🍃🌼🍃🌼
#اولین کلاس بدون معلم با استفاده از هوش مصنوعی ✨📚
▪️کالج دیوید گیم در لندن اولین کلاس بدون معلم در بریتانیا را با استفاده از هوش مصنوعی راهاندازی کرده است. این کلاس برای ۲۰ دانشآموز مقطع پایانی طراحی شده و آموزش از طریق پلتفرمهای هوش مصنوعی و هدستهای واقعیت مجازی انجام میشود.
#هوش مصنوعی نقاط قوت و ضعف هر دانشآموز را شناسایی کرده و برنامه درسی متناسب با نیازهای فردی آنها تنظیم میکند. همچنین، سه «مربی یادگیری» نظارت و کمک به دانشآموزان را بر عهده دارند و موضوعاتی مانند هنر را به آنها آموزش می دهند.
https://eitaa.com/Yareanehamra
همسفران دیار طغرالجرد
🌷🌷 #دویست و هفدهمین قسمت (کتاب زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد ) #شهید جواد صیفوری طغرالجردی ( قس
🌷🌷
#دویست و هجدهمین قسمت (کتاب
زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد )
#شهید جواد صیفوری طغرالجردی
( قسمت هفتم)
#هوش و حاضر جوابی محسن.
#راوی خاطرات: خواهر گرامی شهید
☆دی ماه ۵۷ اوج اعتراض های مردمی علیه رژیم پهلوی بود. عده ای چماق دار به پشتیبانی پاسگاه برای حمله به طغرالجرد برنامه ریزی کرده بودند.
#در همین اثنا محسن دچار گلودرد شدیدی شد. مادر و پدرم هم برای جلوگیری از حمله ی چماق داران به طغرالجرد، همراه سایر مردم از خانه بیرون رفتند و به من توصیه کردند که برادرم را به بهداری ببرم. پیاده به کیانشهر رفتیم. دکتر او را معاینه کرد و دارو داد.
☆درراه بازگشت با مزدوران طاغوت مواجه شدیم. حدود ۱۰ نفری بودند، جلو من را گرفتند و گفتند: «بگو جاوید شاه».
☆من هم گفتم: «مرگ بر شاه!» همگی بهمن حمله ور شدند و مرا ضرب و شتم کردند. نمی توانستم کاری انجام دهم. در حد توانم از خود دفاع میکردم. بالأخره بعد از اینکه مرا کتک زدند گفتند: «حالا سراغ برادرش برویم».
▪︎جلوتر رفتند. با محسن صحبتی کردند و دوباره به طرف من آمدند. من راهم را کج کردم و دور شدم. از برادرم محسن پرسیدم: « چطور شد؟ به تو چی گفتند؟ چرا تو را نزدند و رفتند؟»
#جواب داد: «به من گفتند: «بگو جاوید شاه». من هم گفتم: «چاپید شاه!» آنها متوجه حرف من نشدند وگفتند: « کارش نداشته باشید». درایت و هوش او در آن زمان نجات بخش بود.
#اینکه محسن با سن کمیکه داشت این کلمه و کاربرد آن را از کجا فرا گرفته بود، جالب و تعجب آور بود. این جمله دقیقا با عملکرد رژیم طاغوت در حیف و میل اموال ملت مطابقت داشت.
#نامه ای که به دستش نرسید.
☆محسن خیلی مهربان بود. در برخورد با مسائل عصبانی نمی شد. دو به هم زنی نمیکرد. مؤمن و متدین بود. اهل نماز و قرآن بود. وقتی می خواستم قرآن بخوانم کنارم می نشست. خیلی دوست داشت به دیگران کمک کند. بعضی مواقع نقشه می ریختیم که چه کار بکنیم تا بتوانیم به فلان شخص کمکی بکنیم. او هنوز کودک بود و به سن تکلیف نرسیده بود امّا این خصوصیات اخلاقی را داشت.
☆سال ۶۷ که من ازدواج کرده بودم و در زرند ساکن بودم. محسن یک هفته قبل از اینکه به جبهه برود با موتور سیکلت به خانهی ما آمد.
▪︎به او گفتم: «چرا مدرسه نرفتی؟» گفت: «می خواهم به جبهه بروم». گفتم: «مدرسه برای تو واجب تر است، الان بابا و برادرهای بزرگترت جبهه هستند». گفت: «نه من حتما باید بروم. تا جنگ تمام نشده باید به جبهه بروم».
☆بالأخره رفت و برایمان نامه ای نوشت، در نامه ضمن سلام و احوال پرسی از حال و هوای آنجا نوشته بود. من جواب نامه اش را دادم اما نامه برگشت خورد.
ادامه دارد.
#منبع نشر زندگی نامه شهدای بخش طغرالجرد، کانال تلگرامی و ایتای همسفران دیارطغرالجرد 🌷
https://eitaa.com/Yareanehamra