eitaa logo
جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥
2.6هزار دنبال‌کننده
9.8هزار عکس
3.6هزار ویدیو
39 فایل
◝یا‌اللہ‌اعتمدنـٰا‌علیك‌ڪثیرا◟ خدایا ، ما رو تو خیلۍ حساب ڪردیما ◠◠ - اینجافقط‌یہ‌ڪانال‌نیسٺ🍯 - اینجاتا‌نزدیڪی‌عرشِ‌خداپرواٰز ‌مۍ ڪنیم🕊 - یہ‌فنجون‌پاڪۍ☕ مهمون‌ ابجۍ‌ساداٺۍ: > خادم‌المهدی🌱↶ @Modfe313 مدیرتبادلات↓ @dokhte_babareza0313 کپی #حلال🙂
مشاهده در ایتا
دانلود
💠تغییر سبک زندگی... 🔹 روزی يکی از شيعيان به امام باقر علیه السلام گفت: اصحاب ما در کوفه فراوانند، هرچه امر کنيد اطاعت ميکنند. امام باقر علیه السلام فرمودند: آيا به اين حد رسيده اند که يکی از آنها دست ببرد در صندوق ديگری به مقدار نيازش بردارد؟ گفت: نه.  🔹امام فرمودند: اگر در کالای خود بُخل بورزند، در مورد خونِ شان بخيل ترند. مردم فعلا در حال سازش اند(يعنی زندگی طبيعی دارند) ... ولی وقتی قائم قيام کند، دوستی واقعی و صميميت حقيقی پياده ميشود. هر نيازمندی دست ميبرد و از صندوق برادر ايمانی اش به مقدار نياز برمی‌دارد و صاحب صندوق او را منع نمی‌کند. 📚 بحارالانوار ج ۵۲ ص ۳۷۲ ✨در دوران او، ارزش ها تغيير ميکند... ╔═~^-^~🌼🌾═ೋೋ @Youth_of_mahdi ೋೋ🌾🌼═~^-^~═╝ ‌
هشدار به مردمان 💚رسول خدا (صلی الله علیه و آله) می‌فرمایند: سوگند به کسی که مرا بشارت دهنده به حق بر انگیخت، قائم از میان فرزندانم با عهدی که از من به او رسیده است، غایب می‌شود، تا آن جا که بیشتر مردم می‌گویند:خدا را با خاندان محمد، کاری نیست‼️ و برخی در تولد او نیز شک می‌کنند. 👈🏼پس هر کس به روزگار او می‌رسد، دینش را محکم نگاه دارد و به شیطان اجازه‌ی نفوذ ندهد که او را به شک اندازد و از دین و آیینم، بیرونش ببرد، که پیش‌تر نیز پدر و مادرتان (آدم و حوا) را از بهشت بیرون برد و خداوند شیاطین را اولیای کسانی قرار داده که ایمان نمی‌آورند. 📚کمال الدین ،صفحه ۵۱ 🌸 ╔═~^-^~🌼🌾═ೋೋ @Youth_of_mahdi ೋೋ🌾🌼═~^-^~═╝ ‌
🔴 عشق به و روحیه فرمانبردارى از امام ⭕️ ولایت مدارى و اطاعت پذیرى از ولى امر و امیر لشکر، از ویژگی‌های بارزِ یاران امام زمان است: 💚 امام صادق علیه‌السلام فرمودند: یـاران قائم عجل الله فرجه، دست‌هاى خود را بر زین مرکب حضرت مى‌کشند و با این کار خود، درخواست برکت مى‌نمایند و به دور ایشان حلقه مى‌زنند و در جنگ جسم و جان خود را سپر بـلاى او مى‌کنند و هر فرمانى به آنان بدهد اجابت کرده، انجام مى دهند. 📗بحار الأنوار، ج ۵۲، ص ۳۰۷ اصل و اساس دین ولایت است! اطاعت از ولیّ خدا، رکن اصلی ایمان است؛ کسی که به حجت خدا ایمان دارد، می‌بایست تنها ولایت او را بپذیرد و مطیع او باشد، چه در عصر غیبت چه در عصر ظهور! تنها راه قرارگرفتن در سپاه مهدوی اطاعت مطلق از حضرت و ذوب شدن در ولایت ایشان است؛ شراکت دادن دیگری در ولایت امام، از مصادیق آشکار شرک است؛ حتی ادعای عشق و محبت بدون ولایت مداری و اطاعت محض، معنا ندارد! 🌸 ╔═~^-^~🌼🌾═ೋೋ @Youth_of_mahdi ೋೋ🌾🌼═~^-^~═╝ ‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 با همین گوشی📱 که دستت هست هم میتونی سرباز و یار باشی هم خدای ناکرده... استاد ╔═~^-^~🌼🌾═ೋೋ @Youth_of_mahdi ೋೋ🌾🌼═~^-^~═╝ ‌
•°~🪴🌱 -فَلاٰيَحْزُنْكَ‌قَوْلُهُمْ‌إِنّٰانَعْلَمُ‌مٰايُسِرُّونَ وَمٰايُعْلِنُونَ.. +پس‌سخنانشان‌توراغمگین‌نسازد، ماآنچه‌راپنهان‌می‌دارند وآنچه‌راآشکار‌‌میکنندمی‌دانیم:)♥️ ╔═~^-^~🌼🌾═ೋೋ @Youth_of_mahdi ೋೋ🌾🌼═~^-^~═╝ ‌
•° بعضے‌از گـناهـان یه‌جورےبین‌مون عادےشدن، ڪه‌تا به‌طرف‌میگۍ،چرااینکار رو انجام‌میدے !؟ میگہ: «همـہ»‌انجام‌میدن،حالابرامن‌عیبہ ... ! ! این‌خیلی‌چیزخطرناڪیہ ...!❌ به‌این‌افرادباید‌‌گفت: اون‌دنیا‌دیگہ، «همــہ» قرارنیست ‌بجای توبرن‌ جهـنم، تو خودت بایدبرے ..! 💡یادمون‌نره: خودمون‌مسئول‌‌کارهایۍڪه ‌انجام‌میدیم‌، هستیم ... پس بابهـانہ،خودمونو فریب‌ندیـم ..!💔 ╔═~^-^~🌼🌾═ೋೋ @Youth_of_mahdi ೋೋ🌾🌼═~^-^~═╝ ‌
‌ . ‌• اگـر فڪر می‌ڪنی گناه هاے کوچڪ جلوے پیشرفتت رو نمی‌گیره 📉' یڪ سنگ ریز توے کفشت بزار بعد ببین می‌تونی راه برے یا نـــــہ👌🏻🍂'
•° به راستی جز برای خدا زیستن و جز برای خدا مُردن خسران بزرگیست...🍂 •° ╔═~^-^~🌼🌾═ೋೋ @Youth_of_mahdi ೋೋ🌾🌼═~^-^~═╝ ‌
- ♥️🔗 - [دو‌خصلت‌شیعه] امام‌علۍ : شيعيان‌مرابه‌دوخصلت‌امتحان‌كنيدكه‌اگرداراۍ اين‌دوخصلت‌بودند،شيعه‌اند: اهمّيّت‌به‌نمازدراوّل‌وقت‌ ودستگيرۍ برادران‌دينۍخودبامال،اگراين‌دودرآن‌ها نبود، پس‌از مادورند،دورندودورند! - جامع‌الاخبار🔗🖋 ╔═~^-^~🌼🌾═ೋೋ @Youth_of_mahdi ೋೋ🌾🌼═~^-^~═╝ ‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😡 تجاوز مقام مسئول به دختر ایرانی! 💢 واکنش مردم به پرونده رسوایی مقام عالی رتبه کشوری ✅ از گیلدا بگو ! ╔═~^-^~🌼🌾═ೋೋ @Youth_of_mahdi ೋೋ🌾🌼═~^-^~═╝ ‌
40.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دنیام با تو قشنگه 🎙 فدات بشه سر نوکرت خانوم علی الخصوص علی الخصوص خودم بی بی هزار شهید نذرت سرت خانوم علی الخصوص علی الخصوص خودم بی بی نوکرات خاصا روتو حساسا همه ما رو خانوم خانوم با تو میشناسا دنیام با تو قشنگه دل بازم بی قراره اومده عشقی تو سینه حسی که خیلی شیرینه اونی که براش میمیرم همینه همینه بیا عشقو لبالب کنیم با این حس قشنگ روزامونو شب کنیم دنیامون اومده بیا براش تب کنیم دلامونو نذر حضرت زینب کنیم پره پره عشقه دیگه حالا حالا دله منو برده آخه دختر زهرا دنیام با تو قشنگه پری بده پری آخه پر پروازم تا تو قشنگه کسی نمیگیره تو دل من هرگز جا تو قشنگه ببینی زیر پا تو قشنگه ای نماد ایثار زینب هوادار زینب و غمخوار زینب ای جانم ای جانم ای جانم پرستار زینب دلبر من دلدار زینب سزاوار زینب فداکار زینب ای جانم ای جانم ای جانم پرستار زینب دنیام با تو قشنگه پری بده پری آخه پر پروازم تا تو قشنگه کسی نمیگیره توی دل من هرگز جا تو قشنگه ببینی زیر پا تو قشنگه سلام الله علیها ╔═~^-^~🌼🌾═ೋೋ @Youth_of_mahdi ೋೋ🌾🌼═~^-^~═╝ ‌
♦️‌ شهادت یکی از سربازان امام زمان(عج) سپاه در سیستان‌و‌بلوچستان 🔹‌ صبح امروز احمد صالحی، از سربازان گمنام امام زمان(عج)، طی درگیری های شهر زاهدان در سیستان‌و‌بلوچستان به درجه رفیع شهادت رسید. ╔═~^-^~🌼🌾═ೋೋ @Youth_of_mahdi ೋೋ🌾🌼═~^-^~═╝ ‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رمان سفر عشق ❤️ - برو بابا! تو هم با این فکر مسخره ات. - تو فکر کن مسخره است، ولی حقیقت داره... پارسال رو یادت رفته که مرضیه با خط خرچنگ غورباقه اش روی شله زرد یا علی نوشته بود و خدیجه خانم کلی ازش تعریف کرد؟! با این حرفش، به یاد ماه رمضون سال قبل افتادم که روز بیست و یکم طبق معمول خدیجه خانم برای افطار شله زرد درست کرده بود و ما برای کمک بهش به خونه شون رفته بودیم و مرضیه روی ظرفای شله زرد هنر نمایی می کرد و با دارچین، چیزای مختلف می نوشت. توی همین افکار بودم که سعیده دوباره به حرف اومد و گفت: ولی توی بی سلیقه فقط ضربدرای کج و کوله کشیدی. - نه که خودت ضربدر نمی کشیدی! - من با تو فرق دارم... من نیازی ندارم که امیر حیدر و مادرش و خواهراش، هنر نمایی و کد بانوییم رو ببینن. - حالا می گی چیکار کنم؟ - فعلا که چیزی به ذهنم نمی رسه، از شانس گند تو هم که امسال به جای شله زرد، می خوان آش بپزن و دیگه شله زرد نیست که هنر نمایی کنی! دهن باز کردم تا چیزی بگم، ولی با باز شدن در حیاط و وارد شدن سعید( برادر بزرگ سعیده) حرفم ر و خوردم و بعد اینکه رو به سعید سلام کردم، روی پام وایستادم و رو به سعیده گفتم: دیگه چیزی به اذان نمونده، من دیگه باید برم. سعیده تعارف کرد افطار رو پیششون بمونم، ولی من مخالفت کردم و بعد خداحافظی ازش، به سمت در حیاط رفتم و در رو باز کردم که یهو از دیدن کسی که پشت در وایستاده بود، ضربان قلبم بالا رفت و بدون اینکه از حیاط خارج بشم، به نیم رخ مردونه ی پسری که رو به روم وایستاده بود، خیره شدم، ولی اون حواسش بهم نبود و همون جور که رو به روش رو نگاه می کرد، گفت: می گم این ظر.... همانطور که حرف می زد، به سمت در برگشت و با دیدن من، حرفش رو نصفه رها کرد و باز هم سرش رو پایین انداخت و گفت: ببخشید! فکر کردم سعید در رو باز کرده. قلبم از دیدن امیر حیدر ، نزدیک بود از جا کنده بشه! از خجالت رو به موت بودم و دلم می خواست زمین دهن باز کنه و من رو ببلعه! نمی دونم من احساس می کردم یا واقعا نگاه امیر حیدر خندون بود و من فکر کردم چند روز پیش که روش افتادم رو به یاد آورده و داره می خنده. ۲۱ ╔═~^-^~🌼🌾═ೋೋ @Youth_of_mahdi ೋೋ🌾🌼═~^-^~═╝ ‌
رمان سفر عشق ❤️ مثل اینکه برق گرفته باشم چادر رو زیر گلوم محکم گرفتم و دو تا پا داشتم و دوتا هم قرض کردم و به سمت خونمون دویدم. بدترش این بود که وسط راه چادر مامان که بدون کش بود زیر پام اومد و چیزی نمونده بود با کله زمین بخورم، ولی خودم رو زود جمع و جور کردم و توی حیاط انداختم و در رو محکم به هم زدم. به در تکیه دادم و نالیدم: خدایا از این بدتر نمی شد! چادر رو با حرص مچاله کردم و غریدم: مزاحم عوضی... خواستم شوتش هم بکنم که با دیدن مامان منصرف شدم و برای اینکه به چیزی شک نکنه با روی باز وارد خونه شدم. داستان عاشقی من به دو سال قبل بر می گشت، به یه شوخی بچگانه! به روزی که با سعیده از مدرسه بر گشتیم و من به امیر حیدر که جلوی در خونمون وایستاده بود و با داداشم حسین، حرف می زد، سلام کردم. اونروز بعد از ظهر سعیده به خونمون اومد و در حالی که توی اتاقم و روی تختم لم داده بود، رو بهم گفت: فاطمه زهرا می دونی امروز که به امیر حیدر سلام کردی، من به چی فکر کردم؟! بی حوصله جواب دادم: نه!... به چی؟! - به اینکه تو و امیر حیدر زوج مناسبی برای هم می شین! مشتی به بازوش زدم و گفتم: گم شو!... تو فکر هم که نکنی، می دونیم که هستی! - ولی من دارم جدی می گم!... یه لحظه فکرش رو بکن! تو در کنار امیر حیدر باشی.. به عنوان همسرش ! - اووو... کی می ره این همه راه رو... - امیر حیدر هم خوش قیافه است و هم خوشتیپ... - خیلی چشم چرونی.... - نه که تو نیستی! - برای ازدواج فقط تیپ و قیافه مهم نیست. - ولی امیر حیدر از هر جهت کیس مناسبیه! هم تحصیل کرده است و هم با دین و ایمونه، تازه سپاهی هم هست که دیگه خدای ابهته!... با همه سرد و خشن با زنش مهربونم و لطیف... وای چه رمانتیک... به لحنش خندیدم و گفتم: ولی من با سپاهی جماعت کنار نمیام، من یه زندگی آروم و بی دغدغه می خوام.... - حالا تو دعا کن اون بیاد و تو رو بگیره! بعد براش ناز کن... ۲۱ ╔═~^-^~🌼🌾═ೋೋ @Youth_of_mahdi ೋೋ🌾🌼═~^-^~═╝ ‌
سفر عشق ❤️ اونروز با همین حرفای شوخی و به ظاهر ساده، رویا بافی من با امیر حیدر شروع شد و رفته رفته عشقش توی دلم جا خوش کرد و برای دیدنش به جاهایی می رفتم که می دونستم ممکنه حضور داشته باشه! توی ایام محرم و مناسبات دیگه که توی مسجد برگزار می شد، به همراه سعیده همیشه توی مسجد بودم و پسر سر به زیر و مذهبی محله که خالصانه توی مسجد خدمت می کرد رو دید می زدم و وقتایی که زیارت عاشورا یا دعاهای دیگه می خوند، من بیشتر از اینکه به دعا گوش کنم، غرق می شدم توی صوت دلنشینش. سعیده هم همیشه مسخره ام می کرد و می گفت تو به خاطر میای مسجد نه به امیر حیدر خاطر خدا! *** فردای اون روز مامان از بعد از ظهرش برای کمک به خدیجه خانم به خونشون رفته بود و حالا که سه ساعتی به اذان مغرب مونده بود، یک ربعی می شد که سعیده به خونه ی ما اومده بود تا آماده بشیم و ما هم به اونجا بریم تا توی چیدن سفره ی افطار بهشون کمک کنیم. از صبح بود که منتظر رسیدن این لحظه بودم! جلوی آینه وایستادم و برای چندمین بار روسریم رو در آوردم و دوباره سرم کردم و اون رو مدل لبنانی بستم، ولی باز هم راضی نشدم و بازش کردم که سعیده با لحنی آروم و توأم با خجالت پرسید: می گم این داداشت نمی خواد بیاد بهتون سر بزنه؟! با این سؤالش لبخندی روی لبم نشست و به چیزی که شک داشتم مطمئن شدم و باورم شد که سعیده نسبت به برادرم حسین، یه حساسی داره، ولی به سرم زد که سر به سرش بزارم و برای همین در مورد حسین که پزشکی خونده بود و الان یه ماهی می شد که توی مناطق محروم خدمت می کرد، رو به سعیده گفتم: چرا! آخر ماه رمضون میاد! به طرفش برگشتم و دیدم که از حرفم لبش خندون شده، ولی من بدجنسانه به روش لبخند زدم و ادامه دادم: می دونی؟! راستش قراره بیاد تا براش بریم خواستگاری! خشک شدن لبخند روی لبش و پریدن رنگ از صورتش رو به وضوح دیدم! ولی چیزی نگفتم و سعیده بعد لحظه ای که از بهت در اومد، با لحن پر از شک و دودلی پرسید: واقعا؟! مبارکه! حالا کی رو در نظر دارین؟ شونه ای بالا انداختم و گفتم: درست نمی دونم، ولی فکر کنم یکی از دختر دایی هام باشه! نگاهش رو ازم دزدید، ولی من حدس زدم که چشماش خیس شده و الانه که بزنه زیر گریه. دلم به حالش سوخت و برای اینکه بیشتر اذیتش نکنم، چادرم رو سرم کردم و کشش رو روی روسریم مرتب کردم و گفتم: ولی من احساس می کنم دل حسین پیش دختر همسایمون گیره! سعیده که می دونستم به خاطر بغض نمی تونه چیزی بگه، ساکت موند و من ادامه دادم: اسم دختر همسایمون سعیده است که اتفاقا خیلی هم نامرده، چون من زیر و بم احساس و زندگیم رو بهش می گم، ولی اون پنهون کاری می کنه و نمی گه عاشق داداشم شده! سعیده با چشمای درشت و از حدقه بیرون زده نگاهم کرد و گفت: منظورت چیه؟ کاملا رو به روش وایستادم و گفتم: منظورم اینه که تو خیلی نامردی!... من همه چیزم رو میام و به تو می گم، ولی تو این رو ازم پنهون کردی که نسبت به حسین یه حسی داری! ۲۱ ╔═~^-^~🌼🌾═ೋೋ @Youth_of_mahdi ೋೋ🌾🌼═~^-^~═╝ ‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام علیکم ... کانال مذهبی و انقلابی خفن 🫀✌🏾🇮🇷 در ضمن رمان عاشقانه مذهبی هم داریما😀🧡. https://eitaa.com/joinchat/3360620734C0bd3785399 . .🧡. 😌🏃‍♂ مذهبےهاعاشق‌ترند...!((:🖐🏽🧡 ):🕊 نیایی از دست دادی رمانشوو😉😃🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا