ای دل مدارا کن فراق یار سخت است
دوری ز روی ماه آن دلدار سخت است
دارد دلیلی منتظر بی تاب کشته
زیرا برایش زندگی غم بار سخت است
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
✨صبحت بخیر نور چشمانم✨
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi 🖤⃟🥀⌋•
12.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.
♨️راهکار های کنترل خشم و پرخاشگری
🍃 حجتالاسلام#رفیعی
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi 🖤⃟🥀⌋•
44.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
▪️اینجوری با امام حسین(علیه السلام) حرف بزن سفر اربعینت جور بشه
برگرفته شده از سفرنامه اربعین استاد پناهیان
#اربعین
#امام_حسین_علیه_السلام
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi 🖤⃟🥀⌋•
『جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』
میگفتانقدربیتابکربلانباش
همینکهدوستداریبریثوابشوبراتمینویسن!
بهشنگاهکردموگفتممنازوقتیفهمیدم
امامحسینروبرایثوابشزدن؛دیگهدنبالثوابنیستم!
دلمبراشتنگشده💔"
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi 🖤⃟🥀⌋•
أشڪۍالفرَاقإلك،أنامشتاقإلك
ازجدایۍپیشتگلایہمیکنم ؛
دلمبراتتنگشده #دلـبࢪخـراســٰانۍمــن☘❤️🩹:))
- تا حالا شده به کسی حسودی کنی ؟
+ آره
- به کی ؟
+ به خادم های حرم امام رضــا :)❤️🩹`🥲
#دلـبࢪخـراســٰانۍمــن
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi 🖤⃟🥀⌋•
#پارت۱۴
#زهراےشهید🥀
وایساده بودم گوشه حیاط بزرگ هیئت
خیلی خسته بودم
من با اون مادر و دختر فاصله زیادی داشتم
میخواستم اونا راحت باشن همون گوشه نشستم روی زمینو سرمو گذاشتم روی زانو هام
بعد از حدود پنج دقیقه شنیدم یکی گفت:
شما اینجا...؟
سرمو اوردم بالا دیدم یه پسره بالای سر اون مادر دختره و میگه شما اینجا چیکار میکنید
فورا بلند شدم رفتم سمتشون
گفتم:ببخشید...!
برگشت عه این پسر حاجی بود چرا همجا هست
سرمو انداختم پایین
ادامه دادم :این خانم و دخترشون امدن اینجا یکم غذا بخورن اشکالی داره ؟
البته تند حرف نزدم چون ترسیدم اونارو بیرون کنند ولی از عذادار حسین بعیده این حرفا
+نه خانم حیدری چه اشکالی داره
شما چرا اینجایید؟غذا خوردید؟
چی میگفتم الااان ...اها
-من میل ندارم
+🤨مطمئنید؟
-بله
+بسیار خب
رو کرد به خانمه و گفت منم غذا نخوردم در واقع میـــل نداشتم اگر میخواید براتون بیارمش؟
نگاهمو دوختم به اون زنو دخترش رفتم کنار دختره نشستم و در گوشش گفتم :تعارف نکن عزیزم
بعد به پسر حاجی گفتم:لطفا بیارید براشون
ــــــــــــــــــــــــــ
محمد رضا پسر حاج صالحی:
مطمئنم غذای خودشو داده به اون خانم و دخترش
چه خوب که غذام نخوردم راه افتادم
برم غذامو بیارم
به ارومی غذامو برداشتمو رفتم بیرون
زهرا پیش اون دختر نشسته بود
*ادامه دارد..