eitaa logo
جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥
2.8هزار دنبال‌کننده
10هزار عکس
3.7هزار ویدیو
39 فایل
◝یا‌اللہ‌اعتمدنـٰا‌علیك‌ڪثیرا◟ خدایا ، ما رو تو خیلۍ حساب ڪردیما ◠◠ - اینجافقط‌یہ‌ڪانال‌نیسٺ🍯 - اینجاتا‌نزدیڪی‌عرشِ‌خداپرواٰز ‌مۍ ڪنیم🕊 - یہ‌فنجون‌پاڪۍ☕ مهمون‌ ابجۍ‌ساداٺۍ: > خادم‌المهدی🌱↶ @Modfe313 مدیرتبادلات↓ @dokhte_babareza0313 کپی #حلال🙂
مشاهده در ایتا
دانلود
رمــــان "آنلاین در پناه زهرا💕" ‌ ‌ از زبان هدیه: ‌ فردین: -خب پیاده شو همین جاست.. از ماشین پیاده شدم؛ "واااو چه رستورانی هست لعنتی" -آنقدر از این نگاه‌ها نرو "ای‌وای دوباره سوتی دادم" خودم رو جمع و جور کردم و وارد شدیم.. سعی کردم به دور و برم زیاد نگاه نکنم که خدای نکرده دوباره از اون نگاه‌ها نروم‌.. -اوناهاش،اون‌ طرف هستن.. دستم رو گرفت و رفتیم سمت میزی که دونفر پشتش نشستن.. یه آقایی که هم‌قد فردین بود ولی لاغر با موهای بور و یه خانمی که مثل خودم قدبلند بود موهاش بلند و یه ذره هم آرایش داشت... با نزدیک‌شدن بهشون بلند شدن.. محمد: -ســـلام آیگل هم لبخندش نشون از سلامش بود.. جواب سلامشون رو دادیم.. محمد با فردین دست داد و بعد دستش رو به سمت من گرفت... "یا بـــــاب الحوائج" یه نگاه به فردین کردم،بعد یه نگاه به محمد دستم رو گزاشتم رو سینه‌اَم و کمی خم شدم و جواب سلام رو دادم.. محمد دستش رو کشید و گفت: --ای‌وای،حواسم نبود فردین رفته خواهر بسیجی گرفته فردین: -دیگه یادت باشه لطفا.. محمد: --حتما.. بعد از دست‌دادن به آیگل نشستم.. محمد: --خب خب؛ بگید ببینم چیشد اومدید ترکیه؟! فردین: -اومدیم واسه یه قرارداد.. -حالا بگو ببینم محمد آفتاب از کدوم طرف طلوع کرده که شمای خسیس ما رو دعوت کردید.. آیگل: ---محمد هیچم خسیس نیست.. "آیگل به انگلیسی حرف میزنه، ولی خب حرف‌های فارسی ما رو متوجه میشه" خندیدم‌ و گفتم: _فردین..! _خانم رو آقاشون حساسه.. فردین: -دقیقا.. محمد و فردین با هم گرم صحبت شدن.. آیگل: ---حجاب خیلی بهتون میاد _وای ممنون عزیزم، چشم‌هات قشنگ میبینه؛ _راستی شما مسلمون‌ هستی؟! ---نه،من دین خاصی ندارم.. ---معتقدم انسان باید آزاد باشه... خندیدم؛ _خب مثلا من که دین دارم اسیرم؟! ---نه،منظورم این نبود _می‌دونم بابا... ---ولی محمد شیعه است،مثل شما... ---ولی خب احساس می‌کنم خیلی فرق دارید.. _خب آره، بعضیا به دینشون پایدارن و احترام میزارن بعضیا هم دینشون براشون مهم نیست و آشکارا میگن... ---آخه من یک مسئولی رو دیدم، خانومش مثل تو محجبه بود بعد خودشم لباسِ‌روحانی تنش بود ولی دزدی می‌کرد تو دولت _خب بعضیا هم هستن که پشت لباسِ دینشون هزارتا غلط می‌کنن که در دین مورد قبول نیست و فقط این کار رو می‌کنن که دین خراب بشه و مردم شکی نکنن.. _ولی برعکس این مردم هستن که از دین زده میشن.. ---چقدر عوضی... "زدیم زیر خنده، دختر خوبی بود،دوسش داشتم.. شماره هامون رو بهم دادیم تا مثل دوتا دوست باشیم" اون شب هم با کلی خاطره پیش محمد و ایگل گذشت.
رمــــان "آنلاین در پناه زهرا💕" ‌ ‌ با فردین از رستوران اومدیم بیرون.. _ساعت چند هست فردین؟! -‌ساعت ۲۱:۳۰ _وااای چقدر زوده هنوووز، _بریم بیرون..؟! -من که از خدام هست بریم.. هنوز نمی‌تونم باور کنم.. اون مثل دوستمه.. مهدیار...!این از کجای فکرم در اومد؟! چرا آنقدر به مهدیار فکر می‌کنم..!!" -حواست کجاست هدیه؟! _ها؟!هیچی‌.. -میگم بستنی می‌خوری؟! _واااااااااااااای‌،چرا که نه.. -خب حالا آبروریزی نکن ملت میگن چه مرد بدبختیه که زنش تا حالا بستنی نخریده.. _وااااای مگه آدم از بستنی سیر میشه..؟! فردین رفت و با دوتا بستنی قیفی برگشت.. _بَه‌بَه،خیلی‌ممنون.. _دوتاش ماله من هست دیگه؟! -واقعا می‌خوری دوتاش رو..؟! _نگاه کن فردین من مثل این دخترا سوسول نیستماااا؛من شکمو هستم.. _تازه احتمال داره بفرستَمِت دوتا دیگه بخری.. -فکر کنم شوهر کردم تا اینکه زن بگیرم... _تا دلتم بخوااد دوتا بستنی رو گرفتم و شروع کردم به خوردن.. 'وای خیلی خوشمزن" فردین هم با چشم‌های گشاد شده و لبخند ملیح نگاهم‌ می‌کرد.. فکر کرده می‌تونه من رو منصرف کنه با این نگاه‌ها -شبیه این خرس‌های کثیف و گودزیلا داره میخوره،آبرو نَموند واسم... یه نگاه به خودم کردم، دور لبم کلا بستنی شده بود.. دوتا بستنی تو دستم که حالا نصفشون رو خورده بود کم‌کم آب شده بود و ریخته بود رو دستم وااقعااا دیدنی بود.. برای تلافی حرفش یکی از بستنی‌ها رو زدم تو صورتش... -دختره‌ی روااااانی.. _این کار رو کردم که مثل خودم کثیف بشی احساس غربت نکنم.. -من اگه‌ دستم بهت برسه.. و یه خیز برداشت سمتم که پاهام خودکار دَوید همه داشتن نگاه می‌کردن.. چادرم رو از پشت قاپید و من رو محکم گرفت و انداخت تو حوض وسط میدون.. من هم کم نیاوردم و پاهااش رو کشیدم، اون هم افتاد تو آب.. -وااااای دختر، یعنی تو دیگه کی هستی..! با لباس‌های خیس اومدیم بیرون و زنگ زدیمـ به تاکسی مخصوص هتل.. تا تاکسی هتل بیاد نشستیم کنار بلوار میدون.. یه نگاه به فردین کردم؛ موهاش خیس و بهم ریخته، لباس‌هاش که چسبیده بود بدنش. و لرزش اندامش که واسه سرما بود... من هم دست کمی از اون نداشتم؛ چند دقیقه نگذشته بود که زنی اومد سمت ما.. دست کرد تو کیفش و چند دلار گزاشت تو بغل فردین و رفت.. -برای چی پول داد؟! _به خیالم‌ که که فکر کرده گدائیم‌.. "زدم زیر خنده" فردین که خونِش به جوش اومده بود؛ -وااااای هدیه..!! -این یعنی نهایت خِفَت؛من رو گدا هم کردی...!! -وااای دختره‌ی چِل روانی.. من فقط می‌خندیدم یه نگاه به صورتم کرد،بعد خودشم زد زیر خنده.. -یعنی واقعا باحالی،با تو آدم بهش خوش می‌گذره.. _آره دیگه در جریانم.. -حالا من یه چیز گفتم،تو چرا تو هوا می‌گیری..!! _آخه حقیقته -من اعتمادبه‌نفس تو رو داشتم با انجلیناجولی ازدواج می‌کردم.. _اَه..چه کسی هم حالا! -دقیقا،به پای تو نمیرسه.. _از نظر تو حتما انجلیناجولی بهتره.. _دیگه این تعارف نداره که.. صداش آروم شد -نه بخدا،جدی میگم.. -باور کن الان به جز تو دوست نداشتم هیچکی کنارم باشه..💕 ‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مرا عهدیست با جانان...❣ اول هر صبح قرار دعای ❤️ قرار عاشقی❣
13.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مرا عهدیست با جانان...❣ اول هر صبح قرار دعای ❤️ قرار عاشقی❣ ‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌ 『❥⇣•』___ @Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♥️ آمدم با این دل بشکسته ام یاد تودر محفلی بنشسته ام🪷 مهدی زهرا ، گل نرجس بیا در جهان تنها به تو دل بسته ام🍀 🌤 ❥⇣•』___ @Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
💠حدیث طی الارض یاران قائم عجل الله تعالی فرجه الشریف 🔸 امام صادق علیه السلام : گویا قائم علیه السلام را می بینم که بین رکن و مقام ایستاده، جبرئیل علیه السلام از سمت راست او فریاد می زند: "البَیعه لله، بیعت برای خدا" آنگاه شیعیان آن حضرت از اطراف و اکناف زمین با طی الارض اطراف آن حضرت گرد آمده و با او بیعت می نمایند. 📚 الارشاد/ص361 『❥⇣•』___ @Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
🕯 به علی ظلم می‌کنند ... مصیبت اهل‌بیت من در وقت قیام قائم، زایل می‌شود ✅ در امالی (۱) طوسی از عبد الرّحمن بن ابی لیلی؛ روایت کرده که او گفته که: ▪️ پدرم گفت: ▫️ پیغمبر، در دعوای خیبر، بیرق را به علی بن ابی طالب داد، پس خدا برای او فتح کرد. ▪️ (پدرم) بعد از آن حکایت روز غدیر و بعض فضایل آن حضرت را که در آن‌روز واقع شده بود نقل نمود تا این‌که گفت: ▫️ پیغمبر گریه کرد. گفتند: 🔹 یا رسول اللّه چرا گریه می‌کنی؟! ▫️ فرمود: 🔸 《 جبرییل به من خبر داد به علی ظلم می‌کنند، حقّش را از او می‌گیرند، با وی می‌جنگند، بعد از او، اولادش را می‌کشند و بر ایشان ظلم می‌کنند. ✳️ و جبرییل از پروردگار خود به من خبر داد که مصیبت اهل‌بیت من در وقت قیام قائم، زایل می‌شود و کلمه ایشان بلند می‌گردد؛ امّت بر محبّت ایشان اتّفاق می‌کنند، دشمن ایشان کم می‌شود و ناخوش دارنده ایشان ذلیل و مدّاحشان بسیار می‌گردد. ⌛️ این در وقتی است که بلاد متغیّر و بندگان ضعیف و از فرج مأیوس گردند، در این‌ حال، قائم ظهور می‌کند؛ ❇️ نام او، نام من است و نام پدرش، مثل نام پسر من است، او از اولاد دختر من است، خدا، به وسیله ایشان حق را ظاهر می‌سازد و با شمشیرهای ایشان، باطل را خاموش می‌نماید، پاره‌ای از مردم از روی ترس و پاره‌ای دیگر از راه رغبت و میل تابع ایشان می‌شوند.》 ▪️ راوی گوید: ▫️ گریه پیغمبر ساکن گردید و فرمود: 🔸 مژده باد به شما! به درستی که وعده خدای تعالی خلاف نمی‌شود و قضای او رد نمی‌گردد، به درستی که فتح خدا نزدیک است. ▫️ بعد از آن، حضرت دعا کرد، گفت: 🔸 پروردگارا ایشان اهل‌بیت منند، رجس و خباثت را از ایشان دور کن، ایشان را پاک و پاکیزه گردان، آن‌ها را حفظ و مراعات کن، یار و یاورشان باش و ذلیل‌شان مگردان و ایشان را خلیفه من قرار ده! ⬅️ العبقری الحسان، جلد۱، صفحه: ۳۱۰ (۱). الأمالی، صص ۳۵۲- ۳۵۱؛ بحار الانوار، ج ۲۸، ص ۴۷- ۴۵. 🏷 علیه السلام عج ❥⇣•』___ @Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
✳️ زهر هجر تو چشيديم و نديديم تو را به وصالت نرسيديم و نديديم تو را ✳️ شايد ايام کهن‌سالی ما جلوه کنی در جوانی که دويديم و نديديم تو را ❥⇣•』___ @Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•