eitaa logo
جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥
2.6هزار دنبال‌کننده
9.8هزار عکس
3.6هزار ویدیو
39 فایل
◝یا‌اللہ‌اعتمدنـٰا‌علیك‌ڪثیرا◟ خدایا ، ما رو تو خیلۍ حساب ڪردیما ◠◠ - اینجافقط‌یہ‌ڪانال‌نیسٺ🍯 - اینجاتا‌نزدیڪی‌عرشِ‌خداپرواٰز ‌مۍ ڪنیم🕊 - یہ‌فنجون‌پاڪۍ☕ مهمون‌ ابجۍ‌ساداٺۍ: > خادم‌المهدی🌱↶ @Modfe313 مدیرتبادلات↓ @dokhte_babareza0313 کپی #حلال🙂
مشاهده در ایتا
دانلود
تـو‌گنـآه‌نڪن‌؛ ببین‌خدا‌‌چجورۍحـٰالتـو‌جا‌میارھ!' زندگیتو‌پر‌از‌وجود‌ِخودش‌میکنہ(:😍🌱 - عصبےشدی؟! +نفس‌بکش‌بگو‌:‌(بیخیال،چیزی‌بگم ؛ اما‌م‌زمان‌‌ناراحت‌میشھ؛☺️ - دلخورٺ‌کردن؟! +بگو‌؛ خدا‌میبخشہ‌منم‌میبخشم‌🌿. پس‌ولش‌کن!!😉 - تهمت‌زدن؟' +آروم‌باش‌و‌‌توضیح‌بدھ‌وَ بگو‌^^! بہ‌ائمہ‌[علیھ‌السلآم]هم‌خیلی‌تھمتـٰازدن - کلیپ‌و‌عکس‌نآمربوط‌خواستی‌ببینی؟! بزن‌بیرون‌از‌صفحه‌بگو📲مولآمھم‌تـرھ! - نامحرم‌نزدیکت‌بود؟!🚶🏻‍♂ +بگو‌‌مھدیِ‌فاطمھ‌خیلےخوشگلترھ😌🖐🏻 بیخیال‌بقیھ ... ! زندگےقشنگ‌تـرمیشھ‌نھ؟! ‍ ╔═~^-^~🌼🌾═ೋೋ @Youth_of_mahdi ೋೋ🌾🌼═~^-^~═╝ ‌
یخ در بهشت🌨❄ یخ دربهشت❄🌨خوردنی نیست❄:) دیدنی و رفتنیه(:🌨❄🤍 و چه درد بزرگیه مشهدی باشی، یخ در بهشت رو نتونی ببینی(:❄🌨🤍 🤕🤒😷 ╔═~^-^~🌼🌾═ೋೋ @Youth_of_mahdi ೋೋ🌾🌼═~^-^~═╝ ‌
{•رفیق در سرنوشت تاثیر می‌گذارد 🎙•}
تپلی😁 ❪“😍➻😋”❫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
راهپیمایی‌سکوت‌بود اما‌هرجا‌میرسیدیم‌اسمِ محسنو‌فریاد‌میزدیم😐 ╔═~^-^~🌼🌾═ೋೋ @Youth_of_mahdi ೋೋ🌾🌼═~^-^~═╝ ‌
کدام رهبری در جهان به دستان دختر خردسال بوسه می‌زند؟ کجای جهان مقام زن را انقدر گرامی و با ارزش میدانند؟ ╔═~^-^~🌼🌾═ೋೋ @Youth_of_mahdi ೋೋ🌾🌼═~^-^~═╝ ‌
🍃💥 حجاب حتی موانع بر سر راه پیشرفت را کنار می‌زند... •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• ╔═~^-^~🌼🌾═ೋೋ @Youth_of_mahdi ೋೋ🌾🌼═~^-^~═╝ ‌
{•رابطہ‌ی‌قلبى‌و‌معنوى‌بین‌آحاد‌مردم‌و‌امام‌زمانیک‌امر‌مستحسن،‌بلکہ‌لازم‌است؛ زیرا‌امیدو‌انتظار‌را‌به‌طور‌دائم‌دردل‌انسان‌زنده‌نگه‌مى‌دارد:)!🎙•} ╔═~^-^~🌼🌾═ೋೋ @Youth_of_mahdi ೋೋ🌾🌼═~^-^~═╝ ‌
{•عدالت، شعار اصلى و هدف بزرگ انقلاب اسلامى و نظام جمهورى اسلامى بوده و هست🎙•} ╔═~^-^~🌼🌾═ೋೋ @Youth_of_mahdi ೋೋ🌾🌼═~^-^~═╝ ‌
{•هرکه خدا با اوست او پیروز است🎙•} ╔═~^-^~🌼🌾═ೋೋ @Youth_of_mahdi ೋೋ🌾🌼═~^-^~═╝ ‌
عزیزان کسی اسم تزیینی علی بهش چی میگن میدونه ؟ لطفاً بیاد پیوی @Modfe313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌این یگان ویژه چرا ما را نمی وله؟ ریختن توی شهر سمیرم و هر چی برفه دارن با خودشون میبرن.😭 دیگه با این کارها نه آدم برفی میتونیم درست کنیم و نه شادی دانش آموزا از تعطیلی مدارس را میبینیم.😂 ✍علی اصغر موذنی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تو از تبار مادری🌹✨ باچهره ای درهم پشتش روبمن میڪنه و میره سمت نیمڪتےڪه روش نشسته بود.درساق دستم احساس درد میڪنم.نکنه بخیه ها باز بشن؟احساس سوزش میکنم و لب پایینم رو جمع میکنم.مچ پام هم درد گرفته! زیر لب غر میزنم: بـےعصاب! فاطمه سمتم میاد ودرحالیڪه بانگرانےبه دستم نگاه میکنه میگه: _ دیدی گفتم سوار نشیم!؟..خیلی غیرتیه! _ خب هیشکی اینجا نبود! _ ارع نبود.اما دیدی که گفت اگه میومد.. _ خب حالا اگههه…فعلا که نبود! میخندد _ چقد لجبازی تو!….دستت چیزیش نشد؟ _ نه یکم میسوزه فقط همین! _ هوف ان شاءالله که چیزیش نشده.وقتےپاتو کشیدا گفتم الان بامخ میری تو زمین.. با مشت اروم به کتفم میزنه و ادامه میده: _ اما خوب جایـےافتادیا! لبخند تلخےمیزنم.مادرم صدامیزنه: _ دخترا بیاید شام!…اقا علے شمام بیا مادر.اینقد کتاب میخونےخسته نمیشے؟ فاطمه چادرم رومیکشه و برای شام میریم.اون هم پشت سرمون اهسته تر میاد.نگاهم به سجاد میافته!ڪمے قلقلک غیرتت چطوره؟چادرم رواز دست فاطمه بیرون میکشم.کفش هام رو درمیارم.و یکراست میروم کنار سجاد میشینم!نگاهم به نگاه متعجبش گره میخوره.سجادازجاش ذره ای تڪان نمیخوره شاید چون دیدش بمن مثل خواهر کوچکتره!رو به روم میشینه و فاطمه هم کنارش.مادرش شام میکشه و همه مشغول میشیم.زیر چشمےنگاهش میکنم که عصبے با برنج بازی میکنه.لبخند میزنم و ته دیگم رو ازتوی بشقاب برمیدارم و میذارم در ظرف سجاد! _ شما بخورید اگر دوس دارید! _ ممنون!نیازی نیست! _ نه من خیلی دوس ندارم حس کردم شما دوس دارید… و اشاره به تیکه ته دیگی که خودش برداشته بود کردم.لبخند میزنه. _درسته!ممنون! زهراخانوم میگه: _ عزیزدلم!چقد هوای برادر شوهرشو داره…دخترمونی دیگه!مثل خواهر برای بچه هام. مادرم هم تعارف تکه پاره میکنه که: _ عزیزی ازخانواده خودتونه! نگاهش میکنم.عصبی قاشقش رو دردست فشار میده.میدونم حرکتم رو دوست نداره.هرچه باشه برادرت نامحرمه!آخر غذا یک لیوان دوغ میریزم و میذارم جلوی سجاد!یکدفعه دست ازغذا میکشه و تشکر میکنه! تضاد در رفتارش گیج کنندس!اگر دوستم نداری پس چرااینقدر حساسی؟! فاطمه دستهاش رو بهم میماله و باخنده میگه: _ هووورا! امشب ریحان خونه ماست! خیره نگاهش میکنم: _ چرا؟ _ واا خب نمیخوای بعد ده روز بیای خونمون؟..شب بمون باهم فیلم ببینیم… _ اخه مزاحم.. مادرش بین حرفم میپره. _ نه عزیزم!اتفاقا نیای دلخور میشم.اخر هفتس…یذره ام پیش شوهرت بیشتر میمونی دیگه! درضمن امشب نه سجاد خونس.نه باباشون….راحت ترم هستی گیره سرم رو باز میکنم و موهام روی شانه ام میریزه‌ .مجبور شدم لباس ازفاطمه بگیرم.!لبه تختش میشینم.. _ بنظرت علےاکبر خوابید؟ _ نه!مگه بدون زنش میتونه بخوابه؟ _ خب الان چیکارکنیم؟ فیلم میبینے یا من برم اونور؟ _ اگه خوابت نمیاد ببینیم! _ نچ!نمیاد! جیغے ارخوشحالےمیڪشه، لب تابش رو روی میز تحریر میذاره وروشنش میکنه. _ تاتو روشنش کنی من برم پایین کیف و چادرمو بیارم. سرش رو به نشانه ” باشه ” تکان میده.آهسته ازاتاق بیرون میرم و پله هارو پاورچین پاورچین پشت سرمیذارم.تاریکی اطراف وادارم میکنه که دست به دیوار بکشم و جلو بروم.کیفم و چادرم رو در حال گذاشته بودم.چشمهام رو ریز میکنم و روی زمین دنبالش میگردم که حرکت چیزی رو در تاریکی احساس میکنم.دقیق میشم..قد بلند و چهارشانه! تو اینجا چیکار میکنی؟پشت پنجره ایستاده و به حیاط نگاه میکنه.کیفم روروی دوشم میندازم و چادرم راداخلش میچپونم.اهسته سمتش میرم. دست سالمم رو بالا میارم و روی شانه اش میذارم که همون لحظه تورو درحیاط میبینم!!! پس..
تو از تبار مادری🌹✨ فرد قد بلند برمیگرده و شوکه نگاهم میکنه!سجاد!!! نفس هردومون بند میاد.من باوضعیتےڪه داشتم و اون که نگاهش بمن افتاده بود و تو که درحیاط لبه حوض نشسته ای و نگاهمون میکنی!! سجاد عقب عقب میره و درحالیکه زبانش بند اومده ازحال بیرون میره و به طرف پله ها میدوه.یخ زده نگاهم سمت حیاط میچرخه…نیستی!!!!همین الان لبه حوض نشسته بودی! برمیگردم و ازترس خشک میشم.باچشمهایـےعصبـے بمن زل زده .ڪےاینجااومدی؟نفسهاش تند و رگ های گردنش برجسته شده.مچ دستم رومیگیره .. _ اول ته دیگ و تعارف!بعد دوغ و دلسوزی…الانم شب و همه خواب…خانوم خودشو زیاد خواهر فرض کرده..آره؟ تقریبا داد میزنـه…دهانم بسته شده و تمام تنم میلرزه! _ چیه؟؟چرا خشک شدی؟؟..فکر کردی خوابم اره؟نه!!..نمیدونم چه فکری کردی؟..فکر کردی چون دوست ندارم بی غیرتم هستم؟؟؟؟ _ نه.. _ خب نه چی….دیگه چی!!!بگو دیگه..بگووو…بگو میشنوم! _ دا..داری اشتباه… مچم رو فشار میده.. _ عهه؟اشتباه؟؟…چیزی که جلو چشمه کجاش اشتباس؟ انقدر عصبی هست ڪه هرلحظه از ثانیه بعدش بیشتر میترسم!خون به چشماش دویده و عرق به پیشانیش نشسته. _ بهت توضیح…م..میدم _ خب بگو راجب لباست…امشب..الان…شونه سجاد!شوکه شدنت…جاخوردنت..توضیح بده _ فکرکردم… چنان درچشمانم زل زده که جرات نمیکنم ادامه بدم.ازطرفی گیج شده ام…چقدر مهمه برات!! _ فک کردم..تویی! _ هه !…یعنی قضیه شام پارکم فکر کرده بودی منم اره؟ این دیگه حق باتوست!گندی است که خودم زدم.نمیخواستم اینقدر شدید بشه… بگذاشتــےام!!..غم تو نگذاشت مرا حقا که غمت ازتو وفادارتراست دیگه کافی بود!هرچه دادو بیداد کردی!کافیه هرچه مرا شکستی و من هنوز هم احمقانه عاشقت هستم!نمیدانم چه عکس العملی نشان میدهی اما دیگر کافیست برای این همه بی تفاوتی و سختی!دستهام رومشت میکنم و لبهام رو روی هم فشارمیدم.کلمات پشت هم ازدهانت خارج میشه و من همه رد مثل ضبط صوت جمع میکنم تا به توان بکشم و تحویلت بدم.لبهام میلرزه و اشک به روی گونه هام میلغزه.. _ تو بخاطر تحریک احساسات من حاضری پا بزاری روی غیرتم؟؟؟ این جمله اش میشه شلیک اخر به منی که انبوهی ازباروتم!سرم رو بالا میگیرم و زل میزنم به چشماش!دست سالمم روبالا میارم و انگشت اشاره ام رو سمتش میگیرم! _ تو؟؟؟!!! تو غیرت داری؟؟؟داشتی که الان دست من اینجوری نبود!!…آره …آره گیرم که من زدم زیر همه چیز زدم زیر قول و حرفای طی شده…تو چی!توام بخاطر یمشت حرف زدی زیر غیرت و مردونگے؟؟ چشمهاش گرد و گردتر میشه.و من درحالیکه ازشدت گریه به هق هق افتاده ام ادامه میدم _ تو هنوز نفهمیدی ! بخوای نخوای من زنتم!شرعا و قانونا! شرع و قانون حرفای طی شده حالیش نیست! تو اگر منو مثل غریبه ها بشکنی تا سرکوچه ام نمیبرنت چه برسه مرز برا جنگ!…میفهمی؟؟ من زنتم…زنت! ما حرف زدیم و قرار گذاشتیم که تو یروزی میری…اما قرار نزاشتیم که همو له کنیم…زیر پا بزاریم تا بالا بریم! توکه پسر پیغمبری..آسید آسید از دهن رفیقات نمیفته!توکه شاگرد اول حوزه ای…ببینم حقی که ازمن رو گردنته رو میدونی؟اون دنیا میخوای بگی حرف زدیم؟؟؟ اا؟؟چه جالب! چهره اش هرلحظه سرخ تر میشه صداش میلرزه و بین حرف میپره.. _ بس کن!..بسه! _ نه چرا!! چرا بس کنم حدود یک ماهه که ساکت بودم..هرچی شد بازم مثل احمقا دوست داشتم ! مگه نگفتی بگو…مگه عربده نکشیدی بگو توضیح بده…ایناهمش توضیحه…اگر بعداز اتفاق دست من همه چیو میسپردم به پدرم اینجور نمیشد. وقتی که بابام فهمید تو بودی و من تنها راهی کلاس شدم بقدری عصبانی شد که میگفت همه چی تمومه! حتی پدرمم فهمید از غیرت فقط اداشو فهمیدی… ولی من جلوشو گرفتم و گفتم که مقصر من بودم.بچه بازی کردم…نتونستی بیای دنبالم…نشد! اگر جلوشو نمیگرفتم الان سینتو جلو نمیدادی و بهم تهمت نمیزدی! حتی خانواده خودت چند بار زنگ زدن و گفتن که تو مقصر بودی…اره تو!اما من گذشتم باغیرت! الان مشکلت شام پارکو لباس الان منه؟؟؟ تو که درس دین خوندی نمیفهمی تهمت گناه کبیرس!!! اره باشه میگم حق باتوعه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ای تویی که میگی وای اگر خامنه‌ای حکم جهادم دهد خیلی وقته که حکم جهاد صادر شده!! بسم‌الله((: ╔═~^-^~🌼🌾═ೋೋ @Youth_of_mahdi ೋೋ🌾🌼═~^-^~═╝ ‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
😱 فرزندتان چند ساعت در روز به استفاده از تلفن همراه اختصاص می دهد؟ 😨 آیا با وجود ولنگاری فضای مجازی، نگران تربیت اخلاقی فرزند دلبندتان نیستید؟! 😍دوره آموزشی مدیریت رسانه در خانواده😍 👈قبل از اینکه فرزندتان آسیب ببیند آموزش ببینید ___________________ 🔴👈پنجشنبه ساعت ۹:۳۰ حسینیه نورالائمه خیابان حافظ جنوبی جهت ثبت نام در ایتا به شماره 09187390175 پیام دهید ╔═~^-^~🌼🌾═ೋೋ @Youth_of_mahdi ೋೋ🌾🌼═~^-^~═╝ ‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا