eitaa logo
🌴 #یازینب...
2.4هزار دنبال‌کننده
17.9هزار عکس
8هزار ویدیو
27 فایل
@Yazinb69armaghan ما سینه زدیم،بی‌صدا باریدند از هر چه که دم زدیم،آنها دیدند مامدعیان صف اول بودیم ازآخر مجلس شهدارا چیدند این زمان زنده نگه داشتن یادشهداکمتر ازشهادت نیست #یازینب‌.. جهت تبادل🌹👇🌹 @ahmadmakiyan14 تبادل بالای ۲k🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
🌴 #یازینب...
🕊🌹🔹 🌹 🔹 #کتاب_دختر_شینا🌹🕊 #خاطرات : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🌹🍃 #همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی
🕊🌹🔹 🌹 🔹 🌹🕊 : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🌹🍃 سردار شهید حاج ستار ابراهیمی هریژ🌷🕊 :بانو بهناز ضرابی.. فصل یازدهم..( قسمت نهم )🌹🍃 🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷🕊 نشست وسط اتاق و گفت: ای داد بی داد. تو که نیستی ببینی هر روز چه دسته گل هایی جلوی چشم ما پر پر می شوند. خیلی هایشان زن و بچه دارند. چه کسی این شب عیدی برای آن ها لباس نو می خرد؟ نشستم رو به رویش و با لج گفتم: اصلا من غلط کردم بچه های من لباس عید نمی خواهند. گفت: ناراحت شدی. گفتم: خیلی تو که نیستی زندگی مرا ببینی کی بالای سر من و بچه هایت بودی ما هم به خدا دست کمی از بچه های شهدا نداریم. عصبانی شد. گفت: این حرف را نزن. همه ما هر کاری می کنیم وظیفه مان است تکلیف است باید انجام بدهیم بدون اینکه منت سر کسی بگذاریم ما از امروز تا هر وقت که جنگ هست عید نداریم ما هم درد خانواده شهداییم. بلند شدم و رفتم آن اتاق با قهر گفتم: من که گفتم قبول. معذرت می خواهم اشتباه کردم. بلند شد توی اتاق چرخی زد و در را بست و رفت. تا عصر حالم گرفته بود بق کرده بودم و یک گوشه نشسته بودم نه حال وحوصله بچه ها را داشتم نه اخلاقم سر جایش بود که بلند شوم و کاری بکنم. کلافه بودم بغضی ته گلویم گیر کرده بود که نه بالا می آمد و نه پایین می رفت. هوا تاریک شده بود صمد هنوز برنگشته بود با خودم فکر کردم دیدی صمد بدون خداحافظی گذاشت و رفت. از یک طرف از دستش عصبانی بودم و از طرف دیگر دلم برایش تنگ شده بود از دست خودم هم کلافه بودم می ترسیدم قهر کرده و رفته باشد. دیگر امیدم ناامید شده بود بلند شدم چراغ ها را روشن کردم وضو گرفتم تا برای نماز آماده بشوم همان موقع دلم شکست و گفتم: خدایا غلط کردم، ببخش این چه کاری بود کردم صمد را برگردان. توی دلم غوغایی بود یک دفعه صدای در آمد صدای خنده و جیغ و داد بچه ها که بلند شد صمدم برگشته سرجانماز نشسته بودم صمد داشت صدایم می زد: قدم قدم جان! قدم خانم کجایی؟! دلم غنج رفت آمدم توی اتاق. دیدم دو تا ساک بزرگ گذاشته کنار پشتی بچه ها را بغل کرده. آهسته سلام دادم. خندید و گفت: سلام به خانم خودم. چطوری قدم خانم؟! به روی خودم نیاوردم سرسنگین جوابش را دادم. اما ته دلم قند آب می شد گفت: ببین چی برایتان خریده ام خدا کند خوشت بیاید و اشاره کرد به دو تا ساک کنار پشتی. رفتم توی آشپزخانه و خودم را با آشپزی مشغول کردم اما تمام حواسم به او بود برای بچه ها لباس خریده بود و داشت تنشان می کرد یک دفعه دیدم بچه ها با لباس های نو آمدند توی آشپزخانه. نگران شدم لباس ها کثیف شود. بغلشان کردم و آوردمشان توی اتاق. تا مرا دید گفت: یک استکان چای که به ما نمی دهی اقلاً بیا ببین که از لباس هایی که برایت خریده ام خوشت نمی آید؟! دید به این راحتی به حرف نمی آیم. خندید و گفت: جان صمد بخند. خنده ام گرفت. گفت: حالا که خندیدی، آن ساک مال تو. به جان قدم اگر بخواهی اخم و تَخم کنی، همین الان بلند می شوم و می روم چند نفری از بچه ها دارند امشب می روند منطقه. دیدم نه انگار قضیه جدی است و نمی شود از این ادا اطوارها در آورد. ساک را برداشتم و بردم آن یکی اتاق و لباس ها را پوشیدم سلیقه اش مثل همیشه عالی بود. برایم بلوز و دامن پولک دوزی خریده بود که تازه مد شده بود داشتم توی آینه خودم را نگاه می کردم که یک دفعه سر رسید و گفت: به ... به ، قدم به جان خودم ماه شده ای چقدر به تو می آید. خجالت کشیدم و گفتم: ممنون می روی بیرون. می خواهم لباسم را عوض کنم. دستم را گرفت و گفت: چی می خواهم لباسم را عوض کنم نمی شود باید همین لباس را توی خانه بپوشی مگر نگفتم عید نداریم. اما هر وقت که پیش هم هستیم و تو می خندی عید است. ...🌹🍃 🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃 ...‌ 🌹 🔹🌹 🌹🕊🌹 🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹 🌹🍃 ....🌹🍃 ....🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌴 #یازینب...
🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🕊🌷 🌷🕊#زندگینامه_شهید_مدافع_حرم_علیرضا_جیلان🌷🕊 شهید مدافع حرم علیرضاجیلان
🍃🌹🌹🍃 🍃 علیرضا از ابتدا نیروی سپاه قدس نبود بلکه به عنوان بسیجی و به صورت داوطلبانه به سوریه اعزام می شود و آنقدر سلحشوری از خود نشان می دهد که وقتی گزارش شجاعت و سلحشوری او به سردار قاسم سلیمانی می رسد مشتاق دیدار او می شود و وی را احضار می کند و در همان جلسه وقتی سردار سلیمانی از نزدیک این فرمانده خط شکن را می بیند انگشتر متبرک مقام معظم رهبری را به او هدیه می کند؛ انگشتری که لحظه شهادت در دست علیرضا بود. 🍃 در همین جلسه سردار سلیمانی با تقدیر از رشادت های علیرضا، دستور جذب او را در سپاه قدس صادر می کند. 🕊 ....🌹🍃 ...🌷🕊 ..🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌴 #یازینب...
#حرف_دل...🌹🍃 🍃🌹بسم الله الرحمن الرحیم 🌹🍃 سلام... رزمنده جنگ‌ شروع شد سید مظلوم اعلام جهاد کرد کجای
...😔( ۱ ) 🍃🌹بسم الله الرحمن الرحیم 🌹🍃 آخر آیدی‌هامون ³¹³ گذاشتیم!... اسم اکانتمون رو "منتظر" کردیم!... داخل بیومون "اَللهُمَ‌عَجِل‌لِوَلیِڪَ‌اَلفَرَج‌" نوشتیم!... انواع پروفایل‌های مهدوی رو برای پروفایلمون انتخاب کردیم!... دم اذان مغرب‌ جمعه هم نوشتیم: غروب شد نیامدی... و این شد همه ی سهم ما از انتظار؛ ما فقط نشستیم... گناه کردیم... و برای فرج تو دعا کردیم... شرمنده ایم مهدی جان...😔 🍃🌹اللهم عجل لولیک الفرج بحق حضرت زینب سلام الله علیها🌹🍃 ...🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb2
🌴 #یازینب...
#درد_دل...😔( ۱ ) 🍃🌹بسم الله الرحمن الرحیم 🌹🍃 آخر آیدی‌هامون ³¹³ گذاشتیم!... اسم اکانتمون رو "منتظر
....😔 ( ۲ ) ... 🍃🌹بسم الله الرحمن الرحیم 🌹🍃 عکس های خانم های چادری در تلویزیون یا مجله با فضای مجازی مثل اینجا خیلی فرق دارد ... 😔 وقتی کسی صاحب یک پیج است و همه به او دسترسی مجازی دارند ، اگر دقیقه به دقیقه سلفی بگیرد ، به عنوان "همین الآن من و چادرم ..... و آقایان زیرش کامنت بگذارند که "به به چقدر چادر به چهرتون اومده " ، این کار هیچ مناسبتی با ندارد...😔 چادر قرار بود نشان دهنده باشد!😔 ............... ..................... 🍃🌹اللهم عجل لولیک الفرج بحق حضرت زینب سلام الله علیها🌹🍃 ...🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb2
🌴 #یازینب...
#درد_دل....😔 ( ۲ ) #چادری_مدرن... 🍃🌹بسم الله الرحمن الرحیم 🌹🍃 عکس های خانم های چادری در تلوی
...😔( ۳) ....💐 🍃بسم الله الرحمن الرحیم 🌹🍃 هرکس داره قطعا حجاب داره ولی هرکس داره نمیشه گفت قطعا حیا داره.... همین جمله کافیه بنظرم... به همه دختران محجبه ای که در فضای مجازی چهره خودشونو نشون میدن میگم که.... شما فرض کن یه جا روی صندلی نشستی... چندین هزار نفر مرد نامحرم میان زل میزنن تو صورتت‌.... مجرد یا متاهل... چه حسی دارین؟ حجالت میکشی نه؟ خب مجازیم همونه... حیای مجازیت از بین رفته... خدا به دادت برسه با اینهمه حق الناسی که گردنته.... حق الناس پول نیست ... ممکنه دل باشه... دل هزاران‌ پسر‌مجرد که نمیتونن ازدواج‌کنن میلرزونی..... واقعا نمیترسی؟ ... واقعا خیلی شجاعی تو... نمیدونی زمین گرده؟ نمیدونی پس فردا دل همسرتو میلرزونن؟ بابا از دین‌فقط چادرشو به ارث بردی؟😔 یکم فراتر از اینا به دینت نگاه کن خواهرم....💐 ... ... ... ... ... ... ... ... .. ... 🍃🌹اللهم عجل لولیک الفرج بحق حضرت زینب سلام الله علیها🌹🍃 ...🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb2
دائم الوضو بود موقع اذان خیلی‌ها می‌رفتند وضو بگیرند ولی حاج حسن اذان و اقامه را می‌گفت و نمازش را شروع می‌کرد می‌گفت: زمین جایِ جمع کردن ثوابه حیف زمین خدا نیست که آدم بدون وضو روش راه بره..؟! 🌷🕊 💐 🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃 🌹🍃 ....🌹🍃 ....🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
...💐 (ره) حافظه ای قوی داشت ، به طوری که صد هزار بیت فارسی و عربی در حفظ داشت . روزی در تاکسی گفت : خدای من ! راننده تاکسی اعتراض کرد و گفت : مگر خدا فقط متعلق به شما است که می گویی ای خدای من . ایشان فوراً این شعر سعدی را خواند : چنان لطف او شامل هر تن است💐 که هر بنده گوید خدای من است💐 راننده از این حاضر جوابی علامه خوشش آمد.😊 ، #ص۳۸ 🌹🍃 ....🌹🍃 ....🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
میگفت: «همه درختها دارن برگهاشون رو از دست ميدن اما هيچ كدومشون نگران نيستن. تو هم مثل طبیعت باش، به خودت کامل اعتماد كن.💐 🌹🍃 ....🌹🍃 ....🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
هدایت شده از 🌴 #یازینب...
🍃🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹🍃 سلام مولای من ! سلام بر بلندای رشادتت.. سلام بر زينب... سلام........... اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَباعَبْدِاللهِ ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَابْنَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَّلاٰمُ عَلَيْكَ يَا بْنَ اَميرِالْمُؤْمِنين ، وَ ابْنَ سَيِّدِ الْوَصِيّينَ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَا بْنَ فاطِمَةَ سَيِّدَةِ نِسٰاءِ الْعٰالَمينَ ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا ثارَاللهِ وَابْنَ ثارِەِ ، وَالْوِتْرَ الْمَوْتُورَ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ اَبَداًما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهار ُوَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ  اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْن وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ  🍃🌹اللهم صل علي محمد و ال محمد و عجل فرجهم🌹🍃 🌹🍃 🌹🍃 ....🌹🍃 ....🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
پرونده سیاه مرا جستـــجو نڪن حال مرا به آه دلتـ زیرو رو نـڪن پیش نگاه مهدےصاحب ‌زمان،خدا مارا به حق فاطمہ بی آبرونڪن ....🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6
آخرین پنجشنبه آبان ماه و ياد درگذشتگان😔 🍃🌹 اَللّهُمَّ اغفِر لِلمُومِنینَ وَ المُومِنَاتِ وَ المُسلِمینَ وَ المُسلِمَاتِ اَلاَحیَاءِ مِنهُم وَ الاَموَاتِ ، تَابِع بَینَنَا وَ بَینَهُم بِالخَیراتِ اِنَّکَ مُجیبُ الدَعَوَاتِ اِنَّکَ غافِرَ الذَنبِ وَ الخَطیئَاتِ وَ اِنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ بِحُرمَةِ الفَاتِحةِ مَعَ الصَّلَوَاتِ 🌹 🍃 چقدر سخته دلتنگ کسی باشی و کاری ازت ساخته نباشه نتونی ببینیش ولی مدام جلوی چشمت باشه... پنجشنبه ها و دلتنگی برای عزیزان آسمانی... برای شادی روحشون صلوات و فاتحه‌ای بخوانیم التماس دعا ....🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6
سلام.‌...🌹🍃 بنام آفریدگار مهربانی 🌹🍃 امروز : پنجشنبه ۱۳۹۹/۰۸/۲۹ 🌺🍃 انرژی خواران اطرافمان را بشناسیم کسانیکه همیشه شکایت می‌کنند و غر می‌زنند کسانیکه دائما از مشکلاتشان می‌گویند بدون هیچ راه حلی کسانی که دائم پشت سر دیگران حرف می‌زنند کسانیکه فقط منتشر کننده خبرهای بد هستند افرادی که وقتی به شما انرژی منفی می‌دهند خودشان احساس سبکی می‌کنند کسانی که با شوخی شما را مسخره می‌کنند افرادی که دائم دروغ می‌گویند ، غلو می‌کنند و خود واقعیشان نیستند افرادی که وقتی کنارشان هستی احساس خستگی‌ می‌کنی چرا که دائم انرژی منفی می‌دهند : ازافراد انرژی خوارمنفی فاصله میگرم 🌹🍃 🌹🍃 ....🌹🍃 ....🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
🌴 #یازینب...
🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🕊🌷 🌷🕊#زندگینامه_شهید_مدافع_حرم_علیرضا_جیلان🌷🕊 شهید مدافع حرم علیرضاجیلان
🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷🕊 🌷🕊🌷🕊 علی اصغر وصالی طهرانی‌فرد (اصغر وصالی) در سال ۱۳۲۹ در منطقه دولاب تهران به دنیا آمد. وی در سال‌‌های جوانی توانست با مشقت فراوان از ایران خارج شده و دوره‌های چریکی را در میان مبارزان فلسطینی طی کند. سپس به ایران آمد و زندگی مخفی خود را شروع کرد اما سرانجام توسط عوامل رژیم طاغوت بازداشت شد. 👇👇
🌴 #یازینب...
🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷🕊 🌷🕊#زندگینامه_سردار_شهید_علی_صغر_وصالی_طهرانی_فرد🌷🕊 علی اصغر وصالی طه
وصالی طهرانی‌فرد در ابتدا به اعدام و بعد با یک درجه تخفیف به حبس ابد محکوم شد ولی بعدها حکم تغییر کرد و دوازده سال زندان برایش بریدند. در اواخر سال ۵۶هم بعد از پنج سال و نیم حبس، از زندان آزاد شد. با پیروزی انقلاب، علی اصغر انتظامات زندان قصر را تشکیل داد و در سال ۵۹وارد تشکیلات نوپای سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شد و از بنیانگذاران اصلی بخش اطلاعات سپاه گردید و مدتی نیز فرماندهی بخش اطلاعات خارجی را بر عهده گرفت. روحیه علی اصغر به هیچ وجه با امور اداری و ستادی سازگار نبود و به همین دلیل مسوولیت خود را در ستاد کل سپاه رها کرده و به جبهه غرب شتافت تا به نبرد رودررو با ضدانقلاب و متجاوزین بعثی بپردازد. وی با گردان تحت امرش در سخت ترین جبهه های غرب کشور خوش درخشید و جمع قابل توجهی از آنان نیز به شهادت رسیدند. نیروهای تحت امر علی اصغر وصالی به دلیل بستن دستمال سرخ بر گردن‌هایشان به «گروه دستمال سرخ ها» شهرت داشتند. روز تاسوعای سال ۱۳۵۹ تصمیم گرفته شد عملیاتی برای روز عاشورا تدارک دیده شود. حوالی ظهر عاشورا، علی اصغر در تنگه حاجیان از ناحیه سر مورد اصابت گلوله قرار گرفت و بر اثر همین جراحت، مصادف با چهلمین روز شهادت برادرش اسماعیل به شهادت رسید. پیکر پاک شهید اصغر وصالی تهرانی فرد در قطعه ۲۴ بهشت زهرای تهران در کنار برادرش و در میان یارانش (گروه دستمال سرخ‌ها) به خاک سپرده شد. 👇👇
🌴 #یازینب...
وصالی طهرانی‌فرد در ابتدا به اعدام و بعد با یک درجه تخفیف به حبس ابد محکوم شد ولی بعدها حکم تغییر کر
🌷🕊🕊🌷 «یک بار شهید اصغر وصالی که از فرماندهان سپاه بود مرا دید و گفت که شما خبرنگاران در شهر پشت میز می نشینید و از جنگ می نویسید راوی جنگ باید در صحنه حضور داشته باشد، نه این که خیلی شجاعت به خرج دهد! و بعد از عملیات چند عکس جنگی بگیرد!» همین حرف شهید وصالی باعث حضور مستمر خانم کاظم زاده در جبهه ها شد؛ چه در کردستان و چه در جنوب، معیار شهید وصالی برای خواستگاری از خانم کاظم زاده هم خیلی جالب بود: «من برای ادامه راه، همراه می خواهم و تو با حضورت در شرایط سخت کردستان نشان دادی می توانی همراه من باشی.»روز تاسوعا بود که به اتفاق آقای بزرگ (فرمانده سپاه گیلانغرب) از سرپل ذهاب وارد گیلانغرب شدیم. ناهار رو سرپل ذهاب خورده بودیم. شام هم برایمان نون و سیب‌زمینی آوردند که من اصلا نخوردم. اصغر تند تند می خورد و در ضمن جلوی فرمانده ارتش و بقیه رزمنده‌ها برای من هم لقمه می گرفت ولی من نمی خوردم چون نون بیات و سیب زمینی اینقدر خشک است که اصلا از گلوی آدم پایین نمی‌رود. آقای آزاد به شوخی به من گفت: «خواهر حاضر بودی امشب برای عملیات همراه ما میآمدی؟» گفتم: «حاضر بود‌م سیمرغ می شدم و اصلا احتیاجی هم به شما نداشتم و بالای ماشین‌هاتون پرواز می‌کردم.» اصغر نگاهی به من کرد و گفت: «اگر سیمرغ هم بودی، نمی‌گذاشتم امشب بیایی.» ساعتی بعد، اصغر از من خداحافظی کرد و رفت اما چند دقیقه نگذشته بود که دوباره برگشت، پیشانی من را بوسید و خداحافظی کرد و رفت. اصلا سابقه نداشت که برای خداحافظی دوباره برگردد. ده دقیقه بعد که من برای خواب آماده می شدم، دیدم دوباره در را باز کرد و آمد. خداحافظی کرد و دوباره رفت. خیلی برای من عجیب بود. همان شب خواب عجیبی دیدم. خواب دیدم یک نفر آمد که از وجاهت و ردای سبز و لباس سفیدش فهیمدم سید بزرگواری باید باشد. رو به من کرد و گفت: «امانتی را بده.» گفتم: «نه این مال من است.» گفت: «نه این یک امانت دست توست باید آن را بدهی.» مجددا گفتم: «امکان ندارد. این مال من است.» اینقدر اصرار کرد که من ناراحت شدم و گفتم: «اصلا مال خودتان. ببرید.» نزدیکی های صبح بود که با صدای توپ و خمپاره که یکیش هم کنار اتاق ما منفجر شد، از خواب بیدار شدم. هوا هنوز تاریک بود. رفتم و برای نماز صبح وضو گرفتم. خوابی که دیده بودم، خیلی واضح در ذهنم مانده بود. اون روز، روز عاشورا بود و من دائم در این فکر بودم که در سال ۶۱ هجری در این لحظات، در کربلا چه خبر بوده؟ هرچه هم خواستم آیه‌الکرسی بخوانم، ذهنم یاری نمی‌کرد و تا نیمه آن را می‌خواندم. خیلی کلافه بودم.آقای بزرگ، حدود ساعت 3 یا ۴ بعدازظهر آمد ولی خیلی ناراحت بود. گفتم: چی شده؟» گفت: «باید برگردیم مقر سپاه.» گفتم: «اصغر کجاست؟» تو مسیر کم کم به من گفت که اصغر حدود ساعت ۱۱ تیر خورده. من اصلا باورم نمی‌شد که چنین چیزی امکان داشته باشد. وقتی وارد محوطه سپاه شدم، دیدم بچه‌ها بی‌تاب هستند. یکی سرشو به دیوار می‌زد، یکی گریه می‌کرد و ... خیلی ناراحت شدم. داد زدم و گفتم: «خودتونو را جمع کنید. روزی که وارد این منطقه شدیم، می دونستیم که چه اتفاقی می افته.» ولی من خداییش اصلا فکرش رو هم نمی‌‌کردم که این اتفاق برای من بیفته. بچه ها اومدند دورم جمع شدند و گفتند که چیکار کنیم؟ یک آن ذهنم رفت کربلا. الان هم عصر عاشوراست و جسدها روی زمین است و همه آمدن پیش حضرت زینب. البته اینها اصلا قابل قیاس نیست اما من دیدم که در چه جایگاه سختی هستم. عاشورا قدرت عجیبی به من داد و خیلی راحت به بچه ها گفتم: «نماز می خوانیم و می‌رویم اسلام آباد.» چون اصغر در بیمارستان اسلام آباد بود. در راه، تنها چیزی که از خدا خواستم این بود که وقتی بالای سرش می‌رسم، زنده باشد و به خدا قول دادم که دیگه هیچ چیز ویژه‌ای از او نمی‌خواهم. حالا نمی‌دانم چرا اینقدر برای زنده بودنش اصرار داشتم. ولی واقعا تمام مدت، همه خواسته من همین بود که وقتی بالای سرش می‌رسم، زنده باشد. وارد بیمارستان که شدیم، رضا مرادی با ذوق و شوق فراوان آمد و گفت: «خواهر! زنده است.» منم گفتم: «الحمدلله.»تیر به سر اصغر خورده بود و بی هوش بود ولی تو کما نبود. بالای سرش دکتر انصاری رو دیدم. ایشان که متخصص مغز و اعصاب و اهل اصفهان بود را از سرپل ذهاب می شناختیم. علی اصغر وصالی طهرانی‌فردتا منو دید گفت: «باور کن هرکاری از دستم برمی‌آمد کردم ولی نشد.» کم کم داشت من را آماده می‌کرد. گفت: «تیر ناحیه‌ای از سر خورده که حتما کور خواهد شد.» گفتم: «تا آخر عمر باهاش می‌مونم.» گفت: «احتمال فلج بودنش بسیار زیاده.» گفتم: «هستم.» گفت: «زندگی خیلی سخت میشه براتون.» گفتم: «اصلا حرفشو نزن. همینجا می‌ایستی و نگهش می‌داری.» ایشون هم نرفت حتی بخوابه. خیلی دلم سوخت. بهش گفتم اگر کاری بود صدایتان می‌کنم. 👇👇
🌴 #یازینب...
🌷🕊#خاطرات_همسر_سردار_شهید_وصالی🕊🌷 «یک بار شهید اصغر وصالی که از فرماندهان سپاه بود مرا دید و گفت ک
لباسهای اصغر را درآورده بودند. جالب بود که هرکس به بدنش دست می زد، هیچ واکنش نداشت اما وقتی من دستش را می گرفتم، آروم دست من را خم می کرد. یا اینکه تا من گفتم: «چطوری؟»، یه قطره اشک در گوشه چشمش جمع شد. دکتر انصاری گفت اینها نشانه های خوبیه اما اگر هم امشب را بتواند رد کند، باز همان خطرهایی که گفتم، وجود دارد. منم گفتم: «هرطور که شود، تا آخر کنارش می مانم.» نیمه‌های شب ۲۸ آبان بود. نگاه به دستش کردم، دیدم هنوز حلقه‌اش دستش هست. آقای آزاد گفت هرچه کردیم که حلقه را دربیاوریم، انگشتش را خم کرد و اجازه نداد. من هنوز هم ارتباط با اصغر را حس می کنم. اما اینقدر دچار روزمرگی شدم که از این ارتباط گاهی غافل می‌شوم. هنوز هم وقتی خواب می بینم، به او می گویم: «کجایی؟ خیلی وقته ندیدمت.» اون هم بارها اینو به من میگه که «من هستم. تو کجایی؟». 👇👇
🌴 #یازینب...
لباسهای اصغر را درآورده بودند. جالب بود که هرکس به بدنش دست می زد، هیچ واکنش نداشت اما وقتی من دستش
🌷🕊🌷🕊 انا لله وانا اليه راجعون من اصغر وصالي تهراني سرباز الله بسوي محارب ، دشمن خدا عازم غرب ميشوم و به همه مسلمين وصيت ميكنم كه حتي يك لحظه از راه اسلام غافل نشويد . و امام امت خميني كبير را تنها نگذاريد و انچه كه من از مال دنيا دارم يك سوم انرا صرف نماز و روزه اينجانب كه قضا شده است بپردازيد . _الله_اصغر_وصالي_طهراني _فرد ....🌹🍃 ...🌷🕊 ..🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6
🌴 #یازینب...
🕊🌹🔹 🌹 🔹 #کتاب_دختر_شینا🌹🕊 #خاطرات : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🌹🍃 #همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی
🕊🌹🔹 🌹 🔹 🌹🕊 : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🌹🍃 سردار شهید حاج ستار ابراهیمی هریژ🌷🕊 :بانو بهناز ضرابی.. فصل یازدهم ..( قسمت ۱۰)🌹🍃 🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷🕊 گفتم: آخر حیف است این لباس مهمانی است. خندید و گفت: من هم مهمانت هستم. یعنی نمی شود برای من این لباس را بپوشی؟! تسلیم شدم. دستم را گرفت و گفت: بنشین. بچه ها آمده بودند توی اتاق و از دیدن من و لباس نوام تعجب کرده بودند. صمد همان طور که دستم را گرفته بود گفت: به خاطر ظهر معذرت می خواهم. من تقصیر کارم. مرا ببخش. اگر عصبانی شدم دست خودم نبود می دانم تند رفتم. اما ببخش. حلالم کن. خودت می دانی از تمام دنیا برایم عزیزتری. تا به حال هیچ کس را توی این دنیا به اندازه تو دوست نداشته ام گاهی فکر می کنم نکند این همه دوست داشتن خدای نکرده مرا از خدا دور کند اما وقتی فکر می کنم، می بینم من با عشق تو به خدا نزدیک تر می شوم. روزی صد هزار مرتبه خدا را شکر می کنم بالاخره نصیبم شدی چه کنم که جنگ پیش آمد و گرنه خیلی فکرها توی سرم بود اگر بدانی تو منطقه چه قیامتی است. اگر بدانی صدام چه بر سر زن ها و کودکان ما می آورد. اگر بودی و این همه رنج و درد و کشت و کشتار را می دیدی، به من حق می دادی. قدم جان. از من ناراحت نشو. درکم کن. به خدا سخت است این را قبول کن ما حالا حالاها عید نداریم. یک سری بلند شو برو خیابان کاشانی ببین این مردم جنگ زده با چه سختی زندگی می کنند.مگر آن ها خانه و زندگی نداشته اند؟! آن ها هم دلشان می خواهد برگردند شهرشان سر خانه و زندگی شان و درست و حسابی زندگی کنند. به خودم آمدم. گفتم: تو راست می گویی. حق با توست. معذرت می خواهم. نفس راحتی کشید و گفت: الهی شکر این مسئله برای هر دویمان روشن شد اما مطلب دیگری که خیلی وقت دلم می خواهد بگویم درباره خودم است. حقیقتش این است که حالا دیگر جنگ جزء زندگی ما شده هر بار که می آیم می گویم این آخرین باری است که تو و بچه ها را می بینم. خدا خودش بهتر می داند شاید دفعه دیگری وجود نداشته باشد به بچه ها سفارش کرده ام حقوقم را بدهند به تو. به شمس الله و تیمور و ستار هم سفارش های دیگری کرده ام تا تو خیلی به زحمت نیفتی. زدم زیر گریه، گفتم: صمد بس کن. این حرف ها چیه می زنی؟ نمی خواهم بشنوم. بس کن دیگر. با انگشت سبابه اش اشک هایم را پاک کرد و گفت: گریه نکن. بچه ها ناراحت می شوند این ها واقعیت است باید از حالا تمرین کنی تا به موقعش بتوانی تحمل کنی مکثی کرد و دوباره گفت: این بارهم که بروم دل خوش نباش به این زودی برگردم. شاید سه چهار ماه طول بکشد مواظب بچه ها باش و تحمل کن. و من تحمل کردم صمد چند روز بعد رفت و سه چهار ماه دیگر آمد. یک هفته ای ماند و دوباره رفت. گاهی تلفن می زد گاهی از دوستانش که به مرخصی می آمدند می خواست به سراغ ما بیایند و از وضعیتش ما را با خبر کنند. برادرهایش آقا شمس الله، تیمور و ستار، گاه گاهی می آمدند و خبری از ما می گرفتند. ...🌹🍃 🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃 ...‌ 🌹 🔹🌹 🌹🕊🌹 🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹 🌹🍃 ....🌹🍃 ....🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6