وصیت ستارگان 🌷💫
💚بنام اوکه عشق"شهادت"دردلها برافروخت💚 دلتنگ نباش!🥺 🇮🇷 زندگینامه شهید روح الله قربا
💚بنام اوکه عشق"شهادت"دردلها برافروخت💚
دلتنگ نباش!🥺
🇮🇷 زندگینامه شهید روح الله قربانی ❤️
(قسمت بیستم)
ادامه...
زینب کنارش نشست و مشغول فاتحه خواندن شد.🌷....
" مامان ببین چه #عروس خوبی برات گرفتم! کاش بودی و می دیدی. خیلی خانومه. مطمئنم که با #دعای_تو، خدا همچین دختری نصیبم کرد."🤲
زینب به اسم روی مزار خیره شده بود،
#مریم_السادات_میر_رضایی 🍀
کاش بودی و عروسی ما را می دیدی. خیلی دلم می خواست شما را ببینم. من نمی دونم روح_الله در نبود شما چی کشیده، اما وقتی از خاطراتش می گه، #بغض می کنه. معلومه که خیلی اذیت شده.🥺
حاج خانوم دعا_کن که #عاقبت_بخیر بشیم. شما #سیدی برای خوشبختی مون #دعا_کن.🤲💚
🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸
#روحالله هر وقت فرصت پیدا می کرد به #زینب سر می زد. گاهی هم که نمی توانست از دانشگاه مرخصی بگیرد، #تلفن می زد.❤️
یک روز که خیلی #دلش هوای او را کرد، تماس گرفت. زینب #گوشی را برداشت، اما سر وصدای مهمانهایی که داشتند، نمی گذاشت صدای او را بشنود.📱
یک گوشش را گرفت و رفت داخل اتاق. روحالله گفت: " چقدر خونتون شلوغه #مهمون دارید؟"
زینب گفت: #آره کلی بچه اینجاست. سر و صداشون خیلی زیاده، یه لحظه صبر کن.
این را گفت و در اتاقش را بست، اما فایده نداشت. در کمد دیواری را باز کرد، رفت #داخل_کمد و در را بست.😁
_ خب الان بهتر شد. خوبی؟ به نظرم صدات کمی گرفته است. چیزی شده؟
_ یه دفعه دلم هوات رو کرد. یه کاری بگم میکنی؟
_ آره حتما، چه کار کنم؟
_ برام #قرآن_بخون.📖
زینب چند لحظه ای سکوت کرد.
_ چی؟ چه کار کنم؟ یعنی چی برام قرآن بخون؟😳
_ یعنی اینکه برام قرآن بخون.
من دوست دارم خانمم برام قرآن بخونه. اگر بخونی، #حالم_خوب می شه.💞
_ وای روحالله، من نمی تونم. #خجالت می کشم.
چی بخونم آخه؟
_ چرا می تونی. بخون. هرچی الان به زبونت می آد، بخون! من آروم می شم این جوری.
زینب در مقابل اصرار او کم آورد. چشم هایش را بست و شروع کرد به خواندن #سوره_حمد. شمرده شمرده می خواند. خواندنش تمام شده بود، اما باز #روح_الله حرفی نمی زد،❤️
زینب چند بار صدایش کرد تا بالأخره #جواب داد: "من همیشه دوست داشتم خانمم برام قرآن بخونه. الان که برام خوندی، خیلی آروم شدم. از این به بعد همیشه برام #قرآن بخون."📓
#زینب_بغض کرده بود و چیزی نمی گفت، خیلی دوستش داشت. از این که می دید می تواند حالش را خوب کند، #خوشحال بود.😊
اول خرداد، تولد روحالله بود....
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
ادامه دارد...🇮🇷
🔵کانال شهدایی وصیت ستارگان 🔰
💫☆☆☆☆🦋☆☆☆☆💫
@V_setaregan
✨☆☆☆☆💚☆☆☆☆✨
وصیت ستارگان 🌷💫
💚به نام اوکه عشق"شهادت"در دلهابرافروخت💚 دلتنگ نباش😞 🇮🇷زندگینامه شهید روح الله قربانی ❤️
💚به نام اوکه عشق"شهادت"در دلهابرافروخت💚
دلتنگ نباش😞
🇮🇷زندگینامه شهید روح الله قربانی ❤️
(قسمت صد و چهل و ششم)
ادامه...
#اشک_هایش مدام میبارید🌷....
دستش را آرام کشید روی صورت #روحالله، اما از شدت آتش انگار صورتش پخته شده بود. با این کار صدای مسئول #معراج در آمد:" خانم، لطفاً بهش دست نزنید."🤨
#زینب با غمی سنگین که بر دلش بود، سرش را تکان داد و اشکهایش جاری شد.🥺
#حاج_داوود و علی هم کنار پیکر نشسته بودند. حاج داوود از عمق جانش گریه میکرد. باورش نمیشد که روحالله #شهید شده باشد.
دلش برای دوباره دیدن پسرش پر میکشید.😭 #علی هم ناباورانه به روحالله نگاه و گریه میکرد. باورش نمیشد که دیگر روحالله را نمیبیند.
احساس میکرد پشتش خالی شده. تنها چیزی که او را آرام میکرد، این بود که او #نمُرده و شهید شده است.🌷
قرار بود بعد از نماز مغرب و عشا پیکر را برای تشییع بیاورند مسجد #امام_خمینی اکباتان. مراسم با شکوهی شد.🇮🇷
وقتی روحالله را از مسجد بیرون آوردند، برای تشییع جمعیت زیادی آمده بودند. حتی ماشینهای رهگذر هم با دیدن #تابوت سه رنگ روی دست مردم، ماشینها را پارک کرده بودند برای تشییع.🇮🇷🕊
#زینب که پشت تابوت حرکت می کرد با دیدن این همه جمعیت در دل گفت: "روحالله، قرار بود رفتنت را هیچ کس نفهمه، برگشتنت را هم کسی نفهمه. الآن دیگه همه می دونن. #روحالله تو دیگه فقط مال من نیستی، تموم شد. داری رو دستای همه می ری." 🥺💚
بعد از اکباتان، روحالله را بردند دانشگاه امام #حسین(ع) آن جا هم تشییع کردند. فردا صبح هم از مسجد امیر المؤمنين(ع) شهرک شهید محلاتی تا #شهدای_گمنام تشییع کردند. 🌷🕊
در مسیر، زینب به یاد تشييع #رسول افتاد. با خودش می گفت: "رسول، مگه نگفتم حواست به روحالله باشه، روحالله می خواد بیاد جای تو. من که می دونستم این اتفاق برای #منم می افته. چقدر بهت گفتم مراقب روحالله باش."🥺🌷
این ها را می گفت و گریه می کرد. شهرک هم پر شده بود از جمعیت. حاج آقا #موحدی_کرمانی نماز روحالله را خواند. 🌹
زینب همین که پشت بلند گو اسم حاج آقا را شنید، گفت: "فطریه، #فطریه، روحالله گفته بود فطریه رو بدم به حاج آقا موحدی. قبل از این که خاکش کنیم، بذارید فطریه رو بدم.🦜
فطریه را داد و سوار #آمبولانس شد.🚐 تا بهشت زهرا(س) کنار روحالله بود. زینب نمیدانست که قرار است روحالله را کجا #خاک کنند. حالش اصلاً سر جایش نبود که بخواهد به این چیزها فکر کند. وقتی رسیدند، روحالله را #تشییع کردند و بردند قطعهٔ ۵۳.🥺🌷
مزار روحالله بالا سر #مزار_رسول بود. حسین به رضا سپرده بود یک جای خوب برای او پیدا کند.
رضا هم مزار بالا سر رسول را گرفته بود. 🌷🌷
زینب وقتی فهمید، خیلی #دلش گرفته بود. مادر رسول بغلش کرد، زینب با بغض گفت:" حاج خانوم دلم خیلی از #پسرت گرفته. دیدی گفتم برام دعا کن. دیدی چی شد؟!"🇮🇷🕊🇮🇷
با این حرفها اشک همه را در میآورد 🌷....
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
ادامه دارد....🇮🇷
🔵کانال وصیت ستارگان 🕊
╭━━⊰🍀•🕊•🍀⊱━━╮
https://eitaa.com/V_setaregan
╰━━⊰🍀•🕊•🍀⊱━━╯