عالم برزخ در چند قدمى ما
محمد محمدى اشتهاردى
- ۹ -
24- تابلوى گويا از چگونگى مرگ و عالم برزخ، در گفتار مرده با سلمان
سلمان فارسى، آن يار برگزيده و ممتاز خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) و على (عليه السلام)، گفتگوئى با يكى از مردگان دارد، كه ترسيمى روشن از حوادث هنگام مرگ و عالم برزخ است، آن را در اينجا براى روشن شدن بيشتر جزئيات حوادث مرگ و بعد از مرگ مىآوريم:
سلمان ساعات آخر عمر را مىپيمود و در مدائن بود، بيمار و بسترى گرديد، اصبغ بن نباته يكى از ياران خاص امام على (عليه السلام) مىگويد:
همواره به عيادت سلمان مىرفتم، وقتى كه بيماريش سخت شد و يقين به مرگ يافت، به من فرمود: اى اصبغ، رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم) به من خبر داده كه هرگاه اجلم فرا رسيد، مردگان با من صحبت مىكنند، اگر ممكن است تابوتى فراهم كن و مرا در ميان آن بگذار و چهار نفر را خبر كن تا گوشههاى تابوت مرا بلند كنند و مرا به قبرستان ببرند.
اصبغ مىگويد: به دستور سلمان عمل كرديم، تابوت را برداشته و به قبرستان برديم، و در آنجا بر زمين نهاديم، از ما خواست كه او را روبروى قبله بنشانيم، وقتى كه رو به قبلهاش كرديم، با صداى بلند، خطاب به مردگان گفت:
السلام عليكم يا عرصه البلاء السلام عليكم يا محتجبين عن الدنيا: سلام بر شما اى همنشينان با خاك محنت، سلام بر شما اى چشم پوشيدگان از دنيا
هيچكس پاسخ سلمان را نداد.
بار دوم صدا زد:
السلام عليكم يا من جعلت الارض عليكم غطاء، السلام عليكم يا من لقوا اعمالهم فى دار الدنيا...
سلام بر شما اى كسانى كه زمين پوشش شما شده، و با اعمال خود در دنيا ملاقات كردهايد، سلام بر شما اى منتظران نفخه نخستين قيامت شما را به خداى بزرگ و پيامبر گرامى سوگند مىدهم كه يكى از شما جواب مرا بدهد و با من سخن بگويد، من سلمان فارسى آزاد شده به دست رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم)، هستم، پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم)، به من وعده داده كه هرگاه مرگم فرا رسيد، مردهاى با من سخن مىگويد.
وقتى سلمان به اينجا رسيد و ساكت شد، ناگاه مردهاى در قبر خود به زبان آمد و گفت:
السلام عليك و رحمة اللّه و بركاته يا اهل البنا، و الفناء المشتغلون بعرصه الدنيا ها نحن لكلامك مستمعون، و لجوابك مسرعون، فسل عما بدالك يرحمك اللّه.
سلام و رحمت و بركات خدا بر تو باد، اى صاحب خانه فانى، و سرگرم شدگان به امور دنيا، ما سخن تو را شنيديم و به پاسخت شتافتيم، از هر چه مىخواهى بپرس كه خدا تو را رحمت كند.
آنگاه بين سلمان و آن مرده، چنين گفتگو شد:
سلمان: آيا تو اهل بهشت هستى، يا اهل جهنم؟
مرده: اى سلمان! من از كسانى هستم كه خدا به فضل و كرمش بر من منت نهاد و مرا از اهل بهشت نمود.
سلمان: اى بنده خدا اكنون، چگونگى مرگ را براى من تعريف كن، كه آن را چگونه يافتى و هنگام آن چه ديدى و با تو چه شد؟
مرده: آرام بگير اى سلمان! سوگند به خدا اگر مرا با قيچى بريده بريده مىكردند و با اره، جدا جدا مىنمودند، از سكرات مرگ بر من آسانتر بود، بدان كه من در دنيا از كسانى بودم كه خداوند توفيق انجام كارهاى نيك را به من داده بود، واجبات الهى را به جا مىآوردم، و قرآن را تلاوت مىكردم و در نيكى به پدر و مادرم اقدام جدى داشتم، و از كارهاى حرام دورى مىنمودم، و ستم نمىكردم و در طلب روزى حلال كوشا بودم، به خاطر آن كه از حساب الهى، ترس داشتم، در بهترين زندگى و غرق در نعمتها بودم كه ناگهان بيمار شدم، چند روزى نگذشت كه لحظات آخر عمرم فرا رسيد، شخص تنومند بد منظرى را ديدم، در برابر صورتم ايستاد، تا به چشمانم اشاره كرد نابينا شدم، و به گوشم اشاره كرد كر شدم، به زبانم اشاره كرد لال شدم، در اين حال صداى بستگانم به گريه بلند شد، از آن شخص پرسيدم: كيستى؟ كه اين گونه بر من مسلط مىباشى؟.
گفت: عزرائيل هستم، آمدم تا تو را به سراى آخرت كوچ دهم، كه مدت زندگى تو به پايان رسيد، در همين هنگام دو نفر خوش قيافه آمدند و يكى در طرف راست، و ديگرى در طرف چپم قرار گرفتند، بر من سلام كردندو گفتند: ما نامه اعمال تو را آورديم، بگير و بخوان، ما دو فرشتهاى هستيم كه در دنيا اعمال تو را مىنوشتيم، آنها دو فرشته رقيب و عتيد بودند (187)
نامه نيكىها را از فرشته رقيب گرفتم و خواندم، شادمان شدم، ولى با ديدن، نامه گناهان كه از فرشته عتيد به من رسيد و گريان و غمگين شدم.
آن دو فرشته به من گفتند: به تو مژده باد، نگران مباش كه به تو نيكى مىرسد. در اين هنگام، عزرائيل روحم را به طور كلى قبض كرد، صداى گريه بستگانم بلند شد، عزرائيل به بستگانم مىگفت : چرا گريه مىكنيد، سوگند به خدا ما به او ظلم نكرديم تا گله كنيد، و به او تعدى نكرديم تا ناله و گريه كنيد، ما و شما بنده يك خدا هستيم، اگر خدا به شما درباره ما فرمان مىداد، اطاعت مىكرديم، چنانچه ما امر او را اطاعت نموديم، روح اين ( تازه گذشته) را قبض نكرديم، مگر پس
از آنكه عمرش سپرى شد، و اجلش فرا رسيد، ناراحت نباشيد كه او به سوى خداى بزرگوار كوچ مىكند، كه هر طور بخواهد دربارهاش حكم نمايد كه خداوند بر همه چيز توانااست، پس اگر صبر كنيد از طرف خدا پاداش مىبريد، و اگر بيتابى كنيد، گناه كردهايد من بسيار به سراغ شما مىآيم، پسران و دختران و پدران و مادران را از شما مىگيرم.
سپس عزرائيل از من منصرف شد و روح مرا همراش برد، در اين هنگام فرشتهاى نزد او آمد و روح مرا از او گرفت و در ميان پارچهى حرير نهاد و يك لحظه به سوى آسمان بالا برد، و در پيشگاه عدل الهى قرار داد، خداوند مطالبى در مورد اعمال كوچك و بزرگ، نماز، روزه، حج، قرائت قرآن، زكات، صدقات، ساعت شب و روز، اطاعت پدر و مادر، آدم كشى، خوردن مال يتيم و حرام و امثال اين امور پرسيد.
سپس آن فرشته روح مرا به اذان خدا به سوى زمين رد كرد، در اين هنگام غسل دهنده آمد و لباسهايم را از تنم خارج ساخت، و به غسل دادن بدنم مشغول شد، روحم با او فرياد مىزد:
اى بنده خدا با اين بدن ضعيف مدارا كن، سوگند به خدا از رگى خارج نشدم مگر اينكه پاره شد، از عضوى بيرون نرفتم مگر اينكه خورد شد، سوگند به خدا، اگر غسل دهنده فرياد مرا مىشنيد، هرگز مردهاى را غسل نمىداد، سپس او آب را بر بدنم جارى ساخت و مرا سه غسل داد، و در سه پارچه كفن كرد و حنوط نمود و اين آخرين توشهام بود كه به سوى آخرت رفتم، بعد از غسل انگشترم را از دست راستم بيرون آورد و به پسر بزرگم داد و به او تسليت گفت، پس از كفن كردن مرا تلقين نمود و سپس خويشانم را صدا زد: بيائيد و با وى وداع كنيد، آنها براى وداع آمدند، پس از وداع، جنازه را در ميان تابوت نهاد و برداشتند، روحم در اين هنگام بين چهره و كفنم بود، تا اينكه مرا براى نماز بر زمين نهادند و نماز خواندند و سپس مرا به كنار قبرم آوردند و در داخل قبر سرازير نمودند، در اين وقت، وحشت عظيمى مرا فرا گرفت.
اى سلمان! گوئى از آسمان به زمين افتادم، سپس خشت لحد را چيدند و قبر را با خاك پوشاندند، در اين هنگام روحم به زبان و قلب و گوشم مراجعه كرد(پيوندش با اين سه عضو برقرار شد) آنگاه بستگانم مراجعت كردند، در اين هنگام پشيمانى مرا فرا گرفت و گفتم: اى كاش من نيز با آنها مراجعت مىكردم، شخصى از جانب قبر در جوابم گفت:
كلا انها كلمه هو قائلها و من ورائهم برزخ الى يوم يبعثون.
نه چنين است، اين فقط گفتارى است كه او به زبان مىگويد و در پشت سر آنها برزخى است تا هنگامى كه در روز قيامت برانگيخته مىشوند ( مومنون. 10).
از آن جواب دهنده پرسيدم : كيستى؟ گفت : فرشته منبه ( بيدارگر) هستم(188)
خداوند مرا به همه انسانها مامور كرده، بعد از مرگ، اعمال آنها را به آنها خبر دهم، سپس همين فرشته مرا نشانيد و گفت بنويس.
گفتم: كاغذ ندارم.
گوشه كفنم را گرفت و گفت: اين كاغذ، بنويس؟
گفتم: قلم ندارم:
گفت: انگشت سبابه تو قلم تو است.
گفتم: مركب ندارم.
گفت: آب دهانت مركب است.
سپس او مىگفت و من مىنوشتم، همه اعمال از كوچك و بزرگ را گفت و من نوشتم، آنگاه نامه مرا گرفت و مهر كرد و پيچيد و به گردنم افكند.
به فرشته منبه گفتم: چرا با من چنين مىكنى؟
گفت: آيا شنيدهاى كه خداوند در قرآن مىفرمايد:
و كل انسان الزمناه طائره فى عنقه و نخرج له يوم القيامه كتابا يلقاه منشورا - اقرا كتابك كفى بنفسك اليوم عليك حسيبا.
اعمال هر انسانى را به گردنش قرار داديم، و روز قيامت كتابى براى او بيرون مىآوريم كه آن را در برابر خود گشوده مىبينيد ( اين همان نامه اعمال او است، به او مىگوئيم) كتابت را بخوان، كافى است كه امروز خود حسابگر خود باشى ( سوره اسرار - 13 و 14)...
سپس فرشته منبه رفت، فرشته منكر آمد... گفت: اى بنده خدا به من بگو : پروردگارت كيست؟ دينت چيست و پيامبرت كدام است...
من به لطف خدا در پاسخ گفتم، خدا، پروردگار من است، محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) پيامبر من است، اسلام دين من است، قرآن كتاب من است، كعبه قبله من است، على (عليه السلام) امام من است، مومنان برادران من هستند و به يكتائى خدا و رسالت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) گواهى مىدهم، اين است سخن و اعتقاد من، و بر اين اساس با خدايم در معاد، ملاقات مىكنم، در اين هنگام فرشته منكر به من گفت: اى بنده خدا سلامت و نجات بر تو بشارت باد، تو از (عذاب و بازجوئى) رهايى يافتى سپس از نزد من رفت، و فرشته نكير با هيئتى... نزد من آمد و گفت: اعمال خود را بياور، اعتقادات و اعمال خود را شرح دادم... مرا به نعمتهاى الهى بشارت داد و مرا در قبرم خوابانيد و گفت : نم كنومه العروس. مانند خواب ناز عروس بخواب، از ناحيه سر، درى از بهشت را برويم گشود، و از ناحيه پا درى از دوزخ را به سويم باز كرد، قبرم وسعت عجيبى پيدا كرد، و از جانب بهشت، نسيم بهشتى در قبرم مىوزيد، سپس در دوزخ را كه از ناحيه پا بود بست...
اين است سرگذشت من ! آنگاه آن مرده، شهادتين را به زبان جارى كرده... و سخنش قطع شد
سلمان به اصبغ بن نباته و همراهان گفت: مرا پائين بياوريد و تكيه دهيد، آنها چنين كردند، سلمان دعائى خواند و سپس ماجراى وفات سلمان پيش آمد(189)
25- داستان عجيب از كيفر مخالف ولايت على (عليه السلام) در عالم برزخ
علامه طباطبائى ( صاحب تفسير الميزان) نقل كرد: استاد ما عارف برجسته حاج ميرزا على آقا قاضى مىگفت : در نجف اشرف، در نزديكى منزل ما، مادر يكى از دخترهاى افندىها (سنىهاى دولت عثمانى) فوت كرد.
اين دختر در مرگ مادر، بسيار ضجه و ناله مىكرد و عميقا ناراحت بود، و با تشييع كنندگان تا كنار قبر مادرش آمد و آنقدر گريه و ناله كرد كه همه حاضران به گريه افتادند. هنگامى كه جنازه مادر را در ميان قبر گذاشتند، دختر فرياد مىزد: من از مادرم جدا نمىشوم
هرچه خواستند او را آرام كنند، مفيد واقع نشد، ديدند، اگر بخواهند با اجبار، دختر را از مادر جدا كنند ممكن است جانش به خطر بيفتد، سرانجام بنا شد دختر را در قبر مادرش بخوابانند، و دختر هم در كنار پيكر مادر در قبر بماند، ولى روى قبر را با خاك نپوشانند، بلكه با تخته بپوشانند، و دريچهاى بگذارند تا دختر نميرد، و هر وقت خواست از آن دريچه بيرون آيد.
دختر در شب اول قبر، كنار مادر خوابيد، فرداى آن شب آمدند و سرپوش را برداشتند، تا ببينند بر سر دختر چه آمده است؟
ديدند تمام موهاى سر او، سفيد شده است.
پرسيدند: چرا اين طور شدهاى؟
در پاسخ گفت: شب كنار جنازه مادرم در قبر خوابيدم، ناگهان ديدم دو نفر از فرشتگان آمدند، و در دو طرف ايستادند و يك شخص محترمى هم آمد و در وسط ايستاد، آن دو فرشته مشغول سؤال از عقائد مادرم شدند، و او جواب مىداد، سؤال از توحيد نمودند جواب درست داد، سؤال از نبوت نمودند، جواب درست داد كه پيامبر من : محمد بن عبداللّه (صلى الله عليه و آله و سلم) است، تا اين كه پرسيدند امام تو كيست؟
آن مرد محترم كه وسط ايستاده بود، گفت : لست لها با امام من امام او نيستم ( آن مرد محترم امام على (عليه السلام) بود).
در اين هنگام، آن دو فرشته، چنان گرز بر سر مادرم زدند كه آتش به سوى آسمان زبانه كشيد، من بر اثر ترس و وحشت زياد به اين وضع كه مىبينيد (كه موهاى سرم سفيد شده) در آمدم.
مرحوم قاضى مىفرمود: چون تمام افراد طايفه آن دختر در مذهب اهل تسنن بودند، تحت تاثير اين واقعه قرار گرفته و شيعه شدند (زيرا اين واقعه با مذهب تشيع، تطبيق مىكرد) و خود آن دختر، جلوتر از آنها به مذهب تشيع گرويد.(190)
26- ارواح مومنان در وادى السلام
از احمد بن عمر نقل شده كه يكى از اصحاب امام صادق (عليه السلام) گفت: به آن حضرت عرض كردم: برادرم در بغداد است و نگرانم كه او در آن جا بميرد
آن حضرت فرمود: باكى نداشته باش، هر جا كه خواهد بميرد، زيرا هيچ مومن در شرق زمين و يا در غرب زمين باقى نمىماند، مگر آنكه خداوند روح او را در وادى السلام با روح مومنان ديگر قرار دهد.
عرض كردم: وادى السلام كجاست؟
فرمود: در پشت كوفه، سپس فرمود: آگاه باش مثل اينكه من اجتماع ارواح را مىبينم كه حلقه حلقه نشستهاند و با يكديگر گفتگو دارند (191)
27- عذاب شركت كنندگان در قتل امام حسين (عليه السلام) در عالم برزخ
عبداللّه بن كثير مىگويد: همراه امام صادق (عليه السلام)، از مدينه به سوى مكه مىرفتيم، در مسير راه به منزلگاه عسفان رسيديم، سپس در آنجا از كنار كوه سياه رنگ زمختى كه وحشتزا بود عبور نموديم، به امام صادق (عليه السلام) عرض كردم: اى فرزند پيامبر! اين كوه چقدر وحشت آور است، من در راه كوهها كوهى مانند اين كوه وحشت آور نديدهام!
امام صادق (عليه السلام) فرمود: آيا مىدانى، اين كوه چه كوهى است؟ به اين كوه كوه كمد گفته مىشود، كه بر درهاى از درههاى دوزخ قرار دارد، كه شركت كنندگان در قتل امام حسين (عليه السلام) در آن دره، عذاب مىشوند و در زير آن آبهاى دوزخ از غسلين (چرك و خون) و صديد (بد بو و گنديده) و حميم (بسيار سوزان) جريان دارد، آنها افرادى از منافقان كه قبلا باعث چنان ظلمها شدند، در آن عذاب مىگردند و فريادشان بلند است، و من اكنون شركت كنندگان در قتل پدرم (امام حسين) را كه در اين دره عذاب مىشوند، مىنگرم...(192)
28- مارى به نام شجاع ، در قبر
امام كاظم (عليه السلام) فرمود: هرگاه مومنى نزد برادر مومن خود بيايد و از او حاجتى بخواهد، اين موضوع در حقيقت، رحمتى، از جانب خداست كه به سوى او آمده، اگر حاجت او را روا كند به ولايت ما كه متصل به ولايت الهى است، نائل شده است، و اگر با اين اينكه توانائى دارد، حاجت او را برنياورد، سلط اللّه عليه شجاعا من نار ينهشه فى قبره الى يوم القيامه
خداوند مارى از آتش بر او مسلط كند كه تا روز قيامت او را بگزد (193)
29- ارواح كافران در برهوت
عصر خلافت ابوبكر بود، جوانى يهودى نزد او آمد و گفت: سلام بر تو اى ابوبكر بعضى از اطرافيان به گردن او ضربهاى زدند، و به او اعتراض شد كه چرا، ابوبكر را به عنوان خليفه، سلام نكرده است؟
سپس ابوبكر گفت: حاجتت چيست؟
يهودى: پدرم فوت كرده و گنجها و اموالى را باقى گذاشته، ولى جاى آنها معلوم نيست، اگر تو جاى آنها را آشكار كنى و در اختيارم بگذارى، در حضور تو مسلمان مىشوم و غلام تو مىگردم و يك سوم آن اموال را به تو مىدهم، و يكسوم آن را به مسلمانان مهاجر و انصار مىدهم و يكسوم آن را خودم برمىدارم.
ابوبكر: اى خبيث، آيا غير از خدا كسى داراى علم غيب است؟
يهودى نزد عمر آمد و بر او سلام كرد، و ماجرا را گفت، عمر نيز! گفت : آيا غير از خدا كسى علم غيب مىداند؟
آن يهودى به حضور اميرمومنان على (عليه السلام) آمد، آن حضرت در مسجد بود، يهودى بر او سلام كرد، پس از گفتگوئى، ماجراى خود را بيان كرد و قول داد كه اگر اموال و گنجهاى پدرش پيدا شود، مسلمان شده و يك سوم آن را در اختيار على (عليه السلام) و يك سومش را در اختيار مهاجر و انصار و يكسومش را خودش بردارد.
امام على (عليه السلام) نامهاى به او داد و فرمود: صفحه هائى را كه بر رويش مىنويسد بردار و بر سرزمين يمن برو، و در آنجا به بيابان برهوت كه در حضر موت قرار گرفته برو، هنگام غروب خورشيد، در آنجا بنشين، كلاغهايى كه منقارشان سياه است و به طرف تو مىآيند و قار قار مىكنند، در اين هنگام پدرت را با نام صدا بزن و بگو : اى فلانى من فرستاده وصى محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) هستم با من سخن بگو، همانا پدرت جواب تو را مىدهد، هر چه جواب داد در صفحاتى كه همراه دارى بنويس، و سپس به سرزمين خيبر برو و مطابق آنچه نوشتهاى عمل كن
آن يهودى به يمن رفت و در آنجا به بيابان برهوت رفت و هنگام غروب، كلاغهائى را كه منقارشان سياه بود ديد، پدرش را با ذكر نام صدا زد، پدرش جواب داد: واى بر تو، براى چه در اين وقت به اين مكان كه مكان دوزخيان است آمدهاى.
او گفت: آمدهام از تو بپرسم، اموال و گنجهايت در كجا هستند پدر جواب داد: در فلان باغ، در ميان فلان ديوار قرار دارند.
يهودى، پاسخ پدرش را نوشت، پدرش به او گفت: واى بر تو، از دين محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) پيروى كن آنگاه آن كلاغها رفتند، يهودى به سرزمين خيبر رفت و محل اموال و گنجها را پيدا كرد كه مقدارى ظروف طلا و نقره در ميان آنها بود، آنها را به درهم و دينار مبدل نمود و سپس به مدينه مراجعت كرد و به حضور امام على (عليه السلام) رسيد و گفت: گواهى مىدهم كه معبودى جز خداى يكتا نيست، و محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم) است، و تو براستى وصى محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) و برادر او، و امير مومنان (عليه السلام) هستى، اينها درهمها و دينارها است كه در اختيار شما مىگذارم اينها را در هر موردى كه خدا و رسولش خواسته مصرف كن
مسلمانان اجتماع كردند، و به على (عليه السلام) عرض نمودند كه چگونه شما به اين امور مخفى، آگاه شدى؟
امام على (عليه السلام) فرمود: از رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم) شنيدم، و اگر بخواهم به پيچيدهتر از اين خبر دهم...(194)
30- ارواح مومنان در وادى السلام نجف
اصبغ بن نباته مىگويد: روزى امام على (عليه السلام) از كوفه به سوى صحراى نجف يك فرسخى كوفه بيرون رفت، در آنجا در زمينى بى آنكه فرشى بگستراند، دراز كشيد، ما نيز به او پيوستيم، قنبر غلام على (عليه السلام) گفت : اى امير مومنان! آيا اجازه مىدهيد فرشى بياورم و بگسترانم، تا روى فرش قرار بگيريد؟
فرمود: نه اينجا تربت مومن و مزاحمت با محل نشستن مومنان است
اصبغ عرض كرد: تربت مومن را شناختم (كه همان خاك قبر او است) ولى منظور از مزاحمت در محل نشستن مومنان چيست؟
امام على (عليه السلام) فرمود: اگر پردهها برداشته شود، ارواح مومنان را مىنگريد، در اين پشت (نجف به نام وادى السلام) ارواح مومنان، حلقه حلقه به گرد هم نشستهاند و با همديگر ملاقات و گفتگو مىكنند، در اين پشت، روح هر مومنى هست، ولى در وادى برهوت، روح هر كافرى وجود دارد(195)
31- ارسال غذا به مردگان
در شهر سمرقند، يكى از مسلمانان، بيمار شد، نذر كرد كه اگر سلامتى خود را باز يابد، مزد كار روز جمعهاش را به نيت پدر و مادرش كه از دنيا رفته بودند، صدقه بدهد.
او پس از مدتى، سلامتى خود را باز يافت، به نذر خود وفا كرد، و مزد كار روز جمعهاش را به نيت پدر و مادرش، صدقه مىداد، تا اين كه در يكى از روزهاى جمعه، هر چه به دنبال كار رفت، كارى پيدا نكرد، در نتيجه آن روز مزدى بدست نياورد تا به نيت پدر و مادرش صدقه بدهد.
از يكى از علماى عصر خود پرسيد: اين جمعه كارى برايم پيدا نشد تا مزدش را به نيت پدر و مادرم صدقه بدهم، اكنون چه كنم؟
آن عالم به او گفت: از خانه بيرون برو، پوست خربزه يا... را پيدا كن و آن را بشوى و بر سر راه دهقانان كه از صحرا باز مىگردند بايست و آن پوست را پيش الاغ آنها بينداز و ثوابش را به روح پدر و مادرت، نثار كن،
او به اين دستور، عمل كرد، شب شنبه پدر و مادرش را در عالم خواب ديد كه با شادمانى بسيار، او را در آغوش محبت خود گرفتند و به او گفتند:
اى فرزند! براى ما آنچه لازم بود، پاداش فرستادى، تا اينكه ما به خربزه ميل وافر داشتيم، آن را نيز براى ما فرستادى، تو ما را خشنود ساختى، خدا تو را خشنود كند(196)
32- باطن ولايت و محبت على (عليه السلام) در عالم برزخ
مرجع بزرگ محقق اردبيلى، ملا احمد، معروف به مقدس اردبيلى (رحمة الله عليه) از علماى بسيار برجسته، و از پارسيان بسيار پاك و بافضيلت بود كه به سال 939ه. ق در نجف اشرف از دنيا رفت.
درباره كمالات اخلاقى، و فضائل معنوى اين مرد بزرگ، مطالب بسيار نقل شده، از جمله اينكه : براى زيارت به كربلا رفته بود، يكى از زائران كه او را نمىشناخت، از لباس و قيافه ساده او، خيال كرد كه يك خدمتكار عادى است، لباسهاى چرك شده خود را به او داد و گفت:
اينها را براى من بشوى
مححقق اردبيلى، لباسهاى او را گرفت و شست و سپس به او تحويل داد، در آن هنگام، آن مرد زائر او را شناخت و چند نفر نيز كه در آنجا بودند از جريان آگاه شدند و آن مرد زائر را سرزنش نمودند كه چرا به عالم بزرگ، مقدس اردبيلى توهين كردى؟...
محقق اردبيلى (رحمة الله عليه) آنها را از سرزنش كردن باز داشت و گفت:
حقوق برادران دينى نسبت به يكديگر، خيلى زيادتر از اينها است، كارى نكردم كه شما اين چنين جوش و خروش مىكنيد.
اين مرد بزرگ از دنيا رفت، پس از مدتى، يكى از مجتهدين وارسته او را در عالم خواب ديد كه با لباس زيبائى كه در تن دارد، با سيماى جذاب از حرم امير مومنان على (عليه السلام) بيرون مىآمد، از او پرسيد: چه عملى باعث شد كه شما داراى آن همه مقام شديد كه از سيمايتان پيداست؟
محقق اردبيلى (رحمة الله عليه) در پاسخ گفت: بازار اعمال كساد است، و نفع نبخشيد ما را غير از ولايت و محبت صاحب اين قبر (197)
طبق اين حكايت، محبت و ولايت امام على (عليه السلام)، يكى از موجبات مهم نجات در عالم برزخ است، چنانكه اين معنى، در روايات بسيار آمده است.
33- ملاقات وصى عيسى (عليه السلام) با امام على (عليه السلام)
در ماجراى جنگ صفين، كه در عصر خلافت امام على (عليه السلام)، بين آن حضرت و سپاه معاويه در گرفت، يكى از ياران امام على (عليه السلام) به نام قيس مىگويد: روزى در جبهه صفين، حضرت امام على (عليه السلام) هنگام مغرب، براى انجام نماز، كنار كوهى رفت، من در محضرش بودم، آن حضرت اذان گفت، بعد از اذان مردى به حضور آن حضرت آمد كه موهاى سر و صورتش سفيد بود، و چهراى روشن داشت، و گفت:
سلام و رحمت و بركات خدا بر تو باد اى امير مومنان!، آفرين بر وصى خاتم پيامبران، و پيشواى پيشتازان سفيد رو...
امير مومنان جواب سلام او را داد، و احوال او را پرسيد.
او گفت: حالم خوب است و در انتظار روح القدس هستم، و به خاطر ندارم كه امتحان هيچكس در راه رضاى خدا از امتحان تو بزرگتر، و ثوابش از تو نيكوتر، و مقامش از مقام تو ارجمندتر باشد، آنگاه گفت:
اى برادر من! بر اين مشكلات و رنجها، صبر كن تا حبيب من (محمد -ص) را ملاقات نمائى، من اصحاب و ياران خود از بنى اسرائيل را در گذشته ديدم كه از ناحيه دشمن چه سختى ها به آنها رسيد، بدن آنها را با اره مىبريدند، و روى تختههاى چوب ميخ كوب كرده و حمل مى نمودند
سپس آن مرد سفيد موى و روگشاده، با دستش به اهل شام (سپاه معاويه) اشاره كرد است و گفت: اگر اين بيچارگان رو سياه مىدانستند كه چه عذاب سختى در انتظار آنهاست دست از جنگ مىكشيدند.
و پس از آن، با دست اشاره به سپاه على (عليه السلام) كرد و گفت : اگر اين چهرههاى روشن مىدانستند كه چه پاداش عظيمى براى آنها فراهم شده، دوست داشتند كه بدن آنها را با قيچى آهنى پاره پاره كنند و در عين حال در راه يارى تو، استقامت نمايند.
سپس آن مرد با گفتن: والسلام عليك و رحمة اللّه و بركاته با امام وداع كرد، و از نظرها پنهان گرديد.
جمعى از ياران امام على (عليه السلام) مانند عمار ياسر، ابوايوب و... كه ملاقات و ناپديد شدن آن مرد را ديدند، و گفتار او را شنيده بودند، از امام على (عليه السلام) پرسيدند: اين، مرد كه بود؟
امام على (عليه السلام) فرمود: اين مرد شمعون بن صفا وصى حضرت عيسى (عليه السلام) بود، كه خداوند او را فرستاده بود تا مرا در اين جنگ، تائيد و تقويت كند.
همه آن ياران گفتند: پدران و مادرانمان بفدايت، سوگند به خدا همان گونه كه در ركاب رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم) با دشمنان مىجنگيديم و از او يارى مىكرديم، در ركاب تو با دشمن مىجنگيم و از تو يارى مىكنيم، و هيچ يك از مهاجران و انصار از فرمان تو سرباز نزند مگر آنكه شقى و تيره بخت باشد
امير مومنان (عليه السلام) درباره آنان دعا كرد و كردار آنان را ستود (198)
34- حادثهاى عجيب از نقل جنازه در عالم برزخ
سالهاى آغاز قرن سيزدهم بود، مرجع بزرگ تقليد آيت اللّه العظمى وحيد بهبهانى (رحمة الله عليه) در كربلا سكونت داشت، و داراى حوزه درسى بود و شاگردان بسيارى داشت.(199)
از شنيدنىها در اين عصر اينكه، يكى از شاگردان برجسته او به نام مولا محمد كاظم هزار جريبى نقل مىكند:
من در مجلس درس آيت آللّه وحيد بهبهانى در مجلس پائين صحن مقدس كربلا حضور داشتم، ناگاه مردى كه از زوار غريب بود، نزد آيت آللّه بهبهانى آمد و نشست و دست ايشان را بوسيد، و يك دستمال بسته كه در ميان آن طلاهاى زنانه بود نزد آيت آللّه بهبهبانى نهاد و عرض كرد، اين طلاها را در هر جا كه صلاح ديديد، به مصرف برسانيد.
آيت اللّه: اين طلاها از كجا به دست آمده، ماجرايش چيست؟
زائر غريب: اين طلاها، داستان عجيبى دارد: اگر اجازه بفرمائيد بيان كنم.
آيت آللّه : بيان كن.
زائر غريب: من از اهالى شيروان (يا دربند) هستم، به يكى از بلاد روسيه مسافرت كردم، و در آنجا تجارت و بازرگانى مىنمودم، و ثروت كلانى به دست آوردم، در آنجا چشمم به دخترى زيبا افتاد، شيفته جمال او شدم و سرانجام از او خواستگارى كردم.
او گفت : من مسيحى هستم، و تو مسلمان، اگر تو مسيحى شوى، حاضرم با تو ازدواج كنم.
بسيار غمگين شدم، حيران بودم كه چه كنم، كارم به جائى رسيد كه تجارت و شغلم را رها ساختم و آن چنان پريشان بودم كه نزديك بود هلاك گردم، سرانجام تصميم گرفتم به آن دختر اعلام كنم كه مسيحى شدهام، نزد خانواده آن دختر رفتم و رسما مسيحى شدم، و از اسلام برائت جستم، و آنها پذيرفتند و سرانجام با آن دختر ازدواج نمودم.
مدتى از اين ماجرا گذشت، ناگاه از عمل زشت خود، پشيمان شدم، و خود را سرزنش مىكردم كه اين چه كارى بود كه نمودهام، نه مىتوانستم به وطن باز گردم، و نه برايم ممكن بود كه به دستورهاى آئين مسيحيت عمل كنم.
در اين بحران، به ياد مصائب امام حسين (عليه السلام) مىافتادم و گريه مىكردم و از اسلام چيزى جز حسين (عليه السلام) و رنجهاى او در راه اسلام، در قلبم جائى نداشت، زار زار مىگريستم، همسرم با تعجب زياد از من مىپرسيد كه چرا گريه مىكنى؟
من با توكل به خدا، حقيقت را به او گفتم: كه در مذهب اسلام باقى هستم، و گريهام به خاطر مصائب آقا امام حسين(عليه السلام) است.
همسرم همين كه نام شريف امام حسين(عليه السلام) را شنيد، نور اسلام در قلبش پرتو افكند و هماندم مسلمان شد، و با من در مورد مصائب آن حضرت مىگريست.
روزى به او گفتم: بيا مخفيانه با هم به كربلا كنار قبر امام حسين(عليه السلام) برويم، تا در حرم آن حضرت، آشكارا اظهار اسلام كنى، او موافقت كرد، و با هم به فراهم كردن لوازم سفر، پرداختيم، در اين ميان او بيمار شد و در همان بيمارى از دنيا رفت، بستگان او جمع شدند و او را مطابق آئين مسيحيت همراه همه طلاها و زيورهائى كه داشت در قبرستان مسيحيان روسيه به خاك سپردند.
از فراق آن زن، بسيار محزون گشتم، تصميم گرفتم كه جسد او را از قبر بيرون آورده به شهرى ببرم و در قبرستان مسلمين دفن كنم، وقتى مخفيانه در دل شب، قبر را شكافتم، ديدم مردى با ريش تراشيده و سبيل كلفت، در آنجا مدفون است بسيار پريشان شده و تعجب كردم، در همان حال، خواب مرا فرا گرفت، در عالم خواب ديدم، شخصى به من مىگويد:
شادمان باش كه فرشتگان (نقاله) جسد همسرت را به كربلا بردند و در آنجا در ميان صحن، طرف پائين پا، نزديك منازه كاشى، دفن كردند، و اين جسد را كه در اين قبر مىبينى جسد فلان رباخوار است كه امروز او را در آنجا دفن كردند، و فرشتگان آن جسد را به اينجا آوردهاند، و زحمت حمل و نقل جنازه عيالت، از تو برداشته شد!.
بسيار خوشحال شدم و بى درنگ بار سفر بستم و به كربلا آمدم، و به توفيق الهى براى زيارت قبر شريف امام حسين (عليه السلام)، وارد حرم شدم، در آنجا از دربان صحن، پرسيدم، آيا فلان روز (نام همان روز دفن همسرم را به زبان آوردم در پاى مناره كاشى چه كسى را دفن كرديد؟.
گفتند: فلان ربا خوار را.
من قصه خودم را براى آنها باز گو كردم، آنها همان قبر را شكافتند، من وارد قبر شدم، ديدم عيالم در ميان لحد خوابيده است، همان دم زيورهاى او را كه طبق مذهب نصارى، با او دفن شده بود، بيرون آوردم، و به حضور شما رسيدم و تقديم مىكنم، تا در آنچه صلاح دانستيد به مصرف برسانيد!!.
آيت آللّه بهبهانى (رحمة الله عليه) آنها را گرفت و در راه تامين زندگى فقراى كربلا، به مصرف رسانيد(200).
عالم برزخ در چند قدمى ما
محمد محمدى اشتهاردى
- ۱۰ -
35- طبق نور، و بهرهمندى مردگان از اعمال نيك فرزندان
يكى از وارستگان به نام ابوقلابه مىگويد: همسايهاى داشتم مدتى بود از دنيا رفته بود، و تنها يك پسر از او باقى مانده بود و او هم ناصالح بود.
شبى از شبها در عالم خواب ديدم، به قبرستان رفتم، مشاهده كردم قبرها شكافته شده، و مردگان از قبرها بيرون آمدهاند و در پيش روى هر كدام طبقى از نور گذاشته شده، و آنها به خاطر آن طبق نور، شادمان هستند، در اين ميان ناگهان چشمم به همسايهام افتاد، ديديم طبق نور در پيش روى او نيست، علت آن را پرسيدم، در جواب گفت:
اين مردگان هر يك پسر صالح و دوستان و آشنايان صالح دارند، كه نثار آنها، صدقه مىدهند يا دعاى خير مىكنند، ولى من يك پسر دارم و او نيز ناصالح است و در فكر من نيست، از اين رو از طبق نور، محروم شدهام، و به همين جهت در نزد اين مردگان كه همسايه من هستند، خجالت مىكشم،.
ابوقلابه مىگويد: هنگامى كه از خواب بيدار شدم، و نزد پسر همسايه رفتم ، و ماجراى خوابم را براى او تعريف كردم، آن پسر، تحت تاثير قرار گرفت، و نزد من توبه كرد، و همواره به عبادت خدا مشغول گرديد، و به ياد پدر، صدقه مىداد و براى او طلب آمرزش و دعا مىكرد.
پس از مدتى، باز همان خواب را ديدم كه مردگان از قبرها بيرون آمده و در پيش روى هر كدام، طبق نورى قرار دارد، اين بار همسايهام را نيز ديدم كه در پيش رويش طبقى از نور كه روشنتر از همه طبقها بود قرار دارد، به من رو كرد و گفت:
اى ابوقلابه! خدا به تو جزاى خير عنايت كند، كه پسرم را هدايت كردى و مرا از آتش و خجالت همسايگان، نجات دادى. (201)
به اين ترتيب، مردگان از اعمال نيك و صدقاتى كه در دنيا نثار روحشان مىشود، بهرمند مىگردند.
36- آثار شادى بخش قرائت قرآن و دعا، براى مردگان
بانوئى به نام باهيه از زنان وارسته و باكمال بود، او هنگام مرگش سر به آسمان بلند كرد و گفت: اى خداى من! اى ذخيره من، اى مورد اعتماد من در زندگى و بعد از مرگ، هنگام مرگ تنها نگذار، وحشت قبر را از من دور ساز.
او از دنيا رفت، پسرش هر شب و روز جمعه، كنار قبرش، مىرفت، قدرى قرآن مىخواند و سپس براى او دعا و طلب آمرزش مىكرد، و همچنين براى اهل آن قبرستانى كه مادرش در آن، دفن بود، دعا و استغفار مىنمود.
آن پسر، شبى مادرش را در خواب ديد و احوال او را پرسيد، مادر گفت: پسر جان! مرگ، داراى سختىهاو دشواريهاى جانكاه است، ولى من هم اكنون بحمداللّه در برزخى هستم كه فرش شده، و با ريحان بهشتى خوشبو گشته و متكاهاى بهشتى در آن نهاده شده است.
پسر گفت: مادر جان ! چه حاجتى دارى؟
مادرگفت: پسرم! هرگز در شب و روز جمعه، از زيارت ما و ديدار در كنار قبر ما، دريغ نكن، هنگامى كه تو كنار قبرم مىآئى و قرآن و دعا مىخوانى، بسيار شاد مىشوم، آن هنگام كه به سوى قبر من مىآئى، مردگان مرا مژده مىدهند و مىگويند: اى باهيه ! پسرت به سوى تو مىآيد، من از مژده آنها شاد مىگردم، مردگانى كه در اطراف من هستند، نيز شاد مىشوند.
آن جوان (پسر باهيه) هر شب و روز جمعه كنار قبر مادرش مىرفت، و پس از تلاوت، چند آيه از قرآن، و دعا كردن، مىگفت:
انس اللّه وحشتكم، و رحم غربتكم، و تجاوز عن سيئاتكم و تقبل حسناتكم: خدا وحشت شما را با اونس خود، برطرف سازد، و به غريبى شما رحم كند، و از گناهانتان بگذرد، و نيكىهاى شما را بپذيرد.
آن جوان گفت: شبى در خواب ديدم، جمعى نزد من آمدند و گفتند ما اهل قبرستان هستيم، آمدهايم از شما تشكر كنيم، و تقاضا كنيم كه قرائت قرآن و دعا كنار قبر ما ادامه دهى و قطع نكنى. (202)
خدايا! سختىهاى هنگام جان دادن را بر ما آسان و گوارا گردان!
امام (عليه السلام) و اولياء خدا در اين لحظه خطير به فريادمان برسان!
پروردگارا! عذاب قبر، و دشواريها و فشارهاى عالم برزخ را از ما دور كن! و ما را براى فراهم نمودن بهشت برزخى، آماده و موفق ساز!
37- نقش استغفار دوستان، در نجات گرفتاران در عالم برزخ
علامه حاج ميرزا حسين نورى (رحمة الله عليه) صاحب مستدرك از يكى از علماى وارسته عصر خود، ملا ابوالحسن چنين نقل مىكند كه او گفت:
دوستى از علماى ربانى و وارسته به نام آخوند ملا جعفر داشتم، در زمان او، بيمارى واگير طاعون آمد، و افراد بسيارى بر اثر آن مردند، گروه بسيارى كه در معرض مرگ بودند، آخوند ملاجعفر را وصى خود قرار دادند، و از دنيا رفتند، آخوند ملا جعفر اموال آنان را جمع نمود تا به مصرف شايسته برساند، ولى هنوز آن اموال را به مصرف نرسانده بود، خودش نيز دار فانى را وداع كرد و آن اموال حيف و ميل شد (گويا او در مصرف آن اموال، كوتاهى كرده بود، از اين رو با بار سنگين مسئوليت، اجل فرا رسيد و در كام مرگ افتاد).
ملاابوالحسن مىگويد: مدتى بعد از رحلت دوستم آخوند ملا جعفر، به كربلا مسافرت كردم، شبى در نزديك حرم امام حسين (عليه السلام) خوابيدم و در عالم خواب مردى را ديدم كه زنجيرى به گردنش بستهاند، و دو طرف زنجير به دست دو نفر است، و زبان او بلند گشته و از دهان تا سينهاش آويخته شده است (در تعجب و هراس فرو رفتم، خدايا اين بيچاره كيست كه اين گونه در عذاب سخت است) او تا مرا ديد به طرف من آمد، نگاه كردم ديدم دوستم مرحوم اخوند ملا جعفر است!!.
بر تعجب و هراسم افزود، او خواست با من سخن بگويد، آن دو نفر را زنجير را كشيدند، و از سخن گفتن، او جلوگيرى كردند، از مشاهده حال او، آنچنان وحشت نمودم كه سه بار نعره زدم، و از خواب بيدار شدم، از من پرسيد، چه شده چرا فرياد مىكشى؟
ماجرايى كه در خواب ديده بودم براى او تعريف كردم، سپس به حرم شريف امام حسين (عليه السلام) رفتم و در كنار مرقد منور آن حضرت براى نجات دوستم ملا جعفر، دعا كردم و استغفار و زارى نمودم، و سپس در همان سال براى انجام حج به مكه مشرف شدم، و بعد به مدينه رفتم و به زيارت قبر مقدس رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم) و ائمه اطهار (عليه السلام) و اولياء خدا پرداختم، ولى طولى نكشيد كه در مدينه، بيمار شدم، به گونهاى كه نمىتوانستم حركت كنم، از دوستانم درخواست كردم كه مرا به حمام ببرند و شست شو بدهند و لباسم را عوض كنند و آنگاه مرا به روضه مطهر رسول اكرم(صلى الله عليه و آله و سلم) حمل نمايند، تا در آنجا به راز و نياز بپردازم و شفايم را بگيرم.
دوستانم درخواستم را انجام دادند، هنگامى كه وارد حرم مطهر رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم) شدم، بى هوش افتادم، وقتى كه به هوش آمدم مرا نزديك ضريح مقدس آن حضرت بردند، پس از زيارت، شفاى خود را از درگاه خداوند طلبيدم، و شفاعت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) را در مورد آخوند ملا جعفر درخواست نمودم، و همچنان به راز و نياز و گريه و استغفار مشغول بودم كه ناگهان احساس كردم كه بيماريم سبك شده و حالم رو به بهبودى است، به طورى كه خودم برخاستم و با پاى خود به خانهام باز گشتم.
پس از چند روز با دوستان كنار مرقد شريف شهداى احد رفتيم، در آنجا پس از زيارت، خواب مرا ربود، در عالم خواب مرحوم ملا جعفر را ديدم كه با قيافهاى شادان در حالى كه لباسهاى سفيد و زيبا در تن داشت، و عصائى در دستش بود، نزد من آمد و گفت:
مرحبا بالاخوه و الصدقه...
آفرين بر اين برادرى و صداقت و صميميت، كه در من روا داشتى، من در اين مدت ( در عالم برزخ) با عذابها و بلاهاى سخت درگير بودم و تو از روضه مطهر رسول اكرم(صلى الله عليه و آله و سلم) بيرون نيامدى، مگر اينكه با دعاها و راز و نيازهاى خود، مرا مشمول شفاعت رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم) نمودى، و خلاص كردى دو سه روز قبل مرا به حمام فرستادند و پاكيزه نمودند و اين لباسهاى پاكيزه را رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) به من اهداء نمود، و حضرت زهرا (سلام الله عليه) اين عبا را به من مرحمت فرمود، و اينك نزد تو آمدهام، تا نجات خودم را به تو مژده بدهم، خوشحال باش كه با سلامتى به وطن باز مىگردى، و همه افراد خانوادهات به سلامت هستند(203)
آرى اين است يك نمونه از هديههاى مومنين، به مومنانى كه از دنيا رفتهاند، بنابراين براى رهائى و نجات بستگان و دوستان خود در عالم برزخ، غافل نباشيم، كه قطعا راز و نياز و اعمال نيك ما، براى خلاصى گرفتاران، در عالم برزخ، مفيد و موثر خواهد بود.
هفت نمود از جلوههاى عالم برزخ
به هفت نمود جالب از جلوههاى عالم برزخ، دست يافتم، دريغم آمد كه اين كتاب، خالى از آنها باشد، نظر شما را در اينجا به آن جلب مىكنم:
آرزوى حضرت مريم (سلام الله عليه)
هنگامى كه حضرت مريم (سلام الله عليه) از دنيا رفت فرزندش حضرت عيسى (عليه السلام) جنازه او را پس از غسل و كفن به خاك سپرد، دل نورانيش در غم فراق مادر بسيار سوخت، بسيار مشتاق ديدارش بود، تا اينكه در فرصتى روح مادرش در عالم برزخ را ديد، پس از احوالپرسى از او پرسيد: مادر! آيا هيچ آرزويى دارى؟
مريم (سلام الله عليه) پاسخ داد: آرى آرزويم اين است كه در دنيا بودم و شبهاى سرد زمستانى را به مناجات و به عبادت در درگاه خدا به بامداد مىرساندم، و روزهاى گرم تابستانى را روزه مىگرفتم. (204)
به اين ترتيب حضرت مريم پيام داد كه قبل از مرگ، عبوديت و بندگى خدا، و راز و نياز در نيمههاى شب با خدا، در عالم برزخ بسيار كار ساز بوده، و موجب نشاط و رحمت خاص الهى خواهد گرديد.
مقام شكوهمند دوست على (عليه السلام) در عالم برزخ
او غلام سياه به نام رباح، مسلمان تيزهوش و روشن بين بود، همواره در كنار پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) مىزيست، و درسهاى بزرگ اسلام را از محضر آن حضرت مىآموخت، رباح در ميان اصحاب پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) به حضرت على (عليه السلام) علاقه فراوان داشت، چرا كه اسلام ناب را به معنى صحيح و وسيع كلمه در سيماى على (عليه السلام) مشاهده مىكرد، عاشق و شيفته على (عليه السلام) بود، و همواره محبت خود را به آن بزرگوار آشكار مىساخت.
رباح غلام يكى از اربابان سنگدل و خدانشناس بود، ارباب و اطرافيان او، رباح را به خاطر پذيرش اسلام، رنج مىدادند و به جهت دوستى با على (عليه السلام) مىآزردند، سختگيرى آنها نسبت نسبت به اين غلام باصفا به جايى رسيد كه او را تحت فشار سخت قرار داده تا جايى كه با لب تشنه جان سپرد.
يك روز پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) در مدينه كنار اصحاب حضور داشتند، ناگهان چشمشان به جنازهاى افتاد، كه چند نفر آن را بر دوش گرفته و به سوى قبرستان براى دفن مىبردند.
پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) از صاحب جنازه اطلاع يافت، صدا زد، جنازه را به طرف من بياوريد: تشييع كنندگان جنازه را به محضر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) آوردند، حضرت على (عليه السلام) به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) عرض كرد:
هذا رباح عبد بنى النجار، ماارنى قط الا قال: يا على انى احبك
اين جنازه رباح غلام طايفه بنى نجار است، هميشه هرگاه مرا مىديد مىگفت: اى على! من تو را دوست دارم
پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) دستور داد، پيكر آن غلام را غسل دادند و با پيراهنى از پيراهنهاى خودش ( پيراهن مخصوص پيامبر) او را كفن كردند، سپس جنازه را تشييع كردند، صيحه مرموز و اسرارآميزى از آسمان شنيدند، علت آن را از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) پرسيدند، آن حضرت در پاسخ فرمود: اين صيحه صداى فرشتگان تشييع كننده است، كه آنها هفتاد هزار دستهاند، و هر دسته آنها را هفتاد هزار نفر تشكيل مىدهد همه آنها آمدهاند و جنازه را تشييع مىكنند.(205)
جنازه را آوردند تا اينكه در كنار قبر نهادند، پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) به درون قبر رفت، در ميان لحد قبر خوابيد، سپس از ميان قبر بيرون آمد و جنازه را در ميان قبر نهاد، و سپس قبر را با خشتها پوشانيد.
در آن هنگام كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم)، رباح را در ميان قبر نهاد، به ناحيه سر رباح رفت و اندكى توقف كرد، و سپس به ناحيه پا آمد و پشت به قبر نمود.
حاضران از علت آن همه احترام و بزرگداشت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) نسبت به رباح پرسيدند، و آن حضرت به همه سوالها جواب داد، از جمله پرسيدند: چرا شما كه در كنار سرش بودى، به كنار پايش آمدى و پشت به قبر كردى؟
پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: در كنار سرش حوريان بهشتى، همسران آن غلام را ديدم كه با ظرفهاى پر از آب، نزد رباح آمدند، چون او تشنه از دنيا رفت، آنها آب آوردند تا به او بنوشانند، و من ديدم او مرد غيور بود، و ناموسهاى او نزدش آمدند، پشت به آنها كردم، كه به ناموسهاى او نگاه نكرده باشم.
از همه جالب تر اين كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) به حضرت على (عليه السلام) رو كرد و فرمود: و اللّه مانال ذلك الا بحبك يا على: سوگند به خدا، اين غلام به اين همه مقامات نرسيد، مگر به خاطر دوستى و محبتى كه به تو داشت اى على!(206)
سزاى دوستى با دشمنان خدا، و پاداش دوستى با دوستان خدا
يكى از شيعيان نزد امام باقر (عليه السلام) آمد و گفت: پدرم ناصبى و فاسق بود براى اينكه اموالش به من نرسد، هنگام مرگش، مال خود را مخفى كرد و سپس از دنيا رفت.
امام باقر: آيا دوست دارى او را ببينى و مكان اموالش را كه مخفى كرده از او بپرسى؟
مرد شيعى: آرى، من فقير و نيازمندم، بسيار به آن اموال محتاج هستم.
امام باقر (عليه السلام) در يك برگه سفيد، نامهاى نوشت و پاى آن نامه را با مهر خود مهر زد و آن را به آن مرد شيعى داد و فرمود: امشب به گورستان بقيع برو، وقتى به وسطهاى آن رسيدى صدا بزن و بگو: يا درجان او مىآيد و نامه را به او بده.
مرد شيعى طبق دستور امام رفتار كرد، ناگاه ديد شخصى آمد، او نامه امام را به آن شخص داد وقتى كه او نامه را خواند گفت : آيا مىخواهى پدرت را ببينى؟
مرد شيعى: آرى، آن شخص گفت : همين جا باش، اكنون برمىگردم پدرت در ضجنان(207)، است.
آن شخص رفت و طولى نكشيد كه همراه يك مرد سياه چهرهاى بازگشت، كه در گردنش ريسمان سياه بود، و زبانش را بر اثر شدت تشنگى و عذاب، از دهانش بيرون آورده بود. و شلوار سياه در تن داشت، آن شخص به من گفت: اين مرد (سياه چهره) پدر تواست كه بر اثر آتش دوزخ و دود آن و آب حميم آن، اين گونه دگرگون شده است. گفتم: پدر! حالت چطور است؟
گفت: من با بنى اميه رابطه دوستى داشتم، ولى تو با خاندان رسالت دوستى مىكردى، به همين دليل نسبت به تو خشمگين شدم و نخواستم اموالم به تو برسد، آن را در جايى دفن كردم، اكنون پشيمان هستم، به فلان باغ من برو و زير فلان درخت زيتون را حفر كن، اموال من كه 150 هزار درهم (يادينار) است در آنجا است، آن را بردار و پنجاه هزار آن را به امام باقر (عليه السلام) بده و بقيهاش مال خودت باشد.
مردم شيعى، به آن باغ رفت و آن پول را پيدا كرد، و پنجاه هزار درهم آن را به امام باقر (عليه السلام) داد، امام باقر (عليه السلام) آن را گرفت، و به قسمتى از آن قرض خود را ادا كرد و با قسمتى، زمينى را خريد: آنگاه امام باقر (عليه السلام) فرمود: به زودى به آن مرده (پدرت) به خاطر اظهار پشيمانىاش نسبت به عداوت با ما، و به خاطر اينكه با فرستادن اين مقدار (50 هزار) پول براى ما، ما را مسرور نمود، سود و بهرهاى خواهد رسيد.(208)
مژده پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) و على (عليه السلام) در آغاز عالم برزخ
جمعى در محضر امام صادق (عليه السلام) بودند، سخن از شيعيان و پيروان امامان خاندان رسالت (عليه السلام) به ميان آمد، امام صادق (عليه السلام) به يكى از حاضران به نام عقبه فرمود: وقتى كه نفس به گلو رسيد (لحظه مرگ فرا رسيد)!! (آنگاه امام سكوت كرد) معلى بن خنيس در آنجا حاضر بود، به عقبه اشاره كرد كه از امام صادق (عليه السلام) سؤال كن (تا بقيه سخنش را بفرمايد).
عقبه از امام پرسيد: انسان در آن لحظه مرگ چه چيز مىبيند؟
امام صادق (عليه السلام) فرمود: مىبيند! عقبه تا ده بار پرسيد: چه مىبيند؟!
امام صادق (عليه السلام) در پاسخ به طور مكرر مىفرمود: مىبيند!
عقبه به سؤال خود ادامه داد و اصرار كرد كه چه مىبيند؟
امام صادق: اصرار دارى كه بدانى چه مىبيند؟!
عقبه: آرى اى پسر رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم)!، من شيعه و در دين شما هستم، اگر بر اثر جهل، دينم را از دست بدهم چهكنم؟ هر ساعت كه دستم به دامن شما نمىرسد...
عقبه در حالى كه گريه مى كرد، به گفتار خود ادامه مىداد. دل امام صادق (عليه السلام) به حال او سوخت و فرمود: اى عقبه! هيچ شيعه با ايمانى نمىميرد، مگر اينكه سوگند به خدا در هنگام مرگ آن دو نفر را مىبيند.
عقبه: آن دو نفر كيستند؟
امام صادق: آن دو نفر، رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم) (صلى الله عليه و آله و سلم) و على (عليه السلام) هستند.
عقبه: اگر مومن در لحظه مرگ (در آغاز عالم برزخ) آن دو نفر را مىبيند، آيا دلش مىخواهد به دنيا باز گردد؟
امام صادق: مومنى كه از دنيا رفت تا آن دو نفر را نديده، نمىخواهد از دنيا دل بردارد، ولى وقتى كه آنها را ديد دل از دنيا مىكند.
عقبه: آيا آن دو نفر با او سخن مىگويند؟
امام صادق: آرى هر دو به بالين مومن مىآيند، نخست پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) با توجه مخصوص و كامل به او مىنگرد و به او مىفرمايد: مژده باد به تو اى دوست خدا، من براى تو بهتر هستم از آنچه را كه در دنيا واگذاشتى.
سپس آن حضرت برمىخيزد، آنگاه على (عليه السلام) به پيش مىآيد و با توجه مخصوص و كامل به مومن مىنگرد، و به او مىفرمايد: مژده باد به تو اى دوست خدا، من على پسر ابو طالب هستم، كه در دنيا مرا دوست داشتى، اكنون از نتيجه دوستيت بهره مند مىگردى آنگاه امام صادق (عليه السلام) فرمود: خداوند اين مطلب را در قرآن بيان كرده است
عقبه: فدايت گردم، در كجاى قرآن بيان كرده؟
امام صادق: در سوره يونس (آيه 63 و 64) كه مىفرمايد: الذين امنوا و كانوا يتقون - لهم البشرى فى الحياه الدنيا و فى الاخره لا تبديل لكلمات اللّه ذلك هو الفوز العظيم ؛ همانها كه ايمان آوردهاند و پرهيزكار بودند، در زندگى دنيا و آخرت شاد و مسرورند، و وعدههاى خدا تخلف ناپذير است، اين است آن رستگارى بزرگ.(209)
به اين ترتيب حضور پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) و على (عليه السلام) در بالين مومن در لحظه مرگ (آخر دنيا) و آغاز برزخ (آغاز آخرت) مايه سرور و شادى شيعيان باايمان خواهد شد.
تجسم اعمال در عالم برزخ
يكى از علماى برجسته كه به حق عالم ربانى بود، مرحوم آيت اللّه علامه حاج ميرزا على آقا شيرازى (رحمة الله عليه) است كه سالها در حوزه علميه اصفهان تدريس مىكرد. استاد علامه شهيد مطهرى كه بهره فراوانى از درسهاى او، به خصوص درس عرفان و نهج البلاغه او برده، در شان ايشان مىنويسد: مرحوم ميرزا على آقا (اعلى اللّه مقامه) ارتباط قوى و بسيار شديدى با پيامبر اكرم(صلى الله عليه و آله و سلم) و خاندان پاكش (عليه السلام) داشت.
اين مرد در عين اينكه فقيه (در حد اجتهاد) و حكيم و عارف و طبيب و اديب بود، در بعضى از قسمتها مثلا طب قديم و ادبيات، طراز اول بود، قانون بوعلى سينا را تدريس مىكرد... حضرت آيت اللّه العظمى بروجردى (رحمة الله عليه) در دهه عاشورا ايشان را براى منبر به منزلشان دعوت مىكرد، او منبر خاصى داشت، در مجلس سوگوارى در بيت آقاى بروجردى، كه غالبا علما و طلاب بودند، حاضران را با سخنرانى خود سخت منقلب مىكرد، به طورى كه از آغاز تا پايان منبر ايشان، جز ريزش اشكها و حركت شانهها چيزى مشهود نبود. من به خود جرات مىدهم و مىگويم او به حقيقت يك عالم ربانى بود... يادم هست كه در برخورد با او همواره اين شعر سعدى در ذهنم جان مىگرفت:
عابد و زاهد و صوفى همه طفلان رهند مرد اگر هست به جز عالم ربانى نيست
او نهج البلاغه مجسم بود، مواعظ نهج البلاغه در اعماق جانش فرو رفته بود، براى من محسوس بود كه روح اين مرد با روح امير مومنان على (عليه السلام) پيوند خورده است.....
آنگاه استاد شهيد مطهرى مىنويسد: من از اين مرد بزرگ (حاج ميرزا على آقا شيرازى) داستانها دارم از جمله اينكه ايشان يك روز در ضمن درس، در حالى كه دانههاى اشكشان بر روى محاسن سفيدش مىچكيد، اين خواب را نقل كرده فرمود:
در خواب ديدم مرگم فرا رسيده است، چگونگى مردن را همان گونه كه براى من توصيف شده است، در خواب يافتم، خود را جدا از بدنم مىديدم، ملاحظه مىكردم كه بدنم را براى دفن به گورستان مىبرند، بدنم را در قبرى دفن كردند و رفتند، تنها ماندم نگران بودم كه چه بر سرم مىآيد ناگاه سگى سفيد را ديدم كه وارد قبر شد، در همان حال حس كردم كه اين سگ، تند خويى من است كه (در عالم برزخ) تجسم يافته، و به سراغ من (براى كيفر من) آمده است، مضطرب شدم، در اين حال ناگاه حضرت سيد الشهداء (عليه السلام) آمدند و به من فرمودند: غصه نخور، من آن سگ را از تو جدا مىكنم.
سگ را از من جدا كرد و راحت شدم (210) آرى صفات ناپسندى مانند تند خويى، در عالم برزخ به صورت سگ براى آزار صاحبش مىآيد، ولى صفات نيك مانند رابطه معنوى و صحيح با اولياى خداى همچون امام حسين (عليه السلام)، آن حضرت را براى نجات انسان در عالم برزخ مىآورد.
به همين ترتيب مىبينيم عالم برزخ يك قيامت صغرى است كه در چند قدمى ما قرار گرفته است.
پيامى از عالم برزخ در معنى شعر حافظ
آيت آللّه سيد ضياالدين درى استاد علوم منقول و معقول، يكى از وعاظ وارسته و برجسته تهران بود، در شبهاى دهه آخر محرم در يكى از مساجد تهران منبر مىرفت، جوانى از او پرسيد: منظور و مراد حافظ در اين شعر معروفش چيست كه مىگويد:
غلام پير مغانم ز من مرنج اى شيخ چرا كه وعده تو كردى و او به جا آورد
مرحوم درى پاسخ داد: حضرت آدم (عليه السلام) از خوردن گندم در بهشت منع شد، وعده داد از آن نخورد، ولى به وعده خود وفا نكرد و از آن خورد و از بهشت رانده شد، ولى حضرت على (عليه السلام) در تمام عمر از گندم غذايى تهيه نمود، با اين كه خداوند او را منع نكرده بود، و نه عهد با خدا نموده بود كه از آن نخورد پير مغان در شعر مذكور، حضرت على (عليه السلام) است، به منظور از شيخ آدم (عليه السلام) است .
يعنى: غلام على (عليه السلام) هستم، اى آدم از من نرنج، زيرا تو وعده نخوردن گندم به خدا دادى، ولى على (عليه السلام) به آن وعده وفا كرد.
مرحوم سيد ضياء الدين در آخر همان سال از دنيا رفت، درست در سال بعد در همان شب از شبهاى دهه آخر محرم همان جوان سؤال كننده، در عالم خواب مرحوم سيد ضياء الدين را ديد، كه نزد آن جوان آمد و گفت، تو در سال گذشته از من در مورد شعر معروف حافظ پرسيدى ، و من آن گونه پاسخ دادم، كه منظور از پيرمغان، على (عليه السلام) است و منظور از شيخ آدم (عليه السلام) است، ولى وقتى كه به عالم برزخ آمدم شرح آن به معنى ديگر برايم كشف گرديد و آن اينكه: مراد از شيخ، حضرت ابراهيم (عليه السلام) است، و مراد از پير مغان امام حسين (عليه السلام) است، و منظور از وعده، ذبح اسماعيل (عليه السلام) فرزند ابراهيم (عليه السلام) است، كه حضرت ابراهيم (عليه السلام) وعده وفاى قربان كردن اسماعيل (عليه السلام) را به خدا داد، ولى حقيقت وفا را امام حسين (عليه السلام) در كربلا با شهادت فرزندش حضرت على اكبر (عليه السلام) متحقق نمود بنابراين معنى شعر چنين است : غلام امام حسين (عليه السلام) اى ابراهيم (عليه السلام) از من نرنج، زيرا تو وعده قربان دادى اما امام حسين (عليه السلام) به آن وعده تحقق بخشيد. آن جوان فرداى آن شب، به مجلس سوگوارى امام حسين (عليه السلام) آمد و خواب خود را براى مردم بيان كرد، شور و هيجان شديدى در آن مجلس پديدار شد. (211)
كشف گوشهاى از عالم برزخ در شب معراج براى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم)
شيخ صدوق (رحمة الله عليه) روايت مىكند، پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) در شب معراج، در مسير خود ( از مكه به بيت المقدس) به وادى بلقا رسيد، به جبرئيل فرمود: تشنهام، جبرئيل ظرفى پر از آب را به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) داد، آن حضرت از آن آب نوشيد، سپس از آنجا عبور كردند ناگاه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) ديد:
1- گروهى به وسيله قلاب آهن سرخ شده از آتش كه بر رگهاى گردنشان زده شده، آويخته شدهاند، از جبرئيل پرسيد: اينها كيستند؟
جبرئيل گفت: اينها كسانى هستند كه خداوند با مال حلال آنها را بى نياز نمود، ولى به تحصيل مال حرام مىپردازند.
2- سپس پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) از آنجا عبور نمود، در مسير راه، گروهى را ديد كه پوست آنها را با پوستكن آتشين جدا مىكنند، از جبرئيل پرسيد، اينها كيستند؟ جبرئيل گفت: اينها كسانى هستند كه با دوشيزگان زنا نمودند و بكارت آنها را از روى حرام نابود كردند.
3- سپس با پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) از آنجا عبور كرد و ناگاه مردى را ديد كه بار هيزمى را مىخواهد بلند كند، و هر وقت توان بلند كردن ندارد، بر بار او هيزم ديگرى نهاده مىشود كه سنگينتر گردد، از جبرئيل پرسيد، اين شخص كيست؟
جبرئيل گفت، اين شخص، قرض دار است، مىخواهد قرض خود را ادا كند، وقتى كه قدرت اداى آن را ندارد، بر قرض گرفتن خود مىافزايد. (و باز زير بار سنگين قرض مىرود).
4- سپس پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) از آنجا عبور نمود، تا اينكه به كوه شرقى بيت المقدس رسيد، در آنجا باد سوزان و صداى وحشتناكى را شنيد، از جبرئيل پرسيد: اين باد و صدا چيست؟ جبرئيل گفت: اين باد از دوزخ است، و آن صدا از برخورد سنگى بزرگ به ته چاه دوزخ بود، كه هفتاد سال قبل، آن سنگ به آن چاه افكنده شد، و در آن شب معراج، به ته چاه رسيد.
پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: اعوذ باللّه من جهنم، پناه مىبرم به خدا از عذاب دوزخ.
سپس پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) از جانب راست خود نسيم خوشبويى را استشمام نمود، و صدايى شنيد، از جبرئيل پرسيد، اين بوى خوش و صدا چيست؟
جبرئيل گفت : اين بهشت است پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: اسال اللّه الجنه: از درگاه خدا بهشت را مىطلبم....
به اين ترتيب پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) بر اثر بالا رفتن گوشهاى از پرده عالم برزخ در پيش رويش، چند نمونه از عذاب شدگان عالم برزخ را مشاهده كرد.
در اينجا همنوا و هم صدا با امام صادق (عليه السلام) در يكى از دعاهاى خود، عرض مىكنيم:
اللهم بارك لى فى الموت، اللهم اعنى على سكرات الموت، اللهم اعنى على غم القبر، اللهم اعنى على ضيق القبر، اللهم اعنى على ظلمه القبر، اللهم اعنى على وحشته القبر، اللهم زوجنى من الحور العين.
خدايا، مرگ را برايم مبارك گردان!
خدايا! مرا در سختىهاى مرگ كمك كن!
خدايا! مرا در غم و اندوه، عالم قبر، يارى فرما!
خدايا! مرا در تنگناى قبر، حمايت فرما!
خدايا! مرا در تاريكى قبر، ياور باش
خدايا! مرا در وحشت قبر يارى فرما
خدايا! حوريان بهشتى را همسر من گردان،.(212)
پايان
عالم برزخ در چند قدمى ما
محمد محمدى اشتهاردى
- فهرست -
مقدمه: عالم برزخ در چند قدمى ما
✔️فصل اول: سَكَرات مرگ يا سختىهاى آستانه عالم برزخ
موسى (عليه السلام) و تلخى فراق
تلخى مرگ از نظر حضرت يحيى
غمرات مرگ براى ظالمان
داستانهاى تلخ و شيرين از لحظههاى مرگ
1- داستان عجيب برصيصاى عابد
2- نشكن، نمىگويم!!
3- توجه امام خمينى (رحمة الله عليه) به لحظات سخت مرگ
4- چهره عزرائيل براى مومن و غير مومن، هنگام مرگ
5- مهلت ندادن عزرائيل
6- آه جانكاه زاهد هنگام مرگ
7- قبض روح شديد سه كس
8- لال شدن زبان جوانى در حال احتضار، و گشوده شدن زبان او
9- قدرت عظيم عزرائيل، و كمك او در تلقين نمازگزار
10- گريز از چنگ مرگ!
11- هرزه گوئى مردى خوشگذران، هنگام مرگ
12- شاعر مدافع اهلبيت رسالت، هنگام احتضار
13- امكان نجات ناآگاهان غافل در لحظات آخر عمر
14- ملاقات صميمانه عزرائيل با مومن
15- رسيدن پاداش به مومن پرهيزگار، در همان لحظه مرگ
16- ملاقات يكى از پيامبران با دو مرده مختلف
17 هرزه گوئى هنگام مرگ
18- سوء عاقبت شاگرد برجسته فضيل
19- آرامش شيعه و دوست على (عليه السلام) هنگام مرگ
20- امام على (عليه السلام) در بالين مردگان و در جايگاههاى خطير
21- مجازات مسخره كردن حديث پيامبر(صلى الله عليه و آله و سلم)
22 - شفاعت امام حسين (عليه السلام) در مورد تاخير عمر آيت اللّه حائرى (رحمة الله عليه)
23- مهربانى شديد عزرائيل به مومن، هنگام مرگ
24- تاسف و عذاب دشمن على (عليه السلام) هنگام مرگ
25- مثال مرگ، براى شايستگان
26- شادى شيعيان در لحظات آخر عمر
27- تلقين دعاى نجاتبخش
28- ارزش اميد و خوف در هنگام مرگ
29- نتيجه نجاتبخش تلقين
30- گفتار كافر، با حمل كنندگان جنازهاش
31- گفتار قبر به مومن و كافر
32- چگونگى حال مومن و كافر، هنگام مرگ
33- كرامت مومن هنگام مرگ
34- فرياد روح ميت بر فراز تابوت
✔️ فصل دوم: معنى برزخ و دورنمائى از آن، و برزخ از ديدگاه قرآن
معنى برزخ
دور نمائى از عالم برزخ
تشبيه عالم برزخ به خواب در قرآن و روايات
برزخ از ديدگاه قرآن
نگاهى به پنج آيه قرآن با توجه به روايات
✔️فصل سوم: بخشى از ويژگىهاى عالم برزخ
يك: چگونگى برزخ براى افراد مختلف از نظر ايمان و كفر
دو: سؤال دو فرشته نكير و منكر در قبر
امورى كه از انسان بعد از مرگ مىپرسند.
سه: فشار قبر
داستان سعد بن معاذ و فشار قبر او
عواملى كه موجب فشار قبر مىگردد
عواملى كه موجب رفع يا كاهش فشار قبر مىشود
1- نماز شب و كامل نمودن ركوع
2- صدقه و نماز مخصوص
3- نماز وحشت
4- حج
5- مردن در جمعه
6- نهادن دو چوب تر همراه ميت
7- ريختن آب روى قبر
8 - خواندن بعضى از سورههاى قرآن
چهار: آرزوى نابجاى بازگشت و جبران
پنج: رابطه ارواح برزخى با اين جهان
بهرهگيرى اموات، از اعمال نيك خود
پاداشهاى اهدائى به ميت
ارتباط و انس امام على (عليه السلام) با مردگان
ارتباط عارفى وارسته، در وادى السلام
✔️فصل چهارم:سیمای برزخ،در روایات اسلامی
فلسفه وجودى عالم برزخ
✔️فصل پنجم:۳۷ داستان از جهان برزخ نشانگر اوضاع آن جهان
1- عذاب دروغگو در عالم برزخ
2- كشف گوشهاى از عالم برزخ و مسخ بنى اميه
3- نجات علامه مجلسى، در عالم برزخ
4- نمونهاى از عذاب قبر
5- سگى بر روى جنازه
6- علاقه خاص آيت اللّه حائرى به كربلا، و رسيدن او به مراد، در عالم برزخ
7- سخن گفتن پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) با كشته شدگان بدر
8- سخن گفتن على (عليه السلام) با جنازه كعب و طلحه
9- تجسم عمل به صورت سگ و جوان زيبا در عالم برزخ
10- عمل صالح فرزند، و برطرف شدن عذاب قبر پدر
11- همدم عالم برزخ و حشر و نشر
12- عذاب معاويه در عالم برزخ
13- عذاب قبر دو نفر به خاطر دو گناه
14- عذاب ابن زياد در عالم برزخ
15- دور نماى عذاب دنيا پرستان طاغوتى در عالم برزخ
16 - مكافات ابن ملجم در عالم برزخ
17- پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) و دفن فاطمه بنت اسد (سلام الله عليها)
18- محدث قمى و صداى شتر
19- پاى صحبت حاج آقا بزرگ تهرانى
20- وحشت حيوانات از عذاب قبر كافر
21- خواب عجيب پدر جابر، و ديدن مقام يكى از شهيدان
22- عذاب حجاج، هنگام مرگ و در عالم برزخ
23- عذاب قبر قاضى به خاطر فكر گناه
24- تابلوى گويا از چگونگى مرگ و عالم برزخ، در گفتار مرده با سلمان
25- داستان عجيب از كيفر مخالف ولايت على (عليه السلام) در عالم برزخ
26- ارواح مومنان در وادى السلام
27- عذاب شركت كنندگان در قتل امام حسين (عليه السلام) در عالم برزخ
28- مارى به نام شجاع ، در قبر
29- ارواح كافران در برهوت
30- ارواح مومنان در وادى السلام نجف
31- ارسال غذا به مردگان
32- باطن ولايت و محبت على (عليه السلام) در عالم برزخ
33- ملاقات وصى عيسى (عليه السلام) با امام على (عليه السلام)
34- حادثهاى عجيب از نقل جنازه در عالم برزخ
35- طبق نور، و بهرهمندى مردگان از اعمال نيك فرزندان
36- آثار شادى بخش قرائت قرآن و دعا، براى مردگان
37- نقش استغفار دوستان، در نجات گرفتاران در عالم برزخ
هفت نمود از جلوههاى عالم برزخ
آرزوى حضرت مريم (سلام الله عليه)
مقام شكوهمند دوست على (عليه السلام) در عالم برزخ
سزاى دوستى با دشمنان خدا، و پاداش دوستى با دوستان خدا
مژده پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) و على (عليه السلام) در آغاز عالم برزخ
تجسم اعمال در عالم برزخ
پيامى از عالم برزخ در معنى شعر حافظ
كشف گوشهاى از عالم برزخ در شب معراج براى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم)
پی نوشت
عضویت در کانال زندگی بعد از مرگ
دسترسی به کتاب و متن عالم برزخ در کتابخانه 👈اینجا
تقویم قرآنی، حدیثی تصویری روزانه
https://eitaa.com/joinchat/2889875711C877184be50
سخنرانی رهبر انقلاب اسلامی در سالگرد رحلت امام خمینی
🔹مراسم سیوپنجمین سالگرد رحلت حضرت امام خمینی (رحمةاللهعلیه) با حضور و سخنرانی رهبر انقلاب اسلامی برگزار خواهد شد.
🔹 این برنامه امروز صبح در حرم مطهر امام خمینی(ره) ساعت ۸ صبح آغاز میشود.
ارسال محتوای تبلیغی برای روحانیون، مبلغین، طلاب
دعوت به گروه محتوای تبلیغی مناسبتی از طریق لینک
https://eitaa.com/joinchat/387842242Ceeb934db50
دعوت به کانال محتوای روضه
https://eitaa.com/joinchat/1969356889C89c77887dd
عالم برزخ در چند قدمى ما
محمد محمدى اشتهاردى
- پىنوشتها -
(1) - تفسير برهان، ج 3، ص 120.
(2) - همان مدرك
(3) - بحارالانوار، ج6، ص242.
(4) - احياءالعلوم غزالى، ج4، ص423.
(5) - انعام- 93
(6) - گرچه مولانا در اين اشعار، ماجراى فراق انسان از فطرت خود و از روح ملكوتى خود، و محبوس شدن در قفس تن را بيان مىكند، ولى شايد بتوان ساير فراقها را نيز به آن ملحق كرد.
(7) - غررالحكم
(8) - تفسير روح البيان، ج 9، ص 188
(9) - امالى صدوق، مجلس 39، حديث 9- بحار، ج 6، ص 159.
(10) - بحار، ج 6، ص 129.
(11) - مناهج الشارعين (علامه مير داماد) ص 590.
(12) - بحار، ج 6، ص 170.
(13) - بحارالانوار ج 6، ص 155.
(14) - همان، ص 154.
(15) - معانى الاخبار، ص 289، (باب معنى الموت، حديث 3).
(16) - مجمع البيان، ج 9، ص 265، - تفسير روح البيان ج 9، ص 466، و تفسير قرطبى، ج 9، ص 6518.
(17) - المحجة البيضاء، ج 5، ص 56،
(18) - فروع كافى، ج 3، ص 123.
(19) - رياض الاحزان عالم قزوينى، ص 31- بحار، ج، 6، ص 143.
(20) - مناهج الشارعين - منهج 13، ص 591،
(21) - همان مدارك، ص 593.
(22) - بحار، ج 6، ص 170، - تحف العقول، ج 1، ص 70.
(23) - مستدرك الوسائل، ج 1، ص 92، باب 29، حديث 1.
(24) - المحجة البيضاء ج 8، ص 246،
(25) - بحار، ج 6، ص 141، و 170، مفاد دو حديث - فروع كافى، ج 3، ص 136.
(26) - المحجة البيضا، ج 8، ص 268
(27) - ديوان مثنوى، دفتر اول (به خط ميرخانى) ص 27،
(28) - كشكول شيخ بهائى، ج 1، ص 232.
(29) - سفينة البحار، ج 1، ص 336.
(30) - اقتباس از كشف الغمه ج 1، ص 549، و ص 550
(31) - اصول كافى ج 1، ص 440، (باب فيما اعطى اللّه عزوجل آدم وقت التوبه، حديث 4)
(32) - المحجه البيضاء ج 8، ص 266.
(33) - وسائل الشيعه، ج 2، ص 144،
(34) - اصول كافى، ج 2، ص 446، (باب تعجيل عقوبه الذنب، حديث 11)
(35) - منازل الاخره محدث قمى، ص 15.
(36) - بحار الانوار، ج 6، ص 161، و 162
(37) - اقتباس از مجالس المفيد، ط، نجف، ج 2، ص 4، - شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج 1، ص 299، - ديوان حميرى، ص 328، و بحار، ج 6، ص 179، و 180.
(38) - اقتباس از بحار الانوار، ج 6، ص 259.
(39) - گنجينه دانشمندان. ج 1، ص 304.
(40) - بحار الانوار، ج 6، ص 162، 163،
(41) - فروع كافى، ج 3 ص 127.
(42) - فروع كافى، ج، 3، ص 133.
(43) - معانى الاخبار صدوق، ص 290.
(44) - تفسير نور الثقلين، ج 2، ص 110.
(45) - بحارالانوار، ج6، ص195.
(46) - فروع كافى، ج 3، ص 124.
(47) - امالى شيخ مفيد (رحمة الله عليه)، ص 89.
(48) - فروع كافى، ج 3، ص 122،
(49) - بحار، ج 6، ص 258، - فروع كافى، ج 3، ص 234.
(50) - اصول كافى، ج 3، ص 241، و 242،
(51) - اقتباس از معانى الاخبار ص143.
(52) - جامع الاخبار، مطابق بحار، ج 6، ص 161.
(53) - بحار، ج 6، ص 161.
(54) - شرح اين مطلب را در تفسير موضوعى پيام قرآن، ج 5، ص 461 تا 465 بخوانيد.
(55) - فروع كافى ج 3، ص، 244
(56) - همان، ص 245
(57) - همان، ص 244، و 246
(58) - بحار ج 6، ص 243.
(59) - اقتباس از معانى الاخبار، ط انتشارات اسلامى، ص 289.
(60) - تفسير مجمع البيان: ج 6، ص 314 - بحار، ج 6، ص 255 و 288 - تفسير برهان ج 2، ص 314
(61) - بحار، ج 6، ص 215.
(62) - امالى صدوق، ط، نجف ج 1، ص 27، - تفسير برهان ج 3، ص 48.
(63) - تفسير على بن ابراهيم، ذيل آيات فوق - بحار، ج 6، ص 217.
(64) - تفسير الدر المنثور، ج 6، ص 166 .
(65) - تفسير على بن ابراهيم، ذيل آيات فوق - بحار، ج 6، ص 217،
(66) - تفسير على بن ابراهيم، ص 18 - مطابق نقل بحار الانوار، ج 6، ص 218
(67) - فروع كافى، ج 3، ص 235، باب المساله فى القبر و يسال و من لا يسئل، حديث 1، همچنين حديث 2 و 3 و 4 نيز همين مطلب فهميده مى شود.
(68) - همان مدارك، ص، 237،
(69) - لئالى الاخبار ج 5، ص 31،
(70) - بحار، ج- 6، ص 242،
(71) - فروع كافى، ج3، ص338.
(72) - فروع كافى، ج 3، ص 238 و 236 .
(73) - همان، ص 239.
(74) - بحار، ج 6، ص 233 و 234،
(75) - تحف العقول، ص 180،
(76) - لئالى الاخبار ج 5، ص 30، بحار، 6، ص 266.
(77) - بحار، ج 6، ص 242،
(78) - مجموعه ورام، ص، 453.
(79) - بحار ج 6، ص 236
(80) - دانشمند محقق آقاى محمد تقى فلسفى پس از بررسى مطالب و نقل اقوال چنين نتيجه مىگيرد: مقصود از فشار قبر، اين نيست كه ديوارهاى قبرى كه در گورستان حفر شده به هم نزديك مىشوند، و جسد ميت را در تنگنا قرار مىدهند، بلكه مقصود فشار نامرئى و غير محسوسى است كه بر، روح و جسد برزخى متوفى، وارد مىآيد، و او را به شدت ناراحت مىكند (معاد از نظر روح و جسم، ج 1، ص 261.
(170) - احياء العلوم غزالى، ج 4، ص 423، كنزالعمال، ج 10، ص 377،
(171) - بحار، ج 6، ص 255.
(172) - امالى صدوق، ص 306،
(173) - بحار، ج 77، ص 113
(174) - المحجه البيضاء، ج 5 ص 253.
(175) - بحار، ج 45، ص 334، 336
(176) - اقتباس از منتهى الامال، ج 1، ص 299
(177) - اصول كافى، ج2، ص318.
(178) - الخرائج و الجرائح قطب راوندى، ص 18، و 19، بحار ج 42، ص 307
(179) - والذى نفس محمد بيده لقد سمعت فاطمه، تصفيق يمينى عن شمالى
(180) - بصائر الدرجات، ط جديد، ص 287 - ج 35، ص 70، و 71
(181) - معادشناسى علامه حسينى تهرانى ج 1، ص 137.
(182) - اقتباس از همان مدرك، ص 188
(183) - فروع كافى، ج 3، ص 233
(184) - اسدالغابه، ج 3، ص 222 - كحل البصر، ص 91
(185) - بهجه الامال، ج 4 ص 553و356
(186) - اقتباس از فروع كافى، ج 7 ص 410
(187) - درقرآن در آيه 18 ق مىخوانيم: ما يلفظ من قول الا لديه رقيب عتيد: هيچ سختى را انسان تلفظ نمىكند مگر اينكه نزد آن دو فرشته رقيب (مراقب) و عتيد (آماده) براى انجام ماموريت است.
(188) - مطابق پاره اى از روايات اين فرشته رومان نام دارد
(189) - اقتباس و تلخيص از بحار الانوار، ج 22، ص 347، تا 380، به نقل از الفضائل ص 113- 122،
(190) - معادشناسى علامه سيد محمد حسين تهرانى، ج 3، ص 110،
(191) - فروع كافى، ج 3، ص 243،
(192) - لئالى الاخبار، ج 5، ص 49 ( با تلخيص)
(193) - اصول كافى ج 2، ص 196، ( باب قضاء حاجه المومن - حديث 13)
(194) - بحار، ج 41، ص 196
(195) - كتاب المحتضر، ص 4 - بحار، 27، ص 307،
(196) - الدين فى قصص، ج 2، ص 63
(197) - اقتباس از منتخب التواريج، ص 181،
(198) - مجالس شيخ مفيد (رحمة الله عليه)، چاپ نجف، ص 60 تا 62
(199) - وى به عنوان سيد محمد باقر محمد اكمل اصفهانى، معروف به وحيد بهبهانى، در سال 1205، در كربلا رحلت كرد، و قبرش در پائين پاى شهداء در رواق امام حسين (عليه السلام) است.
(200) - اقتباس از دارالسلام عراقى
(201) - اقتباس از لئالى الاخبار و منتخب التواريخ، ص 849.
(202) - اقتباس از منتخب التواريخ، ص 849.
(203) - اقتباس از منتخب التواريخ، ص 851.
(204) - مصابيح القلوب.
(205) - يعنى چهار ميليارد و نهصد ميليون فرشته، جنازه رباح را تشييع مىكنند.
(206) - اقتباس از معالم الزلفى از: سيد هاشم بحرانى، ص 120( باب ضمه القبر)، به نقل از امام صادق (عليه السلام).
(207) - ضجنان: كوهى است در نزديكى مكه
(208) - مناقب آل ابيطالب، ج 4 ص 193 و 194
(209) - تفسير نور الثقلين، ج 2، ص 310 به نقل از كتاب كافى.
(210) - اقتباس از كتاب عدل الهى، از استاد شهيد مطهرى، ص 212 و 213. و مقدمه سيرى در نهج البلاغه.
(211) - اقتباس از كتاب روح مجرد، نوشته مرحوم علامه سيد محمد حسين حسينى تهرانى، ص 455 و 457.
(212) - بحار، ج 98، ص 135، و ج 6، ص 221.
(81) - بحار، ج 6، ص 270
(82) - همان ص 242، و 221
(83) - فروع كافى، ج 3، ص 241.
(84) - وسائل الشيعه ج 11، ص 14:
(85) - لئالى الاخبار، ج 5، ص 29
(86) - فروع كافى، ج 3، ص 233،
(87) - همان مدرك، ص 130.
(88) - بحار، ج 6، ص 221
(89) - مطابق بعضى از روايات، همان سؤال و بازخواست دو فرشته نكير و منكر، ملازم يكنوع فشار قبر است، چنانكه امام صادق (عليه السلام) فرمود يسئل و هو مضغوط: از ميت سؤال مىشود در حالى كه او به فشار قبر، مبتلا است بحار، ج 6، ص 260،
(90) - فروع كافى، ج 3، ص 236
(91) - بحار، ج 6، ص 266
(92) - طبقات، ج 3 ص 3 و 7، اسد الغابه، ج 2، ص 296
(93) - قاموس الرجال، ج 4، ص 343 - طبقات ج 3، ص 4 و 7 و 9.
(94) - سفينه البحار ج 1، ص 216 (سعد)
(95) - علل الشرايع، ص 309، باب 262، - بحار ج 6، ص 220
(96) - بحار ج 75، ص 265 و ج، 6، ص 222 - علل الشرايع، ج 1، ص، 309.
(97) - بحار، ج 80، ص 176، - المحاسن البرقى، ص 78
(98) - علل الشرايع، ص 309
(99) - ثواب الا عمال، ص 111
(100) - بحار الانوار ج 6، ص 221.
(101) - بحار، ج 87، ص 161،
(102) - همان، ج 85، ص 107،
(103) - فلاح السائل سيد بن طاووس، ص 86، بحار ج 91، ص 219
(104) - دارالسلام نورى، ج 2، ص 315.
(105) - خصال صدوق، ج 1، ص 146، - بحار، ج 99 ص 20
(106) - المحاسن البرقى، ص 60، بحار، ج 6، ص 130،
(107) - عروة الوثقى، ص 133 - فروع كافى، ج 3، ص 151 تا، 153،
(108) - فروع كافى، ج 3 ص 152
(109) - همان، ص 153
(110) - عروه الوثقى، ص 133
(111) - همان مدارك
(112) - فروع كافى، ج 3، ص 199، پاورقى
(113) - عروه الوة الوثقى، ص 144.
(114) - فروع كافى، ج 3، ص 200، علل الشرايع، 307،
(115) - سفينه البحار، ج 2، ص 397
(116) - فروع كافى، ج 3، ص 200
(117) - ثواب الاعمال (ترجمه شده) ص 235.
(118) - همان: ص 250
(119) - سفينه البحار، ج 2، ص 397.
(120) - همان مدارك.
(121) - همان مدارك
(122) - اقبال الاعمال، ص 651
(123) - بهجة الامال، ج 4، ص 143.
(124) - اين كتاب در طول سه سال، 29 بار در تيراژ وسيع در جهان غرب، منتشر شده است، و اخيرا در ايران توسط آقاى كاظمى خلخالى، به فارسى ترجمه شده است.
(125) - همان كتاب، ص 183،
(126) - فروع كافى، ج 3، ص 230
(127) - همان مدارك.
(128) - همان مدارك - منظور اين است كه همان گونه كه مرغها روى ديوارهاى خانه شما مىآيند و به آسانى رفت و آمد مىكنند، روح مومن نيز چنين است، نه اينكه روح او در هيكل پرندهاى متجسد مىشود.
(129) - فروع كافى، ج 3، ص 228.
(130) - بحار، ج 6، ص 256.
(131) - فروع كافى، ج 3، ص 230،
(132) - اصول كافى، ج 2، ص 09باب الصبر حديث 8،
(133) - المحاسن البرقى، ص 288، بحار ج 6 ص 134.
(134) - فروع كافى، ج 3، ص 241، لئالى الاخبار، ج 4، ص 31، بحار ج 6، ص 266،
(135) - معانى الاخبار، ص 232.
(136) - مجموعه ورام، ج 2، ص 110
(137) - ميزان الحكمه، ج 4، ص 566، نظير اين روايت، روايات متعددى در بحار، ج 6، ص 293، و 294، آمده است.
(138) - المحاسن البرقى، ص 72، بحار، ج 6، ص 294،
(139) - محجه البيضا، ج 8، ص 290،
(140) - همان مدارك، ص 291
(141) - الدين فى قصص، ج 2، ص 63
(142) - فروع كافى، ج 3، ص 234.
(143) - معادشناسى، ج 2، ص 296، 297.
(144) - فروع كافى، ج 2، ص 606، باب فضل حامل القرآن، حديث 10.
(145) - بحار، ج 6، ص 299.
(146) - امالى صدوق، ص 269، تا 271.
(147) - بحار الانوار، ج 6، ص 223.
(148) - فروع كافى، ج 3، ص 242.
(149) - نور الثقلين، ج 3، ص 553، بحار، ج 6 ص 214.
(150) - مجمع البيان، ج 8، ص 526،.
(151) - بحار، ج 6، ص 154،
(152) - فروع كافى، ج 3، ص 240.
(153) - فروع كافى، ج 3، ص 242.
(154) - مجوعه ورام، مطابق نقل ميزان الحكمه، ج 8، ص 13،
(155) - بحار، ج 6، ص 184،
(156) - بحار، ج 82، ص 53.
(157) - نهج البلاغه، خطبه 20.
(158) - اين ماجرا قبلا ذكر شد
(159) - شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 1، ص 298 و 299.
(160) - بحار الانوار، ج 6، ص 167،
(161) - تفسير كشاف، ج 4، ص 220
(162) - بحار، ج 6، ص 183
(163) - المجةالبيضاء، ج 5، ص 241.
(164) - بحار، ج 6، ص 235
(165) - اقتباس از منتخب التواريخ، ص 752، 753، به نقل از روضات الجنات
(166) - ثواب الاعمال شيخ صدوق، ص 111، بحار، ج 6، ص 221
(167) - اقتباس از كتاب معادشناسى، ج 2، ص 218، و 219،
(168) - اقتباس از مجموعه سمينار بررسى مسائل حوزه، ص 165 به نقل از مرحوم آيت اللّه شيخ مرتضى حائرى فرزند مرحوم آيت اللّه العظمى حاج شيخ عبدالكريم حائرى (رحمة الله عليه)
(169) - بحار، ج 6، ص 254.
توجه امام خمینی (رحمة الله علیه)به لحظات سخت مرگ
يكى از بستگان امام خمينى (اعلى اللّه مقامه) نقل مىكرد: امام خمينى (رحمة الله عليه) به نوهاش على آقا (فرزند خردسال حجت الاسلام و المسلمين احمد آقا)علاقه وافر داشت، و همواره با او مانوس بود و به او اظهار علاقه مخصوص مىنمود، و چون از روايات اسلامى بدست آورده بود كه شيطان در لحظات آخر عمر، انسان را به وسيله اشياء مورد علاقهاش فريب مىدهد، در روزهاى آخر عمر، على آقا را از خود دور مىكرد، و مىفرمود نگذاريد او به اتاقم بيايد، تا علاقه هر چيزى از امور دنيا، از او دور گردد تا در لحظات آخر عمر، مبادا شيطان از همان راه وارد شود و موجب انحراف گردد.
آرى مردان خدا، و بيداردلان وارسته، كاملا دقت و مراقبت مىكنند، و بهانه به دست شيطان نمىدهند، و زبان حالشان اين است:
تو را ز كنگره عرش مىزنند صفير ندانمت كه در اين دامگه چه افتاده است؟!
منبع:عالم برزخ در چند قدمی ما
محمد محمدی اشتهاردی
دسترسی به فهرست کتاب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
انا لله و انا الیه راجعون
◾️روح بلندِ پیشوای مسلمانان و رهبر آزادگان جهان به ملکوت اعلی پیوست.
با حضور کارشناسان در خصوص عوالم پس از مرگ و تجربه های مشرف به مرگ با شما به گفتگو می نشیند.
تالار مشارکت جمعی کاربران
https://eitaa.com/joinchat/3499425974C6b90c8c12b
ارتباط با ادمین
@valayat
لینک کانال
https://eitaa.com/joinchat/4042326142C04e6938c99
💠 #حدیث_روز
🔸امام کاظم علیه السلام: رَجُلٌ مِن أهلِ «قُمَّ» يَدعُو النّاسَ إلَى الحَقِّ، يَجتَمِعُ مَعَهُ قَومٌ كَزُبَرِ الحَديدِ، لا تُزِلُّهُمُ الرِّياحُ العَواصِفُ، ولا يَمَلّونَ مِنَ الحَربِ، ولا يَجبُنونَ ، وعَلَى اللَّهِ يَتَوَكَّلونَ، وَالعاقِبَةُ لِلمُتَّقينَ .
🔹«مردى از اهل قم، مردم را به حق فرا مىخواند. گروهى به استوارى پارههاى آهن، گرد او را مىگيرند. توفانهاى شديد، آنها را نمىلغزاند و از نبرد، خسته نمىشوند و هراسان نمىگردند و بر خدا توكّل مىكنند، و فرجام، از آنِ پرهيزگاران است».
📚 بحار الأنوار : ج ۶۰ ص ۲۱۶ ح ۳۷
📢کانال و گروه گلچینی از احادیث پیامبر و ائمه
🔰🌷 "گلچینی از احادیث پیامبرصلی الله علیه واله وسلم وائمه علیهم السلام":
🌐ایتا؛
🌷گروه گلچینی از احادیث پیامبر و ائمه
https://eitaa.com/joinchat/656343314C97f261ed42
🌷کانال گلچینی از احادیث پیامبر و ائمه
https://eitaa.com/joinchat/4081582327Cf96e6bd9ff
🌐