گفتند :
_ چند تا فرزند دارید؟
گفت :
_ سه تا
گفتند :
_ تا حالا شده سفارششونو کنید جایی؟
گفت :
_ آره. آره. یکیشون پدر مارو درآورد تا به عنوان مدافع حرم، سنی هم نداشت ۱۶ ۱۷ سالشه. کشت ما رو تا بالاخره سفارشی یه پونزده رو فرستادمیش رفت.
گفتند :
_ پس آقازاده هستند؟
لبخند زد :
_ بنده زاده هست...
سردار حاجی زاده
دلم کباب شد برای شهیدی که ناشنوا بودند و ناتوان در گفتار که یکروز روی خاک کنار یک شهید اسم خودشون رو نوشتند و دو نفر که می دیدنش خندیدند
_ مگه این هم شهید میشه؟
دلم کباب میشه برای وقتی که در وصیت نامهشون نوشتند
_ عمری با مردم حرف زدم به من خندیدند... عمری خواستم کمکشون کنم حسابم نکردند
ولی با امام زمان صحبت کردم... ایشون به من گفتن شهید میشم:)
[شهید اکبری]
معلم پرسید:
_چند تا بمب برای نابودی داعش و اسرائیل لازمه؟!
گفت
_دوتا
همه خندیدن...
_دوتا؟! چطوری؟
پاسخ داد
_ فرمانسیدعلی... سربندیازهرا
[کانال شبیه ابر]
+ اِنّی اَخافُ أَنْ یُکَذِّبون
_ اِنّا مَعَکُم مُسْتَمِعون:)
[شعراء]
#دلدارم؛ الله
نه سالِ پیش...
ده ساعتِ قبل...
رشتهٔ تسبیح از هم گسست...
دوان دوان دویدند تا اتاقِ آخرِ بخش(!)
[فاتحه ام توامان میشود با اشک]
•| مَلْجَأ |•
از خط که آمدند دیدند پیرمردی خوشرو و نورانی قوطی های کنسرو و کمپوت را روی زمین به خط چیده... و زیر ه
برای هر پنجره چند زاپاس شیشه گرفته بود گذاشته بود انبارِ پشتِ بوم...
میگفت
_ اگه یه وقت من نبودم جبهه بودم... بچه ها بازی کردن توپ خورد به شیشه شکست... شما نرید تا دکان... خودتون بندازید...
فکر همه جا رو کرده بود که تا سی سال بعدش هم شیشه ها مانده بودند؟
یا بعد از او بچه ها زانوی غم بغل گرفتند و توپ چندین سال گوشه حیاط انتظار می کشید...!؟ :)
بعد قدقامتِ مهدیعج چه نمازی بِشود...
دل و دلدار عجب راز و نیازی بشود :)
[قاسمِصرافان]
سوار ماشین شد... نگاه کرد به دوربین گفت
_ آشیخ... یه عکس شهدایی هم بگیر:)
[شهید مجید سلمانیان]
برای تسکین دل خانواده های شهدا
میرفتن خونه هاشون براشون سرود میخوندند... شعر ها رو خودشون می سرودند...با اسم هر شهید یه شعر
می خوندند
_قاسم هادی... عاشق مهدی
تو به دیدار حسین بن علی رفتی.......
_ جعفر شاه بختی ام... گشته ام پرپر... با وجودی که ندیدم کربلا آخر...مادر غم پرورم چون زینب کبری........
ولی امان از آن شبی که فهمیدند پدر آسمانی شد:)
یک طرف دفتر و قلم و قافیه های به بند نکشیده
یک طرف گلاب و اشک و زانوی بغل گرفته...