کفشامو چپوند
کامپیوتر قدیمی مون 👀
هیبت رو ببین !😂
شمام از اینا داشتید ؟!
#برنگرد
#خاطره_بازی
@Tayyebeh_79 | طیبه🖋
https://eitaa.com/joinchat/1605108465Cdafa171424
🌸 طیبه 🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نظر بعضیا دربارهی کامپیوترمون🙄🤣
#برنگرد
#خاطره_بازی
@Tayyebeh_79 | طیبه🖋
https://eitaa.com/joinchat/1605108465Cdafa171424
اون قرآن مکهای پر از خاطره 🥲 ❤️
اون چسب سیاه چیه اون پایین ؟
نوشته بود هدیهی خادم الحرمین الشریفین ، ملک عبدالله بن عبدالعزیز آل سعود !
منم انقدر ازش بدم میومد که اسمشو رو قرآن پوشوندم🙄😅
#برنگرد
#خاطره_بازی
@Tayyebeh_79 | طیبه🖋
https://eitaa.com/joinchat/1605108465Cdafa171424
نرم افزار جامع التفاسیر نور
منو پرت کرد تو اون روزای اول راه 💓
#برنگرد
#خاطره_بازی
@Tayyebeh_79 | طیبه🖋
https://eitaa.com/joinchat/1605108465Cdafa171424