eitaa logo
وصیت ستارگان 🌷💫
4.9هزار دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
3.1هزار ویدیو
5 فایل
بسم رب الشهداء 🌷شهدا امام زادگان عشقند که مزارشان زيارتگاه اهل یقین است. آنها همچون ستارگانی هستند که می‌توان با آنها راه را پیدا کرد🇮🇷 🌹وصیت وزندگینامه شهیدان 🌹مفاهیم انقلابي،بصیرتی ارتباط با اعضا☆☆☆ @yazaynab72
مشاهده در ایتا
دانلود
وصیت ستارگان 🌷💫
💚بنام اوکه عشق"شهادت"دردلها برافروخت💚 دلتنگ نباش!🥺 🇮🇷 زندگینامه شهید روح الله قربا
💚بنام اوکه عشق"شهادت"دردلها برافروخت💚 دلتنگ نباش!🥺 🇮🇷 زندگینامه شهید روح الله قربانی ❤️ (قسمت نوزدهم) ادامه... انگار دنیا را به روح‌الله دادند🌷... جوابش آن‌قدر بود که جای هیچ حرفی باقی نمی‌گذاشت، اما روح‌الله دوست داشت با او کند.🇮🇷 _راستش خیلی به خاطر سختی کشید. بابام یک‌سال پاکستان بود، دو سال افغانستان. ما اصلاً هیچ خبری ازش نداشتیم. من می‌دیدم مامانم چقدر ، اما همیشه همپای بابام بود و تو تمام سختیا کمکش می‌کرد. دوست دارم شمام همین جوری باشید. کمک حالم باشید و .❤️ از جدیت لحن زینب چیزی کم نشده بود. " شما هر چی و مسافرت که می‌خوای بری، برو! از نظر من هیچ مشکلی نداره، اما به من قول بدید که هر جا می‌تونید، من رو هم با خودتون ببرید."💚 _سعی می‌کنم. یک دفعه بی‌مقدمه گفت:" خانوم، من و شما تو خیلی با هم ، اما به امید خدا اون دنیا همیشه باهمیم. "🥺🕊☆☆☆ زینب برگشت به سمت او و نگاهش کرد.!!! فکر کرد شاید شوخی می‌کند، اما اثری از شوخی در صورتش ندید. اصلاً نتوانست حرفش را هضم کند. با تعجب پرسید :" منظورتون چیه؟"😳 روح‌الله نگاهش نمی‌کرد. همان‌طور که با سبزه‌ها بازی می‌کرد، با لبخند گفت:" حالا می‌فهمید. " ☺️ اما این جوابی نبود که می‌خواست. همچنان با تعجب نگاهش می‌کرد. روح‌الله سعی کرد را عوض کند. به سمت چند که کمی با فاصله ازشان بودند، اشاره کرد‌" نگاه کنید چقدر گربه اونجاست!"🐈‍⬛️🐈 زینب به سمت گربه‌ها برگشت. روح‌الله بلند شد و پاورچین به سمت شان رفت. _چیکار می‌کنی آقا روح‌الله؟ ول شون کن. _هیس فقط نگاه کن.🚶🚶 آرام آرام نزدیک شان شد. بعد با سر و صدای زیاد دوید سمت شان. گربه‌ها پا به گذاشتند. زینب " نکن، حیوونیا. "😁 روح‌الله خنده کنان برگشت. دستش را گرفت و بلندش کرد.💞 قدم زنان رفتند پیش خانواده‌های‌شان. تا ساعت یازده شب که با هم بودند روح‌الله آن‌قدر حرف آورد که زینب پی حرفش را نگيرد. زینب هم از صبح آن‌قدر کار کرده بود و مشغله داشت که حرف روح‌الله از رفت.☘ دو، سه روز از نامزدی شان می‌گذشت، اما زینب همچنان همسرش را " " صدا می‌کرد. روح‌الله چند بار از او خواست تا آقای اول اسمش را بردارد، اما برای زینب سخت بود. آخر .🤨 _تا کی می‌خوای به من بگی آقا روح‌الله؟ من زینب صدات می‌کنم، توام آقای اول اسمم رو . _باشه آقا روح‌الله، دیگه نمی گم آقا روح‌الله.☺️ اولین پنجشنبه ، روح‌الله، زینب و خانواده‌اش را برد سر . 🥺 وقتی رسيدند، یک زیرانداز پهن کردند و نشستند. روح‌الله را برداشت و رفت سر مزار. زینب تمام مدت او را زیر نظر داشت. روی دو پا نشست. از آرام آرام آب ریخت و با دقت آن را . یک لک هم روی آن نماند .💚💦 زینب کنارش نشست و.... 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫 ادامه دارد...🇮🇷 🔵کانال شهدایی وصیت ستارگان 🔰 💫☆☆☆☆🦋☆☆☆☆💫 @V_setaregan ✨☆☆☆☆💚☆☆☆☆✨