#نحوه_شهادت
#راوی_خواهر_گرامی
#شهید_دفاع_مقدس
#اصغر_فصیحی
یکی از رفقایش می گفت : ما در پادگان دار خوئین بودیم و اصغر روی دیوار پادگان نوشته ای برای یادگار مینویسد ، فردا عملیات والفجر ۸ با رمز یا زهرا علیهاالسلام آغاز شد و اصغر سوار بر قایق آذوقه ها در رود خروشان اروند به سوی آزادی مسجد فاو میروند ، آتش دشمن هم زیاد بود و بی وقفه بر سر اصغر و همرزمانش گلوله بود که فرو میریخت ، در همین هیاهو ترکشی به سرو گردن وترکشی هم به کتف راست اصغر برخورد می کند و بادلی سرشار از شوق وصال بهرسوی حق می شتابد.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#سروش_عالم_غیب
#ازلسان_مادر_معزز
#شهید_دفاع_مقدس
#اصغر_فصیحی
بعضی روزها که تنها بودم مخصوصا غروبها جلوی در خونمون می نشستم و به امامزاده خیره می شدم و مدام فکر می کردم که پسرم چه جوری شهید شد ، آیا تنها بود یا کسی هم همراه پسرم بود ، دلم می گرفت که چرا خودم اونجا نبودم ، تا اینکه یک شب خواب دیدم یک جوان باسیمایی نورانی و خوش قامت بایک لباس سبز اجازه گرفت و داخل خونه شد وآروم به طرف پله ها ی کنار راهرو رفت واونجا نشست ، به من نگاه می کرد و لبخند میزد ،من سلام وتعارف کردم و بعد پرسیدم ای جوان تو از پسرم برام خبر آوردی ؟.. تو پسر منو میشناسی ؟.. آیا وقتی شهید شد تو اونو دیدی ؟.. جوان فقط لبخند میزد بعد روشو کرد به عکس اصغر و نگاهی کرد و گفت: مادر جان پسرت اونجا مهمان ماست ؛ من هم پسر شمارو می شناسم وهم وقتی شهید می شد سرش روی زانوهای من بود ؛ منم با ذوق وخوشحالی گفتم : سلام منو به پسرم برسوند واز اون جوان به خاطر اینکه خیال منو راحت کرده بود که پسرم لحظه ی شهادت تنها نبود تشکر کردم ، و وقتی ازش اسمش رو پرسیدم سری تکان داد و رفت ، فکر کنم اجازه نداشت خودش رو معرفی کنه ولی از اون به بعد آتش دل منو خاموش کرده بود ، پسرم لحظه ی شهادتش تنها نبود.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#پیش_بینی_شهادت
#راوی_خواهر_گرامی
#شهيد_دفاع_مقدس
#اصغر_فصيحی
اصغر مي گفت که سردار شهيد خرازي به او گفته که شهيد مي شود و از حرف او خوشحال بود. برادرم پنج سال در عملياتهاي مختلف شرکت کرد. در جبهه هم در قسمت تدارکات فعال بود و هميشه دوست داشت کنار فرمانده شهيدش شهيد خرازي باشد. برادرم از خاطراتش گفت که عضو دستهاي بود که فرماندهاش شهید حسین خرازی بود. او ميگفت که هر چه زمان بيشتر ميگذشت با شهيد خرازي الفت بيشتري پيدا ميکرد و خيلي وقتها موتورش را سوار ميشد. فرمانده توصيه ميکرد که در ديد دشمن ظاهر نشود اما او ويراژ مي داد و از تپهها بالا مي رفت. يک بار خواست که موتور را تحويلش دهد به اصغر گفته بود که تو آخر شهيد ميشوي.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#مراسم_تشیع
#راوی_خواهر_گرامی
#شهید_دفاع_مقدس
#اصغر_فصیحی
از زمان شهادت برادرم تا تحویل پيکر مطهرش در اصفهان یازده روز زمان برد. در معراج شهداي اصفهان متوجه شديم علاوه بر پيکر برادرم، پيکر پاک شهید حسن میر بیگی یکی دیگر از همشهريانمان به آنجا منتقل شده است. خواهر شهید میربیگی بستهاي نقل را روی پيکر دو شهید پاشيد، چرا که هم برادرم و هم شهيد ميربيگي مدتي بود که عقد کرده بودند.در مراسم بدرقه پيکر دو شهيد، خودروها با چراغ روشن حرکت ميکردند، شاید اگر کسی آخر جمعیت بود ،فکر میکرد کاروان بدرقه عروس در حرکت است غافل از اینکه کاروان داغدار دو داماد بود. من هم عید آن سال به یاد برادر شهیدم سفره ی عقدی پهن کردم و پذیرای مهمانها بر سر سفره ی عقد برادر شهیدم بودم.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#مختصرزندگینامه
#راوی_خواهرمعزز
#شهید_دفاع_مقدس
#اصغر_فصیحی
در شرق اصفهان از آبان ۱۳۴۵ تا عملیات والفجر ۸ دربهمن ۱۳۶۴ تنها یک قدم فاصله بود ، قدمی که با اعتقادی محکم و خالصانه برداشته شد، و همپا و همدوش کسانی بودکه به عشق اسلام و رهبر و کشور و مردمانشان می جنگیدند .
اصغر در سال ۱۳۴۵در روستای دستجرد متولد شد و در دامان پدر و مادری مذهبی و پیرو خط ولایت فقیه پرورش یافت. جوانی بسیار خوش
اخلاق ، مهربان ، معتقد ، ومردم دار بود .
اوبعد از پایان دوران راهنمایی ، وارد بسیج شد و مشتاقانه به جبهه های حق علیه باطل پیوست . اوابتدا به اهواز اعزام شد و بعد از دوران آموزش به اندیمشک و بعد هورالعظیم و سپس به خرمشهر رفت و به نبرد علیه دشمن بعثی پرداخت، ایشان مدتی را هم در جبهه کردستان بودند و دوباره به خرمشهر آمدند. در آنجا مسئول تدارکات گروه بود. اصغر پس از پنج سال نبرد بالاخره به آرزوی دیرینه اش رسید و در رودخانه ی اروند بر اثر اصابت ترکش به سر وگردن و کتف راست، شربت شهادت را نوشید ودعوت حق را لبیک گفت.
#خروس_تنها
#ازلسان_مادر_شهید
#شهید_دفاع_مقدس
#اصغر_فصیحی
یک روز از توی حیاط منزل صدای مرغ و جوجه ها بلند شد و بعد از چند لحظه دیدم حیاط پر شد از مرغ وجوجه ، تعجب کردم که
چرامرغ ها اینهمه سرو صدا می کنند ، رفتم جلوی قفس مرغها دیدم که اصغر کوچولوم تک تک مرغها را از قفس بیرون کرده است و با یک چوب بالای سر خروس ایستاده و خروس را تنها گیر انداخته است و به او
می گفت: به تو دستور میدهم همین الان تخم بگذاری وتا این کار را نکنی همینجا تنها می مانی ، من هم از دیدن این صحنه کلی خندیدم و هرچه اصرار می کردم پسر گلم خروس که تخم نمی گذارد؛ ولی او قبول نمی کرد و می گفت : همین که من گفتم باید به دستور من تخم بگذارد!!!
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#تاپول_نگیرم_نمیام
#ازلسان_مادر_شهید
#شهید_دفاع_مقدس
#اصغر_فصیحی
یک شب مهمونی داشتیم که پاسی از شب رفته بود و مهمونمون هنوز نرسیده بود ، برقها هم رفته بود و همه جا تاریک بود ،به اصغر که حالا اوایل نوجوانیش بود گفتم مامان جون عزیز دلم بیا فانوس رو بردار وهمراه من تا سر دوتا کوچه بیا بریم ببینیم اثری از مهمونمون هست یانه ،اصغر گفت: تا بیست تومان (دویست ریال آن موقع )به من ندین نمیام ، گفتم حالا بیا بریم فردا پولو بهت میدم ،با کمی تعلل حاضر شد و همراهم اومد. به سر کوچه ی اول که رسیدیم روی یک سکو نشست و گفت تا پول منو ندی من نمیام ، اون وقت شب و تاریکی و من و پسرم هم تنها ، از من اصرار که بیا تا دوتا کوچه دیگه بریم مهمونو ندیدیم برمیگردیم بهت پول رو میدم ، ولی از اصغر هم اصرار که همین الان من پول میگیرم همراهیت میکنم ، من هم که از دست کارهایش هم خندم میگرفت و هم عصبانی میشدم تسلیم شدم و پول رو دادم تا دوتا کوچه ی بعد رو با من اومد ، خواستم جلوتر برم که دیدم دوباره ایستاد ، گفتم چرا نمی آیی؟ گفت: بیست تومان پول اومدنم تا همین جا بود ، جلوتر بخواین برید باید بیشتر پول بدین ، منم برگشتم گفتم: نمی خوام بیای برمیگردیم خونه مهمونمون هم برقها که اومد خودش پیداش میشه ، و برگشتیم ، ولی در مسیر برگشت با خنده میگفت: هر کاری دارین بگین ولی پولش رو هم حساب کنین .
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#مشورت_برای_ازدواج
#ازلسان_خواهر_شهید
#شهید_دفاع_مقدس
#اصغر_فصیحی
اصغر تصمیم گرفت که ازدواج کنه ، و وقتی مطرح کرد مامان چندتا از دخترهای فامیل رو پیشنهاد داد وحق انتخاب رو به خودش دادیم ، اصغرهم کمی فکرکرد وگفت : باشه مشورت میکنم وبعد انتخاب میکنم ، ما هم متعجب موندیم که با کی میخواد مشورت
کنه ؟ فردا اومد و گفت : من با قرآن مشورت کردم وفقط بین تمام خانمهایی که به من معرفی کردید برای یک خانوم استخاره خوب اومده ومن به خواستگاری این خانم میروم ، به خواستگاری رفت و بعد هم یک جشن عقد ساده و مختصری گرفت ، وفردای اون روز رفت و شیرینی خرید و بین تمام بچه های محل ودوستانش پخش کرد .
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#گالن_آب
#راوی_خواهر_گرامی
#شهید_دفاع_مقدس
#اصغر_فصیحی
مادرم در جايي ديگر ميگفت« در سالهايي که در دستجرد آب لوله کشي نبود مردم آب را از چشمه مياوردند. يک شب که کارهايم را کردم و خواستم بخوابم به سراغ گالنهاي آب رفتم و ديدم که همهاش خالي است. مانده بودم که آن وقت شب چه کنم؟ رو کردم به عکس اصغر و گفتم که مامان ببين که آب نداريم، کاش بودي وميرفتي براي مادر و پدر پيرت آب ميآورد. آهي کشيدم و خوابيدم. اذان صبح شوهرم مرا بيدار کرد و گفت که نمازش را خوانده و از من خواست بيدار شوم و نماز بخوانم. گفتم که تيمم کردي؟ گفت نه. وقتي که آب هست، چرا تيمم. بلند شدم و سراغ گالنها رفتم و ديدم که پر از آب است. رو کردم به عکس اصغر و گفتم ؛ دستت درد نکنه که همیشه حواست به ما هست.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#سید_سبز_پوش
#راوی_خواهر_گرامی
#شهید_دفاع_مقدس
#اصغر_فصیحی
مادر مرحومم هميشه دوست داشت بداندکه اصغر چطور به شهادت رسيد. خانه ما نزديک امامزاده سلطان ابوسعيد است. مادر هميشه ميگفت بعضی روزها مقابل در خانه می نشستم و به امامزاده خیره می شدم. مدام فکر می کردم که پسرم چطور شهید شد، آیا تنها بود یا کسی همراهش بود؟ و اين فکرهاي مادرنه . دلم می گرفت که چرا خودم آنجا نبودم تا اینکه یک شب خواب دیدم جوان سبزپوشي با سيماي نورانی اجازه گرفت و داخل خانهمان شد. پرسیدم از پسرم اصغر خبر آوردهای ؟ او را ميشناسي؟ هنگام شهادت کنارش بود؟ آن جوان فقط لبخند میزد، بعد رو کرد به عکس اصغر و گفت مادر جان پسرت مهمان ماست. او را ميشناسم. وقتی شهید می شد سرش روی زانوهای من بود.من هم با ذوق گفتم ، سلام من را به اصغر برسانيد. و از آن جوان به خاطر اینکه خیال من را راحت کرده بود که پسرم لحظه ی شهادت تنها نبود تشکر کردم. اسمش را هم پرسيدم اما سری تکان داد و رفت. فکر کنم اجازه نداشت خودش را معرفی کند. ولی از آن به بعد دلم آرام گرفت که اصغر هنگام شهادت تنها نبوده است.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#وصیتنامه
#شهیددفاع_مقدس
#اصغر_فصیحی
بسم الله الرحمن الرحیم
کشته شدن درراه حق آرزوی ماست
گرچه دشمن تشنه خون گلوی ماست
#بادرود به رهبر کبیر انقلاب اسلامی وباسلام به تمامی شهدای راه حق وآزادی.
#به نام او که زندگیم ، وجودم وجسم وجانم برای اوست ، اوکه به من جان داد آنگاه باز پس خواهد گرفت وچه بهتر که درراه حق وآزادی و سرای اعتلای اسلام جان ببازم وبه شهدای دیگر بپیوندم.
#من پاسداری نیستم که به خود
ببالم ، پاسداران برادر 13ساله ای است که نارنجک به کمر خود بست وبه زیر تانک دشمن رفت وبا قلبی کوچک اما روحی بزرگ در راه اسلام وقرآن ایثار کرد.
#خدایا امیدوارم مرادر شمار بندگانی قرار دهی که به درجه والای شهادت رسیده اند.
#خدایا با نامت قدم به جبهه برداشتم وای کاش صدها جان داشتم تادر راهت هدیه کنم.
#خدایا به ما قدرتی عطاکن تاقدرت خدائیت را به همه عالم نشان دهیم.
#من به جبهه می روم وراه شهادت را برمی گزینم گرچه راه سختی است ولی سختی های آن را به جان می خرم و بردوش می کشم .
#شمانیز پس ازشهادتم برایم طلب آمرزش کنید.
#خدایاتورا شکر می کنم که به این بنده حقیر وگناهکارت اجازه دادی تابرای رضای تو بجنگد.
#خداوندا گناهان مراببخش واگر به درجه رفیع شهادت رسیدم مرابا شهدای مخلص خودت در بهشت محشور بگردان ودریچه مغفرت ورحمت بی پایانت راروی من بگشای.
#پدرومادر عزیزم از من راضی
باشید،خیلی به شمازحمت داده ام و
میدانم که چه رنج هایی برای مافرزندان کشیده اید تامارابه این سن وسال رسانده اید ازشماطلب عفو می کنم صبورباشید وناراحت نشوید ؛ به خانواده هایی نگاه کنید که بهترین جوان هایشان رادرراه خدا ازدست داده اند حال که یکی ازبین شما به دیدار خدارفته است چه عیبی دارد مگر نه این است بالاخره دیر یازود همگی باید برویم پس چه بهتر که در راه خدا کشته شویم می دانم که شما ناراحت نمی شوید وشجاع هستید
اماچهره تان راهمیشه خندان نگه دارید.
#پدر ومادر مهربان ورنجیده وغم پرورم مراببخشید وحلالم کنید که نتوانستم محبت های شما را جبران کنم به خداقسم اگر تمام روز وشب زحمت می کشیدم وبه شما محبت می کردم بازهم کم وناچیز بود چه رسد به این که من اصلا برای شما کاری نکرده ام.
#پدرومادرم اگرچه من پس از شهادتم می روم واز شما جدا می شوم اماشما ناراحت نشوید واین رابدانید که من امانتی درنزد شمابودم وباید می رفتم ومبادا پس از شهادتم گریه کنید واشک بریزید.
#وقتی که نماز می خوانید برایم دعاوطلب مغفرت کنید.
#پدرم مباداروحیه ات را ببازی وتحت تاثیر احساسات قرار بگیری ودشمنان اسلام راشاد کنی تا آنجا که می توانید وجان در بدن داری ازاین انقلاب ورهبر وروحانیت دفاع کنید.
#پدرعزیزم مرابرای رضای خدا به جبهه فرستادی همانطور که موقع رفتنم به جبهه ناراحت نبودی اگر من شهید شدم نیز ناراحت نباش.
#مادرم توباید افتخارکنی که فرزندت درراه خدا به این مقام والا رسید و من افتخار می کنم که در دامن مادری همچون تو پرورش یافتم وبه این مقام والا رسیدم .
#مادرعزیزم مبادا صبرت لبریز
شودتوباید شادباشی که فرزندت فدای راه حق وحقیقت شد؛ مادرم غم مخور وبرای رسیدن صبح پیروزی شادی کن.
#وشماای برادرانم وقتی که بزرگ شدید درس بخوانید چون میهن اسلامی ما به فرزندان باسواد احتیاج دارد ؛ درس خواندتان توام با اخلاص وتقوا باشد که دراین صورت پیروز می شویم وگرنه امکان ندارد.
#ای خواهرم وقتی بزرگ شدی ان شاءالله سعی کن زینب گونه رفتارکنی وتمام اعمالت مثل فاطمه زهرا «سلام الله علیها» باشد.
#برایم گریه نکنید ولباس سیاه نپوشید من به زندگی جاوید پیوستم ؛ هربدی ورنجشی که از من دیده اید حلال کنید.
#وازهمه شما می خواهم که از فضل بیکران خدا ناامید نشوید ؛ همانگونه که من ناامید نشدم وسرانجام با دل محزون و گناهکار ، عاشقانه به سویش شتافتم.
#ازهمه شما حلالیت می طلبم و تا جایی که به خاطر دارم به کسی مقروض نیستم اما باز بپرسید وچنانچه به کسی بدهکار بودم آن رابپردازید.
#دلم نمی خواهد بعداز شهادتم مراسمی بر پا کنیدکه درآن اسراف و زیاده روی باشد ، خیرات بدهید و برای آمرزش گناهانم از خدا طلب
بخشش کنید.
#وصیتنامه ام را بر در و دیواربزنید تاهمه بدانند که من نیز رهرو راه همرزمانم شدم وبه آنها پیوستم ... والسلام
(خدایاخدایا تا انقلاب مهدی ،حتی کنار مهدی ،خمینی رانگه دار)
(التماس دعا ، برادر شما اصغر فصیحی)
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#مراسم_تشیع
#راوی_خواهر_گرامی
#شهید_دفاع_مقدس
#اصغر_فصیحی
از زمان شهادت برادرم تا تحویل پيکر مطهرش در اصفهان یازده روز زمان برد. در معراج شهداي اصفهان متوجه شديم علاوه بر پيکر برادرم، پيکر پاک شهید حسن میر بیگی یکی دیگر از همشهريانمان به آنجا منتقل شده است. خواهر شهید میربیگی بستهاي نقل را روی پيکر دو شهید پاشيد، چرا که هم برادرم و هم شهيد ميربيگي مدتي بود که عقد کرده بودند.در مراسم بدرقه پيکر دو شهيد، خودروها با چراغ روشن حرکت ميکردند، شاید اگر کسی آخر جمعیت بود ،فکر میکرد کاروان بدرقه عروس در حرکت است غافل از اینکه کاروان داغدار دو داماد بود. من هم عید آن سال به یاد برادر شهیدم سفره ی عقدی پهن کردم و پذیرای مهمانها بر سر سفره ی عقد برادر شهیدم بودم.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398