🌿🌿
#قصههای_قرآنی
قصه های مربوط به: #حضرت_شعیب علیه السلام #قسمت_چهارم
🔹 هشدار شعیب علیه السّلام «۱» 🔹
شعیب علیه السّلام رسالت و دعوت خود را ابلاغ کرد ولی احساس کرد که قوم از دعوت وی روی گردانند و اصرار به مخالفت با او دارند، در صورتی که شعیب تردیدی در ایشان باقی نگذاشت و حجت را بر آنان تمام کرد، اما او دریافت که قوم از روی گمراهی و حسادت و بغض و خودخواهی از دعوت وی سرپیچی می کنند.
آنگاه که شعیب فساد عقاید مردم مدین را برای آنان تشریح و کیفر ستمگری آنان را برایشان بیان کرد و گفتار خویش را با برهان صحیح و دلیلهای آشکار تأیید کرد. قوم به آیین ابلهان پناه بردند و در مقابل دلیلهای روشن شعیب به یاوه گویی پرداختند و گفتند: ما بیشتر حرفهای تو را نمی فهمیم، گفتار تو راهی به دلهای ما ندارد و به اندیشه ما نفوذ نمی کند. ای شعیب تو باید از سرزنش سران قبایل و طوایف دست برداری، تو در نظر ما فردی ذلیل و ضعیف هستی و ما تنها بخاطر احترام طایفه و قبیله ات از آزار تو خودداری می کنیم وگرنه سنگسارت می کردیم.
شعیب علیه السّلام در مقابل این تهدید و اتکاء به قدرت قوم، سر فرود نیاورد و در مقابل قوت آنها احساس ضعف نکرد، بلکه با دعوت حق، به دفع عقیده باطل آنان پرداخت و ادعای کذبشان را با منطق آشکار خویش محو ساخت و عزت و شوکت خود را از خدا خواست.
شعیب علیه السّلام خطاب به اهل مدین گفت: اعتبار و عظمت قبیله من، در برابر خدای یکتایی که این اقتدار را به ایشان بخشیده، هیچ ارزش و اهمیتی ندارد، چرا برای احترام قبیله، رعایت حال مرا می کنید و از آزار من پرهیز می کنید، اما رعایت حق خالق یکتا را نمی کنید و مرا به حرمت او احترام نمی کنید درحالی که رعایت احترام خالق بر مخلوق مقدم است و اگر قصد رعایت مرا دارید، نبوت و رسالت من سزاوارتر از قوم و قبیله ام است.
#هشدار_شعیب_علیه_السلام!
منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ؛ جادالمولى، محمد احمد، قصه هاى قرآنى
◉●◉✿ا✿◉●•◦
----------------🌱🪴🌱-------------
با ارسال این پست در ثواب نشر معارف قرآن شریک شوید... 👇👇👇
═✧❁🌸❁✧═
🌱 @Zendegiqurane
═✧❁🌸❁✧═
🌿🌿
#قصههای_قرآنی
قصه های مربوط به: #حضرت_شعیب علیه السلام #قسمت_پنجم
🔹 هشدار شعیب علیه السّلام «۲» 🔹
تهدید مردم مدین، نیروی شعیب را تضعیف نکرد و بیم آنها، شعیب را از عزم خود بازنداشت، بلکه به آنان گفت: من از دعوت خود دست برنمی دارم، شما هم هر چه نیرو دارید در آزار و اذیت من بکار گیرید.
شعیب علیه السّلام به آنان اعلام کرد که در طریق دعوت خویش احساس خستگی نمی کند و برای وصول به هدف خود از نیرویی که در اختیار دارد استفاده می کند، زیرا به نصرت الهی و فتح نهایی اطمینان قلبی دارد و پاداشی شایسته نزد خداوند برای او منظور است، زیرا خدا بر عمل و رفتار مردم آگاه و بصیر است.
شعیب علیه السّلام در دعوت به سوی پرستش خدا سعی فراوان کرد تا از میان مردم مدین گوشهای شنوا و قلب های بیداری یافت و عده انگشت شماری به وی گرویدند. قوم چون متوجه این موضوع شدند، وحشت وجودشان را فراگرفت و ترسیدند کار شعیب بالا گیرد و نیرومند گردد و دین او منتشر شود و افرادش افزایش یابند، پس شعیب و پیروان او را به تبعید از مدین تهدید کردند و گفتند: اگر از دین خویش بیزاری نجویید و به آیین قوم بازنگردید، شما را از شهر بیرون می کنیم. ولی شعیب به ایشان گفت: آنان که متابعت مرا نموده اند با تمام وجود به خدای یکتا ایمان آورده اند و برکت ایمان با روح آنها درهم آمیخته است و هرگز به لجن زار مفاسد بازنمی گردند و از عبادت خدای یکتا دست برنمی دارند.
آری، روح پیروان شعیب پس از نجات از گناهان زیر بار معصیت نمی رود و پس از بیداری دیده و دل هرگز در پرتگاه ضلالت سقوط نمی کنند.
#هشدار_شعیب_علیه_السلام!
منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ؛ جادالمولى، محمد احمد، قصه هاى قرآنى
◉●◉✿ا✿◉●•◦
----------------🌱🪴🌱-------------
با ارسال این پست در ثواب نشر معارف قرآن شریک شوید... 👇👇👇
═✧❁🌸❁✧═
🌱 @Zendegiqurane
═✧❁🌸❁✧═
🌿🌿
#قصههای_قرآنی
قصه های مربوط به: #حضرت_شعیب علیه السلام #قسمت_ششم
🔹 عذاب مردم مدین🔹
آنگاه که شعیب علیه السّلام از هدایت قوم به سوی حق مأیوس شد و دریافت که آنها به کفر خویش اصرار می ورزند، از خدای خویش مدد خواست تا کیفر کفر و انکار آنان را با عذابی عاجل برساند.
مردم مدین از حق سرپیچی و متوجه دنیا شده اند، از آنچه مقدر خداوند است پا فراتر نهادند و نزد پیروان شعیب رفته و به تهدید آنها پرداختند و پیروان او را از ترک شیوه قوم و غل و غش در معامله بیم دارند، از انجام عدالت برحذر داشتند و گفتند:
اگر در کیل و وزن کم فروشی نکنند بی شک زندگی شما خراب و تباه می گردد.
سپس به تکذیب شعیب پرداختند و او را شعبده باز و جادوگر معرفی کردند و گفتند: اگر او در ادعای خود صادق است، صاعقه ای از آسمان بر سر قوم نازل گرداند و عذاب را متوجهشان سازد.
خدای یکتا دعای شعیب علیه السّلام را به اجابت رساند و به یاری رسول خویش پرداخت و اهل مدین را به گرمای شدیدی مبتلا نمود، به حدی که تشنگی آنها با آب برطرف نمی شد و خنکی سایه، حرارت بدن آنان را کم نمی کرد و سردابها و سقف ها از شدت گرمای بدن آنها نمی کاست، ناچار از ترس گرمای مدین هراسان و نگران فرار کردند، ولی این مردم غافل از قضا و قدر خدا به قضاء و قدر او پناه بردند، زیرا هرکجا بروند از عذاب الهی ایمن نمی مانند.
مردم مدین ناگهان در آسمان ابری را دیدند و تصور کردند که سایه آن می تواند آنها را از گرمای آفتاب نجات دهد، به همین جهت در زیر سایه ابر گرد آمدند تا از آن بهره مند شوند و آنگاه که همه افراد مجتمع شدند، آتش و شهاب ابر بر سر آنان باریدن گرفت و غریوی از آسمان به گوششان رسید و زمین در زیر پایشان لرزید و در این حال وحشت زده و بدون اینکه راه خلاصی برای خود پیدا کنند، جملگی هلاک گشتند.
شعیب علیه السّلام با مشاهده عذاب قوم و درحالی که متأثر و اندوهگین بود، از آنها روی برگرداند ولی یادآوری کفر و عناد قوم و بی اعتنایی و مخالفت با دعوت و تمسخر او از ناراحتی او کاست و گفت: «ای قوم: من به شما رسالت خود را ابلاغ کردم و برای اتمام حجت شما را پند دادم (اکنون که کافر شدید) پس من چرا بر هلاک کافران غمگین باشم.»
#عذاب_مردم_مدین!
منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ؛ جادالمولى، محمد احمد، قصه هاى قرآنى
◉●◉✿ا✿◉●•◦
----------------🌱🪴🌱-------------
با ارسال این پست در ثواب نشر معارف قرآن شریک شوید... 👇👇👇
═✧❁🌸❁✧═
🌱 @Zendegiqurane
═✧❁🌸❁✧═
🌿🌿
#قصههای_قرآنی
قصه های مربوط به: #حضرت_موسی علیه السلام #قسمت_اول
🔹 حضرت موسی علیه السلام 🔹
حضرت موسی(ع) در مصر و در خانه مردى از بنی اسرائيل به دنيا آمد و در روزهايى به دنيا آمد که فرعونيان به دستور فرعون پسر بچه هاى بنى اسرائيل را سر مى بريدند. موسى علیه السلام چند ماهى پس از ولادت، در دامان مادر زندگى کرد، و آنگاه که مادرش بيمناک شد مبادا راز او فاش شود، خداوند به او الهام فرمود تا موسی را در صندوقى نهاده به رود نیل بيفکند و خداى سبحان قلب او را آرامش بخشيد و به وى مژده داد که موسى را به سوى او باز خواهد گرداند و او را به پيامبرى برمی گزيند.
#حضرت_موسی علیه السلام
منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ؛ جادالمولى، محمد احمد، قصه هاى قرآنى
◉●◉✿ا✿◉●•◦
----------------🌱🪴🌱-------------
با ارسال این پست در ثواب نشر معارف قرآن شریک شوید... 👇👇👇
═✧❁🌸❁✧═
🌱 @Zendegiqurane
═✧❁🌸❁✧═
🌿🌿
#قصههای_قرآنی
قصه های مربوط به: #حضرت_موسی علیه السلام #قسمت_دوم
🔹 حضرت موسی علیه السلام در قرآن🔹
حضرت موسى علیه السلام سومین پیامبر اولوالعزم است که داراى شریعت مستقل و کتاب بود. او از نسل یعقوب و تبار بنى اسرائیل بود. نام او در قرآن، 136 مرتبه آمده و فرازهاى برجسته زندگانى و دعوت حضرت موسی در 36 سوره قرآن و در قالب حدود 420 آیه بیان شده است. این مطلب نشان مى دهد، که قرآن به عنوان کتاب کامل دعوت و انسان سازى و جامعه سازى به زندگى حضرت موسى توجه زیادى داشته است.
گمراهی فرعون روز به روز بیشتر و بر خودسری او افزوده می شد و طایفه بنی اسرائیل که رعیت او بودند زیر ظلم و شکنجه او بسر می بردند و این طایفه تحت سلطه او زندگی سختی داشتند و در مقابل سختی ها مجبور به صبر بودند.
در چنین شرایطی که مردم گرفتار بودند و در سختی و ناراحتی به سر می بردند، کاهن مصر به فرعون خبر داد که به زودی فرزندی در میان بنی اسرائیل متولد می شود که سلطنت تو به دست او نابود می گردد.
فرعون از شنیدن این خبر به شدت منقلب شد و بر طغیان و سرکشی خود بیفزود و از سر جهل و غرور فرزندان پسر بنی اسرائیل را سر برید و دختران را باقی گذاشت، ولی قدرت خدا بالاتر از آن است که مکر بنده ای آن را متوقف سازد، زیرا خداوند متعال در مورد آن قوم تیره بخت چنین مقدر کرده بود که طفلی در منزل فرعون بزرگ شود و سلطنت این یاغی ستمگر را در اختیار خود درآورد، و این طفل مانند گلی در دامن خار و طلوع سپیده در بطن ظلمت رویید و تقدیر الهی را در مورد بنی اسرائیل عملی ساخت. و خدا به بنی اسرائیل عزت و شوکت بخشید و سرزمین مصر و شام را در اختیار آنان گذاشت ولی به کیفر ناسپاسی، فرعون و هامان و سربازانشان را به آنچه از آن می ترسیدند گرفتار ساخت.
#حضرت_موسی علیه السلام در قرآن
منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ؛ جادالمولى، محمد احمد، قصه هاى قرآنى
◉●◉✿ا✿◉●•◦
----------------🌱🪴🌱-------------
با ارسال این پست در ثواب نشر معارف قرآن شریک شوید... 👇👇👇
═✧❁🌸❁✧═
🌱 @Zendegiqurane
═✧❁🌸❁✧═
🌿🌿
#قصههای_قرآنی
قصه های مربوط به: #حضرت_موسی علیه السلام #قسمت_سوم
🔹 ولادت و تربیت موسی علیه السّلام«۱»🔹
روزی مادر موسی یوکابد در کنج خانه خود نشسته و درد زایمان او را فرا گرفته بود پس قابله ای را دعوت کرد تا وسایل زایمان او را فراهم سازد و او را فارغ نماید. آنگاه که موسی متولد شد، نور رخسار او لرزه بر اندام قابله انداخت و محبتش در دل او نفوذ کرد، قلب مادر به طپش افتاد و بر حیات و بقای فرزند خود کوشید. خبر ولادت او از فرعون پوشیده و مستور نگه داشته شد و مدت سه ماه بر این منوال گذشت.
آنگاه که فرعون، مأموران خود را برای جستجو در مورد اطفال به سطح شهر فرستاد، خدا به مادر موسی الهام کرد، صندوقی تهیه کند و فرزندش را در میان آن بگذارد و آنگاه صندوق را در میان رود خروشان نیل بیندازد، مادر موسی بعد از انجام این دستور، خواهر موسی را در کنار ساحل به همراه فرزند خود فرستاد تا ببیند سرنوشت کودکش به کجا می انجامد و سپس خبری از او بیاورد.
خواهر موسی به همراه صندوق روانه شد و حرکت آن را در نظر داشت و آنگاه که صندوق بهمراه جریان آب وارد قصر فرعون شد از بابت سرنوشت برادر سخت ناراحت و متأثر شد. اما رحمت خدا شامل حال موسی شد و همسر فرعون به محض آنکه به موسی نظر کرد، خداوند محبت وی را در دلش افکند و به دنبال آن، از فرعون تقاضا کرد که این طفل را به فرزندی قبول کند.
در این حال مادر موسی که فرزند خود را به رود نیل افکنده بود از غم و اندوه فرزند خویش فارغ بود، زیرا فرزندش را به دست خدای توانا و بینا سپرده بود و او زنی شجاع و باایمان بود.
بعد از آنکه بنا شد موسی فرزند فرعون باشد، دایه های شیرده را احضار کردند، شاید طفل سینه یکی
(ادامه دارد)
#ولادت_و_تربیت_موسی علیه السّلام
منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ؛ جادالمولى، محمد احمد، قصه هاى قرآنى
◉●◉✿ا✿◉●•◦
----------------🌱🪴🌱-------------
با ارسال این پست در ثواب نشر معارف قرآن شریک شوید... 👇👇👇
═✧❁🌸❁✧═
🌱 @Zendegiqurane
═✧❁🌸❁✧═
🌿🌿
#قصههای_قرآنی
قصه های مربوط به: #حضرت_موسی علیه السلام #قسمت_چهارم
🔹 ولادت و تربیت موسی علیه السّلام«۲»🔹
بعد از آنکه بنا شد موسی فرزند فرعون باشد، دایه های شیرده را احضار کردند، شاید طفل سینه یکی از آنها را بگیرد و تشنگی و گرسنگی خود را برطرف نماید ولی موسی از همه آنها روی گرداند!
هامان وزیر فرعون نگاهی به اطراف کرد و چون چشمش به خواهر موسی افتاد گفت: این دوشیزه این کودک را می شناسد، او را بگیرید تا از وضع این طفل خبر دهد.
آنگاه از دختر سؤال کردند این کودک کیست؟
خواهر موسی گفت: من به این خانه آمده ام تا خدمتی به پادشاه کرده باشم. فرعون به خواهر موسی گفت: پس هرچه زودتر زن شیردهی برای پرستاری این کودک بیاور. در این هنگام بود که موسی شروع به گریه کرد و فرعون او را در آغوش گرفت و نوازش داد تا او را آرام کند و خواهر موسی را بدنبال دایه فرستاد، پس از مدتی مادر موسی آمد و کودک به وی انس گرفت و با رغبت فراوان پستان او را در دهان خود گذاشت و شروع به مکیدن شیر کرد و کوچکترین اعتنایی به دیگران نکرد.
فرعون وحشت زده به زن گفت: تو چه کسی هستی؟ چه شد که این طفل تمام پستانها را رها کرد و فقط سینه تو را گرفت؟
مادر موسی گفت: من زنی خوشبو و پاکیزه شیر هستم. هیچ طفلی را به من نمی دهند مگر اینکه سینه مرا قبول کند. فرعون کودک را به زن داد و حقوقی هم برایش مقرر کرد و او فرزندش را به منزل بازگرداند.بدین طریق خدا پاداش صبر و ایمان مادر را داد و چشم او روشن گشت تا بداند وعده خدا حق است.
#ولادت_و_تربیت_موسی علیه السّلام
منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ؛ جادالمولى، محمد احمد، قصه هاى قرآنى
◉●◉✿ا✿◉●•◦
----------------🌱🪴🌱-------------
با ارسال این پست در ثواب نشر معارف قرآن شریک شوید... 👇👇👇
═✧❁🌸❁✧═
🌱 @Zendegiqurane
═✧❁🌸❁✧═
🌿🌿
#قصههای_قرآنی
قصه های مربوط به: #حضرت_موسی علیه السلام #قسمت_پنجم
🔹 فرار حضرت موسی علیه السّلام از مصر«۱»🔹
یوکابد دوران شیردهی فرزند خود، موسی را به پایان رسانید و او را تحویل کاخ فرعون داد، تا بنا به تقدیر الهی دشمن فرعون در دامان خودش پرورش یابد. چون موسی به بلوغ و جوانی رسید، خداوند او را از علم و حکمت برخوردار و برای انجام رسالت مهیا کرد. ظلم و ستم فرعون همچنان ادامه داشت و نظر بیچارگان و مظلومان متوجه موسی شد، تا موسی بار سنگین ظلم و ستم را از دوش آنها بردارد و آنها را از این تنگنا برهاند و حمایتشان نماید. زیرا این مردم رنج دیده قوم موسی بودند و موسی هم دارای روحی بزرگوار است که با عزت الهی درهم آمیخته و به نور عنایت پروردگار منور گشته است.
موسی علیه السّلام با مشاهده ستم روز افزون فرعون و روزگار تلخ بنی اسرائیل با خود پیمان بست تا به نفع این ستمدیدگان بکوشد و ایشان را حمایت کند. روزی موسی عازم پایتخت فرعون شد که در آن جشن و سرور برپا بود، وی در شهر منف ناگهان دو نفر مرد را دید که با یکدیگر به نزاع پرداخته اند یکی از این دو مردی عبری و از پیروان او است و دیگری فرعونی و از بستگان دربار است.
#فرار_حضرت_موسی علیه السّلام از مصر علیه السّلام
منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ؛ جادالمولى، محمد احمد، قصه هاى قرآنى
◉●◉✿ا✿◉●•◦
----------------🌱🪴🌱-------------
با ارسال این پست در ثواب نشر معارف قرآن شریک شوید... 👇👇👇
═✧❁🌸❁✧═
🌱 @Zendegiqurane
═✧❁🌸❁✧═
🌿🌿
#قصههای_قرآنی
قصه های مربوط به: #حضرت_موسی علیه السلام #قسمت_ششم
🔹 فرار حضرت موسی علیه السّلام از مصر«۲»🔹
آن مرد عبری تا چشمش به موسی افتاد از او کمک خواست تا از ظلم فرعونی جلوگیری کند. موسی علیه السّلام به قصد دفاع با مرد فرعونی درگیر شد و اتفاقا با اولین ضربه که به قصد جدا کردن آن دو بر او نواخت، مرد قبطی جان خود را از دست داد. با مشاهده این منظره موسی از کرده خویش پشیمان شد و مشاجره آن دو نفر را عملی شیطانی پنداشت و از پروردگار خویش برای اشتباه خود طلب آمرزش کرد، خدا هم او را بخشید، آری خدا آمرزنده و مهربان است.
روز دیگر موسی علیه السّلام در میان شهر با ترس و دلهره به راه خود ادامه می داد، ناگهان دید آن مردی که دیروز به کمک او شتافت باز امروز موسی را فریاد می زند و به مدد می طلبد. موسی آن مرد را به گمراهی و ماجراجویی متهم کرد و به جانب او شتافت، اما آن مرد گمان برد که موسی می خواهد وی را بکشد، لذا با التماس و درخواست ترحم پیش موسی شتافت و گفت: «ای موسی! آیا اراده کرده ای مرا مانند آن مردی که دیروز کشتی به قتل برسانی. معلوم است که در این سرزمین جز قصد گردنکشی و جباری نداری و هیچ نخواهی که مشفق و مصلح میان خلق باشی. در این درگیری، یکی از فرعونیان که سخنان آنها را شنید، متوجه موضوع شد و بی درنگ خبر آن را به جاسوسان فرعون رساند. فرعونیان تصمیم گرفتند موسی علیه السّلام را دستگیر و به اشد مجازات برسانند ولی رحمت خدا شامل حال او شد و یکی از فرعونیان خود را به موسی رساند و به او گفت: فرعونیان تصمیم گرفته اند تا تو را بکشند، سپس موسی را سفارش کرد که «از شهر خارج شود و خود را به دست تقدیر پروردگار بسپارد».
#فرار_حضرت_موسی علیه السّلام از مصر علیه السّلام
منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ؛ جادالمولى، محمد احمد، قصه هاى قرآنى
◉●◉✿ا✿◉●•◦
----------------🌱🪴🌱-------------
با ارسال این پست در ثواب نشر معارف قرآن شریک شوید... 👇👇👇
═✧❁🌸❁✧═
🌱 @Zendegiqurane
═✧❁🌸❁✧═
🌿🌿
#قصههای_قرآنی
قصه های مربوط به: #حضرت_موسی علیه السلام #قسمت_ششم
🔹 فرار حضرت موسی علیه السّلام از مصر«۲»🔹
آن مرد عبری تا چشمش به موسی افتاد از او کمک خواست تا از ظلم فرعونی جلوگیری کند. موسی علیه السّلام به قصد دفاع با مرد فرعونی درگیر شد و اتفاقا با اولین ضربه که به قصد جدا کردن آن دو بر او نواخت، مرد قبطی جان خود را از دست داد. با مشاهده این منظره موسی از کرده خویش پشیمان شد و مشاجره آن دو نفر را عملی شیطانی پنداشت و از پروردگار خویش برای اشتباه خود طلب آمرزش کرد، خدا هم او را بخشید، آری خدا آمرزنده و مهربان است.
روز دیگر موسی علیه السّلام در میان شهر با ترس و دلهره به راه خود ادامه می داد، ناگهان دید آن مردی که دیروز به کمک او شتافت باز امروز موسی را فریاد می زند و به مدد می طلبد. موسی آن مرد را به گمراهی و ماجراجویی متهم کرد و به جانب او شتافت، اما آن مرد گمان برد که موسی می خواهد وی را بکشد، لذا با التماس و درخواست ترحم پیش موسی شتافت و گفت: «ای موسی! آیا اراده کرده ای مرا مانند آن مردی که دیروز کشتی به قتل برسانی. معلوم است که در این سرزمین جز قصد گردنکشی و جباری نداری و هیچ نخواهی که مشفق و مصلح میان خلق باشی. در این درگیری، یکی از فرعونیان که سخنان آنها را شنید، متوجه موضوع شد و بی درنگ خبر آن را به جاسوسان فرعون رساند. فرعونیان تصمیم گرفتند موسی علیه السّلام را دستگیر و به اشد مجازات برسانند ولی رحمت خدا شامل حال او شد و یکی از فرعونیان خود را به موسی رساند و به او گفت: فرعونیان تصمیم گرفته اند تا تو را بکشند، سپس موسی را سفارش کرد که «از شهر خارج شود و خود را به دست تقدیر پروردگار بسپارد».
#فرار_حضرت_موسی علیه السّلام از مصر علیه السّلام
منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ؛ جادالمولى، محمد احمد، قصه هاى قرآنى
◉●◉✿ا✿◉●•◦
----------------🌱🪴🌱-------------
با ارسال این پست در ثواب نشر معارف قرآن شریک شوید... 👇👇👇
═✧❁🌸❁✧═
🌱 @Zendegiqurane
═✧❁🌸❁✧═
🌿🌿
#قصههای_قرآنی
قصه های مربوط به: #حضرت_موسی علیه السلام #قسمت_هفتم
🔹 هجرت موسی علیه السّلام به سرزمین مدین🔹
موسی علیه السّلام ترسان و نگران و با توکل به عنایت پروردگار و درحالی که مراقب بود که شناسایی نشود و از خدا می خواست که شر ستمگران را از وی باز دارد مصر را به قصد مدین ترک کرد. موسی هشت روز پی درپی راه پیمود تا به سرزمین مدین (بین شام و حجاز) رسید و در این سفر یاوری غیر از خدای یکتا و همراهی جز لطف و عنایت او نداشت.
موسی در این راه تنها توشه ای از تقوی به همراه داشت. او به قدری راهپیمایی کرده بود که پوست پاهایش زخمی و خون آلود شده بود، وی برای رفع گرسنگی از علفهای بیابان تغذیه می کرد به حدی که سبزی گیاهان از پوست نازک و نحیف شکم او نمایان شده بود.
موسی با تمام این مصائب تنها یک خوشحالی داشت و آن توفیق گریز از فرعون و نجات از دست مأموران و جاسوسان او بود!
چون موسی علیه السّلام به مدین رسید دید جمعیتی از مردم برای برداشتن آب از چاهی ازدحام کرده اند و بر سر آب کشمکش می کنند و هرکس که قوی تر و نیرومندتر است زودتر به آب دسترسی پیدا می کند.
موسی علیه السّلام متوجه شد در پشت این جمعیت انبوه دو زن ایستاده اند و گوسفندهای خود را کناری زده اند تا با گوسفندهای دیگران مخلوط نگردد، عجز و ضعف از چهره این دو زن آشکار است و همچنان منتظرند تا جمعیت از گرد چاه پراکنده شوند تا آنها بتوانند از آب استفاده کنند.
روح منصف و غیرت و مردانگی، موسی را جلو فرستاد و از آن دو زن پرسید، کار شما چیست؟
پاسخ دادند: ما نمی توانیم از آب استفاده کنیم تا اینکه چوپان ها گرد چاه را خلوت کنند زیرا از مزاحمت مردم بیم داریم، ما در اثر اضطرار برای این کار آمده ایم، زیرا پدر ما پیر و زمین گیر است.
با شنیدن این سخنان، موسی به حمایت آنها پرداخت و گوسفندان آنها را آب داد و سپس جهت استراحت به سایه ای پناه برد و در این حال به راز و نیاز با خدای خویش پرداخت و از او طلب رحمت و گشایش کرد تا از این فقر و تنهایی نجات یابد.
این دو زن پس از بازگشت، بطور غیر عادی و زودتر از همیشه پیش پدر پیر آمدند، لذا پدر از دختران خود علت را پرسید و خواهران هم جریان را برای او شرح دادند، خدا هم دعای موسی را به اجابت رساند و بر او لطف نمود و به پیرمرد الهام شد که یکی از دختران خویش را به دنبال موسی بفرستد و او را نزد خود بخواند.
یکی از دختران با کمال شرم و حیا پیش موسی علیه السّلام آمد و گفت: «پدرم تو را دعوت کرده تا به منزل ما بیایی تا در عوض سقایت گوسفندان ما به تو پاداشی دهد».
موسی بخاطر اجابت دعوت دختر به همراه وی و به سوی پیرمرد رهسپار گشت و بزودی به آغوش باز و منزل امنی وارد شد، سپس سرگذشت خود را برای پیرمرد گفت و اسرار نهانی خود را برای او فاش کرد. پیرمرد او را اطمینان داد و گفت: «اینک هیچ مترس که از شر قوم ستمکار نجات یافته ای».
#هجرت_حضرت_موسی علیه السّلام به مدین
منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ؛ جادالمولى، محمد احمد، قصه هاى قرآنى
◉●◉✿ا✿◉●•◦
----------------🌱🪴🌱-------------
با ارسال این پست در ثواب نشر معارف قرآن شریک شوید... 👇👇👇
═✧❁🌸❁✧═
🌱 @Zendegiqurane
═✧❁🌸❁✧═
🌿🌿
#قصههای_قرآنی
قصه های مربوط به: #حضرت_موسی علیه السلام #قسمت_هشتم
🔹 موسی علیه السّلام داماد شعیب شد🔹
موسی آسوده خاطر در منزل پیرمرد ساکن شد و از رفاقت و انس با پیرمرد خشنود بود. جای تعجب نیست، زیرا نور ایمان در هر دو قلب می درخشید و فیض و اخلاص از وجود آن دو می بارد، و از این جهت آن دو مجذوب هم گشته اند.
جوانمردی و اخلاص موسی علیه السّلام، بزرگواری او را نزد پیرمرد و دخترانش آشکار ساخت، زیرا خدا او را به طبعی بلند و اخلاقی نیکو آراسته، لذا دختران به جوانمردی موسی و نیرومندی او علاقه مند شدند و از پدر خواستند که او را نزد خود نگهدارد، زیرا او مردی پاک و امین است.
به دنبال تصمیم دختران، یکی از آنان به پدر گفت: [6] «ای پدرجان! این مرد را به خدمت خود اجیر کن که بهتر کسی که باید به خدمت برگزید، کسی است که امین و توانا باشد».
البته که این ادعای حقی بود، زیرا این موسی بود که با وجود ضعف و تنهایی و گرسنگی، توانست تمامی مردان قوی هیکل را کنار زده و سنگ روی چاه را جابجا کند و با کشیدن آب از چاه گوسفندان آنها را آب بدهد؟ مگر موسی علیه السّلام آن مرد عفیف و پاکدامنی نیست که وقتی دختر شعیب پیام پدر خویش را به او رسانیده و او را به منزل دعوت کرد، موسی از روی حجب و حیا سر خود را به زیر افکند و از جلوی دختر رهسپار شد تا چشمش به قامت دختر نیفتد.
سخنان دختر گویا آرزوهای شیرین و افکار دیرین شعیب را تداعی و او را امیدوار و بیدار کرد، سپس متوجه موسی گشت و گفت: ای موسی! من میل دارم که یکی از این دو دختر را به ازدواج تو درآورم تا حامی و پشتیبان من باشی، اما به عنوان کابین او باید به مدت هشت سال برای من چوپانی کنی و کمر خدمت به من را ببندی و اگر دو سال دیگر به آن افزودی، منت بزرگی بر من نهاده ای و من انتظار آن را از تو دارم ولی اجباری در کار نیست و به خواست خدا مرا از وفاداران بااخلاص می یابی.
موسی علیه السّلام در سرزمین مدین آواره، تنها و فراری است. او دور از دوستان و اقوام خود بسر می برد و روحی مضطرب و افسرده دارد، لذا پیشنهاد پیرمرد همانند آبی که در ریشه درخت نفوذ می کند در روح موسی نفوذ کرد و اظهار داشت: «من در رفاقت با سروری چون شما، سعادتمند و به کمک شما نیرومند خواهم شد و به مدد شما به عزت می رسم».
زندگی موسی نزد پیرمرد، مطلوب او بود، نهال امید در زندگی موسی جوانه زد و در نهایت اخلاص و امانت به مدت ده سال در خدمت شعیب ماند و در این مدت امور پیرمرد با رعایت امینی اندرزگو و حکیمی دانا بخوبی اداره می شد تا سرانجام موسی با یکی از آن دو دختر ازدواج کرد و کامیاب گشت.
شعیب علیه السّلام به داماد بزرگوار خود گوسفندانی بخشید، موسی پس از ازدواج میل بازگشت به وطن در سینه اش شدت گرفت و شوق و عشق دیدار وطن او را مصمم کرد.
پ.ن: حسن بصرى و مالک بن انس معتقدند که این پیرمرد همان شعیب پیغمبر است ولى عده اى مى گویند این شعیب غیر از شعیب پیغمبر است.
#موسی_علیه_السّلام_داماد_شعیب_شد
منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ؛ جادالمولى، محمد احمد، قصه هاى قرآنى
◉●◉✿ا✿◉●•◦
----------------🌱🪴🌱-------------
با ارسال این پست در ثواب نشر معارف قرآن شریک شوید... 👇👇👇
═✧❁🌸❁✧═
🌱 @Zendegiqurane
═✧❁🌸❁✧═
🌿🌿
#قصههای_قرآنی
قصه های مربوط به: #حضرت_موسی علیه السلام #قسمت_نهم
🔹 معجزات موسی علیه السّلام[1]🔹
طبق آیات قرآن کریم، معجزات حضرت موسی(علیه السلام) بیش از نُه تاست؛ اما مراد در این بیان، معجزاتی است که حضرت موسی برای فرعون و قبطیان آورد و غیر از این معجزاتی دیگر نیز برای قوم بنی اسرائیل داشته است.
موسی با توفیق و مدد خداوند از هرگونه خطا بدور است و هیچ مانعی را بر سر راه خود مهم نمی بیند. در دوران رسالت موسی، سحر و جادو در میان مصریان رواج داشت و در میان ساحران مصر، جادوگرانی بودند که عقلها را تسخیر و قلبها را شیفته خود می ساختند و همان طوری که وزش باد شاخسار درختان را به بازی می گیرد، اینها هم در بازی با عقلها مهارت داشتند. ایشان در این کار به اوج قدرت و انتهای شهرت رسیده بودند و یقین داشتند که برتر از آنان نیست که به آنان فخر کند.
بهمین دلیل خواست خدا بر آن قرار گرفت که قوم فرعون را از همین طریق به ظاهر سحر و جادو عاجز کند و آنان را متحیر و مدهوش سازد، در این صورت تیر جادویشان متوجه خود آنان می شود و چون در این کار عاجز شدند، حجت الهی آشکار و پیروز می شود.
این حکمتی است که خدا در نظر گرفته و معجزه را بدست پیغمبر خود موسی علیه السّلام جاری کرده است. همان فنی که قوم فرعون در آن مهارت دارند مورد استفاده موسی قرار می گیرد تا همه ساحران و جادوگران با تمامی نیرو و تلاش خود در این میدان مسابقه عاجز گردند و در کاری که مهارت دارند فرومانند. سپس با مشاهده معجزات دیگر عاجزتر خواهند شد و در این هنگام است که اراده الهی حاکم و قوم فرعون مغلوب می شوند، زیرا خدا مکر خائنین را خنثی می کند.
موسی علیه السّلام عصایی را که خدا نیرویی فوق العاده و حیرت انگیز در آن به امانت گذاشته بود، به زمین انداخت ناگهان ماری آشکار گردید. فرعون حیران شد ولی خودخواهی و غرور او با تعجب درهم آمیخت و سپس گفت: آیا غیر از این عصا معجزه دیگری داری؟!
فرعون پنداشت که... (ادامه دارد...)
#معجزات_موسی_علیه_السّلام
منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ؛ جادالمولى، محمد احمد، قصه هاى قرآنى
----------------🌱🪴🌱-------------
با ارسال این پست در ثواب نشر معارف قرآن شریک شوید... 👇👇👇
═✧❁🌸❁✧═
🌱 @Zendegiqurane
═✧❁🌸❁✧═
🌿🌿
#قصههای_قرآنی
قصه های مربوط به: #حضرت_موسی علیه السلام #قسمت_دهم
🔹 معجزات موسی علیه السّلام[۲]🔹
فرعون پنداشت که عصا آخرین معجزه موسی است و موسی حتما در برابر ساحران مغلوب خواهد شد ولی موسای پیغمبر دست خود را در گریبان خویش برد و سپس بیرون آورد، ناگهان شعاعی از آن بوجود آمد که نور آن چشم ها را خیره کرد و این نور اوج گرفت و پراکنده شد، به حدی که به نظر می رسید جلوی نور خورشید را گرفته است.
بعد از این معجزه قوم فرعون در مقابل موسی مقهور شدند. بیم زوال حکومت و حرص به سلطنت و قدرت، فرعون را نگران و نیروی معجزه موسی او را مبهوت ساخته بود و از اوج کبر و غرور به زیر افکنده بود و خود را کوچک و بی ارزش یافت و فراموش کرد که خود را خدای بزرگ بی شریک قوم خود می داند. سپس دست به دامان یاران خود شد و آنان را در مشکل خویش شریک کرد و با مسالمت و تملق به مشورت با آنان پرداخت.
فرعون در این مشورت برای تنفر قوم خود از موسی به باطل خود جامه حق پوشاند به خدعه و نیرنگ خود لباس حقیقت و صراحت پوشاند و گفت: این دو نفر (موسی و هارون) جادوگرند و می خواهند شما را با سحر خویش از سرزمینتان بیرون برانند و خود حاکم بر این سرزمین شوند. نظر شما چیست؟
درباریان و یاوران فرعون گفتند: این دو برادر را نزد خود نگهدار و مأمورین خود را به شهرها اعزام دار تا تمام ساحران زبردست و دانا پیش تو آیند.
فرعون که مأیوس و درمانده شده بود و مانند غریق به هر دستاویز موهونی چنگ می زد، با این فکر موافقت کرد تا شاید از این مهلکه خلاصی و نجات یابد.
#معجزات_موسی_علیه_السّلام
منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ؛ جادالمولى، محمد احمد، قصه هاى قرآنى
◉●◉✿ا✿◉●•◦
----------------🌱🪴🌱-------------
با ارسال این پست در ثواب نشر معارف قرآن شریک شوید... 👇👇👇
═✧❁🌸❁✧═
🌱 @Zendegiqurane
═✧❁🌸❁✧═
🌿🌿
#قصههای_قرآنی
قصه های مربوط به: #حضرت_موسی علیه السلام #قسمت_یازدهم
🔹 بسیج ساحران🔹
فرعون در بسیج ساحران سراسر سرزمین خود دستور اکید داد. اما ترس از شکست ساحران از یک سو و وسوسه های شیطانی و خاطرات آزرده از سوی دیگر روح فرعون را تحت فشار قرار می داد، زیرا فرعون در هراس از زوال قدرت و دولت خود بود و به همین دلیل با غرور و غضب به موسی گفته بود: «ای موسی! آمده ای که با سحر خود ما را از سرزمینمان بیرون کنی؟»
براستی چرا فرعون مضطرب است، فریاد می زند، روح او پریشان و حرص او فراوان است؟! مگر فرعون همان خدای خودسر نیست؟! مگر دارای قدرت و عزت نیست؟! چگونه می تواند باور کند در مقابل یک نیروی فوق العاده که از جانب خداوند به یک بنده شایسته عطا شده عاجز و درمانده شود.
چون ساحران از سراسر مصر جمع شدند، فرعون به موسی گفت: «وعده گاهی بین ما و خود قرار بده تا در موقع معین در آنجا حاضر شویم نه من خلاف آنان وعده کنم و نه تو».
موسی علیه السّلام گفت: وعده شما روز عید، روز اجتماع مردم و روز زینت آنان؛ تا حق مانند روز روشن و در میان مردم آشکار و منتشر گردد.
فرعون تمامی ساحران را فراهم و در روز معین و در وعده گاه مقرر آنان را حاضر ساخت، به امید اینکه با کمک سحر و جادوی آنها بر قدرت الهی موسی چیره شود و حکومت و سلطنت خود را از خطر برهاند. او با این نیت که از حرص و طمع قدرت سرچشمه گرفته بود برای نبرد با موسی آماده شد، ولی غافل از آنکه غبار پراکنده، آفتاب را تیره نمی کند و ستمگر با هر نیرویی قادر به مقابله با حق و عدالت نیست.
درست شبیه قوچ کوهی که به کمک شاخهای خود با سنگ بزرگی می جنگد، سنگ آسیبی نمی بیند و او تنها شاخهای خود را آزرده است.
چون روز موعود رسید موسی نگاهی به میدان مسابقه انداخت و دید جمعیت انبوهی از ساحران جمعند. موسی به آنان گفت: وای بر شما اگر امروز به خدای یکتا دروغ ببندید و معجزات خدا را جادو بدانید و حقیقت را برای فرعون روشن نسازید! شما باید به فرعون تفهیم کنید فرق است بین معجزه من و سحر شما! شما اگر باطل خود و حق مرا درهم آمیزید و یا به حیله ای متوسل شوید که حق را باطل و باطل را حق جلوه دهد؛ یقین که به خسران و ضرر آشکار دچار شده اید.
#بسیج_ساحران
منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ؛ جادالمولى، محمد احمد، قصه هاى قرآنى
◉●◉✿ا✿◉●•◦
----------------🌱🪴🌱-------------
با ارسال این پست در ثواب نشر معارف قرآن شریک شوید... 👇👇👇
═✧❁🌸❁✧═
🌱 @Zendegiqurane
═✧❁🌸❁✧═
🌿🌿
#قصههای_قرآنی
قصه های مربوط به: #حضرت_موسی علیه السلام #قسمت_دوازدهم
🔹مشورت ساحران🔹
ندای موسی علیه السّلام کلام حقی بود که در گوش ساحران طنین افکند تا شاید آنان را از ظلالت و گمراهی نجات بخشد و پرده از قلوب سیاهشان بردارد تا دعوت حق را بشنوند و راه صحیح را بدست آورند.
به فرمان فرعون، تمامی ساحران در مجلسی به منظور مشورت گرد آمدند و پس از تبادل نظر هرکدام ریسمان و عصایی مهیا کردند و مانند یک تن واحد به سوی موسی حرکت کردند و در این حال آستینهای خود را بالا زدند تا ترس بر دل موسی و برادرش غالب شود و هیبت آنها در نظر تماشاچیان رشید و باشکوه جلوه کند.
به دستور فرعون، مردم شهر را به میدان مسابقه دعوت کردند تا این جشن بزرگ را در روز زینت و نزدیک ظهر تماشا کنند و نبرد قهرمانان و مبارزه دو دشمن را بنگرند.
مردم به امید پیروزی ساحران به مسابقه شتافتند، زیرا گمراهی در روح آنان رسوخ کرده و پرده جهل قلب آنان را پوشانده و صلاح و فساد خود را تشخیص نمی دهند و به پیروزی ساحران و غلبه باطل امیدوارند. جادوگران که به علم خود می بالیدند و رنگشان از غرور و خودخواهی تغییر یافته بود به محل موعود آمدند؛ چرا به علم خود مغرور نباشند؟ این جادوگران قهرمان میدان سحر و پهلوان این رشته اند و امروز تاج و تخت فرعون در دست آنهاست.
جادوگران به فرعون گفتند: اگر ما بر موسی و برادرش پیروز شویم چه پاداشی داریم؟
فرعون گفت: البته، شما پاداش خواهید داشت و به من هم تقرب پیدا می کنید. در پناه من از ناز و نعمت متنعم می شوید و در جوار من سعادتمند خواهید بود و در خوشگذرانی و وفور نعمت زندگی خواهید کرد. زیرا شما از من پشتیبانی کرده اید و حامی من بوده اید.
چون جادوگران مطمئن شدند که پس از پیروزی از آسایش و رفاه و ثروت برخوردار می شوند، مست امید و آرزو و دلگرم به میدان مسابقه آمدند و به موسی گفتند: شما شروع می کنید، یا ما ابزار خود را به کار بگیریم؟
موسی علیه السّلام اهمیتی به سحر آنان نمی داد و جادوی آنها را ناچیز می شمرد، لذا به آنان اجازه داد که ریسمانها و عصاهای خود را بکار گیرند و نهایت کوشش خویش را بنمایند و تمام هنر خود را عرضه دارند، سپس خدا نیروی خود را ظاهر و با حق، باطلشان را محو می سازد... (ادامه دارد)
#مشورت_ساحران
منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ؛ جادالمولى، محمد احمد، قصه هاى قرآنى
◉●◉✿ا✿◉●•◦
----------------🌱🪴🌱-------------
با ارسال این پست در ثواب نشر معارف قرآن شریک شوید... 👇👇👇
═✧❁🌸❁✧═
🌱 @Zendegiqurane
═✧❁🌸❁✧═
🌿🌿
#قصههای_قرآنی
قصه های مربوط به: #حضرت_موسی علیه السلام #قسمت_سیزدهم
🔹مشورت ساحران🔹
ساحران مصری مشغول بکار شدند و ریسمانها و عصاهایی که در دست داشتند به زمین افکندند. موسی تصور کرد که اینها مارهایی هستند که روی زمین می خزند، این یک توهم بیش نبود، اما در روح موسی ترس و خوفی ایجاد کرد، مبادا مردم گول ظاهر فریبنده آنها را بخورند و رخ از دعوت موسی برگردانند. در این حال خدا موسی را حمایت و هدایت کرد و گفت: نترس که تو پیروزی، از تعداد و حجم وسایل و ابزار ساحران بیمناک نباش، عصای کوچکی که در دست تو است از آنها مهمتر است و اثری بزرگتر دارد، این عصای کوچک را بینداز، به قدرت قاهره من آنچه را که آنها به قدرت تزویر و نیرنگ ساخته اند، می بلعد و سیاهی گمراهی و جهالت تاب مقاومت در برابر نور حق را ندارد و حیله ساحران در مقابل تدبیر خداوند حکیم محکوم به شکست است.
ندای وحی، فکر موسی را از اضطراب درآورد و عصای خویش را افکند، ناگهان عصای موسی چون اژدهایی همه مارهای دروغی و ابزار و آلات سحر ساحران را بلعید و جادوگران مصری چنان حقیقت آشکار و راه صحیح را از گمراهی باز شناختند که ناگهان بر روی خاک افتادند، تا از کرده خویش توبه و در پیشگاه حق سجده کنند و بر این اعجاز بزرگ احترام گذارند.
آتش کینه و حسادت در سینه فرعون شعله ور شد و این اتفاق ناگهانی و غیر منتظره مانند یک صاعقه بر پیکر او فرود آمد و فریاد خشم و غضب فرعون به آسمان برخاست. چون او امیدوار بود، این مسابقه موجب تقویت حکومت و گشایش کار او می شود، ولی اکنون میدان مسابقه چون طوفانی هولناک تاج و تخت او را که بر ظلم و ستم بنا شده بود، تهدید به نابودی می کرد.
اکنون راه دیگری برای فرعون نمانده که... (ادامه دارد)
#مشورت_ساحران
منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ؛ جادالمولى، محمد احمد، قصه هاى قرآنى
◉●◉✿ا✿◉●•◦
----------------🌱🪴🌱-------------
با ارسال این پست در ثواب نشر معارف قرآن شریک شوید... 👇👇👇
═✧❁🌸❁✧═
🌱 @Zendegiqurane
═✧❁🌸❁✧═
🌿🌿
#قصههای_قرآنی
قصه های مربوط به: #حضرت_موسی علیه السلام #قسمت_چهاردهم
🔹مشورت ساحران🔹
اکنون راه دیگری برای فرعون نمانده که به وسیله آن برشکست خود سرپوش نهد و حرارت غیظ و تلخی شرمندگی خود را برطرف سازد، لذا به ساحران گفت: آیا قبل از اینکه من به شما اجازه بدهم به موسی ایمان آوردید و تسلیم نفوذ و قدرت وی شدید؟
آیا با او پیمانی نبسته و یا نقشه ای طرح نکرده بودید؟! بدون تردید موسی استاد شما است، او بزرگ شما است که به شما جادوگری آموخته است و شما با او قرار قبلی داشتید.
آگاه باشید که شما برای موسی و خدای او تواضع کردید و به سجده افتادید، از حدود فرمان من خارج شدید و عهد و پیمان خود را شکستید، من یقینا یک دست و پای مخالف شما را (پای چپ و دست راست یا پای راست و دست چپ) قطع می کنم و به درختان خرما بدارتان می آویزم تا این کار کیفر شما و عبرت دیگران شود، زیرا شما نعمت مرا کفران و پیمان مرا نقض نمودید، بزودی روزگار، طعم انتقام و شدت عذابم را به شما نشان می دهد.
نیروی ایمان و فیض نبوت دلهای این مؤمنین جدید را محکم و پرده باطل را در قلبهایشان زایل نمود و لذا بی پروا به فرعون گفتند در طریق تو خیر و در خشنودی تو پاداشی نیست. اکنون که به نور ساطع و حق قاطع دست یافته ایم، رضای تو را نمی طلبیم.
در تهدید خود کوتاهی نکن و هرچه در توان داری انجام ده، تو فردی خودخواه و گمراه کننده بیش نیستی «ما به پروردگار خود ایمان آورده ایم تا خطاهایمان و آنچه ما را بر آن ناگزیر ساختی ببخشاید و ما را بیامرزد و خدا برتر و بادوام تر است».
#مشورت_ساحران
منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ؛ جادالمولى، محمد احمد، قصه هاى قرآنى
◉●◉✿ا✿◉●•◦
----------------🌱🪴🌱-------------
با ارسال این پست در ثواب نشر معارف قرآن شریک شوید... 👇👇👇
═✧❁🌸❁✧═
🌱 @Zendegiqurane
═✧❁🌸❁✧═
🌿🌿
#قصههای_قرآنی
قصه های مربوط به: #حضرت_موسی علیه السلام #قسمت_پانزدهم
🔹عناد فرعون🔹
فرعون از پیروزی معجزه موسی علیه السّلام و تسلیم ساحران به وحشت افتاد و در این شریط حساس خود را بر سر یک دوراهی دید، یکی راه حق و گذشت از سلطنت و راه دوم راه باطل و ادامه ظلم و ستم و حفظ سلطنت. اما در این دوراهی، راه باطل یعنی حفظ سلطنت و عناد و مبارزه با موسی را برگزید و تصمیم به مبارزه جدی با موسی گرفت تا بلکه بتواند تاج و تخت و مال و منال خود را حفظ کند. مگر ممکن است چنین جباری معاند از عزت و شوکت و ثروت عریض خود چشم پوشی کند؟! او اسیر هوای نفس خویش است و ناگزیر باید از خود و از مقام و منزلتش دفاع کند و به هر قیمتی مخالفین خود را مغلوب سازد.
فرعون بر کفر و عناد خود اصرار ورزید و مردم مصر نیز از او پشتیبانی کردند و به او گفتند: آیا موسی و قوم او را رها کرده ای که در زمین اخلالگری کنند و تو و خدایانت را متروک سازند؟!»
در پی این سخنان فرعون به خودسری و سرکشی خود افزود و قدرت و قساوت او نیرویی تازه گرفت و گفت: من بزودی پسرانشان را می کشم و دخترانشان را زنده می گذارم. سپس انواع ظلم و ستم را متوجه بنی اسرائیل ساخت. پیروان موسی با گریه و زاری به موسی پناه بردند، تا آنان را از جور کافر ستمگر نجات دهد، آنها به موسی گفتند: قبل از اینکه به رسالت به میان ما بیایی ما در آزار و شکنجه بودیم و بعد از آمدنت هم هنوز در عذابیم.
موسی علیه السّلام آنان را دلداری و تسلیت داد، اضطرابشان را فرونشاند و به آنان نوید خیر و نجات داد و گفت: «از خدا کمک بخواهید و صبر کنید، زیرا زمین ملک خداست و به هریک از بندگان خود بخواهد می بخشد و رستگاری از پرهیزکاران است.»
موسی علیه السّلام پس از تسلیت و اندرز پیروان خود به دعوت خویش ادامه داد تا راه آزادی قوم خود را هموار سازد. او با قلبی استوار، ایمانی محکم و امید و اطمینان سرشار متوجه خدای خویش گشت و از او مدد خواست، در این حال فرعون و سران قوم که از موسی شکست خورده بودند، بطور سری تصمیم به قتل موسی گرفتند و این کار را کوتاهترین و مؤثرترین راه پایان این غائله دانستند تا بدین وسیله تاج و تخت زرین خود را حفظ و دین خود را بر کشور حاکم نگهدارند.
#عناد_فرعون
منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ؛ جادالمولى، محمد احمد، قصه هاى قرآنى
◉●◉✿ا✿◉●•◦
----------------🌱🪴🌱-------------
با ارسال این پست در ثواب نشر معارف قرآن شریک شوید... 👇👇👇
═✧❁🌸❁✧═
🌱 @Zendegiqurane
═✧❁🌸❁✧═
🌿🌿
#قصههای_قرآنی
قصه های مربوط به: #حضرت_موسی علیه السلام #قسمت_شانزدهم
🔹جوانمردی و شجاعت مردی از آل فرعون🔹
در حالی که فرعونیان به فکر قتل موسی بودند و عقاید خود را به بحث و رد و ایراد گذاشته بودند و برای حصول بهترین رأی می کوشیدند، مردی از آل فرعون که پنهانی به موسی ایمان آورده بود، با جوانمردی و شجاعت به مخالفت با آنان و دفاع از موسی پرداخت و پستی کار و سوءعاقبت پیشنهاد فرعونیان را برای آنان بیان داشت و استدلال آنان را باطل ساخت و به شرح دلایل روشن و حجت های آشکار خود پرداخت.
مؤمن آل فرعون گفت: «چرا قصد کشتن کسی را دارید که می گوید: پروردگار من خدای یکتا است، در صورتی که دلایل روشنی از جانب پروردگار برای شما آورده است، اگر دروغگو باشد دروغش گریبان او را می گیرد و اگر راستگو باشد، عذابی که به شما وعده داده به شما می رسد، زیرا خدا کسی را که اهل افراط و دروغگویی باشد دوست ندارد».
مؤمن آل فرعون آنان را از عذاب و انتقام الهی بیم داد و گفت: «من از ابتلا به سرنوشت اقوام دیگر بر شما می ترسم. از تکرار سرگذشت قوم نوح و عاد و ثمود و اقوام بعد از آن بر شما بیم دارم، خدا برای بندگان خود ستم روا نمی دارد، ای قوم من! براستی، من از قیامت شما بیم دارم، روزی که نزد او بازمی گردید و راه نجاتی ندارید. هرکه را خدا ارشاد نکند، راهنمایی ندارد.
یوسف هم قبلا با دلایل روشنی به سوی شما آمد و شما در آنچه او می گفت همواره شک و تردید داشتید، تا اینکه او از دنیا رفت، آنگاه گفتید، خدا پس از او هرگز پیغمبری نمی فرستد و بدین طریق خدا افراد افراطکار و شکاک را بدست گمراهی می سپارد.فرعونیان برخلاف پند و اندرز مرد مؤمن، در مقابل او مقاومت و او را تکذیب کردند، تا شاید او را ناگزیر سازند که در جبهه و رأی آنان درآید، ولی مرد مؤمن گفت:
«ای قوم من! درحالی که من شما را به سوی نجات می خوانم، چرا شما مرا به سوی آتش دعوت می کنید؟! مرا دعوت می کنید که به خدای یکتا کافر شوم و آنچه را که به آن علم ندارم شریک خدا قرار دهم، من شما را به سوی خدای مقتدر و آمرزنده دعوت می کنم ولی آنچه شما مرا به سوی آن می خوانید، در دنیا و آخرت سودی ندارد و بازگشت همه ما به سوی خدای یکتا است، و افراطکاران، همان اصحاب آتشند، آنچه من برای شما گفتم بزودی به یاد می آورید و من کار شما را به خدا واگذار می کنم، زیرا او به عمل بندگان خویش بیناست». پند و اندرز این مرد مؤمن، فرعونیان را در تنگنا قرار داد. سخنان او مانند صاعقه بر جان و دل آنها نشست و رعب و وحشت در وجود آنها ایجاد کرد و افکار آنان را سفیهانه دانست، فرعونیان که خود را در مضیقه دیدند به مخالفت با او برخاستند و او را تحقیر کردند و تصمیم به قتل او گرفتند، ولی خدا او را از مکر و حیله ایشان نجات داد.
#جوانمردی و شجاعت مردی از آل فرعون
منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ؛ جادالمولى، محمد احمد، قصه هاى قرآنى
◉●◉✿ا✿◉●•◦
----------------🌱🪴🌱-------------
با ارسال این پست در ثواب نشر معارف قرآن شریک شوید... 👇👇👇
═✧❁🌸❁✧═
🌱 @Zendegiqurane
═✧❁🌸❁✧═
🌿🌿
#قصههای_قرآنی
قصه های مربوط به: #حضرت_موسی علیه السلام #قسمت_هفدهم
🔹نزول عذاب الهی بر فرعونیان🔹
موسی علیه السّلام به دعوت خود ادامه داد، تهدید و بیم، او را منصرف نکرد و همچنان فرعون را به سوی ایمان به خدای خود می خواند و از او می خواست که به جانب آفریدگار زمین و آسمانها بازگردد و بنی اسرائیل را به او بسپارد. ولی این خواسته، برای فرعون ستمگر و یاغی قابل تحمل نبود، لذا به خودخواهی خود افزود و در جهالت خویش بیشتر فرورفت. فرعون افراد منحرف قوم خود را که با ذلت انس گرفته بودند و زندگی نکبت بار و بردگی را پذیرفته و با آن خو گرفته بودند نزد خود خواند تا قدرت و شوکت خود را برای آنان یادآوری کند و آنان را در تحمل کفر و ذلت پایدار سازد.
فرعون در این میان به افکار عمومی مراجعه کرد و گفت: «مگر سرزمین مصر و این نهرهایی که در زیر پرچم حکومت من جاری است، متعلق به من نیست؟! مگر بصیرت ندارید؟! آیا من از این مرد ضعیف و حقیر که قادر به تکلم واضح و فصیح نیست، برتر نیستم. اگر او راست می گوید چرا دستبندهای طلا بدست او نیفکنده اند و چرا فرشتگان دوشادوش او را همراهی نمی کنند؟! قوم فرومایه چون سخنان فرعون را شنیدند، با پیروی و اطاعت از او موجب ادامه ظلم و ستم او شدند.
آنگاه که فرعون به خودسری و خودخواهی خود افزود و راه دروغ و مغالطه را پیش گرفت و حجت آشکار موسی را نادیده گرفت، جایی برای صبر و موردی برای ادامه برهان باقی نماند. فرعون با خودسری بر قوم خود چیره شد و انواع ذلت و خواری را به بنی اسرائیل تحمیل کرد، لذا خدای تعالی به موسی دستور داد تا به فرعون و قوم او اعلان نماید که بزودی خدا کیفر کفر و جزای آزار بنی اسرائیل را به آنان می رساند.
چیزی نگذشت که خدای یکتا فرعونیان را با نقص اموال و ثمر اشجار و قلت افراد مواجه ساخت و رود نیل فرونشست، آب آن کم و نفع آن ناچیز شد و کشتزارهای آنان به خشکی گرایید. برداشت میوه و محصول آنان کم و درختهایشان پژمرده گشت. سپس کشت و زرع و دامهای آنها را گرفتار طوفان و باران سیل آسا کرد و در ادامه انبوه ملخها چون سیل بر باقیمانده مزارع آنها جاری شد و پس از آن شپشها بر فرعونیان مسلط شدند و خواب از چشمشان ربودند، سپس خانه و زندگی آنها را پر از قورباغه ساخت تا جایی که آنها به ظرفهای غذا و آب و لباس فرعونیان راه یافتند.
در ادامه از بینی آنان خون جاری گشت و خدا اموالشان را تباه و نابود ساخت تا کیفر خطا و کفرشان را بدهند آنگاه که عذاب روزافزون متوجه قوم گردید، گفتند: «ای موسی! از خدا به عهدی که تراست بخواه تا این عذاب و بلا را از ما دور کند. بر این پیمان اگر رفع بلا کردی، به تو ایمان می آوریم و بنی اسرائیل را بهمراهی (و متابعت) تو می فرستیم».
خدا برای اتمام حجت بلا را از آنان دور ساخت، تا شاید راه رستگاری پیش گیرند و با قبول حکمت و برهان روشن به راه راست هدایت گردند و از کفر روگردانند، اما فرعونیان با خلاصی از بلا و عذاب پیمان خود با خدا را می شکنند و از خیانتکاران گشته و دچار قهر و عذاب می شوند.
#نزول_عذاب_الهی_بر_فرعونیان
منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ؛ جادالمولى، محمد احمد، قصه هاى قرآنى
◉●◉✿ا✿◉●•◦
----------------🌱🪴🌱-------------
با ارسال این پست در ثواب نشر معارف قرآن شریک شوید... 👇👇👇
═✧❁🌸❁✧═
🌱 @Zendegiqurane
═✧❁🌸❁✧═
🌿🌿
#قصههای_قرآنی
قصه های مربوط به: #حضرت_موسی علیه السلام #قسمت_هجدهم
🔹خروج بنی اسرائیل از مصر🔹
سرانجام پرده جهالت از دیدگان بنی اسرائیل برداشته شد و آنها راه هدایت و رستگار را در دعوت موسی یافتند و به این منظور متوجه رسالت او شدند و در جستجوی رحمت، نزد وی شتافتند. زیرا بنی اسرائیل سالهای متمادی با فقر و ذلت و در بردگی فرعون روزگار گذرانده بودند و در این مدت عذابها و شکنجه های بسیاری را تحمل کرده بودند.
با شکوفایی ایمان در بنی اسرائیل، آیات حق در برابر آنها مانند روز روشن شد و در حمایت موسی و بدون توجه به تهدید فرعون، آماده هجرت و خروج از مصر شدند.
با غروب آفتاب، قوم بنی اسرائیل در جستجوی سعادت و سلامت و دوری از ستمگران از سرزمین مصر خارج و به سمت بیت المقدس رهسپار شدند. ترس از جان و بیم تعقیب بر شتاب حرکت بنی اسرائیل می افزود و نور ایمان مسیر آنها را روشن می ساخت، تا اینکه سرزمین خشک مصر را پشت سر گذاشتند و ناگهان خود را در مقابل دریایی ژرف و عمیق یافتند که سد بزرگی بر سر راهشان محسوب می شد، لذا وحشت و هراس وجود آنها را فراگرفت زیرا بیم تعقیب سربازان فرعون را داشتند و از ادامه مسیر نیز ناامید بودند.
بیم و اضطراب بر آنان سایه افکند و ترس وجودشان را فراگرفت، زیرا فرعون بنی اسرائیل را بردگان سرکش و فراری می دانست که از انجام خدمت سرباز زده اند و سربازان پیاده و سواره خود را برای دستگیری، به تعقیب آنها فرستاده است و هر لحظه بیم آن می رود که فرارسند و بنی اسرائیل را مورد حمله و هجوم قرار دهند. شدت ناراحتی و هراس از رسیدن سربازان فرعون جان به لب بنی اسرائیل رسانده بود که ناگهان پیشاهنگان لشکر فرعون از دور پدیدار شدند. در این هنگامه سخت فریاد و ناله ای دردناک به همراه موجی از یأس و استمداد فضا را پر کرد و صاحب این ناله و فریاد یوشع فرزند نون از قوم بنی اسرائیل بود.
وی گفت: ای حکیم خدا تدبیرت چیست؟ طوفان حوادث ما را تهدید می کند! دریا در پیش روی ما و دشمن پشت سر ماست، چاره ای غیر از مرگ و مفری غیر از هلاکت نداریم. موسی پاسخ داد: من مأمور شده ام به دریا بزنم و شاید بزودی دستور دیگری در اجرای آن برسد، چراغ امید در دل قوم روشن شد ولی لحظاتی بعد دوباره شدت بیم و هراس به مانند طوفانی نور امید را در دل آنها خاموش کرد. امید پیروزی و آسایش از صفحه دل آنان پاک شد و خود را تسلیم قضای الهی نمودند و از ظلم ستمگران به درگاه خداوند رحیم پناه بردند.
#خروج_بنی_اسرائیل_از_مصر
منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ؛ جادالمولى، محمد احمد، قصه هاى قرآنى
◉●◉✿ا✿◉●•◦
----------------🌱🪴🌱-------------
با ارسال این پست در ثواب نشر معارف قرآن شریک شوید... 👇👇👇
═✧❁🌸❁✧═
🌱 @Zendegiqurane
═✧❁🌸❁✧═
🌿🌿
#قصههای_قرآنی
قصه های مربوط به: #حضرت_موسی علیه السلام #قسمت_نوزدهم
🔹دریا شکافته شد🔹
از جانب خداوند به موسی علیه السّلام وحی شد، ای موسی! عصای خود را به دریا بزن! موسی عصا را به دریا زد، خورشید امید بنی اسرائیل از دل شب تار طلوع کرد و ناگهان دوازده راه به تعداد دوازده سبط بنی اسرائیل در میان دریا آشکار گشت تا هر سبطی از طریقی عبور کنند، آفتاب و باد نیز بستر دریا را خشک کردند و راه ها آماده عبور شدند و اکنون بنی اسرائیل در امنیت و ظل توجه خدای متعال وارد دریا گشتند و خدا پیغمبرشان را ایمنی داد و فرمود: «راهی خشک، در دریا برای آنان پیدا کن! نه از تعقیب و رسیدن فرعونیان بیمناک باش و نه در (غرق شدن) اندیشه دار». [4]
دوازده طایفه بنی اسرائیل آسوده و ایمن به سوی خشکی می دوند و آب متراکم از دو طرفشان مانند کوهی بلند، استوار است تا آنها به سلامت از دریا خارج شوند. ناگهان به عقب سر نگریستند و دیدند که فرعون و لشکریانش نیز قصد ورود به دریا را دارند و می خواهند از همان راههایی که بنی اسرائیل آمده اند عبور نمایند و به بنی اسرائیل برسند. فرعونیان نیز وارد دریا شدند و بار دیگر اضطراب و وحشت بر بنی اسرائیل غالب شد و ترس وجود آنان را فراگرفت، زیرا بیم آن داشتند که با عبور از دریا، بار دیگر فرعونیان به آنها برسند.
بار دیگر قلبها متوجه موسی علیه السّلام شد، چشمها به جستجوی وی پرداخت، تا خدای موسی این بلای تازه را از جانب آنها بگرداند. در همین موقع بود که موسی تصمیم گرفت دعا کند تا دریا به حال خود بازگردد و فاصله بین فرعون و بنی اسرائیل را پر کند و مانعی بر سر آنها ایجاد شود تا بنی اسرائیل از خشم فرعون آسوده گردند. هنوز تصمیم موسی در قلبش بود که خدا به موسی وحی کرد: دریا را به حال خود آرام بگذار، عصای خود را به دریا مزن تا آب دریا تغییر نکند، زیرا خدا نمی خواهد دریا بین تو و فرعونیان فاصله شده و آنان به سلامت به سرزمین خود بازگردند. بلکه خدا تصمیم به غرق و نابودی فرعونیان گرفته است.
فرعون و لشکریانش به دریا نظر کردند و چون دیدند راههای دریا در مقابل آنها آماده عبور است فکر کردند از این مسیر حرکت می کنند و به بنی اسرائیل می رسند. غرور دیده عقل آنان را کور ساخت، در این حال فرعون از سر غرور و خودخواهی و گزافه گویی رو به همراهان خود کرد و گفت: به دریا نگاه کنید، ببینید به دستور من چگونه شکافته شده و تسلیم اراده من گشته تا بردگان فراری خود را دستگیر کنم. «وَ لَقَدْ أَوْحَینا إِلی مُوسی أَنْ أَسْرِ بِعِبادِی فَاضْرِبْ لَهُمْ طَرِیقاً فِی الْبَحْرِ یبَساً لا تَخافُ دَرَکاً وَ لا تَخْشی»(طه، آیه 77). و به موسی وحی کردیم که بندگان (مؤمن) مرا شبانه از شهر بیرون بر (و به اعجاز و لطف ما) راهی خشک از میان دریا پدید آور، نه از تعقیب و رسیدن فرعونیان بیمناک باش و نه (از غرق شدن) اندیشه دار.
#دریا_شکافته_شد
منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ؛ جادالمولى، محمد احمد، قصه هاى قرآنى
◉●◉✿ا✿◉●•◦
----------------🌱🪴🌱-------------
با ارسال این پست در ثواب نشر معارف قرآن شریک شوید... 👇👇👇
═✧❁🌸❁✧═
🌱 @Zendegiqurane
═✧❁🌸❁✧═
🌿🌿
#قصههای_قرآنی
قصه های مربوط به: #حضرت_موسی علیه السلام #قسمت_بیستم
🔹فرعونیان غرق شدند🔹
قوم فرعون این اعجاز شگفت انگیز را به حساب فرعون گذاشتند و نسبت به قدرت و نصرت فرعون امید بیشتری پیدا کردند و چون سیلی خروشان به راههای گشوده در میان دریا سرازیر شدند، تا خود را به بنی اسرائیل برسانند اما هنوز فرعونیان به وسط دریا نرسیده بودند که شکاف دریا پر و دیواره های آن به یکدیگر متصل شد و تمامی آنها را در کام خود غرق کرد تا عبرتی برای دیگران شوند.
فرعون مجد و عظمت خود را فراموش کرد و حقیقتی را که سالهای متمادی بر او پوشیده بود درک کرد و ناگهان خود را بنده ای کم خرد و حقیر یافت که هیچ چاره ای به نظرش نمی رسد و از خود قدرت و نیرویی ندارد سطوت و قدرت او چون ابر سیاه و تاریک به یکباره از جلو دیدگانش به یکسو رفت شعاع نور حق در قلبش نفوذ کرد.
و قد بهرت فلا تحفی علی احد
الا علی احد لا یعرف القمرا
(پروردگارا آن چنان آشکار و هویدایى که بر احدى پوشیده نیستى، مگر کسى که ماه تابان را نبیند)
در همین لحظات جان دادن بود که فرعون ایمان آورد و گفت: «اینک من ایمان آوردم و شهادت می دهم که معبودی جز خدای بنی اسرائیل نیست و من هم تسلیم فرمان او هستم.»
اما خدا مکر این یاغی ستمگر را که مال و جان مردم را به تباهی و هلاکت کشانده بود نپذیرفت و او را به مکافات و کیفر اعمال ناشایست خود رساند. شکاف دریا پر شد و با برخورد دو دیواره کوه پیکر آب، صدای مهیبی به هوا برخاست. بنی اسرائیل از موسی پرسیدند، این صدای سهمگین از چه بود؟! موسی فرمود: خدا فرعون و همراهانش را در دل دریا غرق نمود. روحیه ضعیف بنی اسرائیل قادر نبود مرگ فرعون را باور کند زیرا در دوران اسارت آن چنان توهم و خیال بر افکار آنها غالب شده بود که باور مرگ فرعون برای آنها بسیار بعید به نظر می رسید، لذا به موسی گفتند: فرعون نمرده است، مگر ندیدی که او روزها و ماهها بدون آب و غذا بسر می برد و این توهم همچون پرده و تاریکی بر قلب بنی اسرائیل سایه افکند.
در این حال خدای متعال، امواج دریا را فرمان داد تا کالبد بیجان فرعون را کنار ساحل دریا اندازد تا حدس و گمان و توهم واهی بنی اسرائیل از بین برود. زیرا اگر جسد فرعون میان دریا مانده بود چه بسا می گفتند: او در جهان دیگری زندگی می کند و دچار تفرقه و تکذیب موسی می شدند. باید خدا زبان دروغگویان را لال و نفسهایشان را در سینه ها حبس گرداند و دریا این بدن درهم شکسته و این سلطان واژگون شده را بیرون اندازد؟ بنی اسرائیل با وحشت و نگرانی مرگ این ستمگر کینه توز را دیدند، خدا فرعون و لشکریانش را غرق ساخت و بدن فرعون را بیرون انداخت تا عبرتی برای مردم آینده باشد. نشانی گویا از قدرت، اعجاز و نعمتی که خدای جهانیان بر بشر جاری ساخته است.
#فرعونیان_غرق_شدند
منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ؛ جادالمولى، محمد احمد، قصه هاى قرآنى
◉●◉✿ا✿◉●•◦
----------------🌱🪴🌱-------------
با ارسال این پست در ثواب نشر معارف قرآن شریک شوید... 👇👇👇
═✧❁🌸❁✧═
🌱 @Zendegiqurane
═✧❁🌸❁✧═
🌿🌿
#قصههای_قرآنی
قصه های مربوط به: #حضرت_موسی علیه السلام #قسمت_بیست_و_یکم
🔹موسی علیه السّلام به طور سینا می رود🔹
پس از نجات موسی و همراهانش از شر فرعون و عبور از دریا، آنها در محل مناسبی رحل اقامت افکندند و زندگی جدیدی را آغاز کردند، به همین جهت محتاج به آیینی بودند که طبق آن عمل کنند و قانونی لازم داشتند که به هنگام نزاع و مخاصمات به آن مراجعه نمایند، لذا موسی از خدای خود کتابی خواست که در پرتو آن بنی اسرائیل هدایت گردند و به احکام خدا عمل نمایند، اوامر او را اطاعت و از نواهی و اعمال زشت دوری جویند. مقصود موسی این بود که قوم با گذشت زمان در وادی بی دینی سقوط نکنند و در امور معاش و معاد دچار اشتباه نشوند.
خدا به موسی علیه السّلام دستور داد خود را تطهیر کند، سی روز، روزه بگیرد سپس به طور سینا برود تا خدا با وی سخن بگوید و دستور خود را، در کتابی که مرجع و منبع امور آنها است دریافت دارد.
موسی از میان قوم خود هفتاد نفر را انتخاب و به طور دعوت کرد. سپس خود زودتر به میقات و وعده گاه پروردگار خود روان شد و پس از سی شب، وصل موسی حاصل شد، ولی برگزیدگان قوم او عقب مانده بودند. در همین موقع بود که از موسی سؤال شد: چرا با شتاب و عجله آمدی؟!
موسی جواب داد: برگزیدگان قوم من در راه هستند، من به علت شوق دیدار تعجیل کردم!
سپس موسی علیه السّلام مأمور شد ده روز دیگر در میقات خود بماند تا وعده او پس از چهل روز به پایان برسد.
از طرفی هنگامی که موسی به سمت کوه طور رهسپار می شد، هارون برادر خویش را به سرپرستی قوم گماشت تا در غیاب او به امور قوم رسیدگی و احوال آنان را بررسی نماید، تا موسی همراه امانت گرانبهای خدا (تورات) بازگردد و به شرافت میعاد خویش با خدا نایل گردد.
چون موسی به طور سینا رسید خداوند او را به تکلم با خویش خشنود نمود. او را مقرب خود ساخت و منزلتش داد. این عمل شوق دیدار پروردگار را در موسی شعله ور کرد و گفت: بار خدایا خود را به من بنمایان تا به تو نظر کنم! (از برخى آیات قرآن چنان استفاده مى شود که این درخواست موسى از جانب قوم بوده و او به عنوان نیابت و نماینده آن را اظهار کرده است و خود نیازى به رؤیت ظاهرى خداوند سبحان نداشته است)
او که از نعمت رسالت بهره مند شده و مورد لطف و تقرب پروردگار قرار گرفته بود، خواهان نظاره جمال حق بود و از طرفی قوم او نیز چنین انتظاری داشتند.
خدای موسی به وی فرمود: هرگز مرا نمی بینی، به جانب چپ نظر کن، اگر کوه به جای خود ماند، تو نیز مرا خواهی دید. موسی نظر به کوه افکند و در آن خیره شد ناگهان کوه متلاشی و بر روی زمین جاری گشت و ناپدید شد. موسی علیه السّلام از این حادثه وحشتناک، مضطرب و هراسان شد و بیهوش بر روی زمین افتاد و سپس خداوند او را مورد لطف و رحمت خود قرار داد تا بهوش آمد و به تسبیح و تکریم خدای متعال پرداخت. آنگاه موسی الواح تورات را که شامل نیازمندیها و احکام بنی اسرائیل بود، دریافت کرد و سپس عرضه داشت: بارخدایا! مرا کرامتی نمودی که قبلا به هیچ کس چنین کرامتی نکرده بودی. وحی شد: ای موسی! من تو را به رسالت و کلام خود برگزیدم، آنچه را به تو نازل کردم بگیر و از شکرگزاران باش.
#موسی_علیه_السّلام_به_طور_سینا_میرود
منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ؛ جادالمولى، محمد احمد، قصه هاى قرآنى
----------------🌱🪴🌱-------------
با ارسال این پست در ثواب نشر معارف قرآن شریک شوید... 👇👇👇
═✧❁🌸❁✧═
🌱 @Zendegiqurane
═✧❁🌸❁✧═
🌿🌿
#قصههای_قرآنی
قصه های مربوط به: #حضرت_موسی علیه السلام #قسمت_بیست_و_دوم
🔹گوساله سامری🔹
بنی اسرائیل منتظر بودند تا موسی پس از سی روز بازگردد، ولی موسی علیه السّلام بدون اینکه پیش بینی کرده باشد، غیبتش طول کشید و به چهل روز رسید. بنی اسرائیل به فکر فرورفتند و گفتند: موسی با ما وعده خلافی کرده و پیمان خود را شکسته است، او ما را در نادانی و شب تاریک رها ساخته است، درحالی که ما شدیدا نیاز به راهنمایی و ارشاد داریم.
در همین حال داعیه شر و فتنه، سامری را تحریک کرد و او فرصت را غنیمت شمرد و به مردم گفت: باید شما برای خویش خدایی انتخاب کنید، زیرا موسی دیگر بازنمی گردد، او رفت تا خدای شما را بیابد ولی حتما راه را گم کرده که آمدنش به تأخیر افتاده و به وعده خود وفا نکرده است.
سامری این سخن را وقتی گفت که ضعف روحی و تمایل به کج روی در بنی اسرائیل تقویت شده بود، مگر اینها کسانی نیستند که قبلا روحشان به کفر متمایل بود و آنگاه که در راه به بت پرستان برخورد کردند، به موسی گفتند: ای موسی برای ما هم خدایی مانند خدایان ایشان قرار ده!
سامری از این کوردلی و زمینه آماده گمراهی استفاده کرد و طلاهای مردم را که برای زینت و آرایش عید خود فراهم کرده بودند، جمع آوری کرد و سپس گودالی کند و طلاها را در آن ریخت و پس از آن آتشی افروخت و از آن طلاهای ذوب شده گوساله ای زرّین ساخت که صدایی هم از آن خارج می شد و مردم را به پرستش و عبادت آن دعوت کرد. بنی اسرائیل که در عقیده خود ضعف داشتند در این امتحان شکست خوردند و به گوساله پرستی روی آوردند.
هارون که از این واقعه شدیدا آزرده خاطر شده بود به آنان گفت: «ای قوم! بهوش باشید که شما به فتنه سامری و گوساله آزمایش شدید و پروردگار شما خدای رحمان است (نه این گوساله سامری)، از من پیروی و امر مرا اطاعت نمایید. بنی اسرائیل گفتند: ما به پرستش گوساله ثابت می مانیم تا وقتی که موسی نزد ما بازگردد.
هارون با وفاداران ثابت قدم که ایمان خود را حفظ کرده بودند باقی ماند و از درگیری با گمراهان و بیگانگان اجتناب کرد، زیرا گوساله پرستان متحد شده بودند و هر دم بیم گسترش فتنه و آشوب، هارون را تهدید می کرد.
آنگاه که موسی علیه السّلام در طور سینا بسر می برد، پروردگار او را از سرگذشت قوم و مکر سامری آگاه ساخت و گفت: ای موسی! ما قوم تو را در غیاب تو آزمایش کردیم و سامری آنان را گمراه ساخت. آنگاه که مدت میقات به پایان رسید و موسی به سوی قوم خود بازگشت و از دور صدای هیاهو و فریاد قوم را شنید، حقیقت مطلب را دریافت و از وضع آنان آگاه شد، زیرا گوساله پرستان در اطراف گوساله ای به رقص و پایکوبی مشغول بودند. با مشاهده این صحنه، آتش غیظ و غضب در موسی شعله ور شد و الواحی که در دست داشت به زمین افکند و به سوی هارون شتافت و سر برادر را گرفته به سوی خویش کشاند و گفت: «چرا وقتی دیدی قوم گمراه شده اند، روش مرا دنبال نکردی؟!»
چرا مفسدین را بیرون نراندی و با گمراهان مبارزه نکردی تا آتش کفر و طغیان را هرچه زودتر فروبنشانی.
#گوساله_سامری
منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ؛ جادالمولى، محمد احمد، قصه هاى قرآنى
◉●◉✿ا✿◉●•◦
----------------🌱🪴🌱-------------
با ارسال این پست در ثواب نشر معارف قرآن شریک شوید... 👇👇👇
═✧❁🌸❁✧═
🌱 @Zendegiqurane
═✧❁🌸❁✧═
🌿🌿
#قصههای_قرآنی
قصه های مربوط به: #حضرت_موسی علیه السلام #قسمت_بیست_و_سوم
🔹محو گوساله پرستی🔹
با برخورد تند موسی علیه السّلام، هارون به شدت اندوهگین شد و سپس با تضرع متوجه برادر گشت و از وی تقاضای لطف و مهربانی کرد تا ناراحتی و خشم او را فرونشاند.
هارون به موسی گفت: «ای برادر! سر و محاسن مرا رها کن زیرا بنی اسرائیل مرا خوار ساختند و نزدیک بود مرا بکشند شماتت دشمن را برای من مخواه و مرا با قوم ستمگر همسنگ مساز. ای برادر بزرگوار! من ترسیدم که اگر با آنان نبرد کنم بگویی: تو میان بنی اسرائیل تفرقه ایجاد کردی و عهد مرا رعایت نکردی. »
بدین طریق خشم موسی فرونشست و به اصلاح وضع بنی اسرائیل پرداخت و سپس با رأی صحیح و تدبیر شایسته متوجه سرچشمه آشوب و ریشه بدعت و گمراهی گشت و به سامری گفت: این چه کاری بود که از تو سر زد؟
سامری پاسخ داد: «من چیزی دیدم که ایشان ندیدند. من چیزی از اثر قدم رسول حق (که برای عذاب فرعون آمده بود) را دیدم که قوم ندیدند. آن را برگرفته در گوساله ریختم و نفس من چنین فتنه ای را در نظرم جلوه داد.[4]
موسی علیه السّلام متوجه قوم خویش شد و گفت: مگر پروردگارتان به شما وعده شایسته ای نداد؟! آیا این مدت به نظر شما طولانی آمد؟! و یا خواستید خشم و غضب الهی متوجه شما گردد که به عهد خود وفا نکردید؟!
بنی اسرائیل گفتند: ما به اختیار خود عهدشکنی نکردیم، ما بخشی از طلاهای زینتی فرعونیان را که بر گردن خود حمل می کردند، با خود آورده بودیم، سامری آن طلاها را به صورت گوساله ای درآورد که دارای صدایی بود و بدین وسیله ما را فریفت و از راه راست منحرف ساخت.
گوساله پرستان از لغزش خویش پشیمان گشتند و از خدای خود طلب آمرزش کردند و گفتند: اگر پروردگار به ما ترحم نکند و ما را نبخشد ما از زیانکاران خواهیم بود.
موسی به آنان گفت: شما به خاطر گوساله پرستی خویش درباره خود ستم کرده اید. بنی اسرائیل گفتند: تکلیف ما چیست؟ موسی به آنان پاسخ داد: در پیشگاه خدای خویش بازگشت و توبه کنید. بار دیگر سؤال کردند راه توبه را برای ما بیان فرمایید.
موسی دستور داد، باید غسل کرده و کفن بر تن کنید، آنگاه یکدیگر را به قتل برسانید. تا طغیان نفس را درهم شکنید و شهوت آن را بکوبید و خود را از فساد و گناه تطهیر کنید.
روح خود را از هر میل نفسانی برهنه سازید و از آرزوی شهوانی آن را به دور بدارید، تا نفس معصیت کار نزد شما زبون و خوار گردد.
و بدین ترتیب بنی اسرائیل نفوس خود را تهذیب و از مفاسد تصفیه نمودند و به پیغمبر خویش گرویدند و خدا هم توبه آنان را قبول کرد، زیرا خدا توبه کاران را می پذیرد و او توبه پذیری رحیم است.
این بود وضع بنی اسرائیل، اما سامری که عامل این گمراهی بود و آن را منتشر ساخته بود، در همین دنیا کیفر دید. کیفر دنیوی او این بود که خدا به بنی اسرائیل دستور داد: با او نیامیزید و نزدیکش نشوید، لذا سامری مانند حیوانی وحشی شد، با کسی انس و تماس نمی گرفت، به مردم نزدیک نمی شد، دست به کسی نمی گذاشت و در روز قیامت هم وعده عذابی دارد که نمی تواند از آن فرار کند، روزی که با گناهان خویش به آتش کشانده می شود تا کیفر عمل ناشایست خود را ببیند و او در بد جایگاهی گرفتار خواهد شد.
این بود پایان کار سامری، اما گوساله او را، موسی علیه السّلام سوزانده و نرم کرد و به دریا افکند و بدین طریق آثار این فساد نیز محو و عاملان آن به کیفر رسیدند.
#محو_گوساله_پرستی
منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ؛ جادالمولى، محمد احمد، قصه هاى قرآنى
◉●◉✿ا✿◉●•◦
----------------🌱🪴🌱-------------
با ارسال این پست در ثواب نشر معارف قرآن شریک شوید... 👇👇👇
═✧❁🌸❁✧═
🌱 @Zendegiqurane
═✧❁🌸❁✧═
🌿🌿
#قصههای_قرآنی
قصه های مربوط به: #حضرت_موسی علیه السلام #قسمت_بیست_و_چهارم
🔹سرگردانی بنی اسرائیل «۱»🔹
در عصر بنی اسرائیل قوم دیگری که خدا آنان را برگزیده باشد و از منافع جهان برخوردار و نعمتهای الهی بر آنان جاری باشد و برای برکات زمین انتخاب شده باشند وجود نداشت. خدا آنان را پس از سالها گرفتاری در ظلم و ستم فرعون نجات داد، سپس فرعون را در مقابل دیدگان ایشان به هلاکت رساند و پس از آن آزادشان ساخت، آزادی آنان پس از سالیان متمادی بندگی و ذلت، نصیبشان گشت. آنها قومی گمراه و نادان بودند و خدا پیغمبرانی را از بین آنها برگزید که آنان را راهنمایی نمایند و چون در آن بیابان بی آب و علف از او آب طلبیدند که از عطش رها شوند، سنگ را برایشان شکافت تا دوازده چشمه آب از آن جاری شد و برای قوت و روزی آنها «منّ» و «سلوی» (مرغ بریان و ترنجبین) را برایشان نازل ساخت و نعمتهایی به بنی اسرائیل بخشید که به هیچیک از جهانیان نداده بود.
خدا برای تکمیل نعمت و اتمام مرحمت و احسان به قوم بنی اسرائیل، به موسی وحی کرد که آنان را به سرزمین مقدس (شام) کوچ دهد، سرزمین مقدس همان سرزمین موعودی است که خدا به ابراهیم خلیل وعده داد که آن را ملک اولاد صالح وی قرار دهد و به پیروان دین وی واگذار نماید.
اما بنی اسرائیل به علت تحمل ستمگری فرعونیان و ظلم پیاپی آنها، به خواری و پستی عادت کرده بودند، حلقه غلامی را در بینی و طوق بندگی را بر گردن خود می دیدند و تدبیر زندگی از آنها سلب شده بود و آماده هر ذلتی بودند، تا جایی که به شکنجه خو گرفته بودند و ضعف و درماندگی برای آنان مطلوب بود. آری:
من یهن یسهل الهوان علیه
ما لجرح بمیت إیلام
(کسى که به ذلت خو گرفته، تحمل خوارى برایش آسان است، همان گونه که مرده درد زخم را احساس نمى کند)
قوم بنی اسرائیل به محض اینکه شنیدند باید برای تصرف سرزمین پربرکت اریحاء با طایفه حیثیان و کنعانیان بجنگند و آنها را از سرزمین های خود بیرون کنند، وحشت زده و هراسناک شدند و از روی ضعف و زبونی گفتند: «در آن سرزمین قومی ظالم و ستمگر زندگی می کنند و ما هرگز به آن شهر داخل نمی شویم مگر آنکه ایشان آن شهر را ترک کنند، در آن صورت ما با رغبت به آن وارد می شویم.» (ادامه دارد...)
#سرگردانی_بنی_اسرائیل
منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ؛ جادالمولى، محمد احمد، قصه هاى قرآنى
◉●◉✿ا✿◉●•◦
----------------🌱🪴🌱-------------
با ارسال این پست در ثواب نشر معارف قرآن شریک شوید... 👇👇👇
═✧❁🌸❁✧═
🌱 @Zendegiqurane
═✧❁🌸❁✧═
🌿🌿
#قصههای_قرآنی
قصه های مربوط به: #حضرت_موسی علیه السلام #قسمت_بیست_و_پنجم
🔹سرگردانی بنی اسرائیل «۲»🔹
گویا بنی اسرائیل انتظار داشتند که تصرف شهر اریحاء نیز به وسیله معجزه و اعمال خارق العاده صورت بگیرد، سپس آنها با آسایش خاطر و بدون هرگونه زحمت و آسیب احتمالی، همانند ضعیفان عاجز و ذلیلان ترسو، در صحت و سلامت وارد شهر گردند، اما دو نفر از بنی اسرائیل که ایمانی قوی داشتند و جانشان با اطاعت و تسلیم خدا سرشته شده بود، راه و رای بنی اسرائیل را نپسندیدند و نظر قوم خویش را نپذیرفتند و به پند و اندرز و ارشاد قوم خود پرداختند و گفتند: «شما وارد شهر گردید که ورود شما همراه با غلبه شما است اگر ایمان به خدا دارید، به او توکل و اعتماد کنید.»
بنی اسرائیل در مقابل این پند و اندرزها به بیان ترس و اعلان وحشت خود پرداختند و به مخالفت و تمرد خویش افزودند و در نهایت به موسی جمله ای گفتند که برای او قابل تحمل نبود و روح او را متألم و متأثر کرد. بنی اسرائیل گفتند: «ای موسی! مادامی که طوایف دیگر در شهر باشند ما به آن شهر داخل نمی شویم، تو و خدای خویش بروید و جنگ کنید، ما اینجا نشسته ایم.»
در این موقع موسی علیه السّلام متوجه شد که جز برادرش هارون، یار و یاوری ندارد که بتواند به او اعتماد و اطمینان کند و این دو نفر توان درگیری با نیروهای آماده و سربازان آزموده شهر را ندارند، لذا رو به سوی آسمان کرد و گفت: «بارخدایا! من جز بر خود و برادرم مالک و فرمانروا نیستم، بین ما و فاسقین حکم کن و ما را از آنها جدا ساز».
خدا وحی کرد که بنی اسرائیل را در این بیابان (تیه) رها کن، آنها باید در این بیابان چهل سال متحیر و سرگردان باشند تا اینکه پیرانشان بمیرند، زمامدارانشان هلاک گردند و پس از آنان نسلی نو که عزت نفس دارد و بزرگوار است بوجود آید تا به جنگ و جهاد بپردازد و مرگ باعزت را بر زندگی در ذلت ترجیح دهند.
#سرگردانی_بنی_اسرائیل
منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ؛ جادالمولى، محمد احمد، قصه هاى قرآنى
◉●◉✿ا✿◉●•◦
----------------🌱🪴🌱-------------
با ارسال این پست در ثواب نشر معارف قرآن شریک شوید... 👇👇👇
═✧❁🌸❁✧═
🌱 @Zendegiqurane
═✧❁🌸❁✧═
🌿🌿
#قصههای_قرآنی
قصه های مربوط به: #حضرت_موسی علیه السلام #قسمت_بیست_و_ششم
🔹ماجرای گاو بنی اسرائیل «۱»🔹
در بین بنی اسرائیل پیرمردی از بندگان شایسته خدا زندگی می کرد که سالهای زیادی از عمرش سپری شده بود و احساس می کرد که مرگ او نزدیک است، او پیرمردی صالح بود که فریب زر و زیور دنیا را نخورده و امید و اعتماد او به خدا همچنان برقرار بود. افتخار کثرت مال و اولاد او را به بازی نگرفته بود، او از مال دنیا تنها گاو ماده ای داشت که آن را هر روز برای چرا به بیشه می برد و سپس با دلی پاک و قلبی آکنده از خلوص با خدای خود مناجات می کرد و می گفت: بارخدایا این گاو را به امانت بدست تو سپردم، تا پس از اینکه پسر صغیرم بزرگ شد به او بازگردانی!
این فکر و این آرزوی بزرگ که به امید یاری خدا تقویت شده بود همواره در ذهن پیرمرد دور می زند تا اینکه او از دنیا رفت و از وی تنها همین گاو برای فرزند یتیم او باقی ماند.
کودک یتیم به چراندن گاو ادامه داد و امید و توکلی که از پدر به ارث برده بود برای او سرمایه ای گران بود و او را در این راه به جلو می راند، هرچند که تنها وجود این گاو برای ادامه حیات فرزند کفایت نمی کرد، اما رحمت خدا باقی و باارزش تر است.
در میان بنی اسرائیل پیرمرد دیگری زندگی می کرد که از ثروت سرشار و زندگی مرفه برخوردار بود و خدا به او پسر یگانه ای عنایت کرده بود و پس از مرگ پدر این ثروت بیکران به وی بازگشت، ولی فرزندان عموی این جوان چون از مال دنیا بی بهره بودند نسبت به او حسادت کردند و جوان را کشتند و طایفه دیگری را متهم ساخته و خون او را از این طایفه مطالبه نمودند. در پی این حادثه، آشوب و اختلافی بزرگ بپا شد و در این گیرودار بنی اسرائیل پناهگاه و مأمنی جز موسی نداشتند.
پس نزد موسی علیه السّلام آمده و نزاع خود را مطرح ساختند و از وی خواهش کردند که حقیقت را آشکار سازد.
موسی از خدای خود...(ادامه دارد)
#ماجرای_گاو_بنی_اسرائیل
منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ؛ جادالمولى، محمد احمد، قصه هاى قرآنى
◉●◉✿ا✿◉●•◦
----------------🌱🪴🌱-------------
با ارسال این پست در ثواب نشر معارف قرآن شریک شوید... 👇👇👇
═✧❁🌸❁✧═
🌱 @Zendegiqurane
═✧❁🌸❁✧═