🔖 #مکالمات_عاشقانه
🔰وَإِذَا سَأَلَكَ عِبَادِى عَنِّى فَإِنّى قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ الْدَّاعِ إِذَا دَعَانِ فَلْيَسْتَجِيبُواْ لِى وَ لْيُؤمِنُوا بِى لَعَلَّهُمْ يَرْشُدُونَ
🔰و هرگاه بندگانم از تو درباره من پرسند (بگو:) همانا من #نزدیكم؛ دعاى نیایشگر را آنگاه كه مرا مىخواند پاسخ مىگویم. پس باید دعوت مرا بپذیرند و به من ایمان آورند، باشد كه به #رشد رسند.
بقره-۱۸۶
#هرروزباقرآن
#با_من_حرف_بزن
#اگر_اهل_دلی_بسم_الله
#اینان_جوانان_زینب_اند
🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
🔖 #اطلاعیه:
نقاره میزنند... چه شوری به پا شدهست؟
نقاره میزنند... که حاجتروا شدهست؟
نقاره میزنند... نوای جنون کیست؟
بر سنگفرش صحن حرم خط خون کیست؟
هنگامه تقرب حبلالورید شد
آنکس که داشت نذر شهادت شهید شد..
چاقوی کفر در کف تکفیر برق زد
جادوی غرب، شعله به دامان شرق زد
گر ابن ملجمی به مرادی رسد چه باک؟
حاشا که اوفتد علم «یا علی» به خاک
حاشا که دست تفرقه مسحورمان کند
از گرد آفتاب حرم دورمان کند
🔺 تظاهرات مردم مومن و شریف کرج، امروز ۶ آبان، پس از نماز جمعه 🔺
#شاهچراغ
#اگر_اهل_دلی_بسم_الله
#اینان_جوانان_زینب_اند
🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
29.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔖#به_وقت_غنچه_ها
🔸نمازِحاجت و توسل به خانم فاطمهیزهرا سلاماللهعلیها😍
◀️در دورهی #سوم کلاس راهطلایی (آشنایی با چهارده معصوم)
📽کلاس راه طلایی
📍استاد سرکارخانم حسینی
#راه_طلایی
#کار_گروه_کودک
#اگر_اهل_دلی_بسم_الله
#اینان_جوانان_زینب_اند
🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔖 #هرروز_غروب_باشهدا:
♨️ به یاری #پروردگار و لطف دوستان کارگروه #شهدای زینبیه گلشهر کرج،
👈 تصمیم گرفتیم هر روز حوالی غروب، یک جمله از شهیدان را توشه راه خود سازیم....
⚜ امروز از شهدا آموختم:
"کار برای خدا خستگی ندارد"
🔰 برای شهید حسن باقری صلوات و فاتحه ای قرائت بفرمائید.
#صلوات
#دستموبگیر
#هرروزباشهدا
#اگر_اهل_دلی_بسم_الله
#اینان_جوانان_زینب_اند
🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
زینبیه گلشهر کرج🇵🇸
🔖 #ویژه: سلام خدمت همه اعضای دوست داشتنی کانال زینبیه به ویژه #جوانها و #نوجوانها! از فردا شب، مو
🔖 #عشق_پایدار:
📍قسمت ششم.
پسرم از حمام آمد بیرون و گفت بیا بشینیم فیلم ببینیم.
گفتم باشه به شرط اینکه ایرانی باشه... 😉
قبول کرد و رفت سراغ تلویزیون
منم میوه و تخمه رو آماده کردم که با هم بخوریم و فیلم ببینیم 😊
آن روز گذشت و من دوباره یادم رفت گذشته ...
مشغول کارهای مدرسه و ... شدم.
کار کردن با دخترها رو دوست دارم.
وارد مدرسه که میشم همیشه یه تعدادی دورو برم هستند 😍
یه روز یکی از بچه ها اومد و گفت خانم اجازه میشه باهاتون صحبت کنم؟
گفتم البته درخدمتم.
تا نشست گفت خانم عاشق شدن اشکال داره🙈
گفتم بستگی داره عاشق کی باشی.
نکنه عاشق پسر همسایه شدی؟
پسر همسایه برای من یعنی عشق ...
باز خاطرات زنده شد...
اون دختر حرف میزد و من همینطور که بهش نگاه میکردم حرکت لبها رو فقط میدیدم.
💠 چادر مامانم رو که تو ختم ها سر میکرد از تو کمد برداشتم و سرم کردم.
یواشکی که من رو نبینه اومدم بیرون.
از شانس من همون لحظه پسر همسایه یعنی مهدی داشت از جلوی در ما عبور میکرد.
در که باز شد برگشت طرف در و یهو ایستاد .
با تعجب من رو نگاه کرد و گفت چیزی شده!!!
کجا میری؟!!! 😳
گفتم نه چیزی نشده دارم میرم جایی.
گفت اینطوری؟
گفتم آره. اشکال داره؟
گفت اشکال که نه.
ولی....
گفتم ولی چی؟
گفت هیچی و رفت...
منم رفتم و کارم رو انجام دادم و برگشتم اما چشمتون روز بد نبینه از راننده تاکسی گرفته تا سوپر محله و همسایه ها و ... همه با چشمهای متعجب😳 من رو نگاه میکردند.
اما قسمت سخت تر ماجرا ورود به خانه بود.
چطوری وارد میشدم که کسی نبینه.
اول پیش خودم گفتم تو حیاط در میارم و میزارم تو کیفم و بعد وارد میشم.
اما معمولا اون ساعت مادر و پدرم تو ایوان رو صندلی مینشینند و میوه و چای میخورن.
تازه اگر همسایه ها پیششون نباشند!
خدایا چکار کنم.
فکر نمیکردم کار آنقدر سخت باشه..😢😢
یاد این شعر افتادم
چو عاشق میشدم گفتم که بردم من کلید گنج مقصود رو ..
ندانستم من که این دریا چه موج خون فشان دارد...
کلید در رو یواش پیچوندم و در رو باز کردم یا خدا ...
تو ایوان با یکی از همسایه ها نشسته بودند.
راه برگشت هم نبود .
چون با صدای در همه سرها به طرف من برگشته بود .
یواش وارد شدم و سلام کردم.
نگاه بعضی متعجب و بعضی عصبانی ...
هیچی اما نگفتند و من رفتم تو خانه ...
وارد اتاقم که شدم یه راست رفتم طرف قرآن ...
عین کسی که دنبال یه پناهگاه میگرده بغلم گرفتم و گفتم خدایا میدونم خیلی کارهای بدی کردم ولی میخوام خوب باشم کمکم کن...
نفهمیدم چقدر طول کشید با صدای در اتاقم به خودم آمدم.
بابام تو چهار چوب در بود.
گفت تیپ جدید زدی... 😏
گفتم آره تصمیم گرفتم از این به بعد با حجاب باشم.
گفت خوبه پس بلدی تنهایی تصمیم بگیری.
گفتم آره.
گفت خوبه. پس میتونی پای عواقب تصمیمات خودت هم باشی.
گفتم بله.
گفت میبینیم
از اتاق رفت و من میدونستم طوفانی در راهه ...
نفر بعدی مامانم بود که در رو باز کرد و گفت این چه مسخره بازی بود که امروزدر آوردی.
گفتم از این به بعد همین هست.
گفت از فردا حق بیرون رفتن نداری.
گفتم باشه نمیرم.
و این اولین تحریم من بخاطر چادر بود😔
چند روزی موندم تو خونه ...
دلم برای بیرون رفتن و دوستهام تنگ شده بود.
دلم برای مهدی هم تنگ شده بود.
چند بار از پشت پنجره دیدم که روبروی پنجره اتاقم میایسته و زل میزنه به پنجره تا شاید مثل گذشته پرده قرمز اتاقم رو کنار بزنم و باهاش صحبت کنم...
ولی هر بار یواشکی از اتاق خواهرم تو تاریکی نگاه میکردم و پرده اتاق خودم رو کنارنمیزدم.
تا اینکه یه روز که مامانم رفت بیرون بلافاصله زنگ زده شد فکر کردم مامانم هست که چیزی جا گذاشته در رو زدم و برگشتم تو اتاقم ...
اما چند دقیقه بعد دوباره زنگ زده شد.
فهمیدم مامانم نبوده.
رفتم و آیفون رو برداشتم و گفتم کیه؟
صدای مهدی رو که شنیدم دلم ریخت..
گفت بیا جلو در یه لحظه
ادامه دارد....
#اگر_اهل_دلی_بسم_الله
#اینان_جوانان_زینب_اند
🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
🔖 #مکالمات_عاشقانه
كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتَالُ وَهُوَ كُرْهٌ لَكُمْ ۖ وَعَسَىٰ أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئًا وَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ ۖ وَعَسَىٰ أَنْ تُحِبُّوا شَيْئًا وَهُوَ شَرٌّ لَكُمْ ۗ وَاللَّهُ يَعْلَمُ وَأَنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ
جهاد بر شما مقرّر شد، در حالى كه براى شما ناخوشايند است و چه بسا چيزى را ناخوش داريد، در حالى كه خير شما در آن است و چه بسا چيزى را دوست داريد، در حالى كه ضرر و شرّ شما در آن است. و خداوند (صلاح شما را) مىداند و شما نمىدانيد.
بقره_216
#هرروزباقرآن
#با_من_حرف_بزن
#اگر_اهل_دلی_بسم_الله
#اینان_جوانان_زینب_اند
🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
🔖 #طب_سنتی
ویزیت و مشاوره طب سنتی توسط یکی از برجسته ترین طبیب ها!
نامحدود کنارتان هستیم! کنارمان باشید 🤝
#طب_سنتی
#مشاوره
#اگر_اهل_دلی_بسم_الله
#اینان_جوانان_زینب_اند
🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f