🚩توقیف سه قایق صیادی غیر مجاز کویتی در بندر ماهشهر
روابط عمومی منطقه سوم دریایی سپاه:
🔹سه قایق صیادی غیر مجاز کویتی در آبهای خلیج فارس، توسط نیروهای منطقه سوم دریایی سپاه ماهشهر دستگیر شدند.
🔹این قایق ها امروز به صورت غیر مجاز وارد آبهای سرزمینی کشورمان شده بودند.
🔹در این رابطه ۹ نفر دستگیر و تحویل مقامات قضایی شدند.
#ملت_مقاومت_علیه_آمریکا
#من_یک_قاسم_سلیمانی_ام
🏴 #زمینه_سازظهورباشیم🏴
🍃💐اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ💐🍃
🌹اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنابه🌹
🍃 🏴 @Yazinb3🏴🍃
🌴 #یازینب...
#عاشقی_به_افق_حلب🌹🍃 #قسمت_پانزدهم🌹🍃 🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷 بغل جاده زانو زده بودم و خفه گریه
#عاشقی_به_افق_حلب🌹🍃
#قسمت_شانزدهم🌹🍃
🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷
مامان زهرا یک ساک دستی برایم آماده کرده بود که چند روزی که خانه ی عمو و عمه هستم چیزی کم و کسر نداشته باشم.
بعد از شنیدن سفارش های مادر حرکت کردیم.
تمام راه، هر دو سکوت کرده بودیم...
تنها صدایی که به گوش میرسید ،صدای مداحی از ضبط ماشین بود...
باران نم نم می بارید...
شیشه را کشیدم پایین و صورتم را از پنجره ماشین بیرون بردم.
صورتم اینبار میزبان دو مهمان بود، قطره های باران و قطره قطره اشک من.
#شیشه رو بده بالا، سرما میخوری...
#راحتم عمو.
#ریحانه جان لجبازی نکن.
#عمو جون باور کن لجبازی نمیکنم، من این حال و هوا رو دوست دارم.
هر طور راحتی عزیزم.
🌹🌷🌹
عمو تک بوقی زد و مش سلیمون درِ حیاط باغ را باز کرد...
مش سلیمون باغبان بود، من در این باغ چه خاطره که نداشتم...
از بچگی با بچه های عمه ها و عمو ها در پشت خانه لِی لِی بازی میکردیم...
میانه خوبی با پسرعمه ها و پسرعمو ها نداشتم، آنها همیشه سر به سر بچه ها می گذاشتند، اما کاری به کار من نداشتند...
چون من عزیز دردانه ی خان بابا بودم و آنها از او عجیب میترسیدند...
خاطره هایم هرگز فراموش نمیشوند :
در این باغ بزرگ عمه ها و عمو ها و ما، همه باهم زندگی میکردیم...
بالای حیاط ِ باغ، عمارتِ خان بابا بود
و در اطراف آن خانه های زیبای ما...
همه کنار هم به خوشی زندگی میکردیم...
#ادامه_دارد...🌹🍃
#نویسنده_میم_سلیمی🌹🍃
#ملت_مقاومت_علیه_آمریکا🌺🍃
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی....
#یازهرا...🏴
#لبیک_یــــــــازیــــــــنــــــــبــــــــ..🏴
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
@Yazinb2
🌴 #یازینب...
#عاشقی_به_افق_حلب🌹🍃 #قسمت_شانزدهم🌹🍃 🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷 مامان زهرا یک ساک دستی برایم آما
#عاشقی_به_افق_حلب🌹🍃
#قسمت_هفدهم🌹🍃
🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷
خان بابا خیلی جدی بود!
همه از او حساب می بردند...
او همه را دوست داشت ، اما همیشه سعی میکرد جدی باشد...
همه برای دیدن خان بابا، به قول خودش باید وقت قبلی میگرفتند و هیچکس نمی توانست بدون اجازه وارد عمارت شود...جز من و یکی از پسر عمو ها....
بخاطر همین ، من همیشه مورد حسادت بچه ها قرار می گرفتم...
آن روز ها من شش ساله بودم.
یک روز خواب بودم و پنجره ی اتاقم باز بود...بچه ها نقشه کشیدند و قورباغه ای را که از باغ پیدا کرده بودند، از پنجره به اتاق من انداختند...
با صدای قور قور خفیفی از خواب پریدم و از ترس به جای بیرون آمدن از در، از پنجره فرار کردم...
ارتفاع حتی یک متر هم نمیشد، اما من زمین خوردم و دستم شکست...
خان بابا که متوجه این ماجرا شد، به شدت بچه ها را تنبیه کرد...
از آن روز به بعد هیچکس جرأت اذیت کردن من را نداشت...
من عاشق چهره ی مهربان خان بابا بودم و اگر یک روز او را نمی دیدم آن روز، بدترین روز زندگی من میشد...
اما آن روز های خوب دوام نیاورد و خان بابا بعد از ۲ سال فوت کرد....
پدر و مادر هم بخاطر اینکه من راحت تر با نبود خان بابا کنار بیایم، تصمیم گرفتند از باغ برویم...
#ادامه_دارد...🌹🍃
#نویسنده_میم_سلیمی🌹🍃
#ملت_مقاومت_علیه_آمریکا🌺🍃
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی....
#یازهرا...🏴
#لبیک_یــــــــازیــــــــنــــــــبــــــــ..🏴
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
@Yazinb2
🌴 #یازینب...
#کتاب_دختر_شینا🏴 #خاطرات : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🏴 #همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی هریژ🏴 #
#کتاب_دختر_شینا🏴
#خاطرات : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🏴
#همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی هریژ🏴
#نویسنده :بانو بهناز ضرابی..
فصل دوازدهم ..( قسمت ۱۴)🏴
🏴بسم رب الشهدا و الصدیقین🏴
پشت در میزی گذاشته بودم رفتم پشت در و گفتم: کیه؟ کسی داشت کلید را توی قفل می چرخاند صمد بود گفت منم باز کن با خوشحالی میز را کنار کشیدم و در را باز کردم. خندید و گفت: پس چه کار کرده ای؟ چرا در باز نمی شود. چشمش که به میز افتاد گفت: ای ترسو دستش را دراز کرد طرفم و گفت: سلام خوبی؟ صورتش را آورد نزدیک که یک دفعه مهدی و خدیجه و معصومه که از سر و صدای سمیه از خواب بیدار شده بودند دویدند جلوی در. هر دو چند قدم عقب رفتیم. بچه ها با شادی از سر و کول صمد بالا می رفتند صمد همان طور که بچه ها را می بوسید به من نگاه می کرد می گفت: تو خوبی ؟ بهتری ؟ حالت خوب شده؟
خندیدم و گفتم: خوب خوبم تو چطوری؟ مهدی بغلش بود و معصومه هم از یونیفرمش بالا می کشید. گفت زود باشید باید برویم ماشین آورده ام .با تعجب پرسیدم: کجا؟ مهدی را گذاشت زمین و معصومه را بغل کرد می خواهم ببرمتان منطقه. دیشب اعلام کردند فرمانده ها می توانند خانواده هایشان را مدتی بیاورند پادگان. شبانه حرکت کردم امدم دنبالتان.بچه ها با خوشحال دویدند صورتشان را شستند لباس پوشیدندصمد هم تلویزیون را ازگوشه اتاق برداشت و گفت: همین کافی است. همه چیز آنجا هست فقط تا می توانی برای بچه ها لباس بردار. گفتم اقلابگذار رختخواب ها را جمع کنم. صبحانه بچه ها را بدهم.
گفت: صبحانه توی راه می خوریم. فقط عجله کن تا عصر سر پل ذهاب باشیم. سمیه را تمیز کردم تا توانستم برای بچه ها و خودم لباس برداشتم. مهدی را آماده کردم و دستش را دادم به دست خدیجه و معصومه و گفتم: شما بروید سوار شوید. پتویی دور سمیه پیچیدم. دی ماه بود و هوا سرد و گزنده سمیه را دادم بغل صمد در را قفل کردم و رفتم در خانه گل گز خانم و با همسایه دیوار به دیوارمان خداحافظی کردم و سپردم مواظب خانه ما باشد توی ماشین که نشستم دیدم گل گز خانم گوشه پرده را کنار زد نگاهمان می کند و با خوشحالی برایمان دست تکان می دهد.
#یازهرا...🏴
🏴اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🏴
#ادامه_دارد...
#یـــــازیــــــــنــــــــبــــــــ...🏴
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
____~••°° #یازبنب...°°••~_____
🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷
🍃🌹 #روز_شمار_شهدا.. 🌹🍃
امروز #دوشنبه #۳۰_دی ۱۳۹۸ هجری شمسی ...
@Yazinb3
#ولادت_شهید_علی_جزمانی🌷
(استان اصفهان، شهرستان اصفهان) (۱۳۲۹ ه.ش)
#ولادت شهید مهدی بهرامی🌷
(استان تهران، شهرستان ری) (۱۳۴۹ ه.ش)
#شهادت شهید عباس ابولیان 🌷
(استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۶۱ ه.ش)
#شهادت شهید مصطفی محمدی خواه بین کلایه🌷
(استان مازندران، شهرستان تنکابن) (۱۳۶۱ ه.ش)
#شهادت شهید رسول سلیمی خطیبی🌷
(استان آذربایجان شرقی، شهرستان تبریز) (۱۳۶۲ ه.ش)
#ولادت شهید محمد غفاری🌷
(استان همدان، شهرستان همدان) (۱۳۶۳ ه.ش)
#شهادت شهید مهدی شهبا 🌷
(استان کرمان، شهرستان سیرجان) (۱۳۶۴ ه.ش)
#شهادت شهید طاهر قزوینی فیروز🌷
(استان مازندران، شهرستان نوشهر) (۱۳۶۵ ه.ش)
#شهادت شهید محمد یزدانی🌷
(استان مازندران، شهرستان ساری) (۱۳۶۵ ه.ش)
#شهادت شهید علیاصغر کشاورزیان🌷
(استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۶۵ ه.ش)
#شهادت شهید محمدرضا رحیمیان منفرد🌷
(استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۶۵ ه.ش)
#شهادت شهید داود خوانساری نوش آبادی 🌷
(استان اصفهان، شهرستان آران و بیدگل) (۱۳۶۵ ه.ش)
#شهادت شهید علیاصغر حسینی محراب🌷
(استان خراسان رضوی، شهرستان مشهد) (۱۳۶۵ ه.ش)
#شهادت شهید حسین حبیبی🌷
(استان زنجان، شهرستان زنجان) (۱۳۶۵ ه.ش)
#شهادت شهید اصغر توانا 🌷
(استان فارس، شهرستان کازرون) (۱۳۶۵ ه.ش)
#شهادت شهید مصطفی جهاندیده🌷
(استان گیلان، شهرستان آستانه اشرفیه، روستای پائین رود پشت) (۱۳۶۵ ه.ش)
#شهادت شهید علی امانی🌷
(استان گیلان، شهرستان سیاهکل) (۱۳۶۵ ه.ش)
#شهادت شهید احمد مزروعی🌷
(استان اصفهان، شهرستان اصفهان) (۱۳۶۶ ه.ش)
#شهادت شهید ناصر سیار🌷
(استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۶۶ ه.ش)
#شهادت شهید حمیدرضا حکم آبادی🌷
(استان خراسان رضوی، شهرستان مشهد) (۱۳۶۶ ه.ش)
#شهادت شهید جواد یعقوبی 🌷
(استان خراسان رضوی، شهرستان تربت جام) (۱۳۶۶ ه.ش)
#شهادت شهید وحید اشرفی🌷
(استان خراسان رضوی) (۱۳۶۶ ه.ش)
#شهادت شهید مهدی نوروزی🌷
(استان خراسان رضوی، شهرستان خلیل آباد، روستای سعدالدین) (۱۳۹۳ ه.ش)
#شهادت ۱۶ تن از آتشنشانان در حادثه پلاسکو 🌷
(۱۳۹۵ ه.ش)
#شهادت شهید آتش نشان محسن روحانی 🌷
(استان گیلان، شهرستان رضوانشهر) (۱۳۹۵ ه.ش)
#شهادت شهید آتش نشان حسین حسینزاده 🌷
(استان گیلان، شهرستان رودسر) (۱۳۹۵ ه.ش)
#شهادت شهید آتش نشان علی امینی🌷
(استان آذربایجان شرقی، شهرستان هشترود) (۱۳۹۵ ه.ش)
#شهادت شهید آتش نشان حسین سلطانی🌷
(استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۹۵ ه.ش)
#شهادت شهید آتش نشان بهنام میرزاخانی🌷
(استان مرکزی، شهرستان اراک) (۱۳۹۵ ه.ش)
#شهادت شهید آتش نشان فریدون علی تبار 🌷
(استان تهران، شهرستان ری) (۱۳۹۵ ه.ش)
#شهادت شهید آتش نشان رضا نظری🌷
(استان مرکزی، شهرستان اراک) (۱۳۹۵ ه.ش)
#شهادت شهید آتش نشان محمد آقایی🌷
(۱۳۹۵ ه.ش)
#شهادت شهید آتش نشان علیرضا صفی زاده 🌷
(۱۳۹۵ ه.ش)
#شهادت شهید آتش نشان محسن قدیانی🌷
(۱۳۹۵ ه.ش)
#شهادت شهید آتش نشان ناصر مهروز🌷
(۱۳۹۵ ه.ش)
#شهادت شهید آتش نشان مجتبی کوهی🌷
(۱۳۹۵ ه.ش)
#شهادت شهید آتش نشان حامد هوایی🌷
(۱۳۹۵ ه.ش)
#شهادت شهید آتش نشان امیر حسین داداشی🌷
(۱۳۹۵ ه.ش)
#شهادت شهید آتش نشان رضا شفیعی🌷
(۱۳۹۵ ه.ش)
• شهادت شهید آتش نشان علی مستوفی (۱۳۹۵ ه.ش)
#شهادت شهید مدافع حرم محمد معافی🌷
(استان مازندران، شهرستان نکا، روستای برگه) (۱۳۹۶ ه.ش)
#یازهرا....🌹🍃
.
هدیه به روح شهدا و شهدای مدافع حرم آل الله صلوات💐
🕊🌷اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌷🕊
____~°°•• #یازینب...••°°~_____
#یــــــــازیــــــــنــــــــبــــــــ...🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
🍃🌹 @yazinb2 🌹🍃
🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷
#سردار_دلگرمی_خانواده_مدافعان_حرم_بود😔
با #خواهر_شهید_علی_امرایی هم کلام میشویم. #اعظم_امرایی میگوید: «کار پدر و مادرم از جمعه تا امروز شده گریه. #سردار_شهید_سپهبد_حاج_قاسم_سلیمانی 🌷🕊 #دلگرمی_خانواده_شهدای_مدافع_حرم_بود.
او از تیر ١٣٩۴می گوید، از لحظه #شهادت_سه_شهید؛ 🌷
«داعش در حال پیشروی بوده و #مدافعان_حرم، برای اجرای یک عملیات از منطقه درعا به سمت دمشق حرکت میکنند. برادرم #علی، #ابراهیم_غفاری و #محمد_حمیدی با هم بودند که ماشینشان در اثر اصابت راکت منفجر میشود و هر سه نفر در یک زمان به #شهادت_میرسند.
ماشینی که در آن #سردار_سلیمانی و چند نفر دیگر از مدافعان حرم بودند با فاصله ۱۷ دقیقه از ماشین برادرم به همان نقطهای میرسند که این سه نفر شهید شده و تکههای بدنشان در اطراف ماشین پراکنده شده بود.»
ما که آنجا نبودیم، اما همرزمان برادرم وقتی به دیدنمان آمدند ماجرا را روایت کردند. میدانم از جمعه تا الان، همه آن لحظات را چندبار مرور کرده اند و اشک ریخته اند.😔
#سردار و همراهان وقتی در جاده به ماشین سوخته میرسند پیاده میشوند و از روی نشانهها متوجه میشوند این ماشین علی و دو نفر دیگر است. سردار جلو میرود و به بچهها میگوید کسی دست نزند، تکههای بدن این #سه_شهید را خودم از لا به لای گدازههای ماشین جمع میکنم. بچهها اصرار میکنند اجازه بدهید ما جلو برویم. اما سردار میگوید بگذارید خودم این کار را انجام دهم. پیکر علی ما سوخته بود😭.
هر چه میگردد از پیکرش جز یک دست، چیز دیگری پیدا نمیکند. انگشتر #علی هنوز دستش بود.
#سردار، پیکر سوخته و مثله شده این سه نفر را لای پارچههای جداگانهای میپیچد. همرزمان میگفتند سردار با اشک تکههای بدن بچهها را جمع میکرد.
مدافعان حرم، دلیل اشکهای او را خیلی زود فهمیدند¡
وقتی #حاج_قاسم_سلیمانی به آنها گفت #داعشیها برای ماشینی که من در آن بودم نقشه کشیده بودند.
#ماشین_علی_امرایی و #حسن و #محمد را اشتباهی به جای ماشین ما زدند.😔
حرف هایمان به اینجا که میرسد #مادرشهید اشکها رااز صورتش پاک میکند و میگوید: #سردار زود بود برود. من مادرم، هنوزم داغدارم.
تا صدسال دیگر هم #داغ_علی برایم تازه است. اما خوشحالم که پسرم بلاگردان #سردار شد. #حاج_قاسم باید میماند تا فقط با شنیدن نامش احساس امنیت کنیم. سردار باید میماند...»😔
#حاج_قاسم_سلیمانی🌷🕊
هدیه به روح شهدا و شهدای مدافع حرم آل الله صلوات💐
🌷اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌷
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی....
#یازهرا...🏴
#لبیک_یــــــــازیــــــــنــــــــبــــــــ..🏴
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
@Yazinb2
🌴 #یازینب...
#کتاب_دختر_شینا🏴 #خاطرات : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🏴 #همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی هریژ🏴 #
#کتاب_دختر_شینا🏴
#خاطرات : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🏴
#همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی هریژ🏴
#نویسنده :بانو بهناز ضرابی..
فصل دوازدهم ..( قسمت۱۵)🏴
🏴بسم رب الشهدا و الصدیقین🏴
ماشین که حرکت کرد بچه ها شروع کردند به داد و هوار و بازی کردن طفلی ها خوشحال بودند خیلی وقت بود از خانه بیرون نیامده بودند صمد همان طور که رانندگی می کرد گاهی مهدی را روی پایش می نشاند و فرمان را می داد دستش گاهی معصومه را بین من و خودش می نشاند و می گفت: برای بابا شعر بخوان
گاهی هم خم می شد و سر به سر خدیجه می گذاشت و موهایش را توی صورتش پخش می کرد و صدایش را در می آورد. به صحنه که رسیدیم ماشین را نگه داشت رفتیم توی قهوه خانه لب جاده که بر خلاف ظاهرش صبحانه تمیز و خوبی برایمان آورد هنوز صبحانه را نخورده بودم که سمیه از خواب بیدار شد آمدم توی ماشین نشستم و شیرش دادم جایش را عوض کردم همان وقت ماشین های بزرگ نظامی را دیدم که از جاده عبور می کردند کامیون های کمک های مردمی با پرچم ایران پرچم ها توی باد به شدت تکان می خوردند.
صمد که برگشت یک لقمه بزرگ نان و کره و مربا داد دستم و گفت: تو صبحانه نخوردی بخور. بچه ها دوباره بابا بابا می کردند و صمد برایشان شعر می خواند قصه تعریف می کرد و با آن ها حرف می زد سمیه بغلم بود و هنوز شیر می خورد به جاده نگاه می کردم کوه های پر برف ماشین های نظامی قهوه خانه ها درخت های لخت و جاده ای که هر چه جلو می رفتیم تمام نمی شد ماشین توی دست اندار افتاده بود که از خواب بیدار شدم ماشین های نظامی علاوه بر اینکه در جاده حرکت می کردند توی شانه های خاکی هم بودند چند تایی هم تانک خارج از جاده در حرکت بودند برگشتم و پشت ماشین را نگاه کردم. معصومه با دهان باز خوابش برده بود. مهدی سرش را گذاشته بود روی پای معصومه و خوابیده بود. خدیجه هم سمیه را بغل کرده بود. صمد فرمان را دو دستی گرفته بود و گاز می داد و جلو می رفت گفتم: سمیه را توی دادی بغل خدیجه؟گفت اره انگار خیلی خسته بودی حتما دیشب سمیه نگذاسته بود بخوابی.
#یازهرا...🏴
🏴اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🏴
#ادامه_دارد...
#یـــــازیــــــــنــــــــبــــــــ...🏴
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
🌴 #یازینب...
#عاشقی_به_افق_حلب🌹🍃 #قسمت_هفدهم🌹🍃 🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷 خان بابا خیلی جدی بود! همه از او حسا
#عاشقی_به_افق_حلب🌹🍃
#قسمت_هجدهم🌹🍃
🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷
مانتو و شال مشکی رنگم را پوشیدم.
حیاط باغ پر بود از دیگ های شله زرد و قیمه نذری...
از تراس عمارت خان بابا به باغ خیره شده بودم...
صدای مداحی و صلوات در گوشم طنین انداز شد و چشمانم اجازه باریدن به خود دادند.
از پله ها پایین آمدم و سر دیگ شله زرد رفتم...
عمه طاهره میگفت از این دیگ های نذری خیلی حاجت گرفته.
تمام دعای من، بودن بابا کنارمان بود...
بعد از مراسم هیئت، دسته عزاداری برای شام و توزیع شله زرد و تحویل گوسفند قربانی به سمت باغ حرکت کرد...
صدای تبل و نی ضربان قلبم را تند تر کرد.
هاله ای از اشک باعث شده بود تار ببینم...
هر چه اشک هایم را پاک میکردم باز می بارید.
درِ بزرگِ باغ باز شد و دسته عزاداری به داخل باغ آمد...
چیزی که دیدم به گریه هایم شدت داد....
حتی دیگر توان ایستادن نداشتم.
دلم میخواست فریاد بزنم و بگویم خدایا پدرم را از من نگیر...من بدون او میمیرم.
بابا روی ویلچر نشسته بود و به کمک عمو محمد از وسط دسته به ما نزدیک میشد.
نتوانستم بایستم و به سمت ویلچر دویدم...
رو به رویش نشستم و سرم را روی زانوی بابا گذاشتم و گریه کردم.
همه برای شفای بابا دعا کردند.
صدای امن یجیب با روح و روانم بازی میکرد...
نفس هایم سخت و سخت تر میشد...
دست بابا روی سرم آمد و نوازشش کمی آرامم کرد.
اما باز با فکر اینکه قرار است روزی، گرفتن دست های بابا برایم آرزو شود، قلبم ایستاد...
با کمک عمو بلند شدم و به داخل رفتم.
فقط گریه میکردم و دعا می خواندم...
همه رفته بودند.
بعد از چند ساعت که نمیدانم چگونه گذشت، بیرون رفتم و جویای بابا شدم...
#ادامه_دارد...🌹🍃
#نویسنده_میم_سلیمی🌹🍃
#ملت_مقاومت_علیه_آمریکا🌺🍃
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی....
#یازهرا...🏴
#لبیک_یــــــــازیــــــــنــــــــبــــــــ..🏴
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
@Yazinb2
🌴 #یازینب...
#عاشقی_به_افق_حلب🌹🍃 #قسمت_هجدهم🌹🍃 🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷 مانتو و شال مشکی رنگم را پوشیدم. حی
#عاشقی_به_افق_حلب🌹🍃
#قسمت_نوزدهم🌹🍃
عمه طاهره گفت عمو بابا را به خانهمان برده است...
ناراحت شدم،من دوست داشتم کنار بابا باشم...
عمه میخواست دیگ ها را بشورد اما من اجازه ندادم،
نذر کرده بودم تا همه دیگ ها را خودم بشورم ،تا بابا زود خوب شود...
با هر سختی بود دیگ ها را کشان کشان به سمت حوض آب بردم...
آستینم را بالا زدم و شروع به شستن کردم.
سخت بود،اما باید می شستم...
من برای خوب شدن حال بابا هرکاری میکردم...
در افکار به هم ریخته خودم غرق بودم که صدای تک بوق ماشین عمو رشته آن را پاره کرد.
مش سلیمون با سرعت رفت و در را باز کرد...
عمو محمد با دیدن من در آن وضعیت شکه شد.
#تو چرا دیگ هارو میشوری؟ مگه این خونه مرد نداره؟!
#سلام عمو خودم خواستم بشورم نذر داشتم...
#چه_نذری؟!
با بغض عجیبی فقط توانستم بگویم حالِ بابا ...
عمو کنار حوض نشست و شروع به نصیحت من کرد.
#دخترم تو نباید خودت رو ببازی! چشم و امیدِ زهرا خانوم تو و برادرت هستید ...قوی باش! حالا که اتفاقی نیفتاده. با تقدیر خدا نباید جنگید ...همه ما میدونیم تو خیلی وابسته داداش علی هستی اما شک نکن به اندازه مادرت وابسته نیستی! وضعیت روحی اون صد برابر بدتر از شماست... پس محکم باش و کنارش بمون!
حرفهای عمو درست بود اما من فقط ۱۶ سال داشتم و نمیتوانستم به این راحتیها با جریان کنار بیایم...
دیگ ها را با کمک عمو شستم و به اتاقم رفتم تا استراحت کنم.
🌹🌷🌹
با صدای اذان صبح از خواب بیدار شدم...
پرده اتاق را کنار زدم باران نم نم به پنجره می زد.
گنبدِ آبی رنگِ مسجدِ روبرویِ باغ، زیر نور مهتاب در تاریکی شب خودنمایی میکرد...
وضو گرفتم و از صندوقچه کنار اتاق چادر نماز و سجاده مادربزرگ را برداشتم...
دلم برایش تنگ شد.
سجاده را باز کردم ...
هنوز بوی عطر یاس از سجاده اش به مشام میرسید .
چادر سرم کردم و نمازم را خواندم.
آرام بودم، آرام تر از همیشه ...
هنوز آفتاب طلوع نکرده بود! انگار خواب از سرم پریده بود...
به نیت بابا چند بار در روز عاشورا، زیارت عاشورا خواندم و گریه کردم .
از آینده می ترسیدم...
از اینکه بابا نباشد وحشت داشتم.
از تنهایی های مادرم می ترسیدم... از سن کم مهدی، طفلک فقط ۶سالش بود...
آنقدر گریه کردم که نفهمیدم سر سجاده کِی خوابم برد!
با تکان های خفیف عمه از خواب پریدم...
#ادامه_دارد...🌹🍃
#نویسنده_میم_سلیمی🌹🍃
#ملت_مقاومت_علیه_آمریکا🌺🍃
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی....
#یازهرا...🏴
#لبیک_یــــــــازیــــــــنــــــــبــــــــ..🏴
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
@Yazinb2
____~••°° #یازبنب...°°••~_____
🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷
🍃🌹 #روز_شمار_شهدا.. 🌹🍃
امروز #سه_شنبه #۱_بهمن ۱۳۹۸ هجری شمسی ...
@Yazinb3
#ولادت_شهید_حسن_صمدزاده_قهفرخی🌷
(استان چهارمحال و بختیاری، شهرستان شهرکرد) (۱۳۳۴ ه.ش)
#ولادت شهید سیدمحمدرضا دستواره🌷
(استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۳۸ ه.ش)
#ولادت شهید علیاکبر توکلی🌷
(استان لرستان، شهرستان ازنا، روستای کرتیلان) (۱۳۳۸ ه.ش)
#حمله مزدوران رژیم طاغوت به دانشگاه تهران (۱۳۴۰ ه.ش)
#ولادت شهید عباس نجفی🌷
(استان مرکزی، شهرستان اراک) (۱۳۴۰ ه.ش)
#ولادت شهید رحمان روجایی🌷
(استان مازندران، شهرستان رامسر) (۱۳۴۲ ه.ش)
#ولادت شهید پرویز سراج🌷
(استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۴۴ ه.ش)
#ولادت شهید فریدون بابادی🌷
(استان خوزستان، شهرستان مسجد سلیمان) (۱۳۴۵ ه.ش)
#ولادت شهید حسن عابدی 🌷
(استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۴۶ ه.ش)
#شهادت شهید سیداحمد قربانی شالکوهی🌷
(استان گیلان، شهرستان فومن، روستای گوراب پس) (۱۳۶۲ ه.ش)
#شهادت شهید احمد صالحینژاد🌷
(استان سمنان، شهرستان دامغان، روستای کلا) (۱۳۶۲ ه.ش)
#شهادت شهید عیسی ضیاء🌷
(استان خراسان جنوبی، شهرستان بیرجند) (۱۳۶۳ ه.ش)
#شهادت شهید علیرضا هدایتپور🌷
(استان آذربایجان غربی، شهرستان سلماس) (۱۳۶۳ ه.ش)
#شهادت شهید خداداد کیانی ملامحمود🌷
(استان آذربایجان شرقی، شهرستان تبریز) (۱۳۶۳ ه.ش)
#شهادت شهید مجید تاجالدین🌷
(استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۶۴ ه ش)
#شهادت شهید علیاکبر اصغری🌷
(استان خراسان شمالی، شهر آشخانه) (۱۳۶۴ ه.ش)
#شهادت شهید یدالله کلهر 🌷
(استان تهران، شهرستان شهریار، روستای باباسلمان) (۱۳۶۵ ه.ش)
#شهادت شهید مرتضی عشقی کارمنفرد🌷
(استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۶۵ ه.ش)
#شهادت شهید محمدعلی پیشکار🌷
(استان خراسان جنوبی، شهرستان بیرجند) (۱۳۶۵ ه.ش)
#شهادت شهید محمدحسین قوسیان مقدم🌷
(استان خراسان جنوبی، شهرستان فردوس) (۱۳۶۵ ه.ش)
#شهادت شهید امیر نظری ناظر منش🌷
(استان خراسان رضوی، شهرستان مشهد) (۱۳۶۵ ه.ش)
#شهادت شهید حسین فروتنی🌷
(استان خراسان رضوی، شهرستان تربت حیدریه) (۱۳۶۵ ه.ش)
#شهادت شهید عباس یوسفیان🌷
(استان مازندران، شهرستان بابلسر) (۱۳۶۵ ه.ش)
#شهادت شهید احمد میرزاپور 🌷
(استان مازندران، شهرستان بابلسر) (۱۳۶۵ ه.ش)
#شهادت شهید علیاکبر مشکاتی شهمیرزادی🌷
(استان مازندران، شهرستان قائمشهر) (۱۳۶۵ ه.ش)
#شهادت شهید نعمت علی نامجوفر🌷
(استان یزد، شهرستان میبد) (۱۳۶۵ ه.ش)
#شهادت شهید روبیک مانوک هاروطونیان🌷
(استان آذربایجان شرقی، شهرستان تبریز) (۱۳۶۵ ه.ش)
#شهادت شهید محمدعلی خواجهزاده🌷
(استان سمنان، شهرستان دامغان، روستای جزن) (۱۳۶۵ ه.ش)
#شهادت شهید علیرضا صدیق آرانی🌷
(استان اصفهان، شهرستان آران و بیدگل) (۱۳۶۵ ه.ش)
#شهادت شهید علیاکبر پهلوانی ستوده آرانی 🌷
(استان اصفهان، شهرستان آران و بیدگل) (۱۳۶۵ ه.ش)
#شهادت شهید ناصر قاسمی🌷
(استان همدان، شهرستان همدان) (۱۳۶۵ ه.ش)
#شهادت شهید دکتر محمد علیم (شهرام) عباسی 🌷
(استان لرستان، شهرستان کوهدشت) (۱۳۶۵ ه.ش)
#شهادت شهید آزادخان صحرایی🌷
(استان لرستان، شهرستان خرم آباد) (۱۳۶۵ ه.ش)
#ولادت شهید مجتبی ثابت🌷
(استان یزد، شهرستان یزد) (۱۳۶۶ ه.ش)
#شهادت شهید قربان علی مهدیزاده🌷
(استان مازندران، شهرستان چالوس) (۱۳۶۶ ه.ش)
#شهادت شهید سیدغلامحسین قاضی میرسعید 🌷
(استان البرز، شهرستان طالقان) (۱۳۶۶ ه.ش)
#شهادت شهید یوسف رضایی مطلق🌷
(استان آذربایجان شرقی، شهرستان تبریز) (۱۳۶۶ ه.ش)
#شهادت شهید مجتبی باقری زند🌷
(استان خراسان رضوی، شهرستان تربت حیدریه) (۱۳۶۶ ه.ش)
#شهادت شهید علی رضا احمدی🌷
(استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۶۶ ه.ش)
#شهادت شهید حجت مقدم 🌷
(استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۶۶ ه.ش)
#شهادت شهید مدافع حرم اکبر شهریاری🌷
(استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۹۲ ه.ش)
#شهادت شهید سیداسدالله جعفری بزمه🌷
(استان اصفهان، شهرستان فریدون شهر، روستای بزمه) (۱۳۹۳ ه.ش)
#شهادت شهید محسن شکراللهی🌷
(استان اصفهان، شهرستان نجف آباد) (۱۳۹۳ ه.ش)
#رحلت محدث کبیر شیعه حاج شیخ عباس قمی صاحب مَفاتیحُ الجَنان (۱۳۱۹ ه.ش)
#یازهرا....🌹🍃
.
هدیه به روح شهدا و شهدای مدافع حرم آل الله صلوات💐
🕊🌷اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌷🕊
____~°°•• #یازینب...••°°~_____
#یــــــــازیــــــــنــــــــبــــــــ...🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
🍃🌹 @yazinb2 🌹🍃
🔴سردار سلیمانی با بالگرد به کدام شهر محاصره رفتند و محاصره را شکستند؟!
🔸️ یکی از مطالبی که رهبری در نماز جمعه فرمودند و هیچ رسانهای هم به آن نپرداخت ذکر یکی از کارهای بسیار شجاعانه و متهورانه #سردار_سلیمانی بود
🔹رهبری فرمودند چه کسی هست که بتواند با بالگرد وارد شهری که در محاصره ی ۳۶۰ درجه دشمن است بشود ( یعنی محاصره کامل و بدون راه فرار) و با سازماندهی جوانان آن شهر ، محاصره را بشکند؟ این حرف رهبری اشاره به کاری بود که سردار سلیمانی در زمان محاصره شهر «آمرلی» توسط داعش در عراق انجام داد. این شهر در استان صلاح الدین عراق و در 100 کیلومتری مرز ایران قرار دارد.
🔹زمانی که داعش در اوج قدرت بود و هیچکس در سوریه و عراق حریفشان نبود ( چه ارتش های سوریه و عراق و چه سایر گروه های تکفیری قدرتمند مثل جبهه النصره یا همان القاعده و یا جیش الفتح و ...) وقتی داعش به عراق حمله کرد و مثل آب خوردن موصل و تمام شمال عراق را گرفت و به نزدیکی بغداد و کربلا و اربیل رسید و کل عراق در آستانه اشغال و سقوط به دست داعش قرار گرفت، یک شهر به اسم «آمرلی» که ساکنان آن اقلیت ترکمان شیعه عراق هستند در محاصره کامل و ۳۶۰ درجه داعش قرار گرفت
🔸سردار سلیمانی در حالی که شهر در محاصره ی کامل داعش بود ، شبانه و با بالگرد در یک اقدام بسیار خطرناک از بالای سر نیروهای داعش گذشت و وارد شهر شد و به سازماندهی نیروهای مدافع شهر پرداخت و باعث مقاومت شهر و جلوگیری از سقوط و قتل عام فجیع مردم و شیعیان شهر شد
🔹اقدامی که در آن شرایط پر خوف و خطر یک کار عجیب و بسیار متهورانه بود و کمتر کسی جرات انجام این کار را داشت. متاسفانه رسانههای ما در آن زمان نه خطر عظیم داعش را به مردم گوشزد کردند و نه به این اقدام بی باکانه و شگفت آور سردار سلیمانی پرداختند.
#ملت_مقاومت_علیه_آمریکا
#من_یک_قاسم_سلیمانی_ام
🏴 #زمینه_سازظهورباشیم🏴
🍃💐اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ💐🍃
🌹اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنابه🌹
🍃 🏴 @Yazinb3🏴🍃