eitaa logo
وصیت ستارگان 🌷💫
4.9هزار دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
3.1هزار ویدیو
5 فایل
بسم رب الشهداء 🌷شهدا امام زادگان عشقند که مزارشان زيارتگاه اهل یقین است. آنها همچون ستارگانی هستند که می‌توان با آنها راه را پیدا کرد🇮🇷 🌹وصیت وزندگینامه شهیدان 🌹مفاهیم انقلابي،بصیرتی ارتباط با اعضا☆☆☆ @yazaynab72
مشاهده در ایتا
دانلود
وصیت ستارگان 🌷💫
سیری بر ستاره ای دیگر از آسمان وشهادت🇮🇷 شهید هفته کانال قسمت چهارم🔰🦜 عملیات پشت انجام می گرفت و این بار حاج یونس با حضور در عملیات خیبر از ناحیه دست و پا شد.❤️   سال 64 بود که حاج یونس که روز تولدش مصادف با بود و سال ها بود که او را به نام حاج یونس صدا می کردند برای زیارت خانه خدا به مشرف شد.🌸    یونس که با مال بزرگ شده بود، با همه سختی های زندگی کنار می آمد اما حاضر نبود ذره ای به زندگی اش وارد شود و اعتقاد داشت که هیچ وقت نباید دستش را برای کمک جلوی دیگران دراز کند و سعی کرد با همین روش را نیز تربیت کند.🇮🇷   حاج یونس که در لشکر از جانشینی فرمانده گردان شروع کرده بود آنقدر از خود شایستگی نشان داد که تا فرمانده لشکر هم پیش رفت و  سفارش کرده بود تا او را بعد از شهادتش به عنوان فرمانده لشکر بگذارند اما بیست و سومین روز از دی ماه سال 65 بود🌷 و چند روزی از شروع می گذشت که یونس از ناحیه گردن و دست و پا به شدت آسیب دید و او را به همراه چند تن دیگر از بچه ها سوار بر وانتی کردند تا به عقب کنند که در میانه راه ماشینشان به وسیله هواپیماهای بعثی شد و سر و دست یونس از پیکرش جدا شد و به جمع دوستان پیوست. پیکر مطهر این سردار رشید را در زادگاهش به سپردند.🥺 پایان....🌷 🔵کانال وصیت ستارگان ╭━━⊰🍀•🕊•🍀⊱━━╮ https://eitaa.com/V_setaregan ╰━━⊰🍀•🕊•🍀⊱━━╯
وصیت ستارگان 🌷💫
زندگینامه شهید #شاخص هفته #شهید_رضا_قانع👇👇👇
زندگینامه شهید هفته 🇮🇷🌷 آن اسوه شجاعت و ایثار در پانزدهم آبان 1340 در یک خانواده مذهبی و کشاورز در شهرستان ( قمشه) دیده به جهان گشود. او اولین فرزند و تنها پسر خانواده بود.🌺 از همان دوران طفولیت عشق و علاقه فراوانی به مکتب اسلام داشت و علی رغم سن کم موذن محل بود. در عبادت کارهای و به جا آوردن عبادی آن چنان مقید بود که از هشت سالگی شروع به روزه گرفتن کرد. رضا تحصیلات خود را تا سوم دبیرستان با موفقیت پشت سر گذاشت و در تمام مراحل تحصیل از شاگردان ممتاز کلاس به شمار می رفت. در دوران خدمت که فرماندهی کل قوا  به دست بنی صدر بود و او از انجام هر گونه عملیات به دست برادران سپاه جلوگیری می کرد. اما ، دست به افشاگری خیانت های زد و چهرۀ منافقانه او را برای دیگران آشکار نمود.❤️ رضا در عملیات مختلفی از جمله، ثامن الائمه، طریق القدس و فتح المبین شرکت جست و چند بار شده بود اما این جراحت ها مانع ادامه حضور و مبارزه او نشد و نتوانست وی را به پشت جبهه ها بکشاند.🦜 در زمینه ی خصوصیات اخلاقی او یکی از همرزمانش می گوید:🔰 در یکی از جبهه ها از بس که خسته شده بودم پشت سر هم با صدای بلند نفس می کشیدم یک دفعه دیدم رضا که ما بود نیز به طور مصنوعی نفس زنان سینه خیز می رود به رضا گفتم برو جلو  گفت: نه من خسته شدم معلوم بود که خسته نشده بود و او چون فرمانده ما بود و نمی خواست که یک موقع من خجالت بکشم لذا به طور مصنوعی نفس می کشید. او رزمنده ای با اخلاص و همیشه متواضع و فروتن بود. حتی مسئولیت فرماندهی تیپ هم مانع تواضع او نمی شد و ضمن حفظ شئون فرماندهی با ، برادران، دوستانه برخورد می کرد. اما از نگاهی دیگر، او فرماندهی بود که شجاعت و دلاوریش توصیف ناپذیر بود؛ با سن کم خود در عملیات های بزرگ اوایل جنگ شرکت کرد و از خود شجاعت ها و ایثارگری های زیادی نشان داد. در میدان مبارزه هرگز از دشمن نهراسید و همیشه با روحیۀ عالی حاضر می شد. مجروح شدنش در چند نوبت نه تنها باعث ضعف روحیه اش نگردید بلکه روحیۀ دشمن ستیزی اش را مضاعف نمود.💚  گوشه ای از وصیت نامۀ : آن فرزند برومند اسلام، در وصیت نامۀ خود را در چندین صفحه و با مناجات خدا شروع کرده و نکاتی را یادآور شده که نشانگر روح بلند آن بزرگوار است.🕊 در بخشی از وصیت نامه اش آمده است: خدایا تو می دانی که مرا نه احساسات این جا آورده و نه کسی مرا به اجبار روانۀ جبهه هاکرده؛ بلکه من بنا به مسئولیتی که بر دوش خود احساس می کردم و ایمانی که به تو داشتم پا به جبهه نهادم. در جایی دیگر از وصیت نامه، برادران سپاه را مخاطب قرار داده و می گوید: ..... اما قدر خود را بدانید. به خدا قسم بزرگ ترین لیاقت این است که آیۀ شریفۀ و اعدوا لهم مستطعتم من قوه در سینه ی شما نصب شده است.🍃 و در پیامی به پدر و مادر خود می گوید:🌸 آخرین پیامم به شما پدر و مادر، این است که در سنگر خودتان(پشت جبهه ) از اسلام و مسلمین خوب پاسداری کنید و امام عزیز و را پشتیبان باشید و او را خوب بشناسید و یاری کنید؛ چون، هر کس که زندگی کند و ولایت را نشناسد و یاری نکند در آخرت بوی بهشت به مشامش نخواهد رسید.🥀 شهادت🇮🇷🕊 سرانجام این عابد شبهای طولانی جبهه های جنوب و شیر مرد بیشه های پیکار، فرزند پاک و مؤمن خانواده قانع، بلکه خانواده بزرگ ایران اسلامی، در حالی که بیش از 21 بهار از سن مبارکش نمی گذشت و هنوز ازدواج نکرده بود، در عملیات پیروزمند فتح المبین در تاریخ 4/1/1361 به همراهی جمعی دیگر از رزمندگان به رسید و سبکبال به سوی کوی دوست پر کشید.🥺🌷   🔵کانال وصیت ستارگان ╭━━⊰🍀•🕊•🍀⊱━━╮   https://eitaa.com/V_setaregan ╰━━⊰🍀•🕊•🍀⊱━━╯
وصیت ستارگان 🌷💫
.                🇮🇷《هو الله العلیّ الاعلی》      خاکهای نرم کوشک💦 🌷زندگینامه #شهیدعبدالحسین_برونسی
.                🇮🇷《هو الله العلیّ الاعلی》      خاکهای نرم کوشک💦 🌷زندگینامه 🌷            🕊 قسمت هفتادو سوم       《 لطف امام هشتم (ع)۱ 》 🌷تو عملیات ترکش خوردم. پام بد جوری مجروح شد. فرستادنم عقب و از آن جا هم منتقل شدم مشهد مقدس. چند روزبعد، از بیمارستان رفتم خانه. همان روز فهمیدم حاجی برونسی، چهار روز آمده مرخصی. 🕌🍃 🌷یقین داشتم سراغ من هم می آید. توی مرخصی ها کارش همین بود؛ به تمام بچه‌های ، و از خانواده شهدا سر می زد. اینها را می دانستم. ولی نمی دانستم هنوز از گرد راه نرسیده، بیاید سراغم. 😔 🌷آن وقتها خانه ما خیابان ضد بود. وقتی وارد اتاق شد، قیافه اش بشاش بود و . سلام و احوالپرسی کردیم. با خنده گفتم:حاج آقا، شما چهار روز مرخصی داری، باز دوره افتادی خونه هایی که توی عملیات زخمی شدن؟🍃🥀 🌷گفت:من اصلا به خاطر همین اومدم، کار دیگه ای ندارم این جا. فکر کردم شاید شوخی می کند. مردد گفتم: پس خانواده چی؟گفت: خانواده رو من سپردم به هشتم علیهالسلام، عیالمان هم که ماشاءالله مثل شیر ایستاده. 🦁❤️ 🌷گفتم:اگر جسارت نباشه، شما هم تو این تکلیفی دارین. توی جاش کمی جا به جا شد. صورتش را آورد نزدیکتر. راست تو چشمهام نگاه کرد و گفت: می دونی اخوان، یک چیزی برام خیلی عجیبه. گفتم:چی؟🌾 🌷گفت:من وقتی که می آم مرخصی، تا پا می گذارم تو خونه، شروع می شه؛یکی از بچه‌ها مریض می شه، یکی شون چونه اش می شکنه، اون یکی دستش از بند در می ره.🍂🍂 ...🕊                                                    کــانــالِ وَصیَتِ سِتارِگان                  ❤️ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ❥︎𑁍○                🍃 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ❥︎𑁍○                                 @V_setargan
🇮🇷《هو الله العلیّ الاعلی》      خاکهای نرم کوشک💦 🌷زندگینامه 🌷         🕊 قسمت صد و شش       《 عمل وعملیات(۲) 》 🌷 توی حال ،خوابم برد؛ دقیقا نمی دانم، شاید هم یک حالتی بود بین خواب و بیداری. به هر حال توی همان عالم، جمال ملکوتی (ع) را زیارت کردم. آمده بودند عیادت من. خیلی قشنگ و واضح دیدم که دست بردند طرف بازوم.👋 🌷 حس کردم که انگار چیزی را بیرون آوردند،بعد : بلند شو، دستت خوب شده. با حالت استغاثه گفتم: پدر و مادرم فدایتان،من دستم شده، تیر داره. دکتر گفته که باید عمل بشم. فرمودند: نه،تو خوب شدی.💚 🌷 حضرت که بردند،من از جام پریدم و به خودم آمدم. انگار از خواب بیدار شده بودم. دست گذاشتم روی بازوم. درد نمی کرد! داشتم خوب شدم. سریع از تخت پریدم پایین. سر از پا نمی شناختم. رفتم که لباسهام را بگیرم،ندادند. گفتند: کجا؟ شما باید بشی.😔 🌷 گفتم من برم منطقه،لازم نیست عمل بشم. جر و بحث بالا گرفت. بالأخره بردنم پیش دکتر. پا توی یک کفش کرده بود که مرا نگه دارد. هر چه گفتم: مسئولیتش با خودم؛ قبول نکرد. چاره‌ای نداشتم،جز این که حقیقت را به اش بگویم. کشیدمش کنار و را گفتم.🥺 🌷 و گفت: تا از بازوت عکس نگیرم،نمی گذارم بری. گفتم: به شرط این که سرو صداش رو در نیاری. قبول کرد و فرستادم برای عکس. نتیجه همان بود که انتظارش را داشتم. توی عکسی که از بازوم گرفته بودند،خبری از نبود.🥺💚 ... 🕊              کــانــالِ وَصیَتِ سِتارِگان                  ❤️ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ❥︎𑁍○                🍃 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ❥︎𑁍○                      @V_setargan