eitaa logo
جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥
2.6هزار دنبال‌کننده
9.8هزار عکس
3.6هزار ویدیو
39 فایل
◝یا‌اللہ‌اعتمدنـٰا‌علیك‌ڪثیرا◟ خدایا ، ما رو تو خیلۍ حساب ڪردیما ◠◠ - اینجافقط‌یہ‌ڪانال‌نیسٺ🍯 - اینجاتا‌نزدیڪی‌عرشِ‌خداپرواٰز ‌مۍ ڪنیم🕊 - یہ‌فنجون‌پاڪۍ☕ مهمون‌ ابجۍ‌ساداٺۍ: > خادم‌المهدی🌱↶ @Modfe313 مدیرتبادلات↓ @dokhte_babareza0313 کپی #حلال🙂
مشاهده در ایتا
دانلود
پرسیدند‌عشق‌چند‌حرف‌است؟ گفت:چهـٰار‌حرف! همه‌باصدای‌بلند‌به‌اوخندیدند واو‌درحـٰالی‌که‌آنجـا‌را‌ترک‌میکرد‌‌باخود‌زمزمـه‌وارگفت مگـر‌حسین‌چند‌حرف‌دارد ؟!(: ... 『❥⇣•』___ @Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
به حال احتضار افتاده این بیمار،اربابم تمنا میکنم تجویز کن چای عراقی را 『❥⇣•』___ @Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥
به حال احتضار افتاده این بیمار،اربابم تمنا میکنم تجویز کن چای عراقی را 『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣
میگن‌هرکی‌نفسش‌تنگ‌میشه توی‌بیمار‌ستان‌بستریش‌میکنند خدایامانفسمون‌تنگ‌حسینه! کجابستری‌شیم‌خوبه؟(:💔 『❥⇣•』___ @Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥
به حال احتضار افتاده این بیمار،اربابم تمنا میکنم تجویز کن چای عراقی را 『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣
عزیزۍمیفرمود‌: آدم‌ده‌دقیقه‌بره‌قصابی‌بوی‌گوشت‌میگیره اگرده‌ساله‌اومدی‌هیئت‌وبوی‌‌خدا‌نگرفتی‌ یعنی‌امام‌حسین‌‌شده‌سرگرمیت! -یعنی‌باختی'💔 『❥⇣•』___ @Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
داستـٰان‌عاشقی‌آغـٰاز‌شد !.. ¹‍‍‌‍ـروز‌تا ماھ جنون💔' 『❥⇣•』___ @Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
اسماعیل دولابی می‌گفت : هر وقت که به یاد امام حـسین(ع) افتادید؛ تریدی نداشته باشید که آن حضرت به یاد شماست!(: 『❥⇣•』___ @Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
میدونی‌توی دنیابه‌چه‌کسایی‌ حسودیم‌میشه؟! +نه..! -اونایی‌که‌وقتی‌‌دلشون‌میگیرہ پامیشن‌میرن‌حرمِ‌امام‌حســین‌ وقتی‌برمیگردن‌حالِ‌دلشون‌ خوبِ‌خوبـه :)💔 『❥⇣•』___ @Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
میگفتن بری کربلا.. هوای حرمش بیخیالت میکنه! ولی الان عوض شده آقا:) دیگه تحمل دوری نداریم! به خیالِ حرمت بگو بیخیالمون بشه 💔 『❥⇣•』___ @Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
ولی‌رفقاامسال‌یه‌یاعلی‌ویژه‌بگیدوبه برافراشته‌شدن‌پرچم‌عزای‌امام‌حسین کمک‌کنید؛حتماسردرخونه‌هاتون‌روبا نام‌مبارک‌سیدالشهداء‌زینت‌بدید . . مخصوصاکه‌امسال‌جنگ‌رسانه‌ای‌برای مقابله‌با‌پرچم‌حق‌خیلی‌شدیدترازهمیشه‌ست(:❥⇣•』___ @Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥
رمــــان "آنلاین در پناه زهرا💕" ‌ #قسمت‌سی‌وسوم‌ ‌ "از زبان هدیه" ‌ یک هفته می‌گذره... با
رمــــان "آنلاین در پناه زهرا💕" ‌ مهدیه: --واااااای هدیه! --بسه دیگه،مخم داره سوووت میکشه.. _ای تنبل،باشه برا امروز بسه.. پاشدم چادرم رو سرم کردم، _من باید برم آجی،قرار دارم.. --اصلااا فوضول نیستمااا،ولی با کی..؟! _اصلااا،با یکی از دوستام.. --آهان خوش بگذره،پس خداحافظ دست تکون دادم و از اتاق اومدم بیرون؛ اومدم بیرون و در رو بستم و رفتم سوار ماشین شدم و به سمت رستورانی که آدرسش رو آیگل بهم فرستاده بود.. شروع کردم با خدا حرف زدن؛ "خدایا قربون شکل ماهِت برم، من گفتم بیام به این دخترِ کمک کنم تو ک عه عه عه؟! این دخترِ خواهر مهدیار بوده..!! وااای خدایا قربون حکمتت برم؛من که از کارهات سر در نمیارم،همه چی رو دادم دست تو... پس دیگه سوالی نیست" این چه نوع حرف زدن با خدا هست! ـــــ یه داستان اومد تو ذهنم... "یه روزی یه مردی داشته با خدا مثل من حرف میزده؛مثلا می‌گفته: (خدایا قربون دو تا چشم‌هات برم، خدایا قربون شکل ماهِت برم) حضرت موسی(ع) میاد و میگه: ای مرد این کارت اصلا درست نیست! این چه نوع حرف‌زدن با خدا هست..؟! ‌ ندا میاد به موسی(ع) که کار اشتباهی کردیـ هر کسی با زبون خودش با خدا حرف میزنه..." ـــــ من خدا رو مثل رفیق می‌دونم، و مثل رفیق باهاش راحتم و عشق می‌ورزم.. ‌
رمــــان "آنلاین در پناه زهرا💕" ‌ ‌ رسیدم به یه رستورانی؛ بعد از پارک‌کردن هاچ‌بک جووون،رفتم سمت درب آیگل هم دَمِ دَربِ رستوران منتظر من وایساده‌ بود آیگل: -سلام دلبرم،خوبی؟! -دلم برات تنگ شده بود.. بغلش کردم، _سلام،قربونت تو چطوری..؟! _من هم دلم تنگ شده بود.. -خیلی خوشحالم که میبینمت _این حرف‌ها رو بیخیال،بیا بریم داخل من رو آوردی تو رستوان ترک یه غذای ترک بده بخورم ببینم شما تو ترکیه چی می‌خورید دست‌هاش رو گرفتم و وارد رستوران شدیم.. ‌ "از زبان فردین" _چایلا من که گفتم امشب کار دارم، نباید می‌آوردی من رو اینجا.. چایلا با همون ناخن‌های کاشته شده‌ی بلند و رنگ‌وبارنگ گفت: -عزیزم خب این رستوران ترک حرف نداره.. "وای خدا... آخه کِی میشه من خلاص بشم از دست این الان باید به جای این چایلا هدیه نشسته باشه" کنار ما یه میز هست که یه دختر چادری پشت به من نشسته.. "هدیه‌ی من هم اینجوری چادریه"" چادر دختره زیر صندلی گیر کرده ولی خودش متوجه نشده بود.. باید بهش بگم؛ _ببخشید خانم!چادرتون.... حرفم تموم نشده بود که برگشت سمتم، "یا خــــــــــــــدا" این هدیه‌ی‌ من هست!چشم تو چشم شدیم‌" همینجور چشمش چرخید رفت سمت دست من و چایلا.. پاشد... آیگل: --آقا فردین شما اینجا چیکار می‌کنید..؟! --این خانم کیه؟! "واااااای،اون لحظه انگار آخر عمرم بود" بدون هیچ حرفی کیفش رو برداشت و رفت.. یه نگاه به چایلا کردم، _لعنت بهت.. رفتم دنبالش، _هدیه!هدیه! _وایسا توضیح میدم بهت.. برگشت سمتم، یه قطره اشک از گوشه‌ی چشمش اومد پایین و من برای همین یه قطره اشک می‌تونستم تموم کنم.. هدیه: -میشه تنها باشم...؟! حرفی نزدم، سوار ماشین شد و رفت... من هم رفتم سوار ماشین شدم.. چایلا اومد کنار پنجره، خواست سوار بشه که ماشین رو به حرکت درآوردم.. چایلا: -وایسا من هم بیام "برو،زندگیم رو ریختی بهم" "وااااای،باید دور هدیه رو خط بکشم!" "چرا باید اون امشب راست میومد تو این رستوران خراب شده!" بوووووووووووووووق سرم رو از ماشین کردم بیرون؛ _باعصبانیت‌گفتم! کی به تو گواهینامه داده ها..؟! ماشین مقابل: -دیونه‌ای بدبخت!! راست می‌گفت،"من دیونه بودم" وقتی قطره اشک از چشمش اومد پایین دوست داشتم همونجا به خدا بگم خدایا تموم کن.. گوشیم رو درآوردم... باید به هدیه پیام می‌دادم... _هدیه خانم! _باید ببینمت،بخدا همه چی رو میگم... :(( ‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مرا عهدیست با جانان...❣ اول هر صبح قرار دعای ❤️ قرار عاشقی❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مرا عهدیست با جانان...❣ اول هر صبح قرار دعای ❤️ قرار عاشقی❣ ‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌ 『❥⇣•』___ @Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا