رمان📚
#عاشقانہ_دو_مدافع
#قسمت_بیست_نهم
_چرا،ایـݧ فکرو میکردید؟
خوب براے ایـݧ کہ همیشہ منو میدید راهتونو عوض میکردید،چند بارم تصادفا صندلے هاموݧ کنار هم افتاد کہ شما جاتونو عوض کردید.
همیشہ سرتوݧ پاییـݧ بود و اصلا با دخترا حرف نمیزدید حتے چند دفعہ چند تا از دختراے دانشگاه ازتوݧ سوال داشتـݧ ازتوݧ اما شما جواب ندادید...
_بعدشم اصولا دانشجوهایے کہ تو بسیج دانشگاه هستـݧ یکم بد اخلاقـݧ چند دفعہ دیدم بہ دوستم مریم بخاطر حجابش گیر دادݧ اگر آقاے محسنے دوستتونو میگم،اگہ ایشوݧ نبودݧ مریم و میبردݧ دفتر دانشگاه نمیدونم چے در گوش مأمور حراست گفتن کہ بیخیال شدݧ سجادے دستشو گذاشت جلوے دهنش تا جلوے خندش و بگیره و تو هموݧ حالت گفت محسنے؟
بلہ دیگہ
_آهاݧ خدا خیرشوݧ بده ان شاءالله
مگہ چیہ؟
هیچے،چیزے نیست،ان شاءالله بزودے متوجہ میشید دلیل ایــݧ فداکاریارو
اخمهام رفت توهم و گفتم
مث قضیہ اوݧ پلاک؟
خیلے جدے جواب داد...
_چیزے نگفتم تعجب کرده بودم از ایـݧ لحن
دستے بہ موهاش کشید و آهے از تہ دل
خانم محمدے دلیل دورے مـݧ از شما بخاطر خودم بود.
مـݧ بہ شما علاقہ داشتم ولے نمیخواستم خداے نکرده از راه دیگہ اے وارد بشم.
_مـݧ یک سال ایـݧ دورے و تحمل کردم تا شرایطمو جور کنم براے خواستگارے پا پیش بزارم.
نمیدونید کہ چقد سخت بود همش نگراݧ ایـݧ بودم کہ نکنہ ازدواج کنید
هر وقت میدیدم یکے از پسرهاے دانشگاه میاد سمتتوݧ حساس میشدم قلبم تند تند میزد دل تو دلم نبود کہ بیام جلو ببینم با شما چیکار داره
وقتے میدیدم شما بے اهمیت از کنارشوݧ میگذرید خیالم راحت میشد.
_وقتے ایـݧ حرفهارو میزد خجالت میکشیدم و سرمو انداختہ بودم پاییـݧ
درمور صداقت هم مـݧ بہ شما اطمیناݧ میدم کہ همیشہ باهاتوݧ صادق خواهم بود
بازم چیز دیگہ اے هست؟
فقط....
_فقط چے؟
آقاے سجادے مـݧ هرچے کہ دارم و الاݧ اگہ اینجا هستم همش از لطف و عنایت شهدا و اهل بیت هست
شما با توجہ بہ اوݧ نامہ کماکاݧ از گذشتہ ے مـݧ خبر دارید مـݧ خیلے سختے کشیدم
خانم محمدے همہ ما هرچے کہ داریم از اهل بیت و شهداست ولے خواهش میکنم از گذشتتوݧ حرفے نزنید
_شما از چے میترسید؟
آهے کشیدم و گفتم:از آینده
سرشو انداخت پاییـݧ و گفت:چیکار کنم کہ بهم اعتماد کنید
هرکارے بگید میکنم
نمیدونم....
_و باز هم سکوت بیـنموݧ
براے گوشیم پیام اومد
"سلام آبجے خنگم،بسہ دیگہ پاشو بیا خونہ از الاݧ بنده خدا رو تو خرج ننداز😜یہ فکریم براے داداش خوشتیپت بکـݧ.فعلا"
_خندم گرفت
سجادے هم از خنده ے مـݧ لبخندے زد و گفت
خدا خیرش بده کسے رو کہ باعث شد شما بخندید و ایـݧ سکوت شکستہ بشه
بهتره دیگہ بریم اگہ موافق باشید
حرفشو تایید کردم و رفتیم سمت ماشیـݧ
باورم نمیشد در کنار سجادے کاملا خاطراتم تو ایـݧ پارک و فراموش کرده بودم...
_پشت چراغ قرمز وایساده بودیم
پسر بچہ اے بہ شیشہ ماشیـݧ زد
سجادے شیشہ ماشینو داد پاییـݧ
سلاااام عمو علے
سلام مصطفے جاݧ
عمو علے زنتہ؟ازدواج کردے؟
سجادے نگاهے بہ مـݧ کرد و با خنده گفت: ایشالا تو دعا کــݧ
_عمو پس ایـݧ یہ سال بخاطر ایـݧ خانم فال میگرفتے؟
سجادے ابروهاش بہ نشانہ ے ایــݧ کہ نگووو داد بالا
عمو خوش سلیقہ اے هاااا
خندم گرفتہ بود
خوب دیگہ مصطفے جاݧ الاݧ چراق سبز میشہ برو
إ عمو فالونمیگیرے؟خالہ شما چے؟
خانم محمدے فال بر میدارید؟
بدم نمیاد.
چشمامو بستم نیت کردم و یہ فال برداشتم
سجادے هم برداشت...
نوشتار :مبینا محمدی ❤️
با ما همراه باشید 🌹
•┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈•
@toranjnameh99
Pad29.mp3
4.08M
پادکست رمان عاشقانه دو مدافع
قسمت بیست و نهم
گوینده: رویا سعید🎙
#حال_خوب😌
⸾--------- - - - 🌸 - - - ---------⸾
بیخیال تمام اخبار غمگین جهان ،
توبگو در دنیاۍ کوچکت
چند دلیل برای خوشحالـے داری ؟😍
سلام صبح زیباتون بخیر✋❤️
•┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈•
@toranjnameh99
#تلنگر
چه وقت انسان بزرگی هستیم ؟!
🌷هرگاه از خوشبختی کسانیکه دوستمان
ندارند ، خوشحال شدیم....
🌷هرگاه برای تحقیر نشدن دیگران از حق
خود گذشتیم....
🌷هرگاه شادی را به کسانی که آن را از ما
گرفته اند هدیه دادیم.....
🌷هرگاه خوبی ما به علت نشان دادن بدی
دیگران نبود....
🌷هرگاه کمتر رنجیدیم و بیشتر بخشیدیم.
🌷هرگاه به بهانه ی عشق از دوست داشتن
دیگران غافل نشدیم....
🌷هرگاه اولین اندیشه ما برای رویارویی با
دشمن انتقام نبود....
🌷هرگاه دانستیم عزیز خدا نخواهیم شد ،
مگر زمانی که وجودمان آرام بخش دیگران
باشد....
🌷هرگاه بالاترین لذت ما شاد کردن دیگران
بود....
🌷هـــرگــاه هـــمه چـیز بــودیــم و نگفتیم که همه چیز هستیم.👌👌👌
•┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈•
@toranjnameh99
باید بلند شویم و باایستیم، این دنیا ارزش متوقف شدن و راکد ماندن را نداره.
باید حالمان را عالی کنیم، نفس عمیقی بکشیم، سرمان را بلند کنیم و با اقتدار بجنگیم. باید طعم خوشبختی را در بندبند وجودمان حس کنیم.♡
•┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈•
@toranjnameh99
𑁍ترنجــــنامه𑁍
وااااای ڪه چقدر خوابم مییاد🥱😴🥱 دوباره تابستون شد و خواب نااااااز🥱 دلم میخواد فعال باشَمااااااا....
سلام سلامممممم 😍😍
بچه هااااا روز دوشنبه نزدیکه
یروز ورزشی دیگه در کنار هم پر از انرژی و حال خوب 💪🏃♀🏃♀
رااااااستی همتون که بیمه ورزشی رو گرفتید ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟🤔
یادتونه هفته گذشته مربی چقد تاکید داشت بدون بیمه نباشید ....😌
دخترا هم به صورت اینترنتی هم حضوری میشه بیمه رو دریافت کرد نگران نباشید فردا رو هم وقت دارید ✋
پس عجله کنید تا دیر نشده 📣
@toranjnameh99
منکه حسابی دلتنگتونم منتظرم دوشنبه برسه و همو ببینیم و کلی بازی کنیم 🤓🤓🤓
لحظه هاى قشنگ امروز ،😍
خاطره هاى قشنگ فردا هستن .🌹🌹
براى همدیگه لحظه ها و خاطره هاى خوشگل بسازین❤️
سلام روزتون زیبا
•┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈•
@toranjnameh99
چگونه شاد بآشیم؟ 😃🌸
- - - - - - - - - - - - - - - - - -
🌹از مقایسه کردن دست بکشید!↶🙅🏻♀
از مقایسه خودتون با دیگران دست بردارید و این را همیشه ، به یاد داشته باشید شما تنها از فردی باید بهتر باشید که دیروز بوده اید!^-^🕊
🌹اطراف خود را با انرژی مثبت پر کنید!↶💚
هر چقدر سعی کنید انرژی های منفی و آدم های سمی (کسانی که انرژی منفی دارند.) را از خودتون دور کنید همیشه موفق و شاد خواهید بود!🥑🌿
🌹کارهایی را که دوست دارید را مشخص کنید و انجام بدهید!↶🗓
این طبیعیه که ما هرکاری که دوست داریم را انجام بدیم از زندگی لذت میبریم و شاد هستیم و هیچوقت یادتان نرود که ما یک بار زندگی میکنیم پس کارهایی را انجام بدیم که خوش حالتون میکنه😍
•┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈•
@toranjnameh99
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#خوشمزه
ببینید چی براتون آوردم ی خوووشمزه دلبر 😋
کوکی نوتلا 😍☺️
•┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈•
@toranjnameh99
عشق پاڪ فقط اونجا که
پیامبر‹صلالله› فرمودند :
▄▅▇█▇▅▄
فلانے و فلانۍ نہ
فقط علی‹علیهالسلـام›
لایـقِ زهرا‹سلاماللهعلیھا›ست !
▀▇▄▄▇▀
#همینقدرقشنگ🌱'
•┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈•
@toranjnameh99
#توصیهـ🌸🎬•-•
<چیزهایی که میتونید دفترای خالیتونو باهاش پر کنید🧁✨->
❃---------------------------------❃
• لیست انجام کارهای روزانه[🦋🌈•.•]
•لیست خرید/ آرزوها[🍃🍉]
• چیزایی که درباره خودتون دوس دارید[🍋🏳️🌈]
• برنامه ریزیه خوابتون(چندساعت در روز میخوابید،چقد خواب نیاز دارید و...[🍭🍃×.×]
• چیزایی که باعث استرستون میشن[🌻🌩]
• خوابایی که میبینید رو بنویسید[🌸💧]
• بزرگترین هدفاتون چیه[🍄💗]
• عادت هاتونو بنویسید و براشون برنامه ریزی کنید[🍓🥢^-^]
• نقاشی کنید یا Doodle بکشید[🥜🐿]
• برنامه ریزی برای پولاتون[🐣💛]
• وقتی که ناراحت هستید چه کارهایی کنید[🧸🧶]
• چجوری آروم شید[🥭💜]
• چه چیزهایی خوشحالتون میکنه[^-*♥️🌱]
•┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈•
@toranjnameh99
اومدم مثل باکلاسا بعد شام تو بالکن بشینم رو صندلی و قهوه بخورم که
.
.
.
همسایه بالایی اومد روفرشیش رو تکوند رو سرم رفت.
متأسفانه شرایط جغرافیاییمون باکلاس بودن رو برنمیتابه😂😂😂
#خنده_حلال
•┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈•
@toranjnameh99
رمان📚
#عاشقانہ_دو_مدافع
#قسمت_سی
_چشمامو بستم و نیت کردم و یہ فال برداشتم
سجادے هم برداشت...
_۵ثانیہ مونده بود کہ چراغ سبز بشہ...
سجادے دستشو دراز کرد و از داشتبرد ماشیـݧ کیف پولشو برداشت و یک اسکناس ۵ تومنے داد بہ مصطفے.
_چراغ سبز شده بود اما سجادے هنوز حرکت نکرده بود
ماشیـݧ ها پشت سر هم بوق میزدند
از طرفے داشتبرد همونطور باز مونده بود و سجادے میخواست ببندتش و کیف پولو فال هم دستش بود
کیف پول و فال رو از دستش گرفتم و ازش خواستم حرکت کنہ
_کیف پولو داخل داشتبرد گذاشتم داخل داشتبرد پر از فال هاے باز شده بود.
روے هر پاکت هم چیزي نوشتہ شده بود
داشتبرد و بستم.
_فال ها دستم بود و قاطے شده بود
سجادے کنار خیابوݧ وایستاد و برگشت سمت مـݧ
دوباره نگاهموݧ بہ هم گره خورد
سجادے نگاهش و دزدید و سمت دستام چرخوند و با خنده گفت:
_إ فال ها قاطے شد
با سر تایید کردم و با ناراحتے گفتم:تقصیر مـݧ بود ببخشید.
ایرادے نداره دوباره نیت میکنم از بیـݧ ایـݧ دو فال یکیشو بر میدارم
چشماشو بست و نیت کرد
_دوتا فال و بیـݧ دستام نگہ داشتم بہ سمتش گرفتم
یکے از فال ها رو برداشت و باز کرد
و خوند.
و لبخندے روے لباش نشست
از فضولے داشتم میمردم.
_با گوشہ ے چشم بہ برگہ اے کہ دستش بود نگاه میکردم اما نمیتونستم بخونم خیلے ریز نوشتہ شده بود
کلافہ شده بودم پاهامو تکوݧ میدادم
متوجہ حالتم شد و فال و بلند خوند
_"دل نهادم بہ صبورے
کہ جز ایـݧ چاره ندارم ..."
_بعدم آهے کشید و حرکت کرد.
خانم محمدے شما فالتوݧ رو باز نمیکنید؟
با بدجنسے گفتم.ݧمیرم خونہ باز میکنم
اخم هاش رفت تو هم و با ناراحتے گفت.باشہ هر طور صلاح میدونید.
_خندم گرفتہ بود .
دلم سوخت براش اما دوست داشتم یکم اذیتش کنم
_گوشے سجادے زنگ خورد
چوݧ پشت فرموݧ بود جواب داد و گذاشت رو بلند گو
_سلاااااام علے آقاے گل
_سلام آقاے محسنے فداکار
_إ چیشده علے جوݧ حالا دیگہ غریبہ شدیم کہ میگے محسنے
_نہ وحید جاݧ
حالا قضیہ ے فداکار چیہ؟
سجادے خندید و گفت:هیچے...
باشہ باشہ حالا مـݧ و مسخره میکنے؟
وایسا فردا تو دانشگاه جلوے خانو...
سجادے هول کرد و سریع گوشے و از رو بلند گو برداشت و گفت
وحید جاݧ پشت فرمونم بعدا تماس میگیرم خدافظ...
_بعد با حالت شرمندگے گفت تورو خدا ببخشید خانم محمدے وحید یکم شوخہ...
حرفشو قطع کردم و باخنده گفتم ایرادے نداره خدا ببخشہ...
نگاهے بہ ساعتم انداختم ساعت ۴ بود چقدر زود گذشت اصلا متوجہ گذر زماݧ نبودیم.
آقاے سجادے فکر میکنم دیر شده باید برم خونہ
سجادے نگاهے بہ ساعت ماشیـݧ انداخت گفت:
اے واے ساعت ۴ اصلا حواسم بہ ناهار نبود اجازه بدید بریم یہ جا ناهار بخوریم بعد میرسونمتو.
_باور کنید اصلا گشنم نیست.
آخہ اینطورے کہ نمیشہ
مـݧ اینطورے شرمنده میشم.
تا یک ساعت دیگہ میرسونمتوݧ خونہ.
سرعت ماشیـݧ رو زیاد کرد و جلوے رستوراݧ وایساد
خیلے سریع غذا رو خوردیم
و منو رسوند خونہ
_داشتم از ماشیـݧ پیاده میشدم کہ صدام کرد.
اسمااااااء خانوم؟
(تو دلم گفتم وااااے بازم اسمم و...)
بلہ؟
حرفے باقے مونده کہ بخواید بزنید؟
إم....ݧ فکر نکنم...
_شما چے؟
اصلا... مـݧ کہ گفتم مسئلہ فقط شمایید
اگہ اجازه بدید مـݧ بہ مادرم بگم امشب زنگ بزنـݧ با خوانواده...
حرفشو قطع کردم.
آقاے سجادے یکم بہ مـݧ زماݧ بدید...
ممنوݧ بابت امروز بہ خوانواده سلام برسونید.
خدافظ
_اینو گفتم و از ماشیـݧ پیاده شدم و با سرعت رفتم داخل خونہ بہ دیوار تکیہ دادم و یہ نفس راحت کشیدم
برخوردم بد بود.
بچگانہ رفتار کردم حتما سجادے هم ناراحت شد....
_اما مـݧ ..مـݧ میترسیدم...
باید بهم حق بده.باید درکم کنہ
مـݧ بہ زماݧ احتیاج دارم....
باید بهم فرصت بده...
_پکرو بے حوصلہ پلہ ها رو رفتم بالا
وارد خونہ شدم و یراست رفتم تو اتاقم
لباسامو در آوردم و پرت کردم یہ گوشہ
نشستم رو تخت.سردرد عجیبے داشتم
موهامو دورو ورم پخش کردم و دوتا دستمو گذاشتم روے شقیقہ هام
_خدایا...خودت کمکم کـ.تصمیم گیرے سختہ
از آینده میترسم.علے پسره خوبیہ اما....
دوباره از پرویے خودم خندم گرفت(علی)
در اتاق بہ صدا در اومد یہ نفر اومد تو
اول فکر کردم مامانہ
تو هموݧ حالت گفتم:سلام ماماݧ
سلام دختر بے معرفتم
صداے ماماݧ نبود
_سرمو آوردم بالا زهرا بود اما اینجا چیکار میکرد
إسلااااااام زهرا تویے؟اینجا چیکار میکنی؟
دستشو گذاشت رو کمرشو با لحـݧ لوس و بچگانہ اے گفت:میخواےبرم؟
دستشو گرفتم و گفتم:دیوونہ ایـݧ چہ حرفیہ بیا اینجا بشیـݧ
چہ خبر؟
راستش ظهر بعد از اذاݧ رو بروي مسجد داداشت آقا اردلاݧ و دیدم..
خب؟خب؟
گفت یکم مریض احوالے اومدم بهت سر بزنم....
ادامــه دارد...
نوشتار:مبینا محمدی ❤️
باماهمراه باشید🌹
•┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈•
@toranjnameh99
اینترنت...🌎📱
زندگی ما و شیوه ی برقراری ارتباط با دیگران را دگرگون کرده است.
در سالهای اخیر، اهمیت اینترنت و فناوری اطلاعات- هم در فضای تجاری و هم در فضای خصوصی – به طور قابل ملاحظه ای افزایش یافته است.🧐
بدون شک، کارکنان سازمان ها و محیط کاریشان، از نظر طراحی شغل، شرایط کار و بسیاری موارد دیگر، تحت تاثیر اینترنت و فناوری اطلاعات قرار گرفته است.💁🏻♂
از آنجا که در محیط تجارت امروزی افراد و دانش آنها به عنوان حیاتی ترین دارایی سازمانها محسوب می شوند، بدیهی است که هر شرکتی باید نسبت به آن با اطلاع و آماده پذیرش تغییرات جدید باشد.
#کاربرد_فناوری
•┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈•
@toranjnameh99
✍خودش گفته:
💬"یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ"
💭یعنی بنده من، نگران نباش.
🍃از کارهای آدمهای اطرافت
دلگیر نباش، اخم نکن؛
🍃تا من نخواهم!
برگی از درخت نمی افتد.
•┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈•
@toranjnameh99
خیلی از مردم میگن بابا دلت پاک باشه, دل پاک باشد کافی است...
جواب به این اشخاص که پاکی دل رو ملاک خوبی و بهشت میدونند
اینه ...:
آن کس که تو را خلق کرده است اگر فقط دل پاک کافی بود فقط
میگفت: آمنوا....
اینکه کنار آمنوا گفته {آمنوا وعملوا الصالحات}....
یعنی هم دلت پاک باشد هم کارت درست باشد.
اگر تخمه کدو را بشکنی ومغزش را بکاری سبز نمیشود...
پوستش را هم بکاری سبز نمیشود...
مغز و پوست باید با هم باشند...
هم دل هم عمل........
دل پاک + عمل صالح =رضایت الهی
#از_جنس_ملکوت
•┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈•
@toranjnameh99
📚خاطره نگار
لبخند می زد وقتی با ما صحبت می کرد. با محبت بود. احترام من و پدرش را همیشه نگه می داشت. در کارهای دیگران جستجو نمی کرد. از حق الناس می ترسید.
می گفت: خدا از حق خودش می گذرد، اما حق الناس را نمی شود کاری کرد. تا می توانست از حق خودش می گذشت.
خاطرات شهیده زهره بنیانیان
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#خاطره_نگاری
#از_جنس_ملکوت
•┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈•
@toranjnameh99