eitaa logo
•| مَلْجَأ |•
205 دنبال‌کننده
801 عکس
92 ویدیو
2 فایل
﷽ • . دراندرونِ من، رزمندھ ا؎ برکلاشینکف‌ش تکیه داده وخیرۀ اࢪوند می‌بارد. . https://harfeto.timefriend.net/17333338630020 . - 4/2/99 - چرادلم نمیادبهت پایان بدم دفتریادداشتم؟
مشاهده در ایتا
دانلود
این روزها که به آینده‌ی مملکت فکر می‌کنم دلم می‌خواد رو کتابِ‌ "از نیمه‌‌ی خرداد" کار کنم... . بخوانید و بخوانانید !
برای خودت دوستی مثل یمن برای فلسطین پیدا کن :)
•| مَلْجَأ |•
چند دقیقه ست دارم به نامه‌ی پانزدهم از "کتاب چهل‌ نامه‌ی کوتاه به همسرم" فکر می‌کنم ...
من! دیروز عصر که دیدم رنجیده و بر افروخته درباره‌ی ارزش‌ھای انقلاب با دوستی سخن می‌گویی؛ اما رنجیدگی و بر افروختگی را به بیان خود منتقل نمی‌کنی ، شلاقی و درد آور، زھرآلود و زخم زننده سخن نمی‌گویی، و نمی‌کوشی که به دلیل به خشم آمدنت، او را به خشم بیاوری، احساس کردم که چه تفاوت عظیمی میان شیوه‌ھای ما - تو و من - در ارسال پیام ھای شفاھی و طرح مسائل سیاسی و اجتماعی در مباحثات روزمره وجود دارد. در روزگار ما که بسیاری از مردان صاحب‌سواد و اکثر زنان به ھنگام بحث، گرفتار عدم تعادل می شوند، فریاد می‌کشند، دشنام می‌دھند، مَتَل می‌گویند، تھمت می‌زنند، دروغ می‌بافند، شایعه می‌سازند، و جملگی ارزشھای اخلاقی و انسانی، و حتی علل یک گفت‌وگوی سیاسی و اجتماعی را زیر پاھای ھیجان زدگی غیر عادلانه‌ی خود له می‌کنند، و ھدفی برایشان نمی‌ماند جز مغلوب کردن و خرد کردن بی‌رحمانه و لحظه‌ای حریف، چقدر خوب بود اگر زنانی با خلق و خوی اجتماعی آرام، وارد میدان سیاست می‌شدند و به خاطر مسائلی که در آرامش و وقار مدافع آنھا ھستند، رسماً و جداً به مبارزه می‌پرداختند . . . چقدر خوب بود. . . در زمانه‌ی ما - و شاید ھر زمانه‌ای پس از این - چه زیبا و پرشکوه است که زنان و دختران ما، معقول و منطقی، نه ھیجان‌زده ، نامنصف و شایعه سازانه، در متن سیاست باشند : معتقدانه، نه مقلدانه؛ واقعی، نه نمایشی؛ صمیمانه، نه متظاھرانه؛ و به خاطر آینده‌ی ھمه‌ی بچه‌ھا، نه به خاطر خودنمایی و به علت خودخواھی. باور کن بانوی من! ما تا زمانی که یک نھضت سیاسی جدی و عظیم زنان با ایمان نداشته باشیم، نھضتی شریف و مؤمنانه - محصول انتخاب و تفکر آزاد - گمان نمی برم که بتوانیم به درستی معتقداتمان و آرمان ھایمان را به درستی و به تمامی ، حتی بشناسیم . . . وقتی تو از مسائل سیاسی حرف می زنی، آنقدر متین و صبورانه، دیده‌ام که بد دھان ترین مخالفان نیز شرمنده می‌شوند. به یادم ھست که چندی پیش، سه شنبه‌ای بود که تو از این نبرد بزرگ تاریخی و مردان دلاوری که می جنگند دفاع می‌کردی - آنقدر باوقار و خالصانه - که مخاطب تو، ناگھان خلع سلاح شد، و وامانده گفت : من منکر شھامت، شجاعت و خلوص این بچه ھا که نیستم...من فقط می گویم... بانوی من! زمانی زیباتر و مناسب تر از این، برای ورود به میدان سیاست وجود ندارد. آستین ھایت را بالا بزن و با ھمان قدرت بیانی که شاگردان کلاسھایت را به سکوت و احترام می کشانی، از جانب بخشی از زنان دردمند جامعه‌ی خود سخن بگو! البته از نظر من، این ابداً مھم نیست که در کدام جبھه حضور داشته باشی؛ مھم حضور است و بس. و گمان ھم نمی برم آن کس که خوب می‌جنگد بتواند در جبھه‌ی بد، خوب بجنگد. قاعدتاً باید حقی وجود داشته باشد تا تو بتوانی به خاطر آن، تا پای جان، با قدرت و ایمان بجنگی... بانو ! آیا وصیت‌نامه آلنی برای مارال را که در کتاب چھارم آمده خوانده‌ای؟ من اما اگر نتوانستم جایِ آلنیِ دلاور باشم آرزومند آنم که تو ھمچون مارال در قلب یک جھاد سیاسی بزرگ، حضوری مؤثر داشته باشی. این حضور، در سرنوشت فرزندان ما و فرزندانِ فرزندان ما اثری عمیق و تعیین کننده خواھد داشت... عصر ما عصری ست که عاشق ترین مردم، عاشقانه ترین آوازھایشان را در سنگر سیاست می خوانند . . . عصر ما عصر زیبایی ست که بچه ھای ھنوز راه نیفتاده‌ی زبان باز نکرده، بر دوش و از دوش پدرانشان به جھان خروشان سیاست نگاه می کنند، و از ھمانجاست که ناگزیر باید راه آینده شان را ببینند و انتخاب کنند . . . در چنین عصری که کودکان و عاشقان، خواه ناخواه، در میدان سیاست اند، اگر زنان با ایمان و متقی دست بالا نکنند، چه بسا که کودکان و عاشقان به تسلیمی سوک انجام، سُرانده شوند . . . در این باره بیندیش !
امروز روزِ اولِ مدرسه‌ی حانیه بود... بی‌هوا یادِ دوستِ کلاس اولم افتادم. کاش می‌شد از اینجا تا هرکجا، پیجش‌ کنم و بشنوه‌.
بر آسفالت کوچه خیابان های ضاحیه، ردِّ خون است . . . ردِّ خون !
و نیازِ بشر؛ معنویت است!
•| مَلْجَأ |•
و نیازِ بشر؛ معنویت است!
نه صرفا بشرِ امروز؛ بلکه ذات بشر با معنویت آرام می‌گیرد.
چندسالی میشه که از خیلی وقت، همیشه یه دفتر همراهمه. نه اینکه دفتر خاصی باشه و رنگ خاصی داشته باشه؛ گاه سرمه‌ای بوده، گاه خاکستری، گاهی زردِ لیمویی، گاه کاهی بوده، گاه اندازه کف دست بدون درنظر گرفتن انگشت‌ها، گاه شصت برگ بود، گاه دویست برگ و گاهی هم از جنسِ سیگنال‌ها و خطوط فرضی سِرورها‌. می‌نوشتم... راجع به هرچیزی که به ذهنم می‌رسید. عموما هم خودم رو خطاب قرار می‌دادم یا به قول معروف: خویشتَن را آگه کنید! گاهی می‌نوشتم که گذشته‌ای رو یادآور بشم، گاهی می‌نوشتم تا آینده‌ای رو متصور بشم‌، گاهی می‌نوشتم که طرحی رو برنامه ریزی کنم، گاهی می‌نوشتم تا مسئله‌ای رو حل کنم یا ا‌گر حل نشد دست کم راهکارهایی براش پیدا کنم. اینا رو گفتم که بگم آدم خوبه خودش رو خطاب قرار بده. تلنگر بزنه، مشورت بگیره، نقد کنه، یه طرز فکری رو بکوبه، مطالعه ارزشمند داشته باشه، اون وقت فکرشو از اول بسازه. رشد بده، رشد بده، رشد بده. رکود و عدمِ فعلیت از سکون میاد. از اینکه بی‌‌توجه باشم، از اینکه فلان اتفاق اون سرِ دنیا افتاد و من چیکار کنم؟ شونه بی‌توجهی بالا بندازم. از اینکه بشر فلان درد رو داره و چه مرهمی باید براش یافت؟ نگاهمو تو کاسه چشم بچرخونم و بگم : ما را چه کار؟! آدم خوبه خودشو خطاب قرار بده. راجع به ریز ترین مسائل فکر کنه. آدم خوبه برای خودش ارزش قائل باشه.
•| مَلْجَأ |•
اینجوری، تشکیلاتی باش !
از آرامشِ کلامِ سید‌حسن‌ نصرُالله، آرامش بگیریم : و الله سُبحانَه و تعالی کریم... خیلی کریم :)))