eitaa logo
🌸 طیبه 🌸
159 دنبال‌کننده
457 عکس
78 ویدیو
0 فایل
✍🏻 فاطمه بختیاری طيبه | دنیای قرآنی یک مادر💕 شخصی : @Fatemeh_Bakhtiari_79 لینک پیام ناشناس : https://daigo.ir/secret/6560192500 ممنون که امانتدارید و مطالب رو با "ذکر منبع" منتشر می‌کنید 😉
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸 طیبه 🌸
#کمی_یاواش_تر ! نماهنگ درست کردن برای میلاد پیامبر نمیتونی دو دقیقه شو گوش کنی😳 واقعا چجور با خودتو
در این راستا یکی از شما این کانال رو معرفی کردید که لطف میکنن نماهنگها رو بدون آهنگ میذارن ⬇️🤗 https://eitaa.com/deleteahang پ.ن : عزیزان صاحب رسانه ببینید کاراتونا ! برای مثلا جذب بقیه کلی آهنگ نامناسب رو کارهاتون میذارید بعد یه عده باید اینجور تبدیل به بدون آهنگش کنن که بشه گوش کرد ! چرا خب ☹️ @Tayyebeh_79 | طیبه🖋 https://eitaa.com/joinchat/1605108465Cdafa171424
💐🌷✨❤️✨🌷💐 🌹🌿🌸 عیدتون خیلی مبارک ! 🌸🌿🌹 💐🌷✨❤️✨🌷💐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
برنگرد ⚠️ 🔸 قسمت اول : عمه ! 🗓 پاییز ۱۳۸۷ 📌 قم / دبستان دخترانه‌ی شهید میری با عجله کفشامو چپوندم تو جاکفشی و دویدم تو نمازخونه مثل هر روز خانم ظهوری (ناظم مدرسه) مشغول صحبت بود با مقنعه‌ی قهوه‌ای و مانتوی کرمی بلند از اون مانتوها دیگه خیلی وقته پیدا نمیشه!😅 همیشه انقدر صداش رسا بود که نیازی به میکروفون نداشت ! ولی من بر عکس هر روز که جلوی جمعیت مینشستم ، اون روز افتاده بودم ته مجلس و همهمه‌ی بچه ها نمیذاشت بفهمم درباره چی صحبت میکنه 👀 فقط حس کردم داره یه چیز جدید رو با هیجان توضیح میده ! سقلمه‌ای به بغل‌دستیم زدم : - عزتو صدا کن ! زهرا ! آهای ! عزتی ! چی داشت میگفت ؟ + منم مثل تو ! چی میشنوم وسط اینهمه سر صدا ؟!🤨 صدای تشر خانم ظهوری بلند شد : - ساااکت ! پس چیشد ؟ هر روز یه تیکه رو با هم تکرار میکنیم! فهمیدم دوباره سرود یا جمع خوانی ای چیزی داریم ! کاری که خانم ظهوری حسابی حوصله و حنجره و اعصابش رو داشت ! - بریم واسه شروع ؟! همه ! بلننند ! اعــــوذ بــــاللهِ .... کل سالن شروع کرد و بسم الله گفتن با همون مدل خاص و بامزه‌ی بچه ابتدایی ها که کلمات رو میکشن ... بــــیـــــــــســــمی الــــلـّـــهِ الــــرررررحــــــــمَــــنِ ... 🥲😂 خوشحال شدم که دیگه سر درآوردم قضیه چیه ! لابد قرار بود اول صبحگاه آیه الکرسی یا یکی از این سوره‌های کوچیک آخر قرآن رو بخونیم ... ما هم که به لطف خانم حسن پور - معلم پارسال - همه‌ی اینا رو حفظ بودیم 😏 آماده بودم که داد بزنم الله لااااا اله الا هو الحی القیوووم 🗣 که دیدم نمازخونه ساکت شد و خانم ظهوری خوند : عَــــــمَّ یَــــتَــــسااائَــــلــــووون ... - عزتی ! این دیگه کجای قرآن بود ؟! + حالا تو مگه کلشو حفظی که میگی کجاش بود ! یه جا هست دیگه ... اسم سوره‌ش رو گفت همین چن لحظه پیش ، چی بود؟! 🤔 - درست نشنیدم ، ن و ب داشت ... انبیاء ؟! نبی؟! همچین چیزی بود !🙄 یکی دو آیه دیگه هم خوند و چند باری تکرار کردیم و بعد هم بقیه برنامه ها اجرا شد ... آیه ها توی سرم تاب میخوردن! مثل همیشه حُسن ختام صبحگاه ها ، تشر و شکایت خانم ظهوری بود درباره‌ی ۲ چیزی که همیشه‌ی خدا رو اعصابش بودن : ۱ . بوی جوراب ! 😷😵‍💫 ۲ . چرا کفشاتونو ول میکنین جلوی در نمازخونه و نمیذارین تو جاکفشی ! بیراه نمیگفت خب😅 اونهمه جاکفشی بود که دو برابر جمعیت جا داشت ! ولی انگار هرچی بیشتر تذکر میداد بیشتر گوش نمیکردن ! تا اینکه یه روز یه نفر رو مسئول کرد هر چی کفش رو زمینه بریزه تو کیسه زباله ! بچه ها اومدن بیرون و دیدن کفشاشون نیست ! کلی معطلی و غیبت خوردن و دست آخر از تو اون کیسه‌ی بزرگ با بدبختی کفش خودت رو پیدا کردن ، نتیجه‌ش این شد که دیگه هیشکی جرأت نکرد از این کارا کنه🤭😂😂😂 خلاصه خانم ناظم از این ایده‌های انتحاری زیاد داشت ! 😁 اون روز جسمم رو نیمکت کلاس "دوم میخک" نشست ولی روحم جلو جلو تا خونه دوید و رفت سر میز بابا ، قرآن رو از روش برداشت و دنبال آیه‌ی هایی که صبح شنیده بود گشت ! ظهر شد و وقتی پراید آقای رجبی جلوی در خونه ترمز کرد و ازش پریدم پایین ، به روحم رسیدم ! نهار رو نصفه نیمه ول کردم و رفتم سر وقت قرآن بابا ، همون که چند سال پیش از مکه آورده بود و عاشق نقش و نگار قشنگش بودم 😍 فهرست رو آوردم و وقتی چشمم به اسم سوره‌ی انبیاء خورد گفتم آهان ایول ! همین بود ! صفحه‌ش رو باز کردم و دیدم اینکه اولش عمه نیست ! 🤭😅 چقدر غُد بودم ! زورم میگرفت یک کلمه از کسی بپرسم سوره‌ی ای که با فلان عبارت شروع میشه اسمش چیه ! میخواستم خودم پیداش کنم !! شروع کردم از اول قرآن اول همه‌ی سوره ها رو نگاه کردم ! هرچی پیش میرفت نا امیدتر میشدم ! اصلا اول سوره بود یا نه ؟! قرآنم داشت به اون سرش میرسید و میخواستم ببندمش که چشمام برق زد🤩 ایناهاش! چرا همون اول ندیدم ! ❤️ نَبَاء ❤️ عه همون آیه‌هایی که صبح میخوندیم و دست و پا شکسته یادم مونده بود ! کامپیوتر بابا رو روشن کردم 🖥 انقدر باهاش ور رفته بودم که از همه چیزش سر در میاوردم ! رفتم تو همون برنامه که دیده بودم بابا توش ترجمه و تفسیر میخونه و عکس کعبه داشت ! " جامع التفاسیر نور " 🕋 بخش ترتیل رو آوردم ولی از صدای یکی دو قاری اول خوشم نیومد ! بنظرم خیلی کند میخوندن !😅 قاری سوم همونی بود که صداش به گوشم آشنا میومد ! شهریار پرهیزگار! زدم روی پنج دور تکرار و چند ساعت اون یکی دو خط رو با صدای بلند خوندم ! جوری رفته بودم تو حس که انگار وسط سالن اجلاس سران نشستم !😎 ولی ... داشتم اولین اشتباهمو انجام میدادم ! 🙃 ✍🏻 ادامه دارد ... @Tayyebeh_79 | طیبه🖋 https://eitaa.com/joinchat/1605108465Cdafa171424
اون قرآن مکه‌ای پر از خاطره 🥲 ❤️ اون چسب سیاه چیه اون پایین ؟ نوشته بود هدیه‌ی خادم الحرمین الشریفین ، ملک عبدالله بن عبدالعزیز آل سعود ! منم انقدر ازش بدم میومد که اسمشو رو قرآن پوشوندم🙄😅 @Tayyebeh_79 | طیبه🖋 https://eitaa.com/joinchat/1605108465Cdafa171424
نرم افزار جامع التفاسیر نور منو پرت کرد تو اون روزای اول راه 💓 @Tayyebeh_79 | طیبه🖋 https://eitaa.com/joinchat/1605108465Cdafa171424