#قسمت۱۴۴
#رمان_عشق_من
باخجالت سرم را پایین می اندازم و پیراهنش راروی سرم جلو میکشم تا خوب موهایم
را بپوشانم. چانه ام میلرزد و نوک بینی ام میخارد.
منتظر یک تنش هستم تا پقی زیر گریه بزنم! سکوتش کلافه ام می کند. کوتاه به چهره
مبهوتش نگاه و بغضم را رها می کنم. بلند بلند و یک ریز اشک می ریزم و پشت هم
عذرخواهی می کنم. او همچنان خیره مانده! باپشت دست اشکم راپاک می کنم و
می گویم:
-به خدا.. بخدا اصن... اصن توضیح میدم... به حرفم گوش کن... من... یحیی
به خدا...هیچی ندیدم...من... اصن ...ینی...
بایک دست پیرهن رازیر گلویم چنگ میزنم تا یقه ام را بپوشانم و بادست دیگر پلکم
راپاک می کنم. قدمی جلو می آید و دکمه اش را می بندد.. بغضم راقورت میدهم و به
زمین زل می زنم. کمی جلو تر می آید..
هیچی نگید! باشه؟!
شوکه از لحن آرامش دوباره به گریه می افتم
-من...اصلا نیومدم تا... فقط...اگر گوش کمی...
یک دفعه داد میزند: محیا!
و به چشمانم خیره میشود. از برق نگاهش تا عمق قلبم تیر میکشد... عصبانی است..
سعی می کند کنترلش کند! لبهایم بی اراده به هم دوخته میشود...دست دراز می کند
و در را نگه میدارد
بیاید بیرون!
مطیع و حرف شنو از کمد بیرون می آیم و گوشه اتاق می ایستم. به موهایش چنگ میزند
و لبش را میگزد. فکش منقبض شده و تندنفس میکشد.
حالا بگید توکمد من چیکار می کردید...
دست راستش را بالا می آورم و بین حرفم میپرد من...
فقط راستشو بگید...النجاه فی الصدق...
سرم راتکان میدهم و درحالیکه اشک آرام از گوشه چشمم روی گونه هایم می غلتد،
باصدایی خفه می گویم:
#قسمت۱۴۵
#رمان_عشق_من
چجوریه... ببخشید...من اینجا یه چیزی دیدم که موفق نشدم کامل من... راستش...یه بار...چندماه پیش...اومدم تو اتاقت... برا... برااینکه ببینم
بخونمش...
چی؟!شد...کلی گریه کردم. کلی سوال، کلی درد تو سینه ام اومد، ازاتاقم اومدم بیرون تا اون موقع نفهمیدم. یلدا اومد خونه و نشد بخونمش...امروز...فتح خون تموم شد. الان اومدم،
برم و صورتمو بشورم. دیدم دراتاقت بازه. یاداون برگه افتادم. اومدم.
ببخشید... ببخشید.
گریه ام شدت میگیرد.
-خوندمش. تانصفه... فهمیدم وصیت نامه است. یه حالی شدم. قصدبدی نداشتم.
پسرعمو به خدا برام جای سوال داشت. اون کتاب... وصیت نامه ی تو... حس بدی دارم
چون اجازه نگرفتم. اما دلم آرومه... یه چیز توی وجودم متولد شده... نمی دونم چیه...
شاید توی اتاقت دنبال جواب میگشتم. به خدا وقتی اومدی هول شدم. رفتم تو کمد.
چشمهایش را می بندد و انگشت اشاره اش راروی بینی اش میگذارد.
بسه... شنیدم... می تونید برید بیرون.
-ینی...
فعلا برید بیرون.
سرم راپایین می اندازم و از اتاق بیرون می روم.
باپشت دست مثل بچه های تخس بینی ام راپاک و فین فین می کنم. کت یحیی درتنم زار
می زند. چند تقه به در اتاقم می خورد. ازجا بلند می شوم، روسری ام را سرم و در
اتاق را باز می کنم. یحیی با یک لیوان پر از آب که چند تکه یخ کوچک درآن شناور است ،مقابلم ظاهر میشود. لبخند بزرگی چهره سفید و مهربانش را پوشانده. لیوان را سمتم میگیرد و میگوید: گریه کافیه...من بخشیدم! چون قصد بدی نداشتید...
امیدوارم قضیه ی وصیت نامه بین خودمون بمونه...
باناباوری دستم راجلو می برم و لیوان را میگیرم
_ خب. به نظرم بهتره یه لباس مناسب بپوشید و بیاید تا یکم حرف بزنیم.
با لبخند به کتش اشاره می کند
🌹چنین روزی بود که برخی از شیر مردان لشکر ۲۵ کربلای مازندران بار سفر بستند وعازم سوریه شدند تا در خانطومان کربلایی شوند .
#یادشهداکمترازشهادت_نیست
🕊شادی روح بلندشان صلوات
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
38.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 میگفت : بهم گفتن محمد گم شده !!!
گفتم مگه سوزنِ گم بشه ...!!!
.
🦋۳۷ سال چشم انتظاری مادر شهید محمد جعفرنژاد _مازندران_کلار آباد...
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
🔶 نهج البلاغه حکمت ۳۶
❣ اميرالمؤمنين علی علیهالسلام فرمودند:
✨ مَنْ أَطَالَ الْأَمَلَ، أَسَاءَ الْعَمَلَ
💠 كسى كه آرزوهايش طولانى است 👇
#كردارش_نيز_ناپسند_است.
✍ بدون شک آرزوها انگیزه حرکت انسان براى هرگونه فعالیت است؛ ولى هرگاه آرزو از حد اعتدال خارج شود و انسان به سراغ امور دست نیافتنى و یا غیر ضرروى و خارج از حد نیاز برود، طبیعى است که باید تمام تلاش و کوشش خود را براى رسیدن به آن بگذارد و همه چیز جز آن را فراموش کند و شب و روز به دنبال آن بدود.
🔹 چنین کسى از یک سو آخرت را به کلى به دست فراموشى مىسپارد و از سوى دیگر براى رسیدن به هدف خود هر وسیله اى را مباح مىشمرد و از سوى سوم در مقابل هر کس خضوع ذلیلانه مىکند و سرانجام گرفتار «سوء العمل» مىشود که امام در جمله حکمت آمیز بالا به آن اشاره فرمود.
🔹 در حالى که اگر دامنه آرزو را کوتاه مىکرد و به آنچه مورد نیازش بود قناعت مىنمود، وقت کافى براى رسیدن به وظایف الهى و اندوختن ذخیره هاى آخرت پیدا مىکرد و از آلوده شدن به حرام در امان مىماند و عزت و کرامت خود را بر باد نمىداد.
━━━💠🍃🌸🍃💠━━━
ثواب این حکمت از نهج البلاغه نثار روح شهید
آیتالله محمد رضا مهدی زاده
🌼🌸🌼
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
✍ای خواهران!
جهـاد شما حجاب شماست
و اثری ڪه حجاب شما
مےتواند بر روی مردم بگذارد،
خون ما نمےتواند بگذارد..!
#شهیدمحمدرضاشیخی..🌷
#زن_عفت_افتخار
#شـــبـــتـون_شــهـدایــی
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398