وصیت ستارگان 🌷💫
سیری بر #سیره ستاره ای دیگر
از آسمان #ایثار وشهادت🇮🇷
شهید #شاخص هفته کانال
#شهید_حاج_یونس_زنگی_آبادی
قسمت چهارم🔰🦜
عملیات پشت #عملیات انجام می گرفت و این بار حاج یونس با حضور در عملیات خیبر از ناحیه دست و پا #مجروح شد.❤️
سال 64 بود که حاج یونس که روز تولدش مصادف با #عیدقربان بود و سال ها بود که او را به نام حاج یونس صدا می کردند برای زیارت خانه خدا به #مکه_مکرمه مشرف شد.🌸
یونس که با مال #حلال بزرگ شده بود، با همه سختی های زندگی کنار می آمد اما حاضر نبود ذره ای #حرام به زندگی اش وارد شود و اعتقاد داشت که هیچ وقت نباید دستش را برای کمک جلوی دیگران دراز کند و سعی کرد با همین روش #فرزندانش را نیز تربیت کند.🇮🇷
حاج یونس که در لشکر #41ثارالله از جانشینی فرمانده گردان شروع کرده بود آنقدر از خود شایستگی نشان داد که تا #جانشینی فرمانده لشکر هم پیش رفت و #حاج_قاسم سفارش کرده بود تا او را بعد از شهادتش به عنوان فرمانده لشکر بگذارند اما بیست و سومین روز از دی ماه سال 65 بود🌷
و چند روزی از شروع #عملیات_کربلای_پنج می گذشت که یونس از ناحیه گردن و دست و پا به شدت آسیب دید و او را به همراه چند تن دیگر از بچه ها سوار بر وانتی کردند تا به عقب #منتقل کنند که در میانه راه ماشینشان به وسیله هواپیماهای بعثی #بمباران شد و سر و دست یونس از پیکرش جدا شد و به جمع دوستان #شهیدش پیوست.
پیکر مطهر این سردار رشید را در زادگاهش به #خاک سپردند.🥺
پایان....🌷
🔵کانال وصیت ستارگان
╭━━⊰🍀•🕊•🍀⊱━━╮
https://eitaa.com/V_setaregan
╰━━⊰🍀•🕊•🍀⊱━━╯
وصیت ستارگان 🌷💫
زندگینامه شهید #شاخص هفته #شهید_رضا_قانع👇👇👇
زندگینامه شهید #شاخص هفته
#شهید_رضا_قانع🇮🇷🌷
آن اسوه شجاعت و ایثار در پانزدهم آبان 1340 در یک خانواده مذهبی و کشاورز در شهرستان #شهرضا( قمشه) دیده به جهان گشود. او اولین فرزند و تنها پسر خانواده بود.🌺
از همان دوران طفولیت عشق و علاقه فراوانی به مکتب اسلام داشت و علی رغم سن کم موذن #مسجد محل بود. در عبادت کارهای و به جا آوردن عبادی آن چنان مقید بود که از هشت سالگی شروع به روزه گرفتن کرد.
رضا تحصیلات خود را تا سوم دبیرستان با موفقیت پشت سر گذاشت و در تمام مراحل تحصیل از شاگردان ممتاز کلاس به شمار می رفت.
در دوران خدمت که فرماندهی کل قوا به دست بنی صدر بود و او از انجام هر گونه عملیات به دست برادران سپاه جلوگیری می کرد.
اما #شهید_قانع، دست به افشاگری خیانت های #بنی_صدر_خائن زد و چهرۀ منافقانه او را برای دیگران آشکار نمود.❤️
رضا در عملیات مختلفی از جمله، ثامن الائمه، طریق القدس و فتح المبین شرکت جست و چند بار #مجروح شده بود اما این جراحت ها مانع ادامه حضور و مبارزه او نشد و نتوانست وی را به پشت جبهه ها بکشاند.🦜
در زمینه ی خصوصیات اخلاقی او یکی از همرزمانش می گوید:🔰
در یکی از جبهه ها از بس که خسته شده بودم پشت سر هم با صدای بلند نفس می کشیدم یک دفعه دیدم رضا که #فرماندۀ ما بود نیز به طور مصنوعی نفس زنان سینه خیز می رود به رضا گفتم برو جلو گفت: نه من خسته شدم معلوم بود که خسته نشده بود و او چون فرمانده ما بود و نمی خواست که یک موقع من خجالت بکشم لذا به طور مصنوعی نفس می کشید.
او رزمنده ای با اخلاص و همیشه متواضع و فروتن بود. حتی مسئولیت فرماندهی تیپ هم مانع تواضع او نمی شد و ضمن حفظ شئون فرماندهی با #بسیجیان، برادران، دوستانه برخورد می کرد. اما از نگاهی دیگر، او فرماندهی بود که شجاعت و دلاوریش توصیف ناپذیر بود؛ با سن کم خود در عملیات های بزرگ اوایل جنگ شرکت کرد و از خود شجاعت ها و ایثارگری های زیادی نشان داد. در میدان مبارزه هرگز از دشمن نهراسید و همیشه با روحیۀ عالی حاضر می شد. مجروح شدنش در چند نوبت نه تنها باعث ضعف روحیه اش نگردید بلکه روحیۀ دشمن ستیزی اش را مضاعف نمود.💚
گوشه ای از وصیت نامۀ #شهید_رضا_قانع:
آن فرزند برومند اسلام، در وصیت نامۀ خود را در چندین صفحه و با مناجات خدا شروع کرده و نکاتی را یادآور شده که نشانگر روح بلند آن بزرگوار است.🕊
در بخشی از وصیت نامه اش آمده است:
خدایا تو می دانی که مرا نه احساسات این جا آورده و نه کسی مرا به اجبار روانۀ جبهه هاکرده؛ بلکه من بنا به مسئولیتی که بر دوش خود احساس می کردم و ایمانی که به تو داشتم پا به جبهه نهادم.
در جایی دیگر از وصیت نامه، برادران سپاه را مخاطب قرار داده و می گوید:
..... اما قدر خود را بدانید. به خدا قسم بزرگ ترین لیاقت این است که آیۀ شریفۀ و اعدوا لهم مستطعتم من قوه در سینه ی شما نصب شده است.🍃
و در پیامی به پدر و مادر خود می گوید:🌸
آخرین پیامم به شما پدر و مادر، این است که در سنگر خودتان(پشت جبهه ) از اسلام و مسلمین خوب پاسداری کنید و امام عزیز و #ولایت_فقیه را پشتیبان باشید و او را خوب بشناسید و یاری کنید؛ چون، هر کس که زندگی کند و ولایت را نشناسد و یاری نکند در آخرت بوی بهشت به مشامش نخواهد رسید.🥀
شهادت🇮🇷🕊
سرانجام این عابد شبهای طولانی جبهه های جنوب و شیر مرد بیشه های پیکار، فرزند پاک و مؤمن خانواده قانع، بلکه خانواده بزرگ ایران اسلامی، در حالی که بیش از 21 بهار از سن مبارکش نمی گذشت و هنوز ازدواج نکرده بود، در عملیات پیروزمند فتح المبین در تاریخ 4/1/1361 به همراهی جمعی دیگر از رزمندگان به #شهادت رسید و سبکبال به سوی کوی دوست پر کشید.🥺🌷
🔵کانال وصیت ستارگان
╭━━⊰🍀•🕊•🍀⊱━━╮
https://eitaa.com/V_setaregan
╰━━⊰🍀•🕊•🍀⊱━━╯
وصیت ستارگان 🌷💫
. 🇮🇷《هو الله العلیّ الاعلی》 خاکهای نرم کوشک💦 🌷زندگینامه #شهیدعبدالحسین_برونسی
. 🇮🇷《هو الله العلیّ الاعلی》
خاکهای نرم کوشک💦
🌷زندگینامه #شهیدعبدالحسین_برونسی🌷
🕊 قسمت هفتادو سوم
《 لطف امام هشتم (ع)۱ 》
🌷تو عملیات #خیبر ترکش خوردم. پام بد جوری مجروح شد. فرستادنم عقب و از آن جا هم منتقل شدم مشهد مقدس. چند روزبعد، از بیمارستان رفتم خانه. همان روز فهمیدم حاجی برونسی، چهار روز آمده مرخصی. 🕌🍃
🌷یقین داشتم سراغ من هم می آید. توی مرخصی ها کارش همین بود؛ به تمام بچههای #مجروح، و از خانواده شهدا سر می زد. اینها را می دانستم. ولی نمی دانستم هنوز از گرد راه نرسیده، بیاید سراغم. 😔
🌷آن وقتها خانه ما خیابان ضد بود. وقتی وارد اتاق شد، قیافه اش بشاش بود و #خندان. سلام و احوالپرسی کردیم. با خنده گفتم:حاج آقا، شما چهار روز مرخصی داری، باز دوره افتادی خونه #بچه هایی که توی عملیات زخمی شدن؟🍃🥀
🌷گفت:من اصلا به خاطر همین اومدم، کار دیگه ای ندارم این جا. فکر کردم شاید شوخی می کند. مردد گفتم: پس خانواده چی؟گفت: خانواده رو من سپردم به #امام هشتم علیهالسلام، عیالمان هم که ماشاءالله مثل شیر ایستاده. 🦁❤️
🌷گفتم:اگر جسارت نباشه، شما هم تو این #زمینه تکلیفی دارین. توی جاش کمی جا به جا شد. صورتش را آورد نزدیکتر. راست تو چشمهام نگاه کرد و گفت: می دونی اخوان، یک چیزی برام خیلی عجیبه. گفتم:چی؟🌾
🌷گفت:من وقتی که می آم مرخصی، تا پا می گذارم تو خونه، #مشکلات شروع می شه؛یکی از بچهها مریض می شه، یکی شون چونه اش می شکنه، اون یکی دستش از بند در می ره.🍂🍂
#ادامه_دارد...🕊
#اِللَّھُمَّعَجِلݪِوݪیَڪَاݪفَࢪُج
کــانــالِ وَصیَتِ سِتارِگان
❤️ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ❥︎𑁍○
🍃 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ❥︎𑁍○
@V_setargan
🇮🇷《هو الله العلیّ الاعلی》
خاکهای نرم کوشک💦
🌷زندگینامه #شهیدعبدالحسین_برونسی🌷
🕊 قسمت صد و شش
《 عمل وعملیات(۲) 》
🌷 توی حال #گریه_و_زاری،خوابم برد؛ دقیقا نمی دانم، شاید هم یک حالتی بود بین خواب و بیداری. به هر حال توی همان عالم، جمال ملکوتی #حضرت_ابوالفضل(ع) را زیارت کردم. آمده بودند عیادت من. خیلی قشنگ و واضح دیدم که دست بردند طرف بازوم.👋
🌷 حس کردم که انگار چیزی را بیرون آوردند،بعد #فرمودند: بلند شو، دستت خوب شده. با حالت استغاثه گفتم: پدر و مادرم فدایتان،من دستم #مجروح شده، تیر داره. دکتر گفته که باید عمل بشم. فرمودند: نه،تو خوب شدی.💚
🌷 حضرت که #تشریف بردند،من از جام پریدم و به خودم آمدم. انگار از خواب بیدار شده بودم. دست گذاشتم روی بازوم. درد نمی کرد! #یقین داشتم خوب شدم. سریع از تخت پریدم پایین. سر از پا نمی شناختم. رفتم که لباسهام را بگیرم،ندادند. گفتند: کجا؟ شما باید #عمل بشی.😔
🌷 گفتم من #باید برم منطقه،لازم نیست عمل بشم. جر و بحث بالا گرفت. بالأخره بردنم پیش دکتر. پا توی یک کفش کرده بود که مرا نگه دارد. هر چه گفتم: مسئولیتش با خودم؛ قبول نکرد. چارهای نداشتم،جز این که حقیقت را به اش بگویم. کشیدمش کنار و #جریان را گفتم.🥺
🌷 #باور_نکرد و گفت: تا از بازوت عکس نگیرم،نمی گذارم بری. گفتم: به شرط این که سرو صداش رو در نیاری. قبول کرد و فرستادم برای عکس. نتیجه همان بود که انتظارش را داشتم. توی عکسی که از بازوم گرفته بودند،خبری از #گلوله نبود.🥺💚
#ادامه_دارد... 🕊
کــانــالِ وَصیَتِ سِتارِگان
❤️ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ❥︎𑁍○
🍃 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ❥︎𑁍○
@V_setargan