eitaa logo
جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥
2.6هزار دنبال‌کننده
9.8هزار عکس
3.6هزار ویدیو
39 فایل
◝یا‌اللہ‌اعتمدنـٰا‌علیك‌ڪثیرا◟ خدایا ، ما رو تو خیلۍ حساب ڪردیما ◠◠ - اینجافقط‌یہ‌ڪانال‌نیسٺ🍯 - اینجاتا‌نزدیڪی‌عرشِ‌خداپرواٰز ‌مۍ ڪنیم🕊 - یہ‌فنجون‌پاڪۍ☕ مهمون‌ ابجۍ‌ساداٺۍ: > خادم‌المهدی🌱↶ @Modfe313 مدیرتبادلات↓ @dokhte_babareza0313 کپی #حلال🙂
مشاهده در ایتا
دانلود
جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥
-
پیش‌تومیخوام‌اقرارکنم‌که . . . واست‌‌بجزمایه‌ٔننگ‌نبودم:((( اماخداییش‌واسه‌ضریحت‌ هیچوقت‌مثل‌حالادلتنگ‌نبودم💔🥺 🫀 『❥⇣•』___ @Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥
-
ڪرده‌وابستہ‌مرا‌حال‌هوای‌حَرمت بِهترین‌خاطره‌ها‌خاطره‌های‌حَرمت🚶🏾‍♂. . .
جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥
-
دلم‌ میخواهد‌ حاج‌ احمد درونم یہ‌ ڪشیدھ‌ بخوابونہ‌ زیر‌ گوشم‌ و بگہ اینجورۍ قرار‌ بود‌ مجاهد‌ بشی؟! . . :) ❥⇣•』___ @Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥
-
ای قدس !🇵🇸 تو را ز خار و خس می گیریم✌️ ❥⇣•』___ @Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
-استاد‌پناهیان‌میگن: میخواےعاشق‌ چیزےبشے؛ باعمل‌ورفتارعاشق‌شو! مثلااگرمیخواهے عاشقِ شاه ‌ بشی ، هرروزصبح‌تو یہ ساعتِ‌مخصوص‌بگو : "صلے‌اللّٰہ‌علیڪ‌یااباعبدالله" بگوحسیـن‌جانم ، میخوام‌بهت‌عادت‌ڪنم... تاعاشقت‌بشم‌تابہ‌توعارف‌بشم...!🕊 🖤 『❥⇣•』___ @Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🤔 آیا میدانید چرا مچ پا و دست و دکمه مانتو ها در مد جدید باز است پس خواهش میکنم که این ۴ دقیقه کلیپ که ارزش دیدن رو برای حفظ شخصیت انسان دارد را ببینید تا بیشتر آگاه شوید.(باز نشر) لااقل بدانیم که چه می پوشیم
جهت زیبا سازی کانال🥺💖
💗رمان خانم خبرنگار وآقای طلبه💗 تقریبا یه رب تو راه بودیم تا بالاخره رسیدیم جمکران، در ورودی ماشینو پارک کرد... سید: بفرمایید بریم ببینیم پیدا میکنیم کاروانتون رو فاطمه:ممنون چشم فاطمه: چرا کشتیات غرق شده _هیچی بابا ولم کن آقا سیدم مشکوک شده بود شدیدددد لابد پیش خودش میگه این دختره پرحرف چرا زبون به دهن گرفته،اصلا بزار بگه ... سید: خب یه نگاهی بندازید ببینید دوستاتون رو میبینید فاطمه: نه من آشنایی ندیدم میخوای من میرم داخل مسجد رو بگردم فائزه جان شما با آقاجواد توی صحن بیرون رو بگردید... نمیدونم چی تو نگاهش داشت که اینجوری پریشونم کرد... فاطمه از ما جدا شد و رفت طرف مسجد من و آقاسیدجوادم همراه هم راه افتادیم... انگار نه انگار که قرار بود دنبال کاروان بگردیم... هیچ کدوممون تو این دنیا نبودیم اصلا... من تو فکر اون و حسی که تو این یکی دو ساعته تو دلم جوونه زده.. اونم تو فکر... هی... سید: چرا سرتون پایینه خانوم د نگاه کن ببین دوستی ، آشنایی کسی رو نمیبینید چرا دقت نکرده بودم... _چشم سرمو که گرفتم بالا یه گنبد فیروزه ای جلوی چشمام نقش بست... خدای من اینجا جمکرانه... آرزوم دیدن اینجا و زیارت آقا بود... _السلام علیک یا بقیه الله فی العرضه... به زبون آوردن سلام همانا و جاری شدن اشکام همانا جواد با بهت سرشو طرف من چرخوند و وقتی دید نگاهش نمیکنم اومد جلوم سید: چیشد یهو _هیچی... یهو یه صدای آشنا اسممو از پشت سر صدا کرد... صدا:فائزه السادات خودتی...؟ ادامـہ‌دارد . . .
💗رمان خانم خبرنگار و آقای طلبه💗 این صدای آشنا کیه.. این صدا... این صدای... این صدای علی به سمت صدا بر میگردم با دیدن علی خودمو تو بغلش پرت میکنم و میزنم زیر گریه... _علی دلم برات تنگ شده بود... خیلی زیاد... علی: الهی فدای دلت بشم گریه نکن عزیزدلم تو گریه کنی منم گریم میگیره ها _چشم گریه نمیکنم از بغل علی بیرون اومدم علی: فائزه جان نمیخوای معرفی کنی؟ _علی جان این آقا امروز خیلی به من کمک کردن صبح من و فاطمه از کاروان جا موندیم آقا سیدمحمدجواد زحمت کشیدن از صبح دارن مارو میبرن این ور و اون ور علی: آقامحمدجواد خیلی ممنون واقعا شرمنده کردی داداش سید: خواهش میکنم وظیفه بود جای خواهر بنده هستن علی: واقعا لطف کردی داداش هرچی بگم کم گفتم علی رو به کرد و گفت: فائزه جان فاطمه کوش پس... _رفته داخل مسجد... علی: فائزه جان تا من با آقامحمدجواد آشنا میشم بیشتر توهم برو دنبال فاطمه بیاین باهم بریم... _چشم با اجازه... وارد مسجد جمکران شدم... زبون آدم از وصف اونجا عاجزه... بوی یاس میومد... بوی نرگس... بی اراده زانو زدم و سجده کردم... از سجده که بلند شدم چشام خیس بود... بلند شدم و دو رکعت نماز شکر برای اینکه تونستم خوندم... نمازم که تموم شد به طرف محراب رفتم بعد تبرک پلاکم دنبال فاطمه گشتم... توی اون شلوغی تونستم تشخیصش بدم... نشسته بود یه گوشه و داشت دعا میخوند... فاطمه: فائزه کاروانا رفتن... بدبخت شدیم... فاطمه: چیه _علی اینجاست _بخدا راس میگم پاشو بریم فاطمه: وای خدا اخ جووون علی _هوی دختر حیا کن ناسلامتی من اینجا نشستم ها فاطمه: برو بابا بدو بریم پیشش از مسجد اومدیم بیرون و به سمت در ورودی رفتیم سید و علی کنار هم بودن و داشتن صحبت میکردن چقدرم باهم صمیمی شدن ها صدای خنده شون تا اینجا میاد از پشت بهشون نزدیک شدیم فاطمه نزدیک علی شد. فاطمه: سلام علی آقا علی: سلام فاطمه خانم خوبی عزیزم؟ فاطمه: ممنون شما چطوری فاطمه: اقا جواد سلام سید: سلام فاطمه خانوم این چرا یهو صمیمی شد فاطمه خانوم... بعد به من میگه خانوم علی:سادات... کجایی؟ تو فکری _همینجام علی جان... ادامـہ‌دارد . . .
انتظار برای رسیدن شهید
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به یاد همگی اعضای کانالمون ان شأالله همگی حاجت روا بشید
▫️نسیمی جان فضا می‌آید ▫️بوی کرب و بلا می‌آید ما بروجردی ها مهمان داریم مهمانی به غربت کربلا و به غربت زینب کبری سلام الله با خود طراوت مجاهدت مدافعان حرم را دارد و عطر قبر مطهر حضرت زینب و حضرت رقیه سلام الله علیهم را ➖برای دشمنان پیامی دارد که روشن است و آن اینکه ما برای دفاع از دین و وطن و آیین‌مان از جانمان دریغ نمی‌کنیم ➖برای مردم هم پیامی دارد آشکار و آن اینکه مملکت امام زمان علیه السلام در امان است ➖برای مسئولان هم پیامی دارد و آن اینکه امکانات و اختیارات و پول و امضا و قدرت شما از خون امثال من است و اگر این قدرت را صرف جیبتان یا دسته و حزبتان یا سرمایه‌داران کنید من و ما شهدا از شما راضی نیستیم بروجرد آماده استقبال از سید شهید است🌹 『❥⇣•』___ @Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•