حفظ آثار شهدای دستجرد
#شعرتقدیم_به_روح_پاک_شهید ازابتدای حضورم درانتظارتو هستم غمت نشسته به دوشم که داغدارتوهستم کنار ع
#خواستگاری
#ازلسان_همسر_معزز
#شهید_دفاع_مقدس
#محمد_حیدری
از آنجایی که من به یاد می آورم من و محمد از زمان کودکی همبازی همدیگر بودیم و به عنوان پسر عمه و دختر دایی رابطه خانوادگی نزدیکی داشتیم. درهمان سالها، فامیل همیشه می گفتند: که آخر محمد داماد خانواده ما می شود. سالها بعد که بزرگتر شدیم و کم کم به رسم فامیل؛ زمان ازدواج فرا رسید عمه ام، مادر محمد، به محمد پیشنهاد داده بود که اگر مایل هستی برای تو دختردایی ات را در نظر گرفته ام و می خواهم او را برایت خواستگاری کنم. پس از موافقت محمد در سال 1353 ما به نامزدی همدیگر درآمدیم و من نشان شده محمد شدم. 4 سال بعد در سال 1357 ما به طور رسمی به عقد یکدیگر در آمدیم.
#شروع_زندگی_مشترک
محمد در همان سالها علاقه ی شدیدی به امام و آرمان های انقلاب داشت و در دوران عقدمان به زیارت امام خمینی رحمت الله علیه رفتیم که یکی از خاطرات فراموش نشدنی من از آن دوران است. بعد از یکسال مراسم عروسی ما برگزار شد و زندگی مشترک خود را آغاز و حدود دوسال و نیم در کنار هم زندگی کردیم. ثمر ازدواج ما یک فرزند پسراست. اما محمد دل بستگی چندانی به دنیای مادی نداشت و با وجود علاقه شدیدش به فرزندمان جهاد در راه حق را ترجیح داد و در تاریخ 1360/12/20 5 در پادگان الغدیر اصفهان دوره های آموزشی جهت اعزام را آغاز کرد. بعد از اتمام دوره های آموزشی، محمد بازگشت و تعطیلات عید را در کنار هم بودیم.
#حماسه_جهاد_شهادت
پس از آن همسرم در تاریخ 1361/1/15 راهی مناطق جنوب شد. او در عملیات بیت المقدس (آزادی خرمشهر) از ناحیه سینه مجروح شد. محمد در بیمارستان بهشتی شیراز بستری شد و پس از 20 روز از بیمارستان به خانه بازگشت اما قبل از بهبودی کامل در تاریخ 1361/4/15 احساس مسولیت نسبت به اسلام و کشور او را راهی جنگ و دفاع از ناموسش کرد. پس از یکماه دلاوری و رشادت در جبهه ی حق محمد در تاریخ 1361/5/15 در عملیات رمضان در منطقه شرق بصره در سن 27 سالگی شربت شیرین شهادت را نوشید و به دیدار معشوق شتافت و پیکر پاکش مفقودالاثر شد تا اینکه بعد از 15 سال چشم انتظاری های پدرومادرش و من وفرزندم به وطن بازگشت وپس از تشییع پرشکوه در بهشت محمد در جوار همرزمانش آرام گرفت.
#شعرتقدیم_به_روح_پاک_شهید
ازابتدای حضورم درانتظارتو هستم
غمت نشسته به دوشم که داغدارتوهستم
کنار عکس توماندم، توسبزبودی و من هم
که در تدارک دیدار خود، کنار تو هستم
مگرنه اینکه تو از من،من از تبارتو هستم
مگر دعایت نکردم، سفر بدون خطر باد
چه شد که باز نگشتی که بیقرار توهستم
به دوش میکشد این دل سکوت محض غزل را
تو باشی و بسرایند که یادگار تو هستم
هزار مرتبه گفتند که مرگ برده تورا نیز
سیه بپوشم ازین پس که سوگوارتو هستم
دلم به لرزه درآمد زمان،زمان عجیبیست
هنوز هم به امیدی در انتظار تو هستم.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
25.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♨️ چرا #شهید_مجیری، جلسه #خواستگاری را نیمه تمام گذاشت؟
🎥 #مستند_شهیدانه
🎞 #عبد_صالح (۱)
💠 #مدافع_حرم
🌷 #شهید_عبدالرضا_مجیری
🇮🇷 از #خمینی_شهر_اصفهان
•┈•••✾🌷🕊🌷✾•••┈•
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#اهل_ورزش
#راوی_برادر_گرامی
#شهید_دفاع_مقدس
#محمد_فصیحی
محمد به ورزش علاقمند بود اما چون امکاناتی در روستا نبود گاهی اوقات همراه بچه های محل فوتبال بازی می کردند و یا مواقعی پیش می آمد که باهم کشتی می گرفتند. اما ورزش اصلی ما همان کار در صحرا بود که به خودی خود باید بدن ورزیده و آماده ای برای کارهای سخت کشاورزی داشته باشیم.
#خواستگاری
محمد قبل از اینکه به سربازی برود به همراه والدین گرامیمان به خواستگاری دختر خاله امان رفتند و به لطف خدا مراسم خواستگاری اش به خوبی برگزار شد اما شش ماه از مراسم نامزدی و سربازی اش گذشته بود که به فیض عظمای شهادت نائل آمد و قسمت نشد که رخت دامادی برتن کند و تشکیل زندگی بدهد.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#خواستگاری🌹
یادم میاد بچه که بودم رفتیم کاشان مهمونی؛ اونجا پدرم خدابیامرز گفت: من می خوام دختر خواهرمو برای محمدتقی برم صحبت کنم. محمد تقی هم یک جوان بسیار زیبا و خوش قدو بالا و خوش تیپی شده بود. و خودش هم خونه ی عمه ام رو دوست داشت و موردپسندش بود دختر عمه ام رو براش خواستگاری کنند. بعداز خواستگاری جشن عقد و عروسی رو یکی کردند و چون راه دور بود و قدیم بسختی می شد رفت و آمد کرد ما عروس و با خودمون به اصفهان آوردیم. و تو خونه ی پدرمون رفتند و تو یکی از اتاقا زندگی جدیدشون رو شروع کردند. بعد از مدت کوتاهی عمه ام جهیزیه دخترشو فرستاد. یادمه قدیم به وسائل جهیزیه عروس رومان قرمز می زدند وقتی عمه ام جهیزیه رو فرستاد به جهیزیه زن داداشم رومان قرمز زده بودند. و این رومانای قرمز خیلی جالب بودند و ما وقتی می خواستیم بریم کاشان اول با یک ماشین باید می رفتیم قم یک زیارتی می کردیم و بعد اگر ماشین گیرمون میومد باهاش به کاشان می رفتیم چون ماشین نبود که از اصفهان مستقیم به کاشان بریم. برا همین مراسم عقدو عروسی محمدتقی یکی شد.
#نحوه_شهادت🌹
محمدتقی یکی از نیروهای پای کار اسلام بود و واقعا در راه خدا هیچ وقت کوتاهی نکرد. ایشون در سپاه قائم مقام ستاد تبلیغات لشکر بود و قرار بود استاندار هم بشه و یک روز که برای یک سمیناری از طرف سپاه با حاج آقا نباتی و دو نفر دیگه به اهواز رفتند. ساعت یک بعداز نصف شب تو راه که می رفتند باید از جاده ی امیدیه رد می شدند. وقتی که میرند می بینند جاده رو سیل برده و یک پلی اونجا بوده از بین رفته است. اونجا خاک هم ریخته بودند اما اون خاک روهم سیلاب شسته بود و با خودش برده بود. و اینا اونجا یباره با ماشین میرند روی بلندی و می بینند که دارند بین زمین و هوا معلق می زنند. و به پائین دره می افتند. و بعدا حاج آقا نباتی که عمرش به دنیا بود اومد و صحنه تصادف و برامون تعریف کرد. می گفت: وقتی ماشین واژگون شد و پرت شدیم بسمت پائین دره محمدتقی و راننده ماشین ضربه مغزی شدند و بیهوش شدند و بخاطر اینکه اونجا سیلاب بود و فشار سیلاب باعث میشه پیکر بی جان این دو بررگوار از ماشین خارج بشه و محمدتقی و راننده ماشین و آب با خودش برد. ما هم که زنده موندیم به خاطر اینکه به تایر ماشین چسبیده بودیم و تو اون تاریکی شب پناهمون فقط خدا و اهل بیت علیهم السلام بود و هیچ کس از حال ما خبر نداشت جزء خدا و مدام صدای حضرت زهرا علیها السلام می زدیم و یا زهرا
یا زهرا می گفتیم. از طرف سپاه هم رفتع بودند از
اون صحنه فیلمبرداری کرده بودند. وقتی فیلم و آوردند به ما نشون دادند دیدیم بچه ها سپاه لب جاده ایستادند و از پائین دره فیلم گرفتند ماشین محمدتقی از دور مثه یک قوطی کبریت پیدا بود تا این حد ارتفاع داشت و خدا میدونه اونشب چقدر به اینا سخت گذشته بود. و این اتفاق باعث شد تا برادرم در راه خدمت به اسلام به شهادت برسه.
🌷🌷🌷
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398