فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✘ خیلی کم هستند آنهایی که میسوزند برای امام مهدی عجل الله تعالی فرجه!
و حاضرند براش دل بذارند وسط !
🎙استاد#شجاعی
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
امام خمینی (ره): #روز_قدس، روزی است که اسلام را باید احیاءکرد و احیاء بکنیم و قوانین اسلام در ممالک اسلامی اجرا بشود.
روز قدس، روزی است که باید به همه ابرقدرت ها هشدار بدهیم که اسلام دیگر تحت سیطره شما به واسطه عمال خبیث شما،واقع نخواهد شد. روز قدس، روز حیات اسلام است
باید مسلمین به هوش بیایند، باید متوجه قدرتی را که مسلمین دارند[ بشوند]، قدرت های مادی، قدرت های معنوی.
مسلمین که یک میلیارد جمعیت هستند و پشتوانه خدائی دارند و اسلام پشتوانه آنهاست و ایمان پشتوانه آنهاست، از چه باید بترسند؟
#امام_خمینی
صحیفه نور؛ جلد ۸؛ صفحه ۲۳۳
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
🔺 انتشار برای نخستین بار
▫️ دستخط شهید حاج قاسم سلیمانی
بسم الله الرحمن الرحیم
دفاع از فلسطین برای ما شرف و عزت است و ما این را با هیچ متاعی در دنیا معامله نخواهیم کرد.
🇵🇸 الدفاع عن فلسطین بالنسبة إلینا هو الشرف و العزّة، و نحن لن نبیع هذا بأي من متاع الدنیا.
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
یَاعَاصِمَقَلُوبِالْنِبیِینَ..؛
دعاۍروزِ #بیسٺُپنجمماهمباركرمضان((:💛
بهنیابتازشهیداحمدمشلب
جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥
-
پرازتوامیاامامرضا . . .
بهتهیدستیامنگاهمکن
ببین؛ببینمنتورادارم♥️.
#بابارِضا
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥
-
پیشتومیخواماقرارکنمکه . . .
واستبجزمایهٔننگنبودم:(((
اماخداییشواسهضریحت
هیچوقتمثلحالادلتنگنبودم💔🥺
#حبیبۍحسین🫀
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥
-
ڪردهوابستہمراحالهوایحَرمت
بِهترینخاطرههاخاطرههایحَرمت🚶🏾♂. . .
جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥
-
دلم میخواهد حاج احمد درونم
یہ ڪشیدھ بخوابونہ زیر گوشم و بگہ
اینجورۍ قرار بود مجاهد بشی؟! . . :)
#دلے
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
-استادپناهیانمیگن:
میخواےعاشق چیزےبشے؛
باعملورفتارعاشقشو!
مثلااگرمیخواهے
عاشقِ شاه #کربلا بشی ،
هرروزصبحتو یہ
ساعتِمخصوصبگو :
"صلےاللّٰہعلیڪیااباعبدالله"
بگوحسیـنجانم ،
میخوامبهتعادتڪنم...
تاعاشقتبشمتابہتوعارفبشم...!🕊
#حسین_جانم🖤
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🤔 آیا میدانید چرا مچ پا و دست و دکمه مانتو ها در مد جدید باز است پس خواهش میکنم که این ۴ دقیقه کلیپ که ارزش دیدن رو برای حفظ شخصیت انسان دارد را ببینید تا بیشتر آگاه شوید.(باز نشر)
لااقل بدانیم که چه می پوشیم
#حجاب #تلنگر #گناه #بازنشر
#ماه_رمضان #امام_زمان #رمضان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بہ خودم میگفتم عاشق نمیشم...❣
#حبیبۍحسین
#استوࢪۍ
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
💗رمان خانم خبرنگار وآقای طلبه💗
#پارت۵
تقریبا یه رب تو راه بودیم تا بالاخره رسیدیم جمکران، در ورودی ماشینو پارک کرد...
سید: بفرمایید
بریم ببینیم پیدا میکنیم کاروانتون رو
فاطمه:ممنون چشم
فاطمه: چرا کشتیات غرق شده
_هیچی بابا ولم کن
آقا سیدم مشکوک شده بود شدیدددد
لابد پیش خودش میگه این دختره پرحرف چرا زبون به دهن گرفته،اصلا بزار بگه ...
سید: خب یه نگاهی بندازید ببینید دوستاتون رو میبینید
فاطمه: نه من آشنایی ندیدم میخوای من میرم داخل مسجد رو بگردم فائزه جان شما با آقاجواد توی صحن بیرون رو بگردید...
نمیدونم چی تو نگاهش داشت که اینجوری پریشونم کرد...
فاطمه از ما جدا شد و رفت طرف مسجد من و آقاسیدجوادم همراه هم راه افتادیم... انگار نه انگار که قرار بود دنبال کاروان بگردیم... هیچ کدوممون تو این دنیا نبودیم اصلا...
من تو فکر اون و حسی که تو این یکی دو ساعته تو دلم جوونه زده..
اونم تو فکر... هی...
سید: چرا سرتون پایینه خانوم د نگاه کن ببین دوستی ، آشنایی کسی رو نمیبینید
چرا دقت نکرده بودم...
_چشم
سرمو که گرفتم بالا یه گنبد فیروزه ای جلوی چشمام نقش بست...
خدای من اینجا جمکرانه...
آرزوم دیدن اینجا و زیارت آقا بود...
_السلام علیک یا بقیه الله فی العرضه...
به زبون آوردن سلام همانا و جاری شدن اشکام همانا
جواد با بهت سرشو طرف من چرخوند و وقتی دید نگاهش نمیکنم اومد جلوم
سید: چیشد یهو
_هیچی...
یهو یه صدای آشنا اسممو از پشت سر صدا کرد...
صدا:فائزه السادات خودتی...؟
ادامـہدارد . . .
💗رمان خانم خبرنگار و آقای طلبه💗
#پارت۶
این صدای آشنا کیه..
این صدا...
این صدای...
این صدای علی
به سمت صدا بر میگردم
با دیدن علی خودمو تو بغلش پرت میکنم و میزنم زیر گریه...
_علی دلم برات تنگ شده بود... خیلی زیاد...
علی: الهی فدای دلت بشم گریه نکن عزیزدلم تو گریه کنی منم گریم میگیره ها
_چشم گریه نمیکنم
از بغل علی بیرون اومدم
علی: فائزه جان نمیخوای معرفی کنی؟
_علی جان این آقا امروز خیلی به من کمک کردن صبح من و فاطمه از کاروان جا موندیم آقا سیدمحمدجواد زحمت کشیدن از صبح دارن مارو میبرن این ور و اون ور
علی: آقامحمدجواد خیلی ممنون واقعا شرمنده کردی داداش
سید: خواهش میکنم وظیفه بود جای خواهر بنده هستن
علی: واقعا لطف کردی داداش
هرچی بگم کم گفتم
علی رو به کرد و گفت:
فائزه جان فاطمه کوش پس...
_رفته داخل مسجد...
علی: فائزه جان تا من با آقامحمدجواد آشنا میشم بیشتر توهم برو دنبال فاطمه بیاین باهم بریم...
_چشم با اجازه...
وارد مسجد جمکران شدم...
زبون آدم از وصف اونجا عاجزه...
بوی یاس میومد... بوی نرگس...
بی اراده زانو زدم و سجده کردم...
از سجده که بلند شدم چشام خیس بود... بلند شدم و دو رکعت نماز شکر برای اینکه تونستم خوندم...
نمازم که تموم شد به طرف محراب رفتم بعد تبرک پلاکم دنبال فاطمه گشتم... توی اون شلوغی تونستم تشخیصش بدم...
نشسته بود یه گوشه و داشت دعا میخوند...
فاطمه: فائزه کاروانا رفتن...
بدبخت شدیم...
فاطمه: چیه
_علی اینجاست
_بخدا راس میگم پاشو بریم
فاطمه: وای خدا اخ جووون علی
_هوی دختر حیا کن ناسلامتی من اینجا نشستم ها
فاطمه: برو بابا بدو بریم پیشش
از مسجد اومدیم بیرون و به سمت در ورودی رفتیم سید و علی کنار هم بودن و داشتن صحبت میکردن چقدرم باهم صمیمی شدن ها صدای خنده شون تا اینجا میاد
از پشت بهشون نزدیک شدیم فاطمه نزدیک علی شد.
فاطمه: سلام علی آقا
علی: سلام فاطمه خانم خوبی عزیزم؟
فاطمه: ممنون شما چطوری
فاطمه: اقا جواد سلام
سید: سلام فاطمه خانوم
این چرا یهو صمیمی شد
فاطمه خانوم...
بعد به من میگه خانوم
علی:سادات... کجایی؟
تو فکری
_همینجام علی جان...
ادامـہدارد . . .