eitaa logo
زینبیه گلشهر کرج🇵🇸
3.1هزار دنبال‌کننده
11.2هزار عکس
2.8هزار ویدیو
233 فایل
☎️ تلفن تماس: ۳۴۶۴۲۰۷۲- ۰۲۶ 👥 ارتباط با مدیریت کانال: @admin_zeynabiyeh غنچه های زینبی: @ghonchehayezeynabi ریحانه الزینب: @reyhanatozeynab بنات الزینب: @banatozeynab فروشگاه: @zendegi_salem_zeynabiyehgolshahr کتابخانه: @ketabkhaneh_zeynabiyeh
مشاهده در ایتا
دانلود
متنی زیبا و جذاب که وجود شهدا رو در دنیای ما اثبات میکنه😍😍 حس غریبی دارم نمی دانم شاید هم از آن قریب ها نباشد، و از این غریب ها باشد. آمده ام اینجا تا فرزند شهید صالحی را ببینم با کوله بار سنگین عشق و هوس است. پس از شهادتش هم بازگشت تا مهر تاییدی بزند در کارنامه فرزند برکه بر کارنامه شهید از راه می رسد آنچه در ذهن داشتم برایم تداعی می شود .متین و موقر حضورم را بر گرمی می پذیرد زهرا صالحی دختر شهید سید مجتبی صالحی است شهید روحانی است. اما زهرا تاکید میکند که بنویسم پدرش هیچگاه روحانی بودن را به چشم یک شغل نمی نگریست. معتقد بود وقتی لباس مقدس پیامبر را بر تن کرده یعنی دارد و آن خدمت به مردم است روحانی بودن یعنی وصل شدن به عالم روحانی و کنده شدن از دنیا تنها مسئولیت شغلی پدر را اداره یکی از فعال ترین پایگاه های بسیج می داند که آن هم برای پشتیبانی از جبهه بود به جاذبه و دافعه پدر اشاره می کند و می گوید روحانی بود که در بین مردم بسیار نفوذ داشت او خودش را بیشتر همنشین فقرا می دانست در عین حال با همه رابطه بسیار خوبی داشت .مثلاً به او پیشنهادات شغلی متعددی از قبیل نمایندگی مجلس مسئولیت در سپاه ارتش و غیره و یا در اختیار داشتن محافظ ماشین ضد گلوله می شد ولی هیچکدام را نمی پذیرفت چون معتقد بود که اینها ممکن است مانع خدمت به مردم شود خدمتی که عبادت است. وقتی از تو می خواهم ماجرای امضای پدر را برایم تعریف کند یاد روزی می‌افتد که خبر شهادت پدر را برایش آوردند اشک در چشمانش حلقه می زنند و می گویند سال ۶۲ کلاس اول راهنمایی بودم یک هفته از شهادت پدرم گذشته بود در زادگاه پدرم شهر خوانسار برای او مراسم گرفته بودند بنابراین مادر و برادرم هم در خانه نبودند و من باید به مدرسه میرفتم وقتی وارد مدرسه شدم دیدم که برای تجلیل از پدرم مراسم تدارک دیدند پس از مراسم راهی کلاس شدم خانم ناظم از راه رسید و برنامه امتحانی ثلث دوم را به من داد در غیاب من همه بچه‌ها برنامه امتحانی شان را گرفته بودند و فقط من مانده بودم ناظم از من خواست که حتماً اولیا آن را امضا کنند و فردا ببرم به فکر فرو رفتم و چه کسی آن را برایم امضا کند وقتی به خانه رسیدم چیزی خوردم و خوابم برد خواب پدر را دیدم که از بیرون آمده و مثل همیشه با ما بازی میکرد و ما هم از سر و کولش بالا می رفتیم پرسیدم آقا جون ناهار خوردی گفت نه نخوردم آشپزخانه رفتم تا برای پدرم غذا بیاورم پدر گفت زهرا برنامه امتحانی را بیاور امضا کنم گفتم آقا جون کدام کارنامه گفت همان برنامه امتحانی که امروز در مدرسه دادند رفتم و برنامه امتحانی را آوردم اما هرچه دنبال خودکارآبی گشتم پیدا نشد می دانستم که پدر هیچ گاه با خودکار قرمز امضا نمی‌کند بالاخره خودکار آبی ام را پیدا کردم و به پدر دادم و رفتم آشپزخانه اما وقتی برگشتم پدرم را ندیدم گریان به دنبال او دویدم اما دیگر پیدایش نکردم صبح از خواب بیدار شدم موقع رفتن به مدرسه با عجله وسایلم را آماده می کردم ناگهان چشمم به برنامه امتحانی افتاد که با خودکار قرمز امضا شده بود یکباره خواب دیشب برایم تداعی شد. که در قسمت ملاحظات برنامه نوشته بود این جناب رضایت دارم سید مجتبی صالحی و امضا کرده بود خبر خیلی سریع پخش شد علمای ان زمان صحت ماجرا را تایید کردند... https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
خواهر دل شکسته و چشم انتظار برادر شهید مفقود الاثر خود را در خواب می بیند و او به خواهرش می گوید: "نمی خواهی مرا ببینی؟ من که برای دیدار شما آمده ام. شهید "حمید رضا ملا حسنی "در 1344/5/5در تهران متولد شد. وی قبل از اخذ دیپلم به جبهه های حق علیه باطل اعزامو در عملیات والفجر 4 در منطقه پنجوین عراق در تاریخ 12 /08 / 1362 مفقود الاثر شد... سالها بود خانواده منتظر بازگشت عزیزشان  بودند. در یکی از روزها خواهر شهید "ملاحسنی" بر سر مزار شهید احمد پلارک (شهیدی که از مزارش بوی عطر پراکنده می شود)  در قاب بالای سر مزار دریک عکس برادر خود را کنار شهید پلارک می بیند که بالای سرش علامت ضربدری وجود دارد. پس از بررسی ، خانواده شهید پلارک را جویا می شود خانواده ایشان می گویند "شهیدپلارک" هر کدام از دوستانش که به فیض نائل می شد بالای سرش یک ضربدر می زد. معلوم شد که شهید ملاحسنی از دوستان و همرزمان شهید پلارک بوده. خواهر شهید ملا حسنی شهید پلارک را به بی بی دو عالم حضرت فاطمه زهرا (س) قسم می دهد که به برادرم بگو یک نشانه ای چیزی از خودش به ما بدهد . این خواهر دل شکسته و چشم انتظار برادر شهید مفقود الاثر خود را در خواب می بیند و او به خواهرش می گوید: "نمی خواهی مرا ببینی؟ من که برای دیدار شما آمده ام. خواهرش می گوید: کی؟ شهیدملاحسنی به او می گوید: " در پارک نهج البلاغه سه شهید دفن کرده اند؛ قبر وسطی مربوط به من است. خواهر از خواب بلند می شود و تعجب می کند این چه خوابی است که بعد از 27 سال برادر شهیدش به خواب او می آید. در شب بعد مجددا" شهیدملاحسنی به خواب خواهرش می آید و می گوید: "نمی خواهی مرا ببینی؟ من منتظرت هستم." و مشخصات جنازه بی سر قبر وسط را به او می دهد. خواهراین شهید صبح اقدام به پرس وجو می کند ومطلب را با سپاه درمیان می گذارد.  پس از بررسی  ویافتن همرزمان شهید و نحوه شهادت او، قبر شهید مورد تایید قرارمی گیرد... https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
18.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔖 : روز تکریم از مادران و همسران شهدا یعنی، روز بانوانی که و اولین درس زندگی شان و عالی ترین سرشت همسری شان است... و این قاب یکی از زیباترین خاطرات زینبیه است... گزارش تصویری وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها و روز تکریم از مادران و همسران شهدا تقدیم نگاه پر مهرتان😊 🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
🔖 : هر سال ۲۱ دی ماه، روز عجیبیه برای من! هر سال ۲۱ دی ماه، دنبال یه باز نشده هستم! دنبال یه فهمیده نشده! دنبال یه ریاضی سخت.... دنبال حل کردنه یه مسئله، از جنس حل کردن های حاج مصطفی! از اون حل کردن هایی که اسمش رو گذاشته بودی ... راستی نمیدونی چقدر وقتی دارم یه مطلب علمی به نام میخونم، حس نفرت دارم! امیدوارم روزی بشه که دیگه هیچ مقاله ای به اسم منفور این رژیم چاپ نشه.... 🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f