🇮🇷🥀🥀🇮🇷
همیشه میگفت :
دوست دارم زمانی برسه که پیشت
باشم و نبودم رو جبران کنم.
به شوخی میگفت : انقدر نازِتو
بکشم که دیگه احساس غربت نکنی !
پرسیدم :
علی تو خوشبختی؟
گفت : راستشو بگم؟ ناراحت نمیشی؟
گفت : درمقایسه با مردهای دیگه ،آره
خیلی خوشبختم خیلی !
اما اگه منظورت اون خوشبختیِ
ایده آلِ .. اون خوشبختی فقط
با شـهادت بدست میآد . .
دعا کن به اون خوشبختی برسم .
#ڪلام_شهید🔰
رفتن به جبهه ها ...
و دفاع از ڪيان اسلام و قرآن ،
برای مردان خدا تڪليـــف
و امتحان بزرگی محسوب میشود
زيرا جبهه آزمايشگاه مردان خداست
برای اين آزمايش ، بايستی
از تمام وابستگی مادی و غير خدا
گسست و عاشقانه بسوی خدا شتافت.
#شهید_علی_آقا_تجلایی
#فرمانده #عملیات_بدر
💫کانال وصیت ستارگان ❤️🇮🇷
سیری بر #سیره ستاره ای دیگر
از آسمان #ایثار وشهادت🇮🇷
شهید #شاخص هفته کانال
#شهید_حاج_یونس_زنگی_آبادی
از #زندگی شهید یونس زنگی آبادی چه می دانید؟/فرمانده ای که از ابتدای تولدش #حاجی نام گرفت🔰
#یونس زنگی آبادی که نامش با لشکر ۴۱ ثارالله سلام الله علیه گره خورده است، همان #فرمانده جوانی است که در عملیات #کربلای پنج به شهادت رسید.🌷🕊
درست اولین روز از سال 1340 بود که در روستای زنگی آباد کرمان و در خانواده ای که در #فقر نسبی به سر می بردند و پدر با #کشاورزی و هیزم شکنی زندگی خانواده اش را می گذراند، فرزند پسری به دنیا آمد که چون تولدش مصادف شده بود با #عیدقربان او را حاجی صدا کردند و چون نام #پدربزرگش یونس بود، نامش شد #حاج_یونس.🌸
کسب #حلال ملاحسین و دامان پاک #قمربانو و تقیدشان به رعایت آداب شرعی زمینه بسیار مناسبی برای رشد و پرورش یونس فراهم آورد. با اینکه #کودکی بیش نبود اما با پدر و برادری که دو سال و نیم بعد از خودش به دنیا آمد، راهی مسجد می شدند و #نمازشان را به جماعت می خواندند و انگار ملاحسین دست کودکانش را گرفته بود و قدم به قدم آنها را با الفبای #دینداری و درست زیست کردن آشنا می کرد.🌷
#ادامه_دارد...
🔵کانال وصیت ستارگان
╭━━⊰🍀•🕊•🍀⊱━━╮
https://eitaa.com/V_setaregan
╰━━⊰🍀•🕊•🍀⊱━━╯
وصیت ستارگان 🌷💫
. 🇮🇷《به نام او که یادش آرامش دلهاست》🤲 اسم تو مصطفاست🥺 🇮🇷زندگینامه #شهید مصطفی
.
🇮🇷《به نام او که یادش آرامش دلهاست》🤲
اسم تو مصطفاست🥺
🇮🇷زندگینامه #شهید مصطفی صدرزاده🌷
《قسمت ششم》
بالاخره این یه گُل آفتاب🕊 .....
🇮🇷از وسط ابروانت رفت و اخم تو باز شد.
روی سنگ سرد جابهجا میشوم و با دور تندتری #گذشته را مرور میکنم. 🥺
دیگر آنقدر بزرگ شده بودم که بفهمم راهاندازی و رسیدگی به #پایگاه، کار سختی است. شورایی بالای سر پایگاه بود که برایش #برنامهریزی میکرد. ✨🦋✨
🇮🇷دوستم زهرا که #عضو شورای پایگاه شده بود، شد فرمانده پایگاه، اما بعد از مراسم عقدش پایگاه را تحویل داد و از طرف شورا من شدم #فرمانده.🤍
🇮🇷فکرش را بکن! در هجده سالگی شدم فرمانده. البته زهرا باز هم کنارم بود. رشتهٔ او #انسانی بود و رشتهٔ من #تجربی.
مدرسههایمان هم کنار هم بود. از خانه تا پایگاه را با هم میرفتیم و برمیگشتیم. 💚💚
🇮🇷برای پیشدانشگاهی رفتیم #شهریار. همان سال اول در کنکور دانشگاه شرکت کردم، اما قبول نشدم. دوست داشتم به #حوزه بروم و از نظر دینی و عقیدتی، سطح بالایی را تجربه کنم، بعد بروم دانشگاه.🌼🌸
🇮🇷به این اعتقاد داشتم که وقتی از نظر #فکری و #اعتقادی به سطح بالاتری برسم، تأثیر حرفم هم بیشتر خواهد بود.
دختر همسایهای داشتیم که به #حوزهٔ_قم میرفت و هر وقت میآمد کلی از خوابگاه و درسهایی که میخواند و روح معنوی ای که در آنجا حاکم بود #تعریف میکرد. 😊
🇮🇷خیلی دلم میخواست من هم بروم #جامعة_الزهرا (س) . برای همین به همراه دو تن از دوستانم در دو جا آزمون دادیم: در حوزهٔ شهر #قدس و حوزهٔ #باقرالعلوم علیهالسلام. 📑
حالا ضمن آنکه حوزه میرفتم، در پايگاه هم مشغول بودم. همان سال بود که بچههای پایگاه اصرار کردند آنها را ببرم #اردوی_مشهد.💜
🇮🇷کاغذی روی بُرد زدم:" هر کس مایل است، برای اردوی یک هفتهای مشهد #ثبتنام کند."
از این طرف هم با سپاه #نامهنگاری کردم و اتوبوس گرفتم. بلاخره راهی شدیم و برای این سفر یک هفتهای، هم از فرماندهی حوزه #مرخصی گرفتم و هم نشانی مکانی برای اسکان زوّار در مشهد را.✉️📝
🇮🇷موقع حرکت متوجه شدم ده پانزده نفر از افرادی که #ثبتنام کردهاند نیامدهاند. بیشتر صندلیها خالی بود، اما در طول راه همه چیز به خیر و خوبی پیش رفت و به همانهایی که بودند، حسابی #خوش_گذشت.🚍☺️
🇮🇷اذان صبح نشده بود که رسیدیم به #حسینیهای که محل اسکان ما بود. تازه متوجه شدیم هم دور از #حرم هستیم و هم اتاقهایی که به ما میخواهند بدهند، طبقهٔ دون است و این موضوع باعث شد که دو پیرزن همراهمان اعتراض کنند.😔
🇮🇷یکی از آنها کف حیاط نشست و #عصایش را کوبید زمین که از اینجا تکان نمیخورم. هر چه التماس و خواهش کردم بیفایده بود. دیدم حریف نمیشوم. با دو تا از #دوستانم راهی شدیم و رفتیم نزدیکی های حرم گشتیم تا #مسافرخانه ای نزدیک حرم و طبقهٔ اول پیدا کردیم. قرارداد بستیم و برگشتیم دنبال مسافرها.🏨
قرار شد اول به حرم برویم، نماز صبح را بخوانيم و بعد برویم مسافرخانه.😍
راننده که بار دیگر اسباب و اثاثیه ها ....
🦋 #ادامه_دارد....🇮🇷
🔵کانال وصیت ستارگان 🕊
╭━━⊰🍀•🕊•🍀⊱━━╮
https://eitaa.com/V_setaregan
╰━━⊰🍀•🕊•🍀⊱━━╯
وصیت ستارگان 🌷💫
زندگینامه شهید #شاخص هفته #شهید_رضا_قانع👇👇👇
زندگینامه شهید #شاخص هفته
#شهید_رضا_قانع🇮🇷🌷
آن اسوه شجاعت و ایثار در پانزدهم آبان 1340 در یک خانواده مذهبی و کشاورز در شهرستان #شهرضا( قمشه) دیده به جهان گشود. او اولین فرزند و تنها پسر خانواده بود.🌺
از همان دوران طفولیت عشق و علاقه فراوانی به مکتب اسلام داشت و علی رغم سن کم موذن #مسجد محل بود. در عبادت کارهای و به جا آوردن عبادی آن چنان مقید بود که از هشت سالگی شروع به روزه گرفتن کرد.
رضا تحصیلات خود را تا سوم دبیرستان با موفقیت پشت سر گذاشت و در تمام مراحل تحصیل از شاگردان ممتاز کلاس به شمار می رفت.
در دوران خدمت که فرماندهی کل قوا به دست بنی صدر بود و او از انجام هر گونه عملیات به دست برادران سپاه جلوگیری می کرد.
اما #شهید_قانع، دست به افشاگری خیانت های #بنی_صدر_خائن زد و چهرۀ منافقانه او را برای دیگران آشکار نمود.❤️
رضا در عملیات مختلفی از جمله، ثامن الائمه، طریق القدس و فتح المبین شرکت جست و چند بار #مجروح شده بود اما این جراحت ها مانع ادامه حضور و مبارزه او نشد و نتوانست وی را به پشت جبهه ها بکشاند.🦜
در زمینه ی خصوصیات اخلاقی او یکی از همرزمانش می گوید:🔰
در یکی از جبهه ها از بس که خسته شده بودم پشت سر هم با صدای بلند نفس می کشیدم یک دفعه دیدم رضا که #فرماندۀ ما بود نیز به طور مصنوعی نفس زنان سینه خیز می رود به رضا گفتم برو جلو گفت: نه من خسته شدم معلوم بود که خسته نشده بود و او چون فرمانده ما بود و نمی خواست که یک موقع من خجالت بکشم لذا به طور مصنوعی نفس می کشید.
او رزمنده ای با اخلاص و همیشه متواضع و فروتن بود. حتی مسئولیت فرماندهی تیپ هم مانع تواضع او نمی شد و ضمن حفظ شئون فرماندهی با #بسیجیان، برادران، دوستانه برخورد می کرد. اما از نگاهی دیگر، او فرماندهی بود که شجاعت و دلاوریش توصیف ناپذیر بود؛ با سن کم خود در عملیات های بزرگ اوایل جنگ شرکت کرد و از خود شجاعت ها و ایثارگری های زیادی نشان داد. در میدان مبارزه هرگز از دشمن نهراسید و همیشه با روحیۀ عالی حاضر می شد. مجروح شدنش در چند نوبت نه تنها باعث ضعف روحیه اش نگردید بلکه روحیۀ دشمن ستیزی اش را مضاعف نمود.💚
گوشه ای از وصیت نامۀ #شهید_رضا_قانع:
آن فرزند برومند اسلام، در وصیت نامۀ خود را در چندین صفحه و با مناجات خدا شروع کرده و نکاتی را یادآور شده که نشانگر روح بلند آن بزرگوار است.🕊
در بخشی از وصیت نامه اش آمده است:
خدایا تو می دانی که مرا نه احساسات این جا آورده و نه کسی مرا به اجبار روانۀ جبهه هاکرده؛ بلکه من بنا به مسئولیتی که بر دوش خود احساس می کردم و ایمانی که به تو داشتم پا به جبهه نهادم.
در جایی دیگر از وصیت نامه، برادران سپاه را مخاطب قرار داده و می گوید:
..... اما قدر خود را بدانید. به خدا قسم بزرگ ترین لیاقت این است که آیۀ شریفۀ و اعدوا لهم مستطعتم من قوه در سینه ی شما نصب شده است.🍃
و در پیامی به پدر و مادر خود می گوید:🌸
آخرین پیامم به شما پدر و مادر، این است که در سنگر خودتان(پشت جبهه ) از اسلام و مسلمین خوب پاسداری کنید و امام عزیز و #ولایت_فقیه را پشتیبان باشید و او را خوب بشناسید و یاری کنید؛ چون، هر کس که زندگی کند و ولایت را نشناسد و یاری نکند در آخرت بوی بهشت به مشامش نخواهد رسید.🥀
شهادت🇮🇷🕊
سرانجام این عابد شبهای طولانی جبهه های جنوب و شیر مرد بیشه های پیکار، فرزند پاک و مؤمن خانواده قانع، بلکه خانواده بزرگ ایران اسلامی، در حالی که بیش از 21 بهار از سن مبارکش نمی گذشت و هنوز ازدواج نکرده بود، در عملیات پیروزمند فتح المبین در تاریخ 4/1/1361 به همراهی جمعی دیگر از رزمندگان به #شهادت رسید و سبکبال به سوی کوی دوست پر کشید.🥺🌷
🔵کانال وصیت ستارگان
╭━━⊰🍀•🕊•🍀⊱━━╮
https://eitaa.com/V_setaregan
╰━━⊰🍀•🕊•🍀⊱━━╯