#شهیدی که سردار حاج #قاسم_سلیمانی وصیت کرده که کنار او دفن شود کیست؟
شهید #محمدحسین_یوسفالهی شهیدی است که سردار سلیمانی در قسمتی از وصیتنامهاش نوشت: «دوست دارم تا مرا در پس از مرگ در کنار او به خاک بسپارید».
همرزمانش میگویند حسین از عرفای جبهه بود و زیباترین نماز شب را میخواند، ولی کسی او را نمیدید، #رفیق_خدا بود و مشکلات را با الهامهایی که به او میشد، حل میکرد به مرحله یقین رسیده بود و پردههای حجاب را کنار زده بود.
سردار #شهید_سپهبد_سلیمانی در خاطراتش با این شهید بزرگوار میگوید: یک روز با حسین به سمت آبادان میرفتیم. عملیات بزرگی در پیش داشتیم. چنددتا از کارهای قبلی با موفقیت لازم انجام نشده بود و از طرفی آخرین عملیاتمان هم لغو شده بود.
خیلی ناراحت بودم. به حسین گفتم: چند تا عملیات انجام دادیم اما هیچ کدام آنطور که باید موفقیتآمیز نبود. این یکی هم مثل بقیه نتیجه نمیدهد. حسین گفت: برای چی؟ گفتم: چون این عملیات خیلی سخته و بعید میدانم موفق بشویم. گفت: اتفاقاً ما در این کار موفق و پیروز هستیم. گفتم: حسین دیوانه شدهای. در عملیاتهایی که به آن آسانی بود و هیچ مشکلی نداشتیم نتوانستیم کاری از پیش ببریم آنوقت در این یکی که کلاً وضع فرق میکنه و از همه سختتر است. موفق میشویم. حسین خندهای کرد و با همان تکه کلام همیشگیاش گفت: حسین پسر غلامحسین به تو میگویم که ما در این عملیات پیروزیم.
میدانستم که او بیحساب حرفی را نمیزند. حتما از طریقی چیزی که میگوید ایمان و اطمینان دارد. گفتم: یعنی چه از کجا میگویی؟ گفت: بالاخره خبر دارم. گفتم: خب از کجا خبر داری؟ گفت: به ما گفتند که ما پیروزیم. پرسیدم: کی به تو گفت؟ جواب داد: #حضرت_زینب_س دوباره سوال کردم در خواب گفت یا در بیداری؟ با خنده جواب داد: تو چکار داری. فقط بدان بی بی گفت که شما در این عملیات پیروز خواهید شد و من به همین دلیل میگویم که قطعاً موفق میشویم.
هر چه از او خواستم بیشتر توضیح بدهد. چیزی نگفت و به همین چند جمله اکتفا کرد. نیاز هم نبود توضیح بیشتری بدهد. اطمینان او برایم کافی بود. همان طور که گفتم همیشه به حرفی که میزد. ایمان داشتم. وقتی که عملیات با موفقیت تمام به انجام رسید. یاد حرف آن روز حسین افتادم و به ایمان و قاطعیتی که در کلامش بود و هرگز از این اطمینان به او پشیمان نشدم.
#شادی_روح_شهدا_صلوات
اللهم صل علی محمد وال محمد
💚@yazeynb💚
💚@yazeynb💚
🥀🕊🌴🏴🌴🕊🥀
#مادرانه
#مادر_شهید
#شهید_مدافع_حرم
واژه #مادر به خودی خود زیباترین واژه ایست که باشنیدنش تمام احساسات انسان برانگیخته می شود، که وقتی در کنار واژه عظیم #شهید قرار میگیرد زیباترین و ناب ترین درجات انسانی را یادآور می شود!
🌹#مادر_شهید 🌹
#مادر باشی و از دامنت #شهیدی به #معراج برود ، چه مقامی بالاتر از این! #بهشت زیر پای #توست ، البته #بهشت هم برای تو کم است و در مقابل صبوری های تو #خجل است، فقط #خدا می داند چه #اجر والایی در #انتظار توست !!
@yazeynb
#مادری که با تمام وجود خود #عشق خدا را در وجود #فرزندش عجین کرده و هنگامی که #فرزندش تب می کند همانند شمع در کنار او می سوزد و آب می شود ، حالا چطور و چگونه این همه #صبر دارد که #فرزند خود ، -جگرگوشه خود را بدرقه می کند و بجایی می فرستد که می داند دیگر #برگشتی در کار نیست!
@yazeynb
با همان احساسات پاک #مادرانه ، خود را #مهیا می کند تا #پیکر_فرزندش را به #آغوش بکشد !
#عزیزم ، #مادرم ، #فرزند_شهیدت از آسمانها برای تو پیام #تبریک جاودانه ای فرستاده که بر تو #مبارک و چشمانت روشن باد بر پیامی که فرشتگان #عرش هم به خود می بالند که چنین #پیامی را خدمت تو بیاورند .
@yazeynb
خوشا بحالت که حال نام #مادر_شهید_مدافع_حرم را نزد #حضرت_زهرا_س با خود به #عرش می بری .
خوشا بحالت که در #دامان خود #فرزندی پرورش دادی که #عباس_گونه تو را در مقابل دیدگان #حضرت_زهرا_س روسفید کرد!
#مادرم خاک پای تو را #طوطیای چشمان خود می کنم و با تمام وجود در مقابل #مقامت سر #فرود می آورم.
@yazeynb
#پنجشنبه_های_دلتنگی
🥀🥀💦💦@yazeynb💦💦🥀🥀
🍃اَُِلَُِلَُِهَُِمَُِ َُِعَُِجَُِلَُِ َُِلَُِوَُِلَُِیَُِکَُِ َُِاَُِلَُِفَُِرَُِجَُ🍃
#تلنگر
.
.#شهیـد بیدارت میڪند
#شهیـد دستت را میگیرد
شهیـد #شهیـدت مےڪند اگر که
بخواهی
فرقـی نمی ڪند...
" فڪه " و " #اروند"
یا " دمشق " و "#حلب"
یا " صعده "و " #صنعا "
...و این را بــدان:هرکسی
با یڪ #شهیدی خو گرفت
روز #محــشــــــر آبــــرو از او گرفت
#شهیدانه
شبتون شهیدایی
💠@yazeynb💠
🍃اَُِلَُِلَُِهَُِمَُِ َُِعَُِجَُِلَُِ َُِلَُِوَُِلَُِیَُِکَُِ َُِاَُِلَُِفَُِرَُِجَُ🍃
#شهیدانه
#شهیدی که
برای آب #نامه می نوشت
#شهید_والامقام
#یوسف_قربانی
هر روز می دیدم #یوسف گوشه ای نشسته و #نامه می نویسد . با خودم می گفتم #یوسف که کسی را ندارد ، برای چه کسی #نامه می نویسد؟ آن هم هر روز !
یک روز گفتم : #یوسف نامه ات را پست نمی کنی؟
دست مرا گرفت و قدم زنان کنار ساحل #اروند برد.
#نامه را از جیبش در آورد، ریز ریز کرد و توی آب ریخت. چشمانش پر از #اشک شد و آرام گفت : من برای آب #نامه می نویسم، #کسی را ندارم که …
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
6.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا