eitaa logo
زینبیه گلشهر کرج🇵🇸
2.8هزار دنبال‌کننده
9.7هزار عکس
2.3هزار ویدیو
230 فایل
☎️ تلفن تماس: ۳۴۶۴۲۰۷۲- ۰۲۶ 👥 ارتباط با مدیریت کانال: @admin_zeynabiyeh غنچه های زینبی: @ghonchehayezeynabi ریحانه الزینب: @reyhanatozeynab بنات الزینب: @banatozeynab فروشگاه: @zendegi_salem_zeynabiyehgolshahr کتابخانه: @ketabkhaneh_zeynabiyeh
مشاهده در ایتا
دانلود
زینبیه گلشهر کرج🇵🇸
🔖 #ویژه: سلام خدمت همه اعضای دوست داشتنی کانال زینبیه به ویژه #جوانها و #نوجوانها! از فردا شب، مو
🔖 : : تقریبا سه سال شاگرد همون به اصطلاح کلاس بودم و تو نواختن ریتم به مرحله ای رسیده بودم که استادم گفت: " دیگه چیزی برای یاد دادن به شما ندارم!" و آدرس یه آموزشگاه رو داد تا تو نواختن هم آموزش های لازم رو ببینم. راست میگفت، من دیگه گوشهام میتونست ریتم ها رو تفکیک کنه...😉 یه همسایه داشتیم که سه تا پسر داشت و طبقه پایین خونه ما زندگی میکردن. یکی از اونها بود. هر وقت شروع میکرد به تمرین من گوشم رو میچسبوندم به فرش و سعی میکردم تکنیکهاش رو دربیارم! روز آخر که داشتیم از اون خونه میرفتیم با اجازه مامانم رفتم پایین و بهش گفتم: "ببخشید اونی که شما هر روز تمرین می کنید، اینه؟" 🤓 با تعجب گفت: "بله! دقیقا! فقط خط آخر به جای فلان آکورد بهتره اینو استفاده کنید" خیالم راحت شد که بدون دیدن میتونم متوجه تکنیک های ریتم بشم! 😍 بنابراین برای ثبت نام سطح بعدی با مامانم رفتیم همون آموزشگاهی که استادم معرفی کرده بود. البته باز هم از خونه ما خیلی دور بود! 🙄 داخل آموزشگاه پر از صداهای جور واجور بود و هر استادی برای خودش یه اتاق کوچیک داشت! انواع سازها با چند استاد مختلف... اینجا دیگه برای پدر و مادرهایی که بچه هاشون رو می آوردند یه سالن انتظار داشت. بنابراین همیشگی من بیرون منتظرم می موند...😍 هر وقت از کلاس می اومدم بیرون، مامانم رو میدیدم که بین اون همه مامانه رنگی رنگی و کم حجاب، با چادر مشکی و یه لبخند منتظرم نشسته...☺️ بعضی وقتها متوجه تعجب بقیه و نگاه های متفاوتشون به مامانم می شدم... انگار همه ی اون سالها من فقط نواختن یاد نمیگرفتم! بلکه مامانم بود که داشت رو بهم یاد میداد! توی اون آموزشگاه دوستهای زیادی پیدا کرده بودم ولی این دوستها کجا و دوستهای کلاس قرآنم کجا!! دوستهای کلاس قرآنم دغدغه شون لبخند دسته جمعی بود و اینجا فقط دنبال حاشیه بودن! از تولد گرفتن برای استاد گرفته تا دورهمی های بی فایده! 🙄 کم کم داشت صبوری های مامانم جواب میداد و من دیگه وارد مقایسه شده بودم! دائم صدای نت های مختلف رو با لحن آیات مقایسه می کردم! آیاتی که هرچی بیشتر میخوندی تشنه تر می شدی! ولی این از یه جایی به بعد سیرت میکرد! با این حال سعی خودم رو کردم که بهترین باشم! پنج جلد کتاب بود که انتهای هر کدوم یه آزمون خیلی داشت برای رفتن به مرحله بعدی... از سطح سوم دیگه به عنوان نوازنده انتخاب شدم! چون تنها کسی که تو اون جمع خیلی خوب میزد من بودم! 🎶 تمرین های شبانه شروع شد.... تمرین های مختلطی که گاهی تا دیر وقت طول میکشید و پدر و مادرها باید آخر شب می اومدن دنبال بچه هاشون... بنابراین مامانم تو خونه منتظرم می موند... با همون سوال همیشگی: "خسته نباشی! چطور بود؟" ☺️ و من مثل همیشه مو به مو براش توضیح میدادم... اصلا همه ذوقم برای اینهمه تمرین های سنگین کنسرت های متفاوت، حضور مامانم تو اون مراسم بود که مثل بین اون همه آدم می درخشید... 😍 تا اینکه سال چهارم دبیرستان تو سخت ترین آزمون نوازندگی قبول شدم و استادم جلد پنجم رو داد دستم! اما نمیدونم چرا دیگه خوشحال نشدم.... ادامه دارد.... 💠 رَّبِّ ارْحَمْهُمَا كَمَا رَبَّيَانِي صَغِيرًا. 🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f