eitaa logo
『جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』
2.8هزار دنبال‌کننده
10.2هزار عکس
3.9هزار ویدیو
39 فایل
بسـم‌الله . شرو؏مـون‌از ‌1401.8.19(: حوالۍِ‌ساعت‌12.30🫀 ‌ ‹تحت‌لوای ِآقای313› -مـحـلی‌بـرای‌تسـکـین‌قـلب‌وروح‌انســان‌✨ | خادم‌المهدی🌱↶ @Modfe313 مدیرتبادلات↓ @okhte_dash_ebram کپی #حلال🙂
مشاهده در ایتا
دانلود
بر خاک بیفتم که تو آزاد بمانی🇮🇷✌️! ╔═~^-^~🌼🌾═ೋೋ @Youth_of_mahdi ೋೋ🌾🌼═~^-^~═╝ ‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بچه ها تازه فهمیدم چرا با مشکلدارن میهن بدون اجازه عکس پدرشونو گذاشته رو پنیرش😂
انقلاب اصلی اینجاست آقای مکرون، در قلب پاریس❌ پاسخ حمایت امروز مکرون از مسیح علینژاد رو در پست های قبلی دادیم . انتشار با شما....
به دختران همسایه بگید: حال ما خوب است، چون دختران ایرانی حضرتِ پدر دارند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رمان آنلاین عشق بی انتها ❤️ -بابای گلم من میخوام ازدواج کنم نمیخوام تجارت کنم که -آفرین به تو… معلوم نیست به شما جوونا چی یاد میدن که عقل تو کله هاتون نیست! -شب بخیر..من رفتم بخوابم اونشب رو تا صبح نخوابیدم، تا صبح هزار جور فکر تو ذهنم میومد. یه بار خودم با لباس عروس کنار سید تصور می کردم، اما اگه نشه چی؟! یه بار خودمو با لباس عروس کنار احسان تصور میکردم، داشتم دیوونه میشدم… از خدا یه راه نجات میخواستم. خدایا حالا که من اومدم خب سمتت تو هم کمکم کن دیگه… … فرداش رفتم دفتر بسیج… یه جلسه هماهنگی تو دفتر آاقا سید بود، آخر جلسه بود و من رفته بودم توی حال خودم و نفهمیده بودم که زهرا پرسید: -ریحانه جان چیزی شده؟! -نه چیزی نیست سمانه که از خواستگاری دیشب خبر داشت سریع جواب داد چرا …دیشب برا خانم خواستگار اومده و الان هوله یکم -زهرا :ااااا…مبارکه گلم.. .به سلامتی تا سمانه اینو گفت دیدم اقا سید سرشو اول با تعجب بالا آورد ولی سریع خودشو با گوشیش مشغول کرد بعد چند بار هم گوشی رو گرفت پیش گوشش و گفت: – لا اله الا الله… انتن نمیده… و سریع به این بهونه بیرون رفت. دلیل این حرکتشو نمی فهمیدیم. با سمانه رفتیم بیرون و آقا سید هم بیرون داشت با گوشیش حرف میزد، تا مارو دید که بیرون اومدیم سریع دوباره رفت داخل دفتر ۲۱ ╔═~^-^~🌼🌾═ೋೋ @Youth_of_mahdi ೋೋ🌾🌼═~^-^~═╝ ‌
رمان آنلاین عشق بی انتها ❤️ من همش تو این فکر بودم که موضوع رو یه جوری باید به آقا سید حالی کنم، باید یه جوری حالیش کنم که دوستش دارم. ولی نه… من دخترم و غرورم نمیزاره، ای کاش پسر بودم… اصلا ای کاش اون روز دفتر بسیج نمیرفتم برای ثبت نام مشهد! ای کاش از اتوبوس جا نمی موندم،ای کاش… ای کاش… ولی دیگه برای گفتن این ای کاش ها دیره. … امروز اخرین روز امتحانهای این ترمه، زهرا بهم گفت بعد امتحان برم آقا سید کارم داره. -منو کار داره؟! -آره گفته که بعد امتحان بری دفترش -مطمئنی؟! آره بابا… خودم شنیدم بعد امتحان تو راه دفتر بودم که احسان جلو اومد -ریحانه خانم -بازم شما؟! -آخه من هنوز جوابمو نگرفتم -اگه دیشب جلوی پدر و مادرتون چیزی نگفتم فقط به خاطر این بود احترامتون رو نگه دارم وگرنه جواب من واضحه لطفا این رو به خانوادتون هم بگید -میتونم دلیلتون رو بدونم؟ -خیلی وقت ها آدم باید دنبال دلش باشه تا دنبال دلیلش -این حرف آخرتونه؟! -حرف اول و آخرم بود و هست وبه سمت دفتر سید حرکت کردم و آروم در زدم. رفتم توی دفتر و دیدم تنها نشسته و پشت کامپیوترش مشغول تایپ چیزیه ۲۱ ╔═~^-^~🌼🌾═ೋೋ @Youth_of_mahdi ೋೋ🌾🌼═~^-^~═╝ ‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا