eitaa logo
زینبیه گلشهر کرج🇵🇸
2.8هزار دنبال‌کننده
9.7هزار عکس
2.3هزار ویدیو
229 فایل
☎️ تلفن تماس: ۳۴۶۴۲۰۷۲- ۰۲۶ 👥 ارتباط با مدیریت کانال: @admin_zeynabiyeh غنچه های زینبی: @ghonchehayezeynabi ریحانه الزینب: @reyhanatozeynab بنات الزینب: @banatozeynab فروشگاه: @zendegi_salem_zeynabiyehgolshahr کتابخانه: @ketabkhaneh_zeynabiyeh
مشاهده در ایتا
دانلود
🔖 : چند روزی میشد که پسر دو ماه اش حال نداشت.. بیمارستان بستری شده بود، همان روزها خبر رسید اشرار، تعداد زیادی را گروگان گرفته اند و برده اند توی خاک افغانستان، آبروی نظام در میان بود؛ می گفتند ممکن است گروگان ها را بکشُند و بعد فیلم هایش را پخش کنند و بگویند: جمهوری اسلامی عرضه ندارند مردم خودش را نجات بدهد. خبر که به حاجی رسید، معطل نکرد! زنگ زد و گفت: آماده باش بریم ماموریت؛ خواستم بگویم: "پسرت چی؟" حرفم را خوردم؛ خیلی طول نکشید، حاج قاسم درسی به اشرار داد که خودشان گروگان ها را صحیح و سالم آزاد کردند. وقتی برگشتیم کرمان، پسرش از دنیا رفته بود. حاجی عزیزان مردم را برگرداند به آغوش خانواده، عزیز خودش را گذاشت توی آغوش خاک! 🔰 برای شهید حاج قاسم سلیمانی صلوات و فاتحه ای قرائت بفرمائید. 🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔖 بسم الله الرحمن الرحیم ✍محمدرضا حدادپور جهرمی 🔹🔹فصل اول🔹🔹 «« قسمت هفتم »» مرد سرشو به پسری که روی تخت خوابیده بود نزدیکتر کرد و گفت: نه ... نمیشناسم ... اصلا ندیدمش ... پرستار: داره هذیون میگه. فارسی حرف میزنه؟ مرد: آره انگار. خیلی واضح نیست. ولی آره ... فارسی حرف میزنه. پرستار: شاید پناهنده است. مرد: شاید ... ولی تو مینی بوس چی میخواسته؟ این مینی بوس داشته برمیگشته روستا! پرستار: چه میدونم آقا ... چه سوالایی میپرسی! خب دیگه ممنون ... دیگه به کمک شما نیازی نیست ... بفرمایید ... بفرمایید. مرد محلی که مشخص بود مشکوک شده، همینجوری که داشت از تصادفی ها دور میشد، چشمش به تخت آخر دوخته شده بود. برای چند ثانیه چشم ازش برنداشت. تا اینکه دیگه به سمت در رفت از بخش خارج شد. شکنجه گر3 دید که اون مردی که برای شناسایی رفته بود داخل، خارج شد و در حالی که پشتش به اون بود، از کنارش رد شد و رفت بیرون. شکنجه گر که داشت از آب سرد کنِ کنار بخش آب برمیداشت، چرخید و از لا به لای در نگاهی به تخت تصادفی ها کرد و بابک را دقیق تر روی تخت آخر دید زد. وقتی دیدش انگار خیالش راحت شد. گوشیشو بیرون آورد و همین طور که داشت آب میخورد، یواشکی از بابک از فاصله دور عکس گرفت و بعدش گوشیشو گذاشت تو جیبش. آب خوردنش که تموم شد، لیوانش انداخت تو سطل و مثل یه مراجعه کننده معمولی، از بیمارستان خارج شد و رفت. کاک رسول که از خستگی داشت چشماشو میمالید، به محض شنیدن صدای پیام به تلگرامش سر زد و آخرین چیزی که براش اومده بود باز کرد. پیام: حالش خوبه. بفرستم تایید کنی؟ پاسخ کاک رسول: اینجوری بهتره. تصویری براش اومد. بازش کرد و بدون اینکه در اون عکس دقت کنه، فورا ارسال کرد برای یه اکانت دیگه. ازطرف دیگه، مرد محلی که برای شناسایی تصادفی ها رفته بود داخل، وقتی از بیمارستان خارج شد و در پارکینگ، به طرف ماشینش میرفت، گوشیش درآورد و شماره ای گرفت. صدا: چرا الان زنگ زدی؟ مرد: یه عده نزدیک ما تصادف کرده بودند و آوردمیشون بیمارستان. چند تاشون مردند و بعضیاشون زنده هستند. صدا: چه دخلی به ما داره؟ مرد محلی گفت: یه چیزی اذیتم میکنه! صدا: خب؟ مرد: بینشون یه جوون ایرانی هم بود. صدا: مطمئنی ایرانیه؟ مرد: فارسی هذیون میگفت. صدا: بی هوشه؟ مرد: فعلا آره. فکر کنم. صدا: میفرستم بررسی کنند. شاید پناهنده است. کدوم بیمارستان؟ مرد: نزدیک خودمون. صدا: حالا چی میگفت؟ چی هذیون میکرد؟ مرد: یه اسم را مدام تکرار میکرد. صدا: چه اسمی؟ مرد: جملاتش نامفهوم بود. منم خیلی دقت نکردم. ینی پرستار نذاشت. ولی مدام میگفت «محمد» 🔹🔸🔹🔸🔹🔸 عده ای داشتن آماده میشدن برن وضو بگیرن برای نماز صبح. صدای اذان صبح در فضا پیچیده بود. مجید: قربان پیام تصویری داریم. به اکانت اختصاصی خودتون اومده. محمد: بفرست. تصویر در مانیتور بزرگ وسط اتاق به نمایش گذاشته شد. عکس بابک بود که روی تخت دراز کشیده. محمد گفت: ازشون تشکر کن و بگو «محمد» سلام رسوند. بعدش هم لبخندی زد و در حالی که داشت آستین هاشو برای وضو بالا میزد، زیر لب گفت: به قول بچه ها؛ این تازه شروع ماجراست! «بسم الله الرحمن الرحیم» 🆔 @mohamadrezahadadpour 🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647C
⚜ بسم الله الرحمن الرحیم ⚜
🔖 ✳️هُوَ الَّذِيٓ أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَىٰ وَدِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ ۚ وَكَفَىٰ بِاللَّهِ شَهِيدًا اوست كه پیامبرش را با هدایت و دین حق فرستاد تا آن را بر همه ادیان پیروز كند، و بس است كه خدا [بر وقوع این حقیقت‌] گواه باشد. (۲۸) فتح - 28 ✳️هُوَ الَّذِيٓ أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَىٰ وَدِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَلَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ اوست كه پیامبرش را با هدایت و دین حق فرستاد، تا آن را بر همه ادیان پیروز گرداند، هر چند مشركان رضایت نداشته باشند. (۳۳) توبه - 33 ✳️هُوَ الَّذِيٓ أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَىٰ وَدِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَلَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ اوست كه پیامبرش را با هدایت و دین حق فرستاد تا آن را بر همه ادیان پیروز كند، گرچه مشركان خوش نداشته باشند. (۹) صف - 9 🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
🔖 ✅ دستاورد های دولت سیزدهم: 1⃣1⃣ پالایشگاه ها را فعال کرد تا از خام فروشی جلوگیری شود. 🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
🔖 : به مناسب سالروز وفات حضرت ام البنین (سلام الله علیها) و شهادت حاج قاسم سلیمانی زینبیه گلشهر کرج برگزار می‌کند: 🔺 مسابقه بزرگ کتابخوانی 🔻 🔰 عنوان کتاب: از چیزی نمی‌ترسیدم‌. 🔰 به سه نفر اول، به قید قرعه جوایز نقدی اهدا خواهد شد. 💯 شرکت کنندگان عزیز ۴۸ ساعت (یعنی ۱۵ دی ماه ساعت ۱:۲۵) فرصت دارند تا پاسخ های خود را به آیدی زیر ارسال فرمایند: 🆔 @Baraneh313 🔰 سوالات مسابقه: ۱. نان سیلک چه نانی و برای چه کسانی بود؟ الف) ارزن انسان ثروتمند ب) ارزن انسان فقیر ج) جو انسان فقیر د) جوانسان ثروتمند ۲. اسم اولین معلم اول دبستان حاج قاسم چه بود؟ الف) تشکری ب) یوسفی ج) عظیمی د) کریمی ۳.اولین گوسفند که از آن بره به دنیا می آمد برای چه کسی بود؟ الف) پدر و مادر ب) افراد فقیر ج) امام حسین (علیه السلام) د) هیچکدام ۴. اولین کار حاج قاسم چه بود؟ الف) کارگر ساختمانی ب) معلمی ج) بنایی د) شاگرد نانوایی ۵. نذر حاج قاسم برای پیدا کردن کار چه بود؟ الف) صلوات فرستادن ب) گذاشتن کله قند در امامزاده ج) کمک به فقیران د) قرآن خواندن ۶. حاج قاسم بعد از چند ماه کارکردن توانست قرض پدر را بدهد؟ الف) سه ماه ب) چهار ماه ج) یک ماه د) پنج ماه ۷. اولین کلاس کاراته در کرمان برای اولین بار توسط چه کسی تاسیس شد؟ الف) وزیری ب) کریمی ج) یوسفی د) کرمانی ۸. نام کتاب از کدام قسمت برگرفته شده است؟ الف) چوپانی کردن ب) تنهایی شهر رفتن ج) زدن پاسبان شهربانی د) در هنگام پخش اعلامیه ۹. حاج قاسم بعد از مرخص شدن از بیمارستان به چه کاری مشغول شد؟ الف) کنتور خوانی ب) کار های ورزشی ج) بنایی د) کارکر کردن در هتل ۱۰. نام نخستین امام جمعه کرمان چه بود؟ الف) عطایی ب) یزدان پناه ج) مشار زاده د) محمد جواد حجتی کرمانی 🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
🔖 پنجشنبه رو اصلا از دست ندید!😍 "اکران مردمی فیلم سینمایی هناس در زینبیه گلشهر" و به همراه کلی برنامه‌ ویژه!(بنر سنجاق شده رو بخون😉) ❗️ویژه بانوان عزیز❗️ 💠 پنجشنبه ۱۵ دی ساعت ۱۳:۳۰ منتظرتون هستیم. به دوستانتون معرفی کنید. 🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔖 : رضا بی­‌نهایت صبور بود! وقتی بحثمان می‌شد، من نمی‌توانستم خودم را کنترل کنم.. یکسره غُر می‌زدم و با عصبانیت می‌گفتم: تو مقصری، تو باعثِ این اتفاق شدی! او اصلا حرفی نمی‌زد، وقتی هم می‌دید من آرام نمی‌شوم، می­‌رفت سمت در؛ چون می‌دانست طاقت دوری‌اش را ندارم.. آنقدر به همسرم وابسته بودم که واقعا دوست نداشتم لحظه‌ای از من دور باشد؛ او هم نقطه‌ضعف‌ام را می­‌دانست و از من دور می­‌شد تا آرام شوم! روی پله‌ی جلوی در می‌نشست و می­‌گفت: "هر وقت آرام شدی، بگو من بیام داخل، اصلا داد زدن بلد نبود.." (راوی همسر شهید) 🔰 برای شهید رضا حاجی زاده صلوات و فاتحه ای قرائت بفرمائید. 🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔖 بسم الله الرحمن الرحیم ✍محمدرضا حدادپور جهرمی 🔹🔹فصل اول🔹🔹 «« قسمت هشتم »» ساعت 8 صبح- ایستگاه پرستاری سه نفر با کت و شلوار و با رفتاری خیلی خشک و رسمی وارد بیمارستان شدند و مستقیم سراغ ایستگاه پرستاری رفتند. مرد اول: خسته نباشید. پرستار: میتونم کمکتون کنم؟ مرد اول: حادثه تصادف دیشب ... میخوام لیست اسامی و کسانی که زنده موندند را ببینم. پرستار: جناب لطفا کارت شناسایی! مرد اول: بله. حتما. (کارتش را از بغل کتش درآورد و نشان داد) پرستار: ممنون. این از لیست (یک برگه اسامی را به اون مرد نشون داد.) با من بیایید. پرستار به همراه سه مرد پشت درِ بخشی که حادثه دیده ها خوابیده بودند ایستادند. هر سه مرد با دقت به همه افراد نگاه کردند. مرد دوم: شما با اینا هم صحبت شدید؟ پرستار: من تازه اومدم. شیفتم تازه شروع شده. مرد دوم: ما دنبال یه ایرانی میگردیم. پرستار: نمیدونم. ولی تا ده دقیقه دیگه که تست پزشک شیفت صبح تمام شد، میتونید برید داخل و چک کنید. دکتر در حال تست تصادفی ها بود و پس از معاینه، مطالبی در خلاصه وضعیت هر یک از آنها مینوشت. وقتی به تخت آخری که تخت بابک بود رسید، چند لحظه ایستاد و به چهره بابک زل زد. یکی از آن سه مرد از پشت درب شیشه ای، در حال دقت در احوالِ پزشک و نفرِ آخر بود. تا اینکه پزشک تصمیم گرفت پرده را بکشد و یکی از پرستارها با صدای بلند به یکی از همکارانش چیزی گفت و آن همکار با آمپولی به آن طرف پرده رفت. مردی که از بیرون داشت میپایید، احساس کرد خیلی چیز خاصی نیست و به خاطر همین به بقیه بیماران توجه کرد و کلا حواسش پرت شد. وقتی پزشک کارش تمام شد، به همراه پرستار از آن بخش خارج شدند و به سایر بخش ها سر زدند. پرستاری که آن سه مرد را همراهی میکرد، در را باز کرد و آن سه مرد را به داخل بخش راهنمایی کرد. آنها مستقیم به سراغ تصادفی ها رفتند و نفر به نفر آنها را چک کردند. وقتی مشغول بودند و آرام آرام جلو می آمدند، یکی از آنها متوجه خالی بودن تخت آخر شد. فورا گفت: تخت آخر مگه پر نبود؟ پرستار: بله. یه نفر روی این تخت خوابیده بود. تا پرستار اینو گفت، هر سه نفرشون سراغ تخت رفتند و دیدند وقتی پرده کشیده شده بوده، کسی که روی تخت آخر خوابیده بوده از در کنار تخت به بیرون فرار کرده. مرد اول با عصبانیت: شما دو نفر از همین مسیر برین دنبالش. منم از در اصلی میرم. اینو گفت و هر سه نفرشون شروع به دویدن کردند. بابک که همچنان از درد رنج میبرد، در حال تند راه رفتن و دور شدن از ساختمان اصلی بیمارستان بود. به طرف پارکینگ رفت. یکی دو تا در ماشین را امتحان کرد اما دید قفل هستند و سراغ یکی دو تای دیگه رفت. کسی که پشت یکی از مانیتورهای اتاق کنترل بیمارستان بود، بیسیم را برداشت و از پشت بیسیم به مرد اول گفت: قربان تو محوطه نمیبینمش. شاید پارکینگ باشه. مرد اول گفت: خب دوربین های پارکینگ رو چک کن. اتاق کنترل جواب داد: متاسفانه دوربین طبقه منفی یک ندارم. بابک در طبقه منفی یک، در حال تست همه ماشین ها بود. درِ هیچ کدومش باز نبود. تا اینکه بابک دید یک ماشین در حال روشن شدن هست و خانم جوانی پشت فرمون نشسته. فورا به طرفش رفت و سلام و حال و احوال کرد و گفت: خانم حاضرید به کسی که پول خرج و مخارج بیمارستانشو نداره و داره فرار میکنه، کمک کنید؟ حاضرید به کسی که مادر مریض و خواهرش تو خونه منتظرش هستن و چشمشون به در دوختن که داداششون برگرده، کمک کنین؟ دختره که معلوم بود زبون بابک رو فهمیده و در عین حال شوکه شده، آب دهنش قورت داد و یه نگا به سر تا پای بابک کرد. بابک متوجه به هم ریختگی ظاهرش شد و گفت: خانم اگه خدایی نکرده من مجرم و یا متهم بودم، الان باید به دستم دستنبد باشه و به پاهام هم زنجیر بسته باشند. ببینید هیچ دستنبد و زنجیری از من آویزون نیست. لحظات برای بابک به کندی میگذشت و سه نفری که دنبالش بودند در حال نزدیک شدن به درب اصلیِ پارکینک بودند. چون خیلی تند تند دویده بودند، نفس نفس میزدند و عصبانی به نظر میرسیدند. بابک که دلهره گرفته بود و صداش داشت میلرزید به دختره التماس میکرد و میگفت: خانم شما عکس یه آقایی رو از آیینه ماشینتون آویزون کردین و معلومه که خیلی دوستش دارین. مثل خواهر من. خواهر منم عکس منو انداخته تو گردنیش و الان منتظرمه. ازتون خواهش میکنم به من اعتماد کنین و فقط تا اون طرف دیوار بیمارستان منو ببرید. همین. دختره که واقعا آچمز شده بود و حرفش نمیومد، نگاهی به عکس مردی که عکسش آویزون کرده بود انداخت و یه نگا به بابک کرد و گفت: مگه خرجت چقدر میشه؟ کلّ خرج و مخارجت با من. 🆔 @mohamadrezahadadpour 🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647C
⚜ بسم الله الرحمن الرحیم ⚜
🔖 وَعِنْدَهُ مَفَاتِحُ الْغَيْبِ لَا يَعْلَمُهَا إِلَّا هُوَ ۚ وَيَعْلَمُ مَا فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ ۚ وَمَا تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلَّا يَعْلَمُهَا وَلَا حَبَّةٍ فِي ظُلُمَاتِ الْأَرْضِ وَلَا رَطْبٍ وَلَا يَابِسٍ إِلَّا فِي كِتَابٍ مُبِينٍ كليدهاى غيب نزد اوست. جز او كسى را از غيب آگاهى نيست. هر چه را كه در خشكى و درياست مى‌داند. هيچ برگى از درختى نمى‌اُفتد مگر آنكه از آن آگاه است. و هيچ دانه‌اى در تاريكيهاى زمين و هيچ ترى و خشكى نيست جز آنكه در كتاب مبين آمده است. انعام/۵۹ 🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
صبح که از خواب بیدار میشوی مؤدب بایست و صبحت را با سلام به امام‌زمانت شروع کن! و بگو آقاجان دستم به دامانت خودت یاری‌ام کن!🌱 | | 🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
🔖 : بار دیگر توفیق پیدا کردیم به مناسبت وفات حضرت ام البنین (سلام الله علیها)، میزبان مکرم شهدا باشیم ... 🔰 جزئیات ویژه برنامه: 💢 اکران فیلم هِناس 💢 سخنرانی و مداحی 💢 تجلیل از خانواده های مکرم شهدای امنیت و مدافع 🔰 زمان: پنج شنبه، ۱۵ دی ماه، از ساعت ۱۳:۳۰ ❗️ویژه بانوان عزیز❗️ حضور شما عزیزان در این برنامه موجب افتخار ماست. 🙏 🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
زینبیه گلشهر کرج🇵🇸
🎥هم اکنون زینبیه گلشهر. 💢 اکران فیلم هِناس #اکران_فیلم #وفات_ام_البنین_س #اگر_اهل_دلی_بسم_الله #
کاری که ما داریم انجام میدیم، شغلی که ما توش هستیم رو خیلیا‌ی دیگه میتونن انجام بدن! اما مهم اینه که ما چه تصمیمی میگیریم، تصیمیم میگیریم بمونیم یا بریم... سرنوشت آدم ها با تصمیماتشون رقم میخوره. خیلی ها یک کار مشترک یا یک شغل مشترک دارن، اما فقط تعداد کمی از اون ها ماندگار میشن... مثل داریوش رضایی نژاد مثل شهریاری مثل فخری زاده مثل آدم هایی که بین منافع مادی فراوان و وجدانشون، وجدانشون رو انتخاب میکنن.... وطن رو انتخاب میکنن
🏴 حماسه اشک ▪️ حضرت آیت‌الله خامنه‌ای :«یکی از بخشهای مهم و جذابی که میتواند مصیبت ابالفضل را بیان کند، زبان حال مادر حضرت اباالفضل است؛ همان «لا تدعونّی ویک امّ البنین» ◾️ مادری است؛ صورت قبر چهار جوانش را که در کربلا شهید شدند، در بقیع میکشد و نوحه‌سرائی میکند و حماسه می‌آفریند. همه‌اش اشک ریختن و تو سر زدن هم نیست؛ البته اشک ریختن هست، اشکالی هم ندارد؛ بلکه حماسه‌آفرینی است، افتخار به این جوانهاست.» ۱۳۹۰/۰۳/۲۵ 💻 Farsi.khamenei.ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔖 : قرار نیست تسلیم شی! قرار نیست کم بیاری اگه میخواستی تسلیم شی خیلی وقت پیش کنار میکشیدی و همه کتاباتو از اتاقت مینداختی بیرون 📚 تو هنوز امید داری تو قرار نیست با سختی ها از آروزهات دست بکشی! ثانیه ها میگذرن... سختی ها و صبح بیدار شدن ها اعصاب خوردی ها!!! هیچ کدوم قرار نیست تا ابد بمونن تو همه اینارو با عشق تحمل میکنی چون خودت خواستی بهای موفقیتت رو بپردازی😍👌 🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا