eitaa logo
🌴 #یازینب...
2.4هزار دنبال‌کننده
17.9هزار عکس
8هزار ویدیو
27 فایل
@Yazinb69armaghan ما سینه زدیم،بی‌صدا باریدند از هر چه که دم زدیم،آنها دیدند مامدعیان صف اول بودیم ازآخر مجلس شهدارا چیدند این زمان زنده نگه داشتن یادشهداکمتر ازشهادت نیست #یازینب‌.. جهت تبادل🌹👇🌹 @ahmadmakiyan14 تبادل بالای ۲k🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷 😔 با هم کلام می‌شویم. می‌گوید: «کار پدر و مادرم از جمعه تا امروز شده گریه. 🌷🕊 . او از تیر ١٣٩۴می گوید، از لحظه ؛ 🌷 «داعش در حال پیشروی بوده و ، برای اجرای یک عملیات از منطقه درعا به سمت دمشق حرکت می‌کنند. برادرم ، و با هم بودند که ماشینشان در اثر اصابت راکت منفجر می‌شود و هر سه نفر در یک زمان به . ماشینی که در آن و چند نفر دیگر از مدافعان حرم بودند با فاصله ۱۷ دقیقه از ماشین برادرم به همان نقطه‌ای می‌رسند که این سه نفر شهید شده و تکه‌های بدنشان در اطراف ماشین پراکنده شده بود.» ما که آنجا نبودیم، اما همرزمان برادرم وقتی به دیدنمان آمدند ماجرا را روایت کردند. می‌دانم از جمعه تا الان، همه آن لحظات را چندبار مرور کرده اند و اشک ریخته اند.😔 و همراهان وقتی در جاده به ماشین سوخته می‌رسند پیاده می‌شوند و از روی نشانه‌ها متوجه می‌شوند این ماشین علی و دو نفر دیگر است. سردار جلو می‌رود و به بچه‌ها می‌گوید کسی دست نزند، تکه‌های بدن این را خودم از لا به لای گدازه‌های ماشین جمع می‌کنم. بچه‌ها اصرار می‌کنند اجازه بدهید ما جلو برویم. اما سردار می‌گوید بگذارید خودم این کار را انجام دهم. پیکر علی ما سوخته بود😭. هر چه می‌گردد از پیکرش جز یک دست، چیز دیگری پیدا نمی‌کند. انگشتر هنوز دستش بود. ، پیکر سوخته و مثله شده این سه نفر را لای پارچه‌های جداگانه‌ای می‌پیچد. همرزمان می‌گفتند سردار با اشک تکه‌های بدن بچه‌ها را جمع می‌کرد. مدافعان حرم، دلیل اشک‌های او را خیلی زود فهمیدند¡ وقتی به آن‌ها گفت برای ماشینی که من در آن بودم نقشه کشیده بودند. و و را اشتباهی به جای ماشین ما زدند.😔 حرف هایمان به اینجا که می‌رسد اشک‌ها رااز صورتش پاک می‌کند و می‌گوید: زود بود برود. من مادرم، هنوزم داغدارم. تا صدسال دیگر هم برایم تازه است. اما خوشحالم که پسرم بلاگردان شد. باید می‌ماند تا فقط با شنیدن نامش احساس امنیت کنیم. سردار باید می‌ماند...»😔 🌷🕊 هدیه به روح شهدا و شهدای مدافع حرم آل الله صلوات💐 🌷اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌷 .... ...🏴 ..🏴 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb2
🌴 #یازینب...
#کتاب_دختر_شینا🏴 #خاطرات : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🏴 #همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی هریژ🏴 #
🏴 : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🏴 سردار شهید حاج ستار ابراهیمی هریژ🏴 :بانو بهناز ضرابی.. فصل دوازدهم ..( قسمت۱۵)🏴 🏴بسم رب الشهدا و الصدیقین🏴 ماشین که حرکت کرد بچه ها شروع کردند به داد و هوار و بازی کردن طفلی ها خوشحال بودند خیلی وقت بود از خانه بیرون نیامده بودند صمد همان طور که رانندگی می کرد گاهی مهدی را روی پایش می نشاند و فرمان را می داد دستش گاهی معصومه را بین من و خودش می نشاند و می گفت: برای بابا شعر بخوان گاهی هم خم می شد و سر به سر خدیجه می گذاشت و موهایش را توی صورتش پخش می کرد و صدایش را در می آورد. به صحنه که رسیدیم ماشین را نگه داشت رفتیم توی قهوه خانه لب جاده که بر خلاف ظاهرش صبحانه تمیز و خوبی برایمان آورد هنوز صبحانه را نخورده بودم که سمیه از خواب بیدار شد آمدم توی ماشین نشستم و شیرش دادم جایش را عوض کردم همان وقت ماشین های بزرگ نظامی را دیدم که از جاده عبور می کردند کامیون های کمک های مردمی با پرچم ایران پرچم ها توی باد به شدت تکان می خوردند. صمد که برگشت یک لقمه بزرگ نان و کره و مربا داد دستم و گفت: تو صبحانه نخوردی بخور. بچه ها دوباره بابا بابا می کردند و صمد برایشان شعر می خواند قصه تعریف می کرد و با آن ها حرف می زد سمیه بغلم بود و هنوز شیر می خورد به جاده نگاه می کردم کوه های پر برف ماشین های نظامی قهوه خانه ها درخت های لخت و جاده ای که هر چه جلو می رفتیم تمام نمی شد ماشین توی دست اندار افتاده بود که از خواب بیدار شدم ماشین های نظامی علاوه بر اینکه در جاده حرکت می کردند توی شانه های خاکی هم بودند چند تایی هم تانک خارج از جاده در حرکت بودند برگشتم و پشت ماشین را نگاه کردم. معصومه با دهان باز خوابش برده بود‌. مهدی سرش را گذاشته بود روی پای معصومه و خوابیده بود. خدیجه هم سمیه را بغل کرده بود. صمد فرمان را دو دستی گرفته بود و گاز می داد و جلو می رفت گفتم: سمیه را توی دادی بغل خدیجه؟گفت اره انگار خیلی خسته بودی حتما دیشب سمیه نگذاسته بود بخوابی. ...🏴 🏴اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🏴 ...‌ ...🏴 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3
🌴 #یازینب...
#عاشقی_به_افق_حلب🌹🍃 #قسمت_هفدهم🌹🍃 🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷 خان بابا خیلی جدی بود! همه از او حسا
🌹🍃 🌹🍃 🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷 مانتو و شال مشکی رنگم را پوشیدم. حیاط باغ پر بود از دیگ های شله زرد و قیمه نذری... از تراس عمارت خان بابا به باغ خیره شده بودم... صدای مداحی و صلوات در گوشم طنین انداز شد و چشمانم اجازه باریدن به خود دادند. از پله ها پایین آمدم و سر دیگ شله زرد رفتم... عمه طاهره میگفت از این دیگ های نذری خیلی حاجت گرفته. تمام دعای من، بودن بابا کنارمان بود... بعد از مراسم هیئت، دسته عزاداری برای شام و توزیع شله زرد و تحویل گوسفند قربانی به سمت باغ حرکت کرد... صدای تبل و نی ضربان قلبم را تند تر کرد. هاله ای از اشک باعث شده بود تار ببینم... هر چه اشک هایم را پاک میکردم باز می بارید. درِ بزرگِ باغ باز شد و دسته عزاداری به داخل باغ آمد... چیزی که دیدم به گریه هایم شدت داد.... حتی دیگر توان ایستادن نداشتم. دلم میخواست فریاد بزنم و بگویم خدایا پدرم را از من نگیر...من بدون او میمیرم. بابا روی ویلچر نشسته بود و به کمک عمو محمد از وسط دسته به ما نزدیک میشد. نتوانستم بایستم و به سمت ویلچر دویدم... رو به رویش نشستم و سرم را روی زانوی بابا گذاشتم و گریه کردم. همه برای شفای بابا دعا کردند. صدای امن یجیب با روح و روانم بازی میکرد... نفس هایم سخت و سخت تر میشد... دست بابا روی سرم آمد و نوازشش کمی آرامم کرد. اما باز با فکر اینکه قرار است روزی، گرفتن دست های بابا برایم آرزو شود، قلبم ایستاد... با کمک عمو بلند شدم و به داخل رفتم. فقط گریه میکردم و دعا می خواندم... همه رفته بودند. بعد از چند ساعت که نمیدانم چگونه گذشت، بیرون رفتم و جویای بابا شدم... ...🌹🍃 🌹🍃 🌺🍃 .... ...🏴 ..🏴 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb2
🌴 #یازینب...
#عاشقی_به_افق_حلب🌹🍃 #قسمت_هجدهم🌹🍃 🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷 مانتو و شال مشکی رنگم را پوشیدم. حی
🌹🍃 🌹🍃 عمه طاهره گفت عمو بابا را به خانه‌مان برده است... ناراحت شدم،من دوست داشتم کنار بابا باشم... عمه میخواست دیگ ها را بشورد اما من اجازه ندادم، نذر کرده بودم تا همه دیگ ها را خودم بشورم ،تا بابا زود خوب شود... با هر سختی بود دیگ ها را کشان کشان به سمت حوض آب بردم... آستینم را بالا زدم و شروع به شستن کردم. سخت بود،اما باید می شستم... من برای خوب شدن حال بابا هرکاری میکردم... در افکار به هم ریخته خودم غرق بودم که صدای تک بوق ماشین عمو رشته آن را پاره کرد. مش سلیمون با سرعت رفت و در را باز کرد... عمو محمد با دیدن من در آن وضعیت شکه شد. چرا دیگ هارو میشوری؟ مگه این خونه مرد نداره؟! عمو خودم خواستم بشورم نذر داشتم... ؟! با بغض عجیبی فقط توانستم بگویم حالِ بابا ... عمو کنار حوض نشست و شروع به نصیحت من کرد. تو نباید خودت رو ببازی! چشم و امیدِ زهرا خانوم تو و برادرت هستید ...قوی باش! حالا که اتفاقی نیفتاده. با تقدیر خدا نباید جنگید ...همه ما میدونیم تو خیلی وابسته داداش علی هستی اما شک نکن به اندازه مادرت وابسته نیستی! وضعیت روحی اون صد برابر بدتر از شماست... پس محکم باش و کنارش بمون! حرف‌های عمو درست بود اما من فقط ۱۶ سال داشتم و نمی‌توانستم به این راحتی‌ها با جریان کنار بیایم... دیگ ها را با کمک عمو شستم و به اتاقم رفتم تا استراحت کنم. 🌹🌷🌹 با صدای اذان صبح از خواب بیدار شدم... پرده اتاق را کنار زدم باران نم نم به پنجره می زد. گنبدِ آبی رنگِ مسجدِ روبرویِ باغ، زیر نور مهتاب در تاریکی شب خودنمایی می‌کرد... وضو گرفتم و از صندوقچه کنار اتاق چادر نماز و سجاده مادربزرگ را برداشتم... دلم برایش تنگ شد. سجاده را باز کردم ... هنوز بوی عطر یاس از سجاده اش به مشام می‌رسید . چادر سرم کردم و نمازم را خواندم. آرام بودم، آرام تر از همیشه ... هنوز آفتاب طلوع نکرده بود! انگار خواب از سرم پریده بود... به نیت بابا چند بار در روز عاشورا، زیارت عاشورا خواندم و گریه کردم . از آینده می ترسیدم... از اینکه بابا نباشد وحشت داشتم. از تنهایی های مادرم می ترسیدم... از سن کم مهدی، طفلک فقط ۶سالش بود... آنقدر گریه کردم که نفهمیدم سر سجاده کِی خوابم برد! با تکان های خفیف عمه از خواب پریدم... ...🌹🍃 🌹🍃 🌺🍃 .... ...🏴 ..🏴 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb2
____~••°° ...°°••~_____ 🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷 🍃🌹 .. 🌹🍃 امروز #۱_بهمن ۱۳۹۸ هجری شمسی ... @Yazinb3 🌷 (استان چهارمحال و بختیاری، شهرستان شهرکرد) (۱۳۳۴ ه.ش) شهید سیدمحمدرضا دستواره🌷 (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۳۸ ه.ش) شهید علی‌اکبر توکلی🌷 (استان لرستان، شهرستان ازنا، روستای کرتیلان) (۱۳۳۸ ه.ش) مزدوران رژیم طاغوت به دانشگاه تهران (۱۳۴۰ ه.ش) شهید عباس نجفی🌷 (استان مرکزی، شهرستان اراک) (۱۳۴۰ ه.ش) شهید رحمان روجایی🌷 (استان مازندران، شهرستان رامسر) (۱۳۴۲ ه.ش) شهید پرویز سراج🌷 (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۴۴ ه.ش) شهید فریدون بابادی🌷 (استان خوزستان، شهرستان مسجد سلیمان) (۱۳۴۵ ه.ش) شهید حسن عابدی 🌷 (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۴۶ ه.ش) شهید سیداحمد قربانی شالکوهی🌷 (استان گیلان، شهرستان فومن، روستای گوراب پس) (۱۳۶۲ ه.ش) شهید احمد صالحی‌نژاد🌷 (استان سمنان، شهرستان دامغان، روستای کلا) (۱۳۶۲ ه.ش) شهید عیسی ضیاء🌷 (استان خراسان جنوبی، شهرستان بیرجند) (۱۳۶۳ ه.ش) شهید علیرضا هدایت‌پور🌷 (استان آذربایجان غربی، شهرستان سلماس) (۱۳۶۳ ه.ش) شهید خداداد کیانی ملامحمود🌷 (استان آذربایجان شرقی، شهرستان تبریز) (۱۳۶۳ ه.ش) شهید مجید تاج‌الدین🌷 (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۶۴ ه ش) شهید علی‌اکبر اصغری🌷 (استان خراسان شمالی، شهر آشخانه) (۱۳۶۴ ه.ش) شهید یدالله کلهر 🌷 (استان تهران، شهرستان شهریار، روستای باباسلمان) (۱۳۶۵ ه.ش) شهید مرتضی عشقی کارمنفرد🌷 (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۶۵ ه.ش) شهید محمدعلی پیشکار🌷 (استان خراسان جنوبی، شهرستان بیرجند) (۱۳۶۵ ه.ش) شهید محمدحسین قوسیان مقدم🌷 (استان خراسان جنوبی، شهرستان فردوس) (۱۳۶۵ ه.ش) شهید امیر نظری ناظر منش🌷 (استان خراسان رضوی، شهرستان مشهد) (۱۳۶۵ ه.ش) شهید حسین فروتنی🌷 (استان خراسان رضوی، شهرستان تربت حیدریه) (۱۳۶۵ ه.ش) شهید عباس یوسفیان🌷 (استان مازندران، شهرستان بابلسر) (۱۳۶۵ ه.ش) شهید احمد میرزاپور 🌷 (استان مازندران، شهرستان بابلسر) (۱۳۶۵ ه.ش) شهید علی‌اکبر مشکاتی شهمیرزادی🌷 (استان مازندران، شهرستان قائمشهر) (۱۳۶۵ ه.ش) شهید نعمت علی نامجوفر🌷 (استان یزد، شهرستان میبد) (۱۳۶۵ ه.ش) شهید روبیک مانوک هاروطونیان🌷 (استان آذربایجان شرقی، شهرستان تبریز) (۱۳۶۵ ه.ش) شهید محمدعلی خواجه‌زاده🌷 (استان سمنان، شهرستان دامغان، روستای جزن) (۱۳۶۵ ه.ش) شهید علیرضا صدیق آرانی🌷 (استان اصفهان، شهرستان آران و بیدگل) (۱۳۶۵ ه.ش) شهید علی‌اکبر پهلوانی ستوده آرانی 🌷 (استان اصفهان، شهرستان آران و بیدگل) (۱۳۶۵ ه.ش) شهید ناصر قاسمی🌷 (استان همدان، شهرستان همدان) (۱۳۶۵ ه.ش) شهید دکتر محمد علیم (شهرام) عباسی 🌷 (استان لرستان، شهرستان کوهدشت) (۱۳۶۵ ه.ش) شهید آزادخان صحرایی🌷 (استان لرستان، شهرستان خرم آباد) (۱۳۶۵ ه.ش) شهید مجتبی ثابت🌷 (استان یزد، شهرستان یزد) (۱۳۶۶ ه.ش) شهید قربان علی مهدی‌زاده🌷 (استان مازندران، شهرستان چالوس) (۱۳۶۶ ه.ش) شهید سیدغلامحسین قاضی میرسعید 🌷 (استان البرز، شهرستان طالقان) (۱۳۶۶ ه.ش) شهید یوسف رضایی مطلق🌷 (استان آذربایجان شرقی، شهرستان تبریز) (۱۳۶۶ ه.ش) شهید مجتبی باقری زند🌷 (استان خراسان رضوی، شهرستان تربت حیدریه) (۱۳۶۶ ه.ش) شهید علی رضا احمدی🌷 (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۶۶ ه.ش) شهید حجت مقدم 🌷 (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۶۶ ه.ش) شهید مدافع حرم اکبر شهریاری🌷 (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۹۲ ه.ش) شهید سیداسدالله جعفری بزمه🌷 (استان اصفهان، شهرستان فریدون شهر، روستای بزمه) (۱۳۹۳ ه.ش) شهید محسن شکراللهی🌷 (استان اصفهان، شهرستان نجف آباد) (۱۳۹۳ ه.ش) محدث کبیر شیعه حاج شیخ عباس قمی صاحب مَفاتیحُ الجَنان (۱۳۱۹ ه.ش) ....🌹🍃 . هدیه به روح شهدا و شهدای مدافع حرم آل الله صلوات💐 🕊🌷اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌷🕊 ____~°°•• ...••°°~_____ ...🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 🍃🌹 @yazinb2 🌹🍃
🔴سردار سلیمانی با بالگرد به کدام شهر محاصره رفتند و محاصره را شکستند؟! 🔸️ یکی از مطالبی که رهبری در نماز جمعه فرمودند و هیچ رسانه‌ای هم به آن نپرداخت ذکر یکی از کارهای بسیار شجاعانه و متهورانه بود 🔹رهبری فرمودند چه کسی هست که بتواند با بالگرد وارد شهری که در محاصره ی ۳۶۰ درجه دشمن است بشود ( یعنی محاصره کامل و بدون راه فرار) ‌و با سازماندهی جوانان آن شهر ، محاصره را بشکند؟ این حرف رهبری اشاره به کاری بود که سردار سلیمانی در زمان محاصره شهر «آمرلی» توسط داعش در عراق انجام داد. این شهر در استان صلاح الدین عراق و در 100 کیلومتری مرز ایران قرار دارد. 🔹زمانی که داعش در اوج قدرت بود و هیچکس در سوریه و عراق حریفشان نبود ( چه ارتش های سوریه و عراق و چه سایر گروه های تکفیری قدرتمند مثل جبهه النصره یا همان القاعده و یا جیش الفتح و ...) وقتی داعش به عراق حمله کرد و مثل آب خوردن موصل و تمام شمال عراق را گرفت و به نزدیکی بغداد و کربلا و اربیل رسید و کل عراق در آستانه اشغال و سقوط به دست داعش قرار گرفت، یک شهر به اسم «آمرلی» که ساکنان آن اقلیت ترکمان شیعه عراق هستند در محاصره کامل و ۳۶۰ درجه داعش قرار گرفت ‬‏ 🔸سردار سلیمانی در حالی که شهر در محاصره ی کامل داعش بود ، شبانه و با بالگرد در یک اقدام بسیار خطرناک از بالای سر نیروهای داعش گذشت و وارد شهر شد و به سازماندهی نیروهای مدافع شهر پرداخت و باعث مقاومت شهر و جلوگیری از سقوط و قتل عام فجیع مردم و شیعیان شهر شد 🔹اقدامی که در آن شرایط پر خوف و خطر یک کار عجیب و بسیار متهورانه بود و کمتر کسی جرات انجام این کار را داشت. متاسفانه رسانه‌های ما در آن زمان نه خطر عظیم داعش را به مردم گوشزد کردند و نه به این اقدام بی باکانه و شگفت آور سردار سلیمانی پرداختند. 🏴 🏴 🍃💐اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ💐🍃 🌹اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنابه🌹           🍃 🏴 @Yazinb3🏴🍃
____~••°° ...°°••~_____ 🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷 🍃🌹 .. 🌹🍃 امروز #۲_بهمن ۱۳۹۸ هجری شمسی ... @Yazinb3 🌷 (استان خراسان رضوی، شهرستان تربت جام) (۱۳۲۵ ه.ش) شهید شفیع جیرده علیزاده🌷 (استان مازندران، شهرستان رامسر) (۱۳۳۳ ه.ش) شهیده محبوبه دانش آشتیانی🌷 (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۴۰ ه.ش) شهید مجید سلیمی‌زاده🌷 (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۶۱ ه.ش) شهید مسعود بهرامی🌷 (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۶۱ ه.ش) شهید محمود زحمتکش🌷 (استان خراسان جنوبی، شهرستان بیرجند) (۱۳۶۱ ه.ش) شهید میرطالب میری سیدخلیلی🌷 (استان مازندران، شهرستان نکا) (۱۳۶۲ ه.ش) شهید جواد فیاض مهر🌷 (استان کرمانشاه، شهرستان کرمانشاه) (۱۳۶۲ ه.ش) شهید سیدجلال میرقاسمی🌷 (استان سمنان، شهرستان شاهرود) (۱۳۶۲ ه.ش) شهید حبیب مقدم🌷 (استان آذربایجان شرقی، شهرستان تبریز) (۱۳۶۳ ه.ش) شهید مصطفی انصاری🌷 (استان خوزستان، شهرستان آبادان) (۱۳۶۵ ه.ش) شهید بهرام لشکری🌷 (استان قزوین، شهرستان تاکستان) (۱۳۶۵ ه.ش) شهید حسین دهقان‌سارک🌷 (استان خراسان رضوی، شهرستان مشهد) (۱۳۶۵ ه.ش) شهید مهدی تقی‌نیا 🌷 (استان خراسان جنوبی، شهرستان بیرجند) (۱۳۶۵ ه.ش) شهید علیرضا مالکی🌷 (استان خراسان جنوبی، شهرستان بیرجند) (۱۳۶۵ ه.ش) شهید رحمان تاراج سیاب🌷 (استان ایلام، شهرستان مهران) (۱۳۶۵ ه.ش) شهید حاجعلی حضرتی🌷 (استان قزوین، شهرستان آبیک) (۱۳۶۵ ه.ش) شهید محمود اکبری🌷 (استان سمنان، شهرستان دامغان، روستای حیدرآباد) (۱۳۶۵ ه.ش) شهید مهدی صمدی اردبیلی🌷 (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۶۵ ه.ش) شهید علی‌اکبر کاسنی فروش آرانی 🌷 (استان اصفهان، شهرستان آران و بیدگل) (۱۳۶۵ ه.ش) شهید رامین جدی🌷 (استان آذربایجان غربی، شهرستان میاندوآب) (۱۳۶۶ ه.ش) شهید احمدعلی واعظ جلالی🌷 (استان مازندران، شهرستان آمل) (۱۳۶۶ ه.ش) شهید فرامرز رعنائی مقدم🌷 (استان خراسان رضوی، شهرستان قوچان) (۱۳۶۶ ه.ش) شهید حمید حسینی سورک🌷 (استان فارس، شهرستان آباده) (۱۳۶۶ ه.ش) شهید علی‌اکبر تیموری🌷 (استان سمنان، شهرستان دامغان، شهر امیریه) (۱۳۶۷ ه.ش) شهید امین حیدری🌷 (استان اصفهان، شهرستان شاهین شهر) (۱۳۹۴ ه.ش) شهید مهدی اسماعیلی 🌷 (استان فارس، شهرستان فسا) (۱۳۹۴ ه.ش) ....🌹🍃 . هدیه به روح شهدا و شهدای مدافع حرم آل الله صلوات💐 🕊🌷اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌷🕊 ____~°°•• ...••°°~_____ ...🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 🍃🌹 @yazinb2 🌹🍃
🌷بسم رب الشهدا والصدیقین🌷 یک عکاس از ۱۵سال همراهی_با 🌷🕊 : حالا عکس بگیر ، همیشه از دوربین فراری بود. دوست نداشت از او عکس و فیلم گرفته‌شود. در مواجهه با ما که کار ثبت عکس را انجام می‌دادیم، همیشه با ناراحتی می‌گفت: «نگیر، نگیر!» گاهی حتی کار به برخوردهای شدید و تند می‌رسید. البته بعدش از ما دلجویی می‌کرد. یک‌بار بعد از این اتفاق، صورت مرا بوسید و گفت: بوسیدمت که بدانی دوستت دارم، مثل پسرم. اما من هم معذوریت‌هایی دارم... معذوریت‌های اما فقط برای مناطق عملیاتی و ماموریت‌های حساس بود. وقتی موقعیت‌های خاصی مثل دیدار با خانواده شهدا پیش می‌آمد، رفتارش کاملاً تغییر می‌کرد در این مواقع، خودش از عکس گرفتن استقبال میکرد. دست دور گردن فرزند شهید مدافع حرم می‌انداخت و میگفت: حالا بگیر»   خاص‌ترین و به‌یادماندنی‌ترین عکس یکی از مشهورترین عکس‌هایی که از حاج قاسم گرفتم، سه سال قبل در مراسم دانش‌آموختگی افسران در دانشگاه امام حسین (علیه‌السلام ) بود آن عکس، حاج قاسم را در موقعیتی نشان می‌دهد که ایشان درمقابل رهبر معظم انقلاب اسلامی، یک دستشان را به‌نشانه احترام نظامی، کنار سر گرفته و دست دیگرشان را به نشانه ارادت و احترام قلبی، روی سینه گذاشته‌اند. شاید این، خلاف عرف و ادب نظامی بود، اما نشان‌دهنده ادب و ارادت قلبی ویژه و تواضع خاص مالک اشتر نسبت به فرمانده ‌کل‌قوا بود. آن عکس، خیلی دیده‌شد و دست‌به‌دست چرخید و مشهور شد.» .... ...🏴 ..🏴 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb2
🌴 #یازینب...
#کتاب_دختر_شینا🏴 #خاطرات : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🏴 #همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی هریژ🏴 #
🏴 : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🏴 سردار شهید حاج ستار ابراهیمی هریژ🏴 :بانو بهناز ضرابی.. فصل دوازدهم ..( قسمت آخر)🏴 🏴بسم رب الشهدا و الصدیقین🏴 دلم سوخت، گفتم راحت بخوابی. خم شدم و سمیه را آرام از بغل خدیجه گرفتم و گفتم: بچه را بده خسته می شوی مادر جان. صمد برگشت و نگاهم کرد و گفت: ای مادر چقدر مهربانی تو. خندیدم و گفتم: چی شده شهر می خوانی؟ گفت: راست می گویم تو همین چند ساعت فهمیدم چقدر بچه داری سخت است چقدر حوصله داری تو خیلی خسته نی شوی نه همین سمیه کافی است تا آدم را از پا در بیاورد حالا سوال های جور واجور و روده درازی مهدی و دعواهای خدیجه و معصومه به کنار.همان طور که به جاده نگاه می کرد دستش را گذاشت روی دنده و آن را عوض کرد و گفت: کم مانده برسیم ای کاش می شد باز بخوابی می دانم خیلی خسته می شوی احتیاج به استراحت داری. حالا چند وقتی اینجا برای خودن بخور و بخواب و خستگی در کن به جان خودم اگر این جنگ تمام شود اگر زنده بمانم می دانم چه کار کنم.نمی گذارم آب توی دلت تکان بخورد.برگشتم و پشت ماشین را نگاه کردم. خدیجه همان طور که به جاده نگاه می کرد خوابش برده بود سمیه توی بغلم خوابید صمد گفت حالا که بچه هاخواب اند نوبت خودمان است خوب بگو ببینیم اصل حالت چطور است.خوبی ؟ سلامتی؟ سر پل ذهاب آن چیزی نبود که فکر می کردم بیشتر به روستایی مخروبه می ماند با خانه هایی ویران مغازه ای نداشت یا اگر داشت اغلب کرکره ها پایین بودند. کره کره هایی که از موج انفجار باد کرده یا سوراخ شده بودند. خیابان ها به تلی از خاک تبدیل شده بود آسفالت های کنده شده و توی دست اندازها سرمان محکم به سقف ماشین می خورد.از خیابان های خلوت و سوت و کور گذشتیم در تمام طول راه تک و توک مغازه ای باز بود که آن ها هم میوه و گوشت و سبزیجات و ما یحتاج رورانه مردم را می فروختند گفتم: اینجا که شهر ارواح است سرش را تکان داد و گفت منطقه جنگی دیگر . کمی بعد به پادگان ابوذر رسیدیم جلوی در پادگان پیاده شد کارتش را به دژبانی که جلوی در بود نشان داد با او صحبت کرد و آمد و نشست پشت فرمان دژبان سرکی توی ماشین کشید و من و بچه ها را نگاه کرد و اجازه حرگت داد. کمی جلوتر نگهبان دیگر ایستاده بود باز هم صمد ایستاد اما این بار پیاده نشد کارتش را از شیشه ماشین به نگهبان نشان داد و حرکت کرد. ...🏴 🏴اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🏴 ...‌ ...🏴 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3
🏴ﺍَﻟﺴَّﻼﻡُ ﻋَﻠَﻰ ﺍﻟْﺤُﺴَﻴْﻦِ ﻭَ ﻋَﻠﻰ ﻋَﻠِﻰِّ ﺑْﻦِ ﺍﻟْﺤُﺴَﻴْﻦِ ﻭَ ﻋَﻠﻰ ﺍَﻭْﻻﺩِ ﺍﻟْﺤُﺴَﻴْﻦِ ﻭَ ﻋَﻠﻰ ﺍَﺻْﺤﺎﺏِ ﺍﻟْﺤُﺴَﻴْﻦِ‌...🏴 ۱۳۹۸/۱۰/۲۷ : (علیه‌السلام ) آستان مقدس امامزاده معصوم(علیه‌السلام ) .... ...🏴 ..🏴 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb2 🌹👇🌹
🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊 روابط عمومی و تبلیغات سپاه حضرت ولی عصر (عج) خوزستان در مورد 🌷🕊 اطلاعیه‌ای صادر کرد.در این اطلاعیه آمده است: بدین وسیله به اطلاع امت شهید پرور خوزستان می‌رساند 🌷🕊 از پاسداران مجاهد و تلاشگر ناحیه مقاومت بسیج شادگان شب گذشته به فیض شهادت نائل گردید. در ادامه این اطلاعیه عنوان شده است: سپاه ولی عصر (عج) خوزستان ضمن تبریک و تسلیت شهادت این عزیز مجاهد به حضرت بقیه الله الاعظم ارواحناه فداء و نایب بر حقش  و عموم مردم  پرور خوزستان به ویژه خانواده مکرم آن مرحوم از خداوند متعال علو درجات برای روح آن بزرگوار و صبر جمیل برای بازماندگان مسئلت دارد. مراسم این 🌷🕊فردا پنج شنبه مورخ سوم بهمن ماه ۹۸ ساعت ۸:۳۰ صبح از حوزه مقاومت بسیج دارخوین تا سه راهی دارخوین انجام و سپس ساعت ۱۰ صبح در شهرستان شادگان از حسینیه امام علی (علیه‌السلام ) به سمت این شهر برگزار می‌شود. .... ...🏴 ..🏴 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb2
مراسم تشییع پیکر ۱۶۷ شهید دوران دفاع مقدس به تعویق افتاد😔 بر اساس اعلام ستاد کل نیروهای مسلح مراسم تشییع پیکر ۱۶۷ شهید دوران دفاع مقدس که قرار بود که روز سه‌شنبه هشتم بهمن‌ماه با استقبال مردم آبادان و خرمشهر وارد خاک کشور شوند، به تعویق افتاد.
🌴 #یازینب...
#عاشقی_به_افق_حلب🌹🍃 #قسمت_نوزدهم🌹🍃 عمه طاهره گفت عمو بابا را به خانه‌مان برده است... ناراحت شدم،م
🌹🍃 🌹🍃 🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷 جان پاشو عمه ...پاشو آماده شو بریم کم مونده به ظهر عاشورا. ...صبح بخیر ! _سلام عزیزم بیا صبحانه بخور بریم. نیستم . نمیشه ضعف می کنی. +اصرار نکنید عمه جان !سیرم تعارف ندارم... عمه به سر تکان دادنی اکتفا کرد و رفت.... به هیئت که رسیدیم همه ،مرد و زن جلوی در جمع شده بودند و دسته‌های عزاداری هیئت را تماشا می‌کردند و گریه می‌کردند ... از اینکه جلوی آن همه مرد بایستم اصلاً خوشم نمی آمد ... وارد حسینیه شدم. خلوت که نه ،خالی بود! هیچکس نبود ،خودم بودم و خدای خودم... صدای مداحی و تبل و شیون زاری تا داخل حسینیه خانم ها می آمد... از فرصت استفاده کردم زدم زیر گریه . مداح هم نامردی نکرد، انگار میخواست داغ دل من را تازه کند... بعد از اذان عاشورا ،شروع کرد از داغ دل حضرت رقیه (سلام الله علیها) خواند... از شبهای تنهایی بعد از پدر ... از غربت خرابه شام... از نگاه ها... آنقدر گفت که دلم تاب نیاورد... هق هق میکردم. با هر بند روضه ،بند دلم بود که پاره میشد ... با صدای گریه من عمه و عمو محمد آمدن داخل حسینیه . عمه گریه می‌کرد و می‌گفت: باش ،پدرت خوب میشه... دروغ می گفت! هم به من هم به خودش... نمی دانست دقیقاً هفت روز دیگر عاشورای ماست! ...🌹🍃 🌹🍃 🌺🍃 .... ...🏴 ..🏴 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb2
🌴 #یازینب...
#عاشقی_به_افق_حلب🌹🍃 #قسمت_بیستم🌹🍃 🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷 #ریحانه جان پاشو عمه ...پاشو آماده
🌹🍃 🌹🍃 مراسم عزاداری که تمام شد به خانه برگشتیم... بدون حرف به اتاق رفتم. پرده کنار زده بود ،از همان صبح که بیدار شدم ... دوباره چشمم به گنبد مسجد افتاد بعد. از ظهر عاشورا ،باران قشنگی می بارید که گلدسته را به زیبایی جلوه می داد ... اشکی برای باریدن نداشت،م انگار که چشمه اشک هایم خشکیده بود... بدون پلک زدن زل زده بودم به حیاط باغ... خاطره های قشنگی را در این باغ ساخته بودم، اما حالا هر کدامشان آینه دق شده بود برایم... لابلای خاطرات پرسه میزدم که عمه صدایم زد، مادرم پشت تلفن بود... به سرعت به طبقه پایین رفتم و گوشی را برداشتند : ؟ سلام... مامان ،خوبی ؟خوش میگذره؟ مامان بد نیست،م شما خوبی؟ جای شما خالی ... ! ریحانه جان مربی والیبال زنگ زده بود. ؟! مسابقات استانی انتخاب شدی عزیزم. گفت باید این هفته بری باشگاه و تمرینات را شروع کنی... خواستم بگم امشب بعد از مراسم شام غریبان اگر تونستی برگرد که فردا بری باشگاه. من الان با این حال و روزم چه مسابقه ای برم مامان! پام هنوز درد میکنه ... این همه سال تلاش کردی که به اینجا برسی! به نظر من بری بهتره. برای روحیه ات هم خوبه... +چشم مامان... عزیزم .مراقب خودت باش منتظرتم.کاری‌نداره دخترم؟ ...همچنین مامان .خداحافظ تلفن را گذاشتم و به سمت پله ها رفتم... من حوصله هیچ کاری را نداشتم.. حتی غذا خوردن! چه رسد به مسابقه! برای مراسم شام غریبان عمو محمد به دنبالمان آمد ... از بعد از ظهر تا حالا از اتاق بیرون نرفته بودند و عمه این جریان را به عمو گفت. عمو به اتاق آمد و نگاهی به من کرد: کز کردی یه گوشه ؟چیزی که نمیخوری! گریه هم می کنی! خواب درست و حسابی هم که نداری!میخوای خودتو بکشی؟ ... رنگ و روت چیز دیگه ای میگه! آماده شو بریم هیئت. قبلش هم حتما چیزی بخور... . لباسهایم را پوشیدم و حرکت کردیم. در حسینیه همه گریه می‌کردند. چراغ ها خاموش بود هر کس شمعی روشن کرده بود و گریه میکرد... شمع هایم را برداشتم و بیرون حسینیهص رفتم. هوا تاریک بود و سوز سردی داشت. لرز به جانم افتاده بود.., پشت حسینیه رفتم و شمع ها را دانه‌دانه روشن کردم... اولین شمع برای بابا ! دومین شمع برای بابا... سومین شمع هم برای بابا... چهارمین و پنجمین شمع هم به همین منوال... یک شمع مانده بود، این هم برای خودم، مادرم، برادرم و خواهرم... معده درد عجیبی داشتم، سرگیجه های مهیب... چشمانم سیاهی میرفت. به سوختن و آب شدن شمع ها نگاه می کردم ... بی حس بودم و توان تکان خوردن نداشتم . فقط زمین خوردنم را دیدم و چشم هایم بسته شد... ...🌹🍃 🌹🍃 🌺🍃 .... ...🏴 ..🏴 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb2
🌸 سـلام صبح زیباتون بخیر          امیدوارم ڪه امروز سهم لحظه هاتون شادی سهم زندگیتون عشق سهم قلبتون مهربانی سهم چشمتون زیبایے سهم عمرتون عزت باشه ... در پناه لطف خدا همیشه دلتون شاد و لبتون خندون باشه 🌸 آخرهفته تون 🌸 پر از استجابت دعا 🏴 🏴 🍃💐اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ💐🍃 🌹اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنابه🌹 🍃🏴 @Modafin_haram 🏴🍃
زمستان است.... دمت گرم و سرت خوش باد! سلامم را تو پاسخ‌گوی‌، در بگشای‌! سلام صبح برفیتون بخیر ☕️ پنجشنبہ تون بخیر و زیبا الهۍ ڪہ امروز مهربانۍ رسمتون باشہ موفقیت سهمتون خوشبختۍ حقتون باشہ خیرو برڪت 🌨🌼🍃 تو زندگیتون جارۍ و تنتون سلامت باشہ آخرهفتہ تون سرشار از آرامش ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌ 🏴 🏴 🍃💐اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ💐🍃 🌹اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنابه🌹           🍃 🏴 @Yazinb3🏴🍃
🌺خدایـا 🍃ای مهربان ترین مهربانان 🌺امروز پنچ شنبه به لطفت 🍃سه حاجت ما را روا کن 🌺گناهی برایمان مگذار 🍃جز آنکه مارا بیامرزی 🌺و اندوهی به ما نرسد 🍃جز آنکه برطرفش سازی 🌺و دشمنی مگذار 🍃جزآنکه دور بفرمایی 🌺برحمتک یا اَرْحَمَ الرّاحِمین
هدایت شده از 🌴 #یازینب...
🌹 است...🌹 🍀همان روزی که دل می گیرد واشک درچشم هاجاری می شود.😔😭 💦💦💦 💧همان روزی که دل دلتنگ می شودواسه عزیزانی که درکنارمانیستند.😔😭 🌹💐🌷💦پنجشنبه است...💦🌹💐🌷 ✨روز یاداست،،روزشادکردن دل انهایی که در زیرخاک درانتظارند.✨😔😭 🌹روزلمس کردن خاطره ای که در ذهن داریم،که درخودمی گوییم چقدردلم واست تنگ شده🌹.😔😭 🌹🌷💦 پنج شنبه است... 💦🌹🌷 💥روزخواندن یه سوره ازقران،،روز خواندن یه فاتحه و روزفرستان هوای سردی بر روحی ودلی که در زیرخاک است.💥😔😭 ⭐چیزی زیادی ازمانمی خواهند فقط هرپنجشنبه به آنهاسربزنیم.⭐😔😭 🌹💐ای عزیزان...،،یادی کنید ازدلی که در زیرخاک است که لحظه به لحظه ودقایق به دقایق چشم انتظار است.💐🌹 🌴که روزی می اید دل مادر زیرخاک چشم انتظار است که ز اویادی کنندویا سراغی بگیرند🌴😔😭 🌹🌷 🌐برای شادی روح تمام اموات یادشان راگرامی میداریم وبه روح همه شهداو پدران ومادران که دیگر دربینمان نیستند . دلمون خيلي وقتهاهواشونومی كنه,امادیدارشون میفته به قیامت,دسته گلي به زيبايي يك فاتحه. ✨بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ ✨ الْحَمْدُ للّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ مَالِكِ يَوْمِ الدِّينِ إِيَّاكَ نَعْبُدُ وإِيَّاكَ نَسْتَعِين اهدِنَا الصِّرَاطَ المُستَقِيمَ صِرَاطَ الَّذِينَ أَنعَمتَ عَلَيهِمْ غَيرِ المَغضُوبِ عَلَيهِمْ وَلاَ الضَّالِّينَ ✨بِسمِِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ✨ قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ اللَّهُ الصَّمَدُ لَمْ یَلِدْ وَلَمْ یُولَدْ وَلَمْ یَکُن لَّهُ کُفُوًا أَحَدٌ ✨۳مرتبه ✨ ✨دسته گلی به زیبایی حمدوسوره نثارشان میکنیم.. تاخوشحال بشن ودرحق مادعاکنند. ☀🍃روحشان شاد 🍃☀ 🌟بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ🌟 اَلسَّلامُ عَلی اَهْلِ لا إِلهَ إلاَّ اللهُ مِنْ أَهْلِ لا إِلهَ إِلاّ اللهُ یا أَهْلِ لا إِلهَ إِلاّ اللهُ بِحَقِّ لا إِلهَ إِلاّ اللهُ کَیْفَ وَجَدْتُمْ قَوْلَ لا إِلهَ إِلاّ اللهُ مِنْ لا إِلهَ إِلاّ اللهُ یا لا إِلهَ إِلاّ اللهُ بِحَقِّ لا إِلهَ إِلاّ اللهُ اِغْفِرْ لِمَنْ قالَ لا إِلهَ إِلاّ اللهُ وَحْشُرْنا فی زُمْرَهِ مَنْ قالَ لا إِلهَ إِلاّ اللهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللهِ علیٌّ وَلِیٌّ الله 💫به یاد درگذشتگان 🌹 اَللّهُمَّ اغفِر لِلمُومِنینَ وَ المُومِنَاتِ وَ المُسلِمینَ وَ المُسلِمَاتِ اَلاَحیَاءِ مِنهُم وَ الاَموَاتِ ، تَابِع بَینَنَا وَ بَینَهُم بِالخَیراتِ اِنَّکَ مُجیبُ الدَعَوَاتِ اِنَّکَ غافِرَ الذَنبِ وَ الخَطیئَاتِ وَ اِنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ بِحُرمَةِ الفَاتِحةِ مَعَ الصَّلَوَاتِ.💐 مخصــوصاشادۍروح شهدا وپـدرومــادرا لطفا به اشتراک بگذارید : دوستان نشر مطالب کانال صدقه جاریه هست و کپی مطالب با ذکر صلوات آزاد است 🌸اَللَّهُـمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّـدٍﷺ وَآلِ مُحَمـَّدﷺوَ عَجِّـل فَرَجَهُـم🌸   🌸 🌸 🍃🌺اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌺🍃 🌹اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنابه🌹            🍃🌺 @Yazinb3🌺🍃
____~••°° ...°°••~_____ 🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷 🍃🌹 .. 🌹🍃 امروز #۳_بهمن ۱۳۹۸ هجری شمسی ... @Yazinb3 🌷 (استان زنجان، شهرستان زنجان، روستای گلجه) (۱۳۴۴ ه.ش) شهید حسین علی‌محمدی🌷 (استان زنجان، شهرستان طارم، روستای ولی‌آباد) (۱۳۴۴ ه.ش) شهید اصغر محبی🌷 (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۴۵ ه.ش) شهید حسین رضاپورکلتوئی🌷 (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۴۵ ه.ش) شهید امیرحسین اکبری 🌷 (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۶۱ ه.ش) شهید سیدرضا طباطبایی میرک آبادی🌷 (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۶۱ ه.ش) شهید قاسم نامداری🌷 (استان فارس، شهرستان کوار، روستای اکبرآباد) (۱۳۶۱ ه.ش) شهید عباس سجاجید 🌷 (استان آذربایجان شرقی، شهرستان تبریز) (۱۳۶۲ ه.ش) شهید ناصر محمودی خالدآباد🌷 (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۶۳ ه.ش) شهید جواد ابرقوئی 🌷 (استان فارس) (۱۳۶۴ ه.ش) شهید سیدمهدی مصطفوی گرجی🌷 (استان مازندران، شهرستان بهشهر) (۱۳۶۵ ه.ش) شهید احمدرضا یوسفی حمیدی🌷 (استان مازندران، شهرستان ساری) (۱۳۶۵ ه.ش) حجت‌الاسلام شهید سیدجواد شفیعی دارابی 🌷 (استان مازندران، شهرستان میاندورود) (۱۳۶۵ ه.ش) شهید محمدرضا یوسف‌پور جلالی 🌷 (استان مازندران، شهرستان قائمشهر) (۱۳۶۵ ه.ش) شهید خیرالله نانوا کناری🌷 (استان مازندران، شهرستان فریدونکنار) (۱۳۶۵ ه.ش) شهید سیدعبدالله میر کریمی اندراتی🌷 (استان مازندران، شهرستان بهشهر) (۱۳۶۵ ه.ش) شهید حمیدرضا ایزدی🌷 (۱۳۶۵ ه.ش) شهید مجید ارجمندی 🌷 (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۶۵ ه.ش) شهید حسن شفیعی اسفیدواجانی 🌷 (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۶۵ ه.ش) شهید ناصر تیموری‌نژاد🌷 (استان خراسان رضوی، شهرستان مشهد) (۱۳۶۵ ه.ش) شهید حمید رضا خسروی بیژائم 🌷 (استان خراسان جنوبی، شهرستان بیرجند) (۱۳۶۵ ه.ش) شهید زین‌العابدین دقتی پور🌷 (استان خراسان جنوبی، شهرستان بیرجند) (۱۳۶۵ ه.ش) شهید محمدعلی میرزایی🌷 (استان خراسان جنوبی، شهرستان بیرجند) (۱۳۶۵ ه.ش) شهید اصغر قاسمی🌷 (استان اصفهان، شهرستان دلیجان) (۱۳۶۵ ه.ش) شهید اردشیر رحمانی🌷 (استان گیلان، شهرستان رشت) (۱۳۶۵ ه.ش) شهید علی محمد نظری🌷 (استان لرستان، شهرستان خرم آباد) (۱۳۶۵ ه.ش) شهید غلام علی عبدالخالقی🌷 (استان مرکزی، شهرستان ساوه) (۱۳۶۵ ه.ش) شهید غلامرضا تبرته فراهانی🌷 (استان البرز، شهرستان کرج) (۱۳۶۵ ه.ش) شهید مجید افقهى فریمانى🌷 (استان خراسان رضوی، شهرستان فریمان) (۱۳۶۶ ه.ش) شهید رمضانعلی علی‌جان‌زاده🌷 (استان مازندران، شهرستان بابل) (۱۳۶۶ ه.ش) ....🌹🍃 . هدیه به روح شهدا و شهدای مدافع حرم آل الله صلوات💐 🕊🌷اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌷🕊 ____~°°•• ...••°°~_____ ...🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 🍃🌹 @yazinb2 🌹🍃
امشب گمان ڪنم... نرود سمت ڪربلا 😔 حالش بد است 💔 رو به "قبـله" است😭 🏴
🔴تلنگر ❗️ "امتحانات نزدیک بسیار سخت است..." 🍃🌸سحر جمعه ای تا چشم باز کردیم علمدارمان اِرباً اِربا شده بود.. سوختیم، خروشیدیم، درصحنه حاضرشدیم، دنیارا از هیبتمان ترساندیم.. خوشحال از شکوهی که آفریده‌ایم و سربلندی که از این امتحان به دست آورده‌ایم منتظر بودیم... دشمن،،، امّا بیکار ننشسته بود تمام سپاه شیطان دور هم جمع شده بودند تا پیروزی‌مان را کمرنگ کنند کدام پیروزی؟ 🌷پیروزی : خون سردار همه ما را گرد هم آورد، ترک ولُرو کُرد وفارس بلوچ و ترکمن هرکس با هرسلیقه ای همه جمع شدیم سیلی شدیم بر صورت دشمن نواختیم.. 🌷پیروزی : سیاسی و غیر سیاسی، چپ و راست، همه با هرسلیقه ای مشت شدیم و بر دهان دشمن کوبیدیم... اما امتحان به این سادگی ها هم نبود!!! [با علی در بَدر بودن شرط نیست ای برادر نهروان در پیش است..] دست حکمت الهی به کار افتاد و رقم زد. اشتباهی که داغدارمان کرد، بماند که دستهای شیطان از پس این اشتباه آشکار است... اما ما میگوییم اشتباه... و دوباره قرار است من و تو در بوته آزمایش محک پایمردی و بخوریم... عدّه ای سکوت کردند، عدّه ای مُردد شدند، عده ای گامهایشان لرزید، عدّه ای که تا دیروز با بیگانگان قهر کرده بودند دوباره پای بی بی سی و سی ان ان نشستند و عده ای... 🍃رفیق ! امتحان سخت است و روی ما حساب کرده . ⭕️مبادا اجازه دهیم دشمن بر موج نادانی مان سوار شود و شیرینی و را کمرنگ کند... چهل سال است دست یاوری امام زمان را دیده ایم، چهل سال است با رهبری حکیمانه پیرِ خراسانیمان از تمام ابتلائات عبور کرده ایم... حال نیز گوشمان به لبهای ولیّ است وجانمان آماده برای فدایی شدن. این درسی است که از فراگرفتیم.. 🏴 🏴 🍃💐اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ💐🍃 🌹اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنابه🌹           🍃 🏴 @Yazinb3🏴🍃
🌴 #یازینب...
#عاشقی_به_افق_حلب🌹🍃 #قسمت_بیست_و_یکم🌹🍃 مراسم عزاداری که تمام شد به خانه برگشتیم... بدون حرف به
🌹🍃 🌹🍃 🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷 نور مهتابی چشمهایم را اذیت می‌کرد... سَرم را چرخاندم. دستم به شدت می‌سوخت نمی‌دانستم کجا هستم. عمو محمد روی صندلی کنار تخت نشسته بود ... سرش را میان دستانش فرو برده بود، غصه از چهره‌اش می‌بارید... با پایش روی زمین ضرب گرفته بود... صدای ضربه پایش مثل متِّه روی مغزم بود... احساس سنگینی می‌کردم. حال خوبی نداشتم. با بی حالی به عمو گفتم : پاتو زمین نزنی عمو... او که تازه متوجه شده بود من به هوش آمده ام با چشم های از حرص سرخ شده سرش را بالا آورد و نگاهم کرد... مطمئن بودم الان می خواهد حسابی مرا دعوا کند ! بهت گفتم چیزی بخور؟ با این کارات حال پدر خوب میشه؟ یا اوضاع بهتر میشه؟ نه نمیشه فقط خودت رو اذیت می کنی و درد میشه رو دردای مادرت... گناه داره بنده خدا ! سعی کن هواشو داشته باشی نه اینکه خودتو از پا در بیاری ... دلم نمی‌خواست حرفی بزنم... حال خوبی نداشتم! اما عمو محمد راست می‌گفت من نباید غصه ای روی غصه‌های مادرم شوم! دست خودم نبود این غم برایم خیلی سنگین بود! نمی‌توانستم لحظه‌ای به نبود بابا فکر کنم، اصلا نمی توانستم... من خیلی عاشق پدرم بودم. بعد از تمام شدن سِرُم با کمک عمو به داخل ماشین رفتم ... هنوز سرم گیج می رفت و حسابی سردم بود... از عمو خواستم از همانجا به خانه خودمان برویم اما قبول نکرد و گفت : وقت بهتر شدی میریم اصلا درست نیست مادرت با این حال تو رو ببینه. عمو من باید فردا برم باشگاه... تمرین داریم! خوب! باشه... بعدا میری الان باید استراحت کنی امشب قید خونه رفتن رو بزن... اصرار نکردم چون بهتر بود مامان زهرا مرا در این وضعیت نبیند ... ...🌹🍃 🌹🍃 🌺🍃 .... ...🏴 ..🏴 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb2
🕊🌷بسم رب الشهدا و الصریقین🌷🕊 دلداده‌ی ارباب بود.. درِ تابوت رو باز کردند این آخرین فرصت بود.. بدن رو برداشتن تا بذارن داخل قبر بدنم بی‌حس شده بود.. زانو زدم کنار قبر دو سه تا کار دیگر مانده بود.. باید وصیت‌های محمدحسین رو مو به مو انجام میدادم.. پیراهن مشکی‌اش رو از توی کیف در آوردم.. همان که محرم‌ها می‌پوشید.. یک چفیه مشکی هم بود صدایم می‌لرزید.. به آن آقا گفتم که این لباس و این چفیه را قشنگ بکشد روی بدنش.. خدا خیرش بدهد توی آن قیامت؛ پیراهن رو با وسواس کشید روی تنش و چفیه رو انداخت دور گردنش جز زیبایی چیزی نبود.. به آن آقا گفتم: می‌خواست براش سینه بزنم شما میتونید؟! یا بیایید بالا خودم برم براش سینه بزنم بغضش ترکید دست و پایش را گم کرد نمی‌توانست حرف بزند چند دفعه زد رو سینه محمدحسین بهش گفتم: نوحه هم بخونید.. برگشت نگاهم کرد صورتش خیسِ خیس بود نمیدونم اشڪ بود یا آبِ باران..؟! پرسید: چی بخونم..؟! گفتم: هرچی به زبونتون اومد.. گفت: خودت بگو.. نفسم بالا نمی‌آمد انگار یکی چنگ انداخته‌ بود و گلویم رو فشار می‌داد.. خیلی زور زدم تا نفس عمیق بکشم.. گفتم:از حرم تـا قتلگاه زینب صدا می‌زد حسین دست و پا می‌زد حسین زینب صدا می‌زد حسین سینه می‌زد برای شانه‌هایش تکان می‌خورد برگشت با اشاره به من فهماند همه را انجام دادم.. خیالم راحت شد پیشِ پایِ ارباب تازه سینه زده بود.. .. .. .... ...🏴 ..🏴 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb2
گفت: ‌خوش ‌به حالت‌‌ حدود۷۵۰ دنبال‌کننده داری..! گفتم: ‌امام‌زمان (عج )‌هم‌ هست؟! گفت: ‌چ بگم‌ والا.. گفتم: ‌‌شاید امام‌‌زمان(عج) تو همون کانال دو نفره‌ای باشه که نویسندش ‌برای خدا می‌نویسه.. ب نظر من تعداد مهم نیست محتوای کانال، هدف و اخلاص .. عمه جانم حضرت زینب سلام الله علیه کمکم کن ، امشب خیلی شرمنده خادم هات شدم.😔
تک تیر انداز خودی را صدا زدم گفتم اوناهاش اونجاست؛ بزنش اسلحه اش را برداشت و نشانه گرفت نفسش را حبس کرد.. ولی ناگهان اسلحه‌اش را پایین آورد..! لحظه‌ای بعد دوباره نشانه گرفت و شلیک کرد.. گفتم: چرا بار اول نزدیش؟! به آرامی گفت: داشت آب میخورد..😔 یاحسین...😔