eitaa logo
وصیت ستارگان 🌷💫
5.1هزار دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
3.1هزار ویدیو
5 فایل
بسم رب الشهداء 🌷شهدا امام زادگان عشقند که مزارشان زيارتگاه اهل یقین است. آنها همچون ستارگانی هستند که می‌توان با آنها راه را پیدا کرد🇮🇷 🌹وصیت وزندگینامه شهیدان 🌹مفاهیم انقلابي،بصیرتی ارتباط با اعضا☆☆☆ @yazaynab72
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️✨ ضرورت خودسازی از منظر آقا 💫💫💫💫💫💫💫💫💫 🔵کانال شهدایی وصیت ستارگان 🔰 💫☆☆☆☆🦋☆☆☆☆💫 https://eitaa.com/V_setaregan ✨☆☆☆☆💚☆☆☆☆✨
وصیت ستارگان 🌷💫
💚بنام اوکه عشق"شهادت"دردلها برافروخت💚 دلتنگ نباش!🥺 🇮🇷 زندگینامه شهید روح الله قربا
💚بنام اوکه عشق"شهادت"دردلها برافروخت💚 دلتنگ نباش!🥺 🇮🇷 زندگینامه شهید روح الله قربانی ❤️ (قسمت شصت و نهم) ادامه... سی‌ام آبان، از سر خیابان شان🌷... ماشین گرفتند تا شهرک . باران نم نم می بارید.🌦 وقتی رسیدند، زینب از جمعیت زیادی که آمده بود، حسابی تعجب کرد.😳 ، رضا و بقیه دوستانِ رسول را پیدا کرد. همدیگر را بغل می کردند و می ریختند.💦 به زینب گفت: "من با بچه ها می رم کمی کمک کنم. تو برو پیش خانوما باش." سرش را تکان داد و رفت. دوست داشت رسول را پیدا کند. می خواست بداند احوالش چطور است. تا به آن روز را این قدر از نزدیک لمس نکرده بود.🕊 را یک بار بیشتر ندیده بود. اما همین که از زبان روح الله شنیده بود می خواهد به جای او برود، ترس به جانش افتاده بود. پشت سر جمعیت حرکت می کرد و اشک می ریخت.🥺 تمام مدت به این فکر می کرد که اگر روزی چنین برای روح الله بیفتد، باید چه کار کند. دلش می خواست چندین بار دیگر این نگرانی اش را به او بگوید وبارها بشنود"نه زینب مطمئن باش من نمی شم". چند باری با او تماس گرفت، اما جواب نمی داد.📱 رسول را آوردند مقبرهٔ شهرک و نمازش را خواندند. روح الله زیر تابوت را گرفته بود و گریه می کرد. وقتی تابوت را در گذاشتند،🚑 با زینب تماس گرفت و گفت: "بیا بریم زهرا(س) رضا ماشینش جا داره، ما را هم با خودش می بره."🚙 در راه مدام ذکر خیر بود. 🌷🕊 هر کس از خاطراتش می گفت. همه حرف ها دور سر زینب می چرخید. نمی توانست تمرکز کند. حس می کرد مخصوصأ این ها را سر راهش قرار داده.🥀 وقتی رسیدند، هنوز رسول را نیاورده بودند. روح‌الله دوباره از زینب خواست که برود پیش خانم ها. زینب رفت سر که قرار بود رسول را آنجا به خاک بسپارند. کلنگ هایی را که به زمین می زدند تا مزار را بکنند، می دید. انگار به می زدند.❤️ صدای گریه ها و بوی اسپند و صدای "یازینب یازینب" جمعیت دور سرش می چرخید.🌷 با خودش گفت: من چرا اینجام؟ چرا باید اینا را ببینم؟ اصلا رسول کیه؟ دو ماه قبل از ببینمش، دو ماه بعدش بیاد عروسیم، دو ماه بعد درست روز بیست وهفتم،دومین عروسی من، شهید بشه،🤔 خدایا داره چی می شه؟ چرا گفت می خوام برم جای رسول؟🥺🌷 🕊🕊🕊🕊🇮🇷🕊🕊🕊🕊 در این افکار بود که...... 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫 ادامه دارد...🇮🇷 🔵کانال شهدایی وصیت ستارگان 🔰 💫☆☆☆☆🦋☆☆☆☆💫 @V_setaregan ✨☆☆☆☆💚☆☆☆☆
سپاهیان 🌸 صاحب الزمان(عج)✨💚💚✨ 🕊 :🇮🇷 مردم هر وقت کارتون جایی گیر کرد امام زمان تون رو صدا کنید یا خودش میاد، ‌یا یکی رو میفرسته که کارتون رو راه بندازه...! 🦋وصیت ستارگان🦋 @V_setaregan ✨☆☆☆💚☆☆☆✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸✨💚💚✨🥺🥺 تاری ازموی سرت کم بشود میمیرم آه، گیسوی تو درهم بشود میمیرم قلب من ازتپش قلب توجان میگیرد آه، قلب تو پر ازغم بشود میمیرم من که از عالم و آدم به نگاه تو خوشم سهم چشمان تو ماتم بشود میمیرم 🥺
🕊 💫بسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ💫 اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یااَباعَبْدِاللَّهِ الْحُسَیْن(ع) اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم🇮🇷 🌸✨💚💚✨ 🇮🇷یادشان_باصلوات🇮🇷 الّلهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَی‌مُحَمَّدٍوَآلِ‌مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ🌷 ✨
💚💚 یا اباصالح ( عج ) هیچ کس را به اندازه ے شما اذیت نکرده ایم ،🥺 بیش از یازده قرن منتظر ماندے تا ما بفهمیم : 🍁بے همگان به سر شود بے تو به سر نمے شود🍁 🤲 🌸 🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️✨ مرزبانان ما شهدای مظلومند...🇮🇷 🌷🌷🕊🕊🕊🕊🌷🌷 🔵کانال شهدایی وصیت ستارگان 🔰 💫☆☆☆☆🦋☆☆☆☆💫 @V_setaregan ✨☆☆☆☆💚☆☆☆☆✨
وصیت ستارگان 🌷💫
💚بنام اوکه عشق"شهادت"دردلها برافروخت💚 دلتنگ نباش!🥺 🇮🇷 زندگینامه شهید روح الله قربا
💚بنام اوکه عشق"شهادت"دردلها برافروخت💚 دلتنگ نباش!🥺 🇮🇷 زندگینامه شهید روح الله قربانی ❤️ (قسمت هفتاد) ادامه... در این بود که...... پیکر رسول را آوردند. جمعیت آن‌قدر زیاد شده بود که زینب را به عقب هُل دادند. تابوت را که دید، بغضش ترکید.🕊🇮🇷 اشک‌هایش سرازیر شد. زیر لب گفت:" تو رو خدا حواست به باشه، می‌گه می‌خواد بیاد جای تو. تو زن نداشتی، روح‌الله زن داره. تو رو خدا یه کاری بکن!"🥺🌷 رسول را مقابل همه دفن کردند. روضه که خواندند، دوباره جمعیت شروع کرد به گریه کردن. زینب هم گریه می‌کرد و رسول را قسم می‌داد تا هوای را داشته باشد.🥺🕊 مراسم که تمام شد، روح‌الله با او تماس گرفت. دید او هم مانند خودش، هم خیلی گریه کرده و هم شده. با مترو برگشتند خانه. از قطار که پیاده شدند،🚉 زینب گفت:" چه حالی هستن الآن، خوب شد زن نداشت. چقدر سخته، حالم اصلاً خوب نیست."🥺 روح‌الله که آرام تر شده بود، گفت:" مگه چیه؟! شده، مگه بده بچهٔ آدم عاقبت به خیر بشه؟! قبول دارم سخته، اما می‌ارزه."🌷🌷 زینب تا به آن روز نمی‌دانست دقیقاً چه در سر او می‌چرخد. شهادت رسول برایش یک بود. کارها و حرف های روح‌الله را با خود مرور می‌کرد. حالا می‌فهمید هدفش از این همه ورزش کردن، رزمی چه بود.🥋 این حرفِ روح‌الله از ذهنش بیرون نمی‌رفت " می‌خوام برم جای ." بدون مقدمه پرسید:" تو می‌خواستی بری سوریه؟ می‌خواستی بری جای رسول؟"🥺 _ آره زینب. بالأخره کار من یه جوریه که اگر لازم باشه باید برم. اما خیالت راحت، بادمجون بم آفت نداره. مطمئن باش من نمی‌شم. خودت رو ناراحت نکن.🌷😔 همین حرف ها به او آرامش می‌داد. زینب خیلی مطیعش بود. را به او دوخت " من دیگه نمی‌تونم فیلم عروسی مون رو ببینم. باورم نمی‌شه یه شهید اومده بود مراسم عروسی مون. "🇮🇷🕊🇮🇷 روح‌الله شانه‌هایش را بالا انداخت." آخه چرا نمی‌تونی ببینی؟ آدما ناراحتی نداره که عزیر من." آن شب، خالهٔ زینب برای شام دعوت شان کرده بود. اما زینب اصلاً حال خوبی نداشت. به زنگ زد و گفت که نمی‌آید. حسین وقتی فهمید یکی از دوستان روح‌الله شهید شده، خیلی شد که چرا به او خبر ندادند. دوست داشت برای تشییع برود.😔🕊 روح‌الله گفت:" برای که رفتیم، تو هم بیا." سوم رسول، روح‌الله، زینب و حسین رفتند شهرک شهید محلاتی. به که رسیدند🕌 حسین را به صابر پسر خالهٔ رسول و بقیهٔ دوستانش معرفی کرد. حال و روزشان این قدر بود که خیلی نمی‌توانستند صحبت کنند. 🕊🕊🕊🇮🇷🇮🇷🕊🕊🕊 زینب تا وارد مسجد شد، چشمش... 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫 ادامه دارد...🇮🇷 🔵کانال شهدایی وصیت ستارگان 🔰 💫☆☆☆☆🦋☆☆☆☆💫 @V_setaregan ✨☆☆☆☆💚☆☆☆☆