🔰🔰🔰🔰
#پست_شصت_و_پنجم (بخش دوم)
#تو_فقط_لیلی_باش
فردا صبح زود که با سرویس رسیدم مدرسه، داشتیم از نگرانی بال بال میزدیم. تا بالاخره یهو دیدیم بلندگوی مدرسه روشن شد و اخبار ساعت ۷ پخش شد. همون خبر وحشتناک و صدای لرزان آقای حیاتی : « روح بلند و ملکوتی پیشوای مسلمانان و رهبر آزادگان جهان حضرت امام خمینی به ملکوت اعلی پیوست.»
دیگه نفهمیدم چی شد ... تمام اون روزهایی که مدرسه تعطیل بود همراه معلم پرورشیمون - خانوم جلیلی - بودیم که با رنوی سبز رنگش ما چندتا دانش آموز تشنه رو در تمام مراسم امام شرکت داد. حتی ما رو به حسینیه جماران برد و از توی اون شلوغیها رد کرد ... و من یادمه که چقدر در اون لحظه در مقابل اونهمه عظمت اون گلیمهای نخ نما و اون ستونهای ترک خورده حقیر بودم. و معلممون چه به موقع و زیبا توی گوشمون زمزمه کرد: " اون اردوی کاخ سعد آباد رو که یادتونه؟ حالا هم اردوی جمارانه ... حالا دیگه باید بتونید مفهوم حقیقی عظمت رو درک کنید ... "
خانم جلیلی که خیلی از پایه های اعتقادیم رو مدیونش هستم، همسرش در عملیات مرصاد – به قول خودش در دقیقه ۹۰ - شهید شده بود، و خودش هم اونقدر با معرفت بود که وقتی مامان تلفنی اجازه ندادن برم، با بچه ها اومد در خونه مون و با اصرار تمام مامان رو راضی کرد که بتونه من رو به مصلا ببره تا بتونیم با پیکر امام در اون محفظه شیشه ای وداع کنیم ... و روز تدفین هم صبح زود ما رو به مصلا برد تا به پیکر امام نماز بخونیم ... راستی که چه روزگار عجیبی بود: ما " امیدها و نویدها" داشتیم به همین سادگی به پیکر مطهر کسی که به گرد پاش هم نمی رسیدیم نماز میخوندیم ... و خانم جلیلی گفت: یادتون باشه که شما الان یک قسمت از تاریخید ...
و بعد از نماز، به سرعت راه افتادیم که به بهشت زهرا بریم اما با اونهمه جمعیت محال بود ... همون آدمهای معمولی که در ۱۲ بهمن مسیر امام تا بهشت زهرا رو با گلاب شسته بودند، حالا داشتند مسیر امام تا بهشت زهرا رو با اشک چشمهاشون شستشو میدادند ...
در اون گرد و خاک بهشت زهرا و از وسط کانتینرهایی که دور محوطه رو محصور کرده بود، میگشتیم و من عجیب یاد صحرای محشر افتاده بودم ... آخرش هم نشد بریم جلو و مجبور شدیم برگردیم. خانم جلیلی ما رو به خونه ش برد و برامون نهار آماده کرد و عصر از تلویزیون مراسم تدفین رو دیدیم ...
اونقدر که من اون چند روز و به لطف حرفهای عمیق خانوم جلیلی چیز یاد گرفتم، در تمام عمر ۱۳ ساله ام یاد نگرفته بودم ... این نوع نگاه تحلیلی به مسائل سیاسی و ارتباط دادنشون به همدیگه رو رو مدیون همون روزها و بودن با خانوم جلیلی هستم. خوشبختانه این با هم بودنمون، بین ما چهار دانش آموز و خانوم جلیلی ارتباط قشنگی ایجاد کرد که سالهای بعد که اون همچنان معلم پرورشی و مشاورمون بود هم تکمیل شد.
اون بهمون یاد داد که از نظرات مخالف نترسیم و یاد بگیریم که اگه آدم مبنای اعتقاداتش درست باشه، دیگه از مخالفت آدمها نمیترسه و حتی میتونه مخالفانش رو دوست داشته باشه و بهشون لبخند بزنه و حتی اگه پای بحث و جدل هم بیاد وسط " جادلهم بالتی هی احسن" بکنه ... انگار امام، رفتنش هم مثل بودنش برای من بابرکت بود ...
***
#پست_شصت_و_پنجم (بخش_دوم)
#تو_فقط_لیلی_باش
💞تو فقط لیلی باش💞
🆔 @WomanArt
🔰🔰🔰🔰
#پست_شصت_و_پنجم (بخش سوم)
#تو_فقط_لیلی_باش
تمام اینها رو گفتم که برسم به اون شب ... شبی از شبهای دوران جاهلیتم که با همسر جان یک دعوای مفصل کرده بودیم و من با چشمهایی پر از اشک به اتاق پناه برده و در رو محکم بسته بودم! خوب یادم هست که روی تخت نشستم و پرده رو کنار زدم. اون موقع توی خونه قبلیمون بودیم که واحدمون جنوبی بود و شبها نمای زیبایی از تمام تهران از پنجره مون دیده میشد. من به اون نقطه های کوچک و بزرگ روشن نگاه میکردم و با خودم فکر میکردم که الان هر کدوم از اونها، خانه هایی هستند که در اونها آدمهایی زندگی میکنند که هر قدر هم که بیچاره باشند، لااقل از من خوشبخت ترند، چون دیگه بدتر از وضع من در عالم امکان پذیر نبود ...
نگاهم تا خط افق رفت و روی چهار خط نورانی متوقف موند. به نظرم رسید که رنگشون سبزه، اما شاید هم خطای دید بود. مدت زیادی لازم نداشتم تا بفهمم اونجا مرقد امام خمینی بود ... و فقط خدا میدونه که با دیدنش چه حسرتی از اون روزگاران طلایی، از اونهمه آزادی و حالهای خوشی که براتون گفتم در دلم زبانه کشید. یادم اومد که کسی در اونجا آرمیده که در انتهای وصیت نامه ش گفته بود: " من با دلی آرام و قلبی مطمئن و روحی شاد و ضمیری امیدوار به فضل خدا از خدمت خواهران و برادران مرخص، و به سوی جایگاه ابدی سفر میكنم ... "
و من در اون لحظه چقدر احتیاج داشتم که مثل اون باشم. چطور ممکن بود کسی بتونه بعد از اونهمه فراز و نشیب در زندگیش، همچین حال حسرت برانگیزی داشته باشه ... چقدر از گره کوری که به زندگیم افتاده بود، از اینهمه دور شدنم از خدا، از اینهمه جر و بحثهای بی معنا و پافشاری روی چیزهایی که خودم هم ته دلم قبولشون نداشتم و فقط طوطی وار تکرارشون میکردم خسته شده بودم. دلم از همون آرامشها میخواست که اون در لحظه ترک دنیا داشت : یک دل آرام ... یک قلب مطمئن ... یک روح شاد ... و یک ضمیر امیدوار به فضل خدا ...
یادم هست که بلند شدم و از همون دور به مرقد سلام دادم. و دستها و صورتم رو نه به پنجره، که به ضریحی که کیلومترها با من فاصله داشت چسبوندم و به اندازه تمام غم و غصه هام اشک ریختم ... من همون " امید و نوید" امام بودم، با اون سر پرشور، که حالا کارم به اینجا رسیده بود ...
این خونه مون شمالی هست و نمیشه ازش مرقد رو دید ... اما دوست دارم امشب ، و در سالگرد رسیدن امام به اون آرامش مطلق ، وقتی هوا تاریک شد یک طبقه برم بالا روی پشت بام، و از اونجا به اون چهار خط نورانی در افق سلام بدم ... و بگم که من حالا دارم یک شمه ای از اون آرامش و اطمینان حسرت برانگیز رو مزمزه میکنم. بگم که هنوز هم میتونه روی من بعنوان " امید و نوید" ش حساب کنه. اینکه خیالش راحت باشه که من نه فقط خودم تمام تلاشم رو میکنم که نذارم انقلاب به دست نااهلان و نامحرمان بیفته، بلکه سعی میکنم بچه هام رو هم در این مسیر تربیت کنم ... اینکه هنوز هم میتونه امیدوار باشه که ما با علم و عمل، با علم و تهذیب نفس، با علم و عمل صالح، بر مشكلات خودمان غلبه خواهیم کرد ...
و ازش بخوام برام دعا کنه که من هم بتونم اونقدر زیبا زندگی کنم که مثل خودش در موقع رفتن بهم خطاب بشه : یا ایتها النفس المطمئنه ! ارجعی الی ربک راضیه مرضیه ... ای کسی که نفست به مرتبه بالای اطمینان رسیده است! دوران سختی و امتحانهای دشوار زندگی تمام شد! حالا دیگر به آغوش امن پروردگارت بازگرد، در حالیکه هم تو از او راضی هستی و هم او از تو ... ( ترجمه به مضمون)
دوست دارم برای آن پدر بزرگ مقتدر اما مهربان کودکیهام بخونم :
" یاد آن آشنای پیر بخیر
که نگاهش چه پاک و روشن بود
شب که در آسمان دعا میکاشت
نگران ستاره ی من بود ... "
+ نوشته شده در دوشنبه سیزدهم خرداد 1392ساعت 18:14 توسط رضوان | آرشیو نظرات
#پست_شصت_و_پنجم (بخش_سوم)
#تو_فقط_لیلی_باش
💞تو فقط لیلی باش💞
🆔 @WomanArt
💚بسم الله الرحمن الرحیم💚
✿ تو فقط لیلی باش ܓ✿
ما جمعه را به عشق تو تعطیل کردهایم...
سلام آقای تمام مهربانیها
امروز روز مبعث است. همان عید بزرگ موعود که از آغاز خلقت همه انتظارش را می کشیدند. همان عید بزرگی که شیطان با تمام دار و دسته اش تمام تلاشش را به کار برد تا کاملترین دین الهی به بشر نرسد. همان روز عظیم که با نزول اولین کلمه های وحی و پایان دوران جاهلیت بشر، نعره ی نامیدانه شیطان در فضا پیچید ... اما آیا حقیقتا ناامید شد ؟
شما بهتر از هرکس میدانید که نشد، و به خاطر این بیشتر دانستنتان بیشتر از همه از اینهمه بازگشت بشر به قهقرا رنج میبید ... از این " انقلبتم علی اعقابکم" که بعد از رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله گریبانگیرمان شد، و قدم قدم ما را به جایی رساند که حالا داریم در دوران جاهلیت مدرن زندگی میکنیم. جاهلیتی به مراتب پیچیده تر و ظلمانی تر از آنچه بشر در ۱۴۰۰ سال قبل در آن فرو رفته بود ...
و من خیلی وقتها به آن بعثت دوباره فک میکنم ... به آن روز که شما در کنار خانه کعبه دوباره برای نجات بشریت مبعوث می شوید ... به اینکه چه سری ست در اینکه که دوران بعثت اول نادانی و جهل آدمها عامل جاهلیتشان بود، و این بار علم و دانش فراوانشان!
به شما فکر میکنم، و به این جاهلیت مدرن ... و اینکه شما چطور میخواهید ظلمت این شب یلدا را از وجود ما آدمها پاک کنید. ما که خودمان را علامه دهر میدانیم و دینمان هم که الحمدلله مو لای درزش نمیرود! ... نمیدانم چطور میخواهید «مُجدداً لِما عُطِل من احکام کتاب الله» باشید؟ چطور میخواهید اسلام حقیقی را از زیر اینهمه انحرافها و بدعتها بیرون بکشید و آن را دوباره به ما هدیه کنید؟ ...
اصلا بگذارید راستش را بگویم: میترسم ... میترسم از اینکه ما شیعیان شما هدیه گیرندگان خوبی نباشیم. میترسم از آن نگاههای پر کینه ... آن منافع بر باد رفته، آن سرهای بی کلاه مانده ... از اینکه نمیدانم قرار است در آن بعثت تازه چه کسی ابوسفیان باشد و چه کسی هند جگرخوار ؟ چه کسی به سوی شما بشتابد و چه کسی از شما فرار کند ... از اینکه نمیدانم آیا آنقدر ولایت شما در وجودم ریشه کرده است که حاضر باشم بدون هیچ چون و چرایی به هر آنچه شما امر میکنید خاضعانه " چشم مولای من" بگویم ... میترسم از اینکه تا آن موقع یاد نگرفته باشم که نباید در کنار اقیانوس عظیم وجود شما، آب باریکه ی عقلم را ملاک عملم قرار بدهم ...
آقای خوبم، میترسم. از این جاهلیت مدرن میترسم. از این که عادتم داده اند زیادی خودم را به رسمیت بشناسم، میترسم. از اینکه خیال میکنم هر چیزی با عقل ناقص من جور در نیاید، از اصل و اساس باطل است میترسم ... روزگار بدیست، آقای مهربان من ... ترس وحشتناکی ست ...
یکبار که داشتم صفحه تلویزیون را گردگیری میکردم، به ذهنم رسید که هیچ بعید نیست اولین دیدار من با شما از این قاب بزرگ مستطیل شکل باشد. شاید وقتی شما در کنار کعبه ظهور میکنید، دوربینهای شبکه های خبری مستقر در مکه، بطور زنده و مستقیم این بعثت دوباره را پوشش بدهند. و من شما را ببینم که در کنار پرده کعبه دارید میگویید: " یا ایها الناس! انا نستنصر الله و من اجابنا من الناس ... ( ای مردم! ما برای خدا از شما یاری می طلبیم و کیست که ما را یاری کند؟ ... )
و بعد تمام تنم لرزید ... اگر قرار باشد مردم دنیا شما را از دریچه لنزهای دوربین خبرنگاران ببینند و با حقیقت ماجرای ظهورتان، از خلال گزارشهای خبری تحلیلی آشنا بشوند. و اگر قرار باشد سایتها و وبلاگها درباره این ظهور بنویسند و مردم دنیا از زاویه دید صاحبان مافیای جهانی رسانه با شما آشنا بشوند، این وسط خیلی از حقایق نابود خواهد شد ... اینطوری شاید خیلیها نتوانند زیبایی ظهورتان را درک کنند و آن جنگی که برای رهایی بشریت به راه افتاده را جنگی خونخوارانه و تروریسم اسلامی به حساب بیاورند ... حتی خود ما شیعه ها که سالها در انتظار آمدنتان و به راه افتادن آن جنگ رهایی بخش بوده ایم ...
آقای خوبم، من خوب میدانم که جنگ بزرگ شما نه با آدمها، که با رسانه هاست ... رسانه هایی که شک ندارم از همان لحظه های اول ظهور ماجرا را تحریف خواهند کرد و هزار جور شک و تردید به ذهن و دل آدمها خواهند انداخت ... خوشبختی مردم آن روزگار مکه این بود که خودشان با چشمهای خودشان پیامبر صلی الله علیه و آله را میدیدند و پیام را مستقیم از خود ایشان با زبان خود ایشان دریافت میکردند. این وسط واسطه ی نه چندان امینی به نام رسانه وجود نداشت که بتواند به لطایف الحیل پیام را تحریف کند و شنونده را چنان مسخ کند که هیچ جوری زیر بار جعلی بودن خبر نرود ...
#پست_شصت_و_ششم (بخش_اول)
#تو_فقط_لیلی_باش
💞تو فقط لیلی باش💞
🆔 @WomanArt
🔰🔰🔰🔰
#پست_شصت_و_ششم (بخش دوم)
#تو_فقط_لیلی_باش
و من میترسم از روزی که من هم یکی از طعمه های این تیترهای پر طمطرق باشم:
" آیا مهدی حقیقتا برای نجات بشریت امده است، یا تمام اینها نوعی تازه از جنگ قدرت است؟ "
" چه کسی میتواند تضمین کند که این همان مهدی موعود واقعی ست؟"
" اگر مهدی حقیقتا امام است، باید در یک مناظره زنده و مستقیم اساتید بزرگ اقتصاد را ازکارامد بودن برنامه های اقتصادی آینده اش، مطمئن کند! "
" تکلیف معاملات باطل شده و سودهای ربوی چیست؟ آیا تمام اینها یک بازی تازه برای خالی کردن جیب مردم نیست؟ "
" گزارشی محرمانه از حسابهای بانکی مخفیانه "
و ...
آقا مرا دریابید ... آن روزهای زیبا میتواند خیلی وحشتناک باشد، اگر من نتوانم درست تشخیص بدهم ... واااای بر من اگر نتوانم حقیقت را بفهمم و بازیچه دست مافیای رسانه بشوم ...
آقای مهربانم کمکم کنید که در این چند صباح باقیمانده تا آن روزگار طلایی، درست فهمیدن را یاد بگیرم ... به نادانیم رحم کنید و دانایم کنید . آنقدر که بتوانم از پشت پرده پر زرق و برق پروپاگاندا، از ورای خطوط نامه های سرگشاده و بیانیه های عالمانه و گزارشهای جسورانه، حقیقت بی رنگ و ریا را ببینم ... و بصرتی بدهید تا بتوانم لایق درک نور مطلق وجودتان باشم ...
بعثت اولی را به شما که بزرگترین پرچمدار آن بعثت در دوران ما هستید، تبریک میگویم ... و کسی چه میداند؟ شاید روزی آنقدر لایق باشم که آن بعثت مجدد را به خود خود خودتان تبریک بگویم ... آرزو بر جوانان عیب نیست ...
#پست_شصت_و_ششم (بخش_دوم)
#تو_فقط_لیلی_باش
💞تو فقط لیلی باش💞
🆔 @WomanArt
💚بسم الله الرحمن الرحیم💚
✿ تو فقط لیلی باش ܓ✿
المنه لله که در میکده باز است...
سلااااااام.
من برگشتم! ... به لطف خدا سفر خیلی خوبی بود. برای اولین بار آرزوی من محقق شد و ما یه سفری بجز شمال رفتیم! ( البته مشهد سالیانه استثناست. من مشهد رو جز مسافرتها حساب نمیکنم ... مشهد رفتن برام مثل تنفس و ذخیره کردن اکسیژن برای یک سال تمام هست) . با اجازه تون رفتیم سمت کاشان و نیاسر و مشهد اردهال و بعد موقع برگشت هم قم ... چقـــــــــَدر قم در این ۳ سالی که من نرفته بودم عوض شده. چقدر اون رودخونه خشک شده بامزه تبدیل به اتوبان شده ... چقدر به اون گنبد راه راه که به قول همسرجان مثل دستارهای مقامات عهد شاه عباس بود خندیدیم ... و سوهان حبه ای که کشف جدید این بارمان بود ( اگرچه فکر کنم برای شماها تازگی نداشته باشه! )
اون بخش از ایران اینقدر برام زیبا بود و تازگی داشت که هنوز هم مبهوتم ... اصلاً کلا فضا و حال و هوای آدمها با شمال متفاوته ... و البته برگشتیم با یک عالمه عرقیجات و گیاهان معطر مثل به لیمو و بهار نارنج و پونه کوهی و ... که قراره به صورت دمنوش یا روی ماست و ... مصرف بشن و خلاصه حالی به حولی!
و از همه مهمتر اینکه ذره ای ترافیک نبود! انگار همه ترافیک مال سمت شماله ... اگه آخرش با دل درد همسرجان همراه نبود دیگه میشد گفت سفر بی نظیری بود. اما نمیدونم چرا همسر جان از وقتی نهار خورد، دل درد گرفت و تا رسیدیم تهران هی بد و بدتر شد و مشکل اینجا بود که طبق معمول زیر بار دکتر رفتن هم نمیرفت، تا اومدیم خونه و بهش شربت عرق نعناع دادم و بالاخره یک کم آروم گرفت و خوابید. بالاخره شکر خدا خوب شد.
****
و اما نصف حواسم اینجا و پیش شما بود. و اینکه توی این کامنتدونی الان چه ماجراهایی به راهه ... راستش فکر کنم این هم مظلومیت انقلابمون هست که بعد از ۳۴ سال، نوشتن از امام و مقام معظم رهبری یکی از سختترین و پر چالش ترین کارهای دنیاست. چون آدم باید بابتش هزار جور جواب پس بده.
راستش من به خاطر نوع خانواده ای که توش بزرگ شده ام، تعامل با کسانی که با عقایدم مخالفن جزو عادتهای ثانویه م شده. یعنی چون معمولاً همه با اعتقاداتم مخالفن، یاد گرفته ام که به نوعی رفتار کنم که نه از اعتقاداتم دست بردارم و نه به طرف مقابلم اهانت کرده باشم.
برای همین از خوندن نظرات مخالف ناراحت نمیشم. اگرچه اگر لحنشون زیبا نباشه اذیت میشم، همونطور که هر آدمی دوست داره زیبا بشنوه و از کلام نازیبا آزرده میشه. و اینکه فکر میکنم دوستان نازنینی که وقت ارزشمندشون رو به اینجا اختصاص میدن و نگاه پاک و لطیفشون رو به کلمات اینجا میدوزند، شایسته بهترین کلمات و زیبا ترین لحنها هستند، چه از جانب خود من و چه از جانب دوستانی که اینجا نظر میدن، حتی اگه نظرمون مخالف همدیگه باشه.
پس کامنتدونی اینجا یک فضای کاملاً آزاده و بزرگترین گواهم هم همین تاییدی نبودنش هست. اینجا هرکسی میتونه نظرش رو بگه فقط به دو شرط :
۱. حسن نیت داشته باشه و اون سوال یا نظر واقعا دغدغه ذهنیش باشه. نه اینکه بخواد با مطرح کردن اون موضوع شبهه افکنی کنه و ذهنها و مغشوش کنه
۲. مطلبش رو با عبارتهای زیبا مطرح کنه و به هیچکس توهین نکنه.
برای همین خواهش میکنم دوستانی که میخوان این کامنتدونی رو با نظر ارزشمندشون زینت بدن، این مطالب رو مد نظر داشته باشن.
***
و اما بحث شیرین امام خمینی رحمت الله علیه و آقا ...
اینجا یک وبلاگ سیا.سی نیست ... اما وقتی دوستان مسائلی رو مطرح میکنند، اون هم با این حجم، نمیشه سوالشون رو بی پاسخ گذاشت. چون بالاخره یه شبهه ای مطرح شده و ممکنه برای دیگران هم سوال ایجاد کرده باشه. البته دوستان خوبم زینب م، نیلووووو، زینب خانواده آرمانی، لیلی و دوستان دیگه خیلی خوب بحث رو اداره کردند و خود من هم خیلی از راهنماییهاشون استفاده کردم. برای همین دیگه به اون جنبه هایی که دوستان اشاره کردند، نمی پردازم و فقط مطلب دوستان رو تکمیل میکنم ....
#پست_شصت_و_هفتم (بخش_اول)
#تو_فقط_لیلی_باش
💞تو فقط لیلی باش💞
🆔 @WomanArt
🔰🔰🔰🔰
#پست_شصت_و_هفتم (بخش دوم)
#تو_فقط_لیلی_باش
من اینجا قصد اثبات ولایت فقیه رو ندارم. روی سخنم با دوستانی هست که اصل ولایت فقیه رو قبول دارند، و امام خمینی رو هم همینطور، ولی درباره اینکه مقام معظم رهبری ولی فقیه این دروان باشند، مشکل دارند.
باید بگم اون چیزی که در صفحه ۵۴ و ۵۵ کتاب ولایت فقیه خود امام خمینی گفته شده اینه که:
" اکنون که شخص معینی از طرف خدا برای احراز امر حکومت در دوره غیبت تعیین نشده است، تکلیف چیست؟ آیا باید اسلام را رها کنید؟ دیگر اسلام نمیخواهیم؟ اسلام فقط برای ۲۰۰ سال بود؟ ... یا اینکه حکومت لازم است و اگر خدا شخص معینی را برای حکومت در دوره غیبت معلوم نکرده است، لکن آن خاصیت حکومتی را که از صدر اسلام تا زمان حضرت صاحب علیه السلام موجود بود را برای بعد از غیبت هم قرار داده است.
این خاصیت که عبارت است از علم به قانون خدا و عدالت ، در عده بیشماری از فقهای عصر ما موجود است. و اگر فرد لایقی که دارای این دو خصلت باشد به پا خواست و تشکیل حکومت داد، همان ولایتی را که رسول اکرم صلی الله علیه و آله در امر اداره جامعه داشت را دارا میباشد و بر همه مردم لازم است از او اطاعت کنند.
این توهم که اختیارات حکومتی رسول اکرم بیشتر از حضرت امیر بود، یا اختیارات حکومتی حضرت امیر بیشتر از فقیه است، باطل و غلط است. البته فضایل حضرت رسول بیشتر از همه عالم است و بعد از ایشان فضایل حضرت امیر از همه بیشتر است. لکن زیادی فضایل معنوی، اختیارات حکومتی را افزایش نمیدهد. همان اختیارات و ولایتی را که حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سایر ائمه علیهم السلام در تدارک و بسیج سپاه، تعیین ولات و استانداران، گرفتن مالیات و صرف آن در مصالح مسلمانان داشتند، خداوند همان اختیارات را برای حکومت فقیه قرار داده است. منتهی حاکم شخص معینی نیست. یک شخص عالمِ عادل است ."
حالا اگه ما امام خمینی رو به ولی فقیه بودن قبول داریم، نصف راه رو اومده ایم. امام معتقدن اگر یک شخص عالم عادل حاکم شد، باید به حکومتش رو بعنوان یک حکومت اسلامی پذیرفت. و دیگه نگفتن برین ریز زندگیش رو دربیارین. بلکه همین که در جامعه بعنوان یک فرد عالم عادل قبولش دارند کافیه که حکومتش مشروعیت داشته باشه. و اینکه ممکنه دیگرانی هم باشند که این خصوصیات لازم رو داشته باشند، اما وقتی یکی انتخاب شد دیگه باید اون رو پذیرفت، تا زمانی که خصوصیات لازم ( یعنی علم و عدل) رو از دست بده.
خداییش هم من به شخصه تا به حال چیزی که بهم ثابت کنه مقام معظم رهبری علم کافی ندارند، یا عادل نیستند ( یعنی خدای ناکرده گناه کبیره مرتکب میشن یا بر گناه ضغیره ای اصرار دارند ) ندیده ام. البته شایعات که همیشه هست. همون زمان امام خمینی هم بود. اگه قرار بود آدم با شنیدن شایعات، علم و عدالت امام رو زیر سوال ببره که باید همون اول انقلاب همه چیز تموم میشد.
استدلال من برای خودم اینه که حالا که توی این دنیای پر از کفر، یک فقیه عالم عادل پیدا شده که داره یک حکومت اسلامی رو اداره میکنه، من حق ندارم به صرف اینکه من خودم به این نتیجه نرسیده ام ایشون عالم عادلند به ولایتشون تن ندم و بخوام اون ولایت رو زیر سوال ببرم. بله ممکنه فقهای دیگه ای هم باشند که واجد شرایط رهبری باشند، اما حالا که این حکومت داره اداره میشه چه لزومی داره که هی بخوایم توش ان قلت بیاریم و تضعیفش کنیم؟
درباره واضح نبودن زندگی آقا هم باید بگم زندگی امام خمینی هم تا قبل از رحلتشون خیلی برای ما مردم ملموس نبود. مثلا همین شعر گفتنشون و یا رفتارهاشون با افراد خانواده همه و همه وقتی رو شد که ایشون از دنیا رفته بودند. حالا ممکنه یه حلقه هایی از خواص یه چیزهایی میدونستند، اما برای ما آدمهای معمولی جامعه اصلاً ملموس نبود. فقط در همین حد میدونستیم که امام خیلی ساده زیست هستند و دارن توی حسینیه جماران زندگی میکنند. حتی من تازه موقع فوت همسرشون در همین سالهای اخیر فهمیدم که مثلا اسمشون خدیجه ثقفی بوده!
الان درباره آقا هم همینطوره. مثل زمان امام، شنیده ام که خیلی ساده زیست هستند و خود من چیز زیادی درباره زندگیشون نمیدونم و تازه با این مطالبی که دوستان گفتند کلی چیز یاد گرفتم! ... اما آیا اصلاً باید بدونم؟ یعنی این دونستن اینقدر مهمه که بخواد روی رویکرد من نسبت بهشون تاثیر بذاره؟ ... برای شخص من در همین حد کافیه که حرفهاشون رو بشنوم و ببینم خدائیه و اینکه بدونم مخالفش عمل نمیکنند ... اینکه من خودم با چشم خودم زندگیشون رو ندیده ام یا شایعاتی از اینور و اونور میشنوم که دارن بهشون تهمتهایی میزنند، دلیل نمیشه که من بخوام ایشون رو قبول نداشته باشم.
این از استدلال منطقی ... اما این وسط یک چیز دیگه هم هست که ممکنه زیاد بهش توجه نشه :
#پست_شصت_و_هفت (بخش_دوم)
#تو_فقط_لیلی_باش
💞تو فقط لیلی باش💞
🆔 @WomanA
تو فقط لیلی باش... 💚
بسم الله الرحمن الرحیم 📝 این کانال به شرح زندگی بانویی با نام مستعار #رضوان میپردازد که خانمهای زی
ابتدای داستان شیرین زندگی رضوان بانو👆💜 ( رمان واقعی زندگی رضوان جان را حتما از ابتدا بخوانید)
🔰🔰🔰🔰
#پست_شصت_و_هفتم (بخش سوم)
#تو_فقط_لیلی_باش
ماها که با رویکرد حس گرایانه بزرگ شده ایم، فقط کسانی رو قبول داریم که به اندازه کافی ازشون اطلاعات داشته باشیم. اما دین این رو نمی پسنده. یعنی خیلی وقتها شان چیزها والاتر از اینه که درباره شون شفاف صحبت بشه. و ارزشش به اینه که آدم اون رو وجدان کنه. یعنی از جایی در درون خودش به اون برسه، فارغ از هر سرو صدا و پروپاگانداهایی که این روزها مد شده و یکی از ابزارهای برتری آدمهاست.
میخوام بگم اگه خدا به ما گفته راهت رو پیدا کنن در شرح صفات متقین میگه: الذین یومنون بالغیب ... یعنی یک انسان متقی فقط به ۵ تا حسش متکی نیست. اونقدر وجودش رو اعتلا داده که میتونه به چیزهایی ورای محسوسات رو هم درک کنه و حتی بر مبنای اونها مسیر زندگیش رو تعیین کنه ...
همون زمان امامان هم خیلیها با چشم خودشون امام حی و حاضر رو میدیدند، اما برتری ایشون رو نسبت به انسانهای عادی درک نمیکردند. دیگه چه برسه به ولی فقیه که یک آدم معمولیه مثل همه ماها، فقط علم و عدالتش هست که اون رو از بقیه متمایز کرده.
به نظر من تبعیت از ولایت فقیه هم یک مرتبه نازل از ایمان به غیبه . یعنی ما درسته که این آدم رو از نزدیک ندیده ایم و با جزء جزء زندگیش آشنا نیستیم. با اینکه نیومدن برامون ازش فیلم تبلیغاتی بسازن و بگن آی آدمها بدانید و آگاه باشید که این آدم خیلی ساده زیست هست و بنده دنیا نیست و ... خودمون با دیدنش و با شنیدن حرفهاش و دقت توی حرکات و سکناتش یه پالسهایی رو دریافت کنیم که قلبمون رو نسبت بهش مطمئن میکنه.
اما این رو هم قبول دارم که فقط کسی این پالسها رو دریافت میکنه که حقیقتا طالب حقیقت باشه و وجودش رو از هر پیش داوری و منیتی پاک کرده باشه. هرچی میزان این آمادگی روحی بیشتر باشه، تبعیت اون آدم از ولایت فقیه کاملتر هست ...
من اوایل خیلی درباره ولایت فقیه و مخصوصا اینکه در زمان ما آقا مناسب ترین گزینه برای تصدی این امر هستند، با آدمها بحث میکردم و استدلال می آوردم. بعدش کم کم فهمیدم که این یک امر دریافتی هست که هر کس خودش باید بهش برسه. مردم جامعه ما مستضعف فکری نیستند و اطلاعات به قدر کافی بهشون میرسه و اگه دریچه قلبشون رو به روی حقیقت باز کنند، خیلی راحت هزاران دلیل برای پذیرش این حقیقت که جامه ولایت فقیه برازنده قامت آقاست پیدا میکنند.
حتی یک وقتهایی که اقا صحبت میکنند حرفهاشون، لحن بیانشون، اون محبت پدرانه نهفته در بطن کلامشون چنان با قلب و روح آدم بازی میکنه که وصف نشدنیه. حالا اگه کسی بعد از ۲۰ سال زندگی توی این مملکت و دیدن درایتشون در مقاطع مختلف، هنوز در کفایت آقا شک داره، دیگه از دست استدلالات ما کاری ساخته نیست. چون اصلاً این امر از اصل و اساس یک امر استدلالی نیست، یک امر شهودیه ... یعنی آدم باید از درون حسش کرده باشه. البته بعدش میتونه یک سری دلایل عقلی هم برای اطمینان خاطر و تایید این حس پیدا کنه، اما اصلش یک امر درونیه ... باید خود آدم دنبالش بره و پیداش کنه.
البته من هم برای نزدیک شدن به فضای زندگی آقا، اون کتاب داستان سیستان رو به شدت توصیه میکنم دوستان بخونن. این رو میگم چون شخصا مدتها با خواهرشون رابطه نزدیک داشته ام و این جناب آقای امیرخانی و حتی خانواده شون رو خوب میشناسم. حتی کتاب ارمیاشون رو قبل از اینکه چاپ بشه، اول یه تعداد محدودی رو نشر سمپاد چاپ کرده بود و یکی از همون نسخه ها رو خواهرشون بهم دادن و خوندم. یا مثلا شعرهاشون که توی شب شعرهای سمپاد خوانده شده رو خواهرشون میداد من میخوندم. برای همین خیلی خوب شخصیتشون رو میشناسم و میدونم چه آدم سرسختی هستن. و از بس که نمیخواستن بوی مجیزگویی از نوشته شون به مشام برسه مسلماً چیزهایی که از خود آقا و خاکی بودن پسرهاشون نوشتن یک صدم اون چیزیه که حقیقت داره ! ...
و اینکه میدونم که اون موقع که ما دانشکده فنی دانشگاه تهران میرفتیم، یکی از پسرهای آقا توی دانشکده علوم انسانی فلسفه میخوندن ... مثل همه دانشجوها ... نه شاخی، نه دمی، نه ادعایی ... تازه همسرجان هم که در سالهای نوجوانی یه مدتی رفته بود دنبال علوم حوزوی ( که البته نیمه کاره رها کرد ) میگه یکی دیگه از پسرهای آقا توی همون مدرسه مشغول تحصیل بوده و اتفاقا یکی از دوستان صمیمی همسرجان هم هم مباحثه ایش بوده. و خیلی راحت و بی ادعا می اومده و میرفته و با طلبه های معمولی رفیق بوده! ...
#پست_شصت_و_هفتم (بخش_سوم)
#تو_فقط_لیلی_باش
💞تو فقط لیلی باش💞
🆔 @WomanArt
تو فقط لیلی باش... 💚
بسم الله الرحمن الرحیم 📝 این کانال به شرح زندگی بانویی با نام مستعار #رضوان میپردازد که خانمهای زی
ابتدای داستان شیرین زندگی رضوان بانو👆💜 ( رمان واقعی زندگی رضوان جان را حتما از ابتدا بخوانید)
هدایت شده از محسن عباسی ولدی
سلام وقت همگی بخیر
#عباسی_ولدی_هستم.
حتما همگی از طریق رسانهها باخبر شدید که جنگ بین جبهۀ مقاومت و رژیم غاصب صهیونیستی به جاهای حساسی رسیده.
هر کسی در این بین وظیفهای داره؛ اما یک وظیفه، بین همۀ ما مشترکه و اون هم دعاست.
بیاید در این برهۀ حساس با هم دیگه به نیت پیروزی جبهه مقاومت طوفانی از صلوات راه بندازیم.
هر کسی با هر تعداد صلواتی که میتونه، در این ختم شرکت کنه.
لطفا تعداد صلواتهاتون رو در این جا ثبت کنید:
https://EitaaBot.ir/counter/zx8qb
چه خوب میشه اگه همگی دیگران رو خبر کنیم.
کاری نداره فقط کافیه همین پیام رو برای دوستان و آشنایانتون بفرستید.
حتی اگه یک نفر رو هم میتونید به ختم صلواتمون دعوت کنید، دریغ نکنید.
یاعلی بگید و شروع کنید.
یاعلی
@abbasivaladi
هدایت شده از فرزندِ ما، من دیگر ما ست💗
❁ـ﷽ـ❁
🍁تدابیر فصل پاییز🍁
🍂 برای کودکان و بزرگسالان👇
💯https://eitaa.com/tebeslami_koodakan/6495