eitaa logo
˼ رف‍یق چادرۍ !' ˹
3.5هزار دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
374 ویدیو
155 فایل
⸤ بسم‌رب‌الشھداء🌿'! ⸣ • . "هل‌من‌ناصرینصرنـے❔" 🌱|مـےشنوۍرفیـق؟! امام‌زمـ؏ـانمون‌یـٰارمۍطلبـد♥️!(: ــــــ ـ🌼. اِرتباط، @Katrin_a ˘˘ شروط: @Shartha ! • . - اللھم‌عجل‌لولیک‌الفرج(꧇︕
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌ دیوانه‌ترین حالت یک عشق زمانی‌ست دلتنگ شوی ، کار ز دست تو نیاید.. 😍🌿♥️🍃 {@zfzfzf
🙃 میگفت از این بچه مومنا بود تا از یه نفر یه خطا میدید سعی میکرد توجیهش کنهـــ اهل نماز شب و... یه روز تو نماز بودیم من اشتباهی پنج رکعت خوندم😓 سلام که دادم گفت داداچ حضور قلب نداری پیش ما واینستا 😐 پنج رکعتی خوندی.... منم از فرصت استفاده کردم و گفتم داداچ تو که حضور قلب داری از کجا فهمیدی من پنج رکعت خوندم🙄😎 سنگری که رو هوا رفت 😂 از این کار ما 😍🌿♥️🍃 {@zfzfzf
💞🍃💞توسل به امام زمان(عج) روزی یک ساعت با حضرت خلوت کنید متوجه حضرت بشوید، زیارت «سلام علی آل یاسین» را بخوانید بعد زیاد بگویید: «یا صاحب الزمان اغثنی، یا صاحب الزمان ادرکنی، المستعان بک یابن الحسن» توسل بکنید به ایشان یک خرده یک خرده رفاقت پیدا می‌شود.. "آیت الله کشمیری" 😍🌿♥️🍃 {@zfzfzf
جانت را که بدهی در راه خدا مینامند تورا؛ به گمانم اگر را هم بدهی شاید...!😉 ومن احساس میکنم اینجا و در این سرزمین؛ دختران زیادی هستند که هر روز پشت ساده ی سنگین خود میکنند از نجابتشان...☺️ و هر لحظه میشوند انگار❤️ پس حواست به حجابت باشد...☺️ گاهی که چادرت خاکی میشود از های مردم شهر...😔 یاد هایی باش که برای ماندنت،خونی شدند...😭 ♡♡♡ 😍🌿♥️🍃 {@zfzfzf
عاشقان وقت نماز است اذان مي گويند🌱 ♥️
🌺🍃امام باقر عليه السلام: از افكندن كار امروز به فردا بپرهیز؛ زيرا اين كار دريايى است كه مردمان در آن غرق و نابود مى شوند إيّاكَ و التَّسويفَ؛ فإنّهُ بَحرٌ يَغرَقُ فيهِ الهَلْكى 😍🌿♥️🍃 {@zfzfzf
💎💎 ✍️شانس یعنی طرز فکر خودتان! -بارها این کلمات مخرب ناخودآگاه را شنیده‌اید، (شانس، تقدیر، سرنوشت، قسمت و...) -در واقع هیچ کدام از آن‌ها وجود خارجی ندارند. ما باید در عصر نوین بپذیریم که تمام این کلمات زمانی جان می‌ گیرند که ما طرز فکرمان را عوض کنیم. -تمامی این کلمات نادرست، در ضمیر ناخودآگاه تاثیر بسیار منفی می‌ گذارند. -اگر واقعا می‌خواهید خوش شانس باشید، باید درست اندیشیدن را بیاموزید و به آن عمل کنید... -تمام انسان‌های موفق و ثروتمند جهان با مثبت اندیشی همراه با عمل، خوش شانس‌ ترین افراد روی زمین هستند. 😍🌿♥️🍃 {@zfzfzf
6.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
"مولای من" 🎙 سید کریم موسوی آقا و مولای من آمده‌ام برای زیارت تو تار ارادتم را به شما نشان بدهم اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا الْمُرْتَضَى 😍🌿♥️🍃 {@zfzfzf
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
: حسین‌‌آقایک‌دســتش‌راپشـت‌دســت‌‌دیگرش‌میزندو روی مبل مقابلت‌مینشــیند. سرش را تکان میدهدو در حالیکه پای چپش ازاسترس‌میلرزدنگاهش را به‌من میدوزد _ بابا؟... تو قبول کردی؟ سکوت میکنم،لب میگزم و سرم را پایین میندازم _ دخترم؟... ازت سوال کردم! تو جدن قبول کردی؟ تو گلویت را صاف میکنی ودر ادامه سوال پدرت از من میپرسی _ ریحان؟... بگوکه‌مشکلی نداری! دست‌های از موهای تیره رنگم که جلوی صورتم ریخته است را پشت گوش میدهم و اهسته جواب میدهم _ بله!... حسین اقا دستش را درهوا تکان میدهد _ بله چیه بابا؟ واضح جواب بده دختر! سرم را باالا میگیرم و در حالیکه نگاهم را از نگاه پرنفوذ پدرت میدزدم جواب میدهم _ یعنی... بله! قبول کردم که علی بره! این حرف من اتشی بود به جان زهراخانوم تا یکدفعه از جا بپرد، از لبه پنجره رو به حیاط بلند شودو وسط هال بیاید. _ میبینی اقاحسین؟... میبینی!! عروسمون قبول کرده! رو میکندبه سمت‌قبله‌ودستهایش را باحالی رنجیده باالامی‌اورد _ ای خدا من چه گناهی کردم اخه! ... ببین بچه دسته گلم حرف از چی میزنه... علےاصغر که تا االان فقط محو بحث ما بود در حالیکه تمام وجودش سوال شده میپرسد _ ماما داداچ علی کوجا میره؟ پدرت با صدای تقریبا بلند میگوید _ اا ... بسه خانوم! چرا شلوغش میکنی؟؟... هنوز که‌این وسط صاف صاف واساده...و بعد به علی اصغر نگاه میکند و ادامه میدهد _ هیچ جا بابا جون هیچ جا... مادرت هم مابقی حرفش را میخوردو فقط به‌اشک‌هایش اجازه میدهدتا صورت گردو سفیدش‌را ترکنند احساس میکنم من مقصر تمام این ناراحتی ها هستم گرچه‌دل‌خودم هنوز به‌رفتنت‌راه‌نمیدهد... ولی زبانم مدام و پیاپـی تورا تشویق میکندکه‌برو!توروی زمین رو بروی مبلی که‌پدرت روی ان نشسته مینشینی _ پدرمن! یه جواب ساده که اینقدر بحث و ناراحتی نداره‌من فقط خواستم اطلاع بدم که میخوام برم. همه کارامم کردم و زنمم رضایت کامل داره... حسین اقا اخم میکند و بین حرفت میپرد _ چی چی میبری و میـدوزی شـازده؟کجـا میرم میرم؟.. مگـه دختر مردم کشـکـه؟... اون هیچی مگـه جنـگ بچـه بـازیـه!... من چـه‌میدونستم بعداز ازدواج زنت از تو مشتاق تر میشه...تو حق نداری بری‌تا منم رضایت ندم پا تو از در این خونه‌بیرون‌نمیزاری‌بلندمیشودبرودکه‌تو هم‌پشت‌سرش‌بلندمیشوی ودستش را میگیری _ قربونت‌برم خودت گـفتی زن بگیربرو!... بیا این زن! " و بمن اشاره میکند" چرا اخه میزنی زیر حرفات باباجون دستش را ازدستت‌بیرون میکشد میدونی چیه علی؟ اصن حرفمو االان پس میگیرم... چیزی میتونی بگی؟... این دختر هم عقلشو داده دست تو! یذره بفکر دل زنت باش‌همین که گـفتم حق نداری!!سمت‌راهرو میرود که‌دیدن چشمهای پر از بغض تو صبرم را تمام میکند. یکدفعه بلند میگویم _ باباحسین!؟ شما که خودت جانبازی.. چرا این حرفومیزنی؟... یک‌لحظه مےایستد،انگار چیزی در وجودش‌زنده شد. بعداز چندثانیه‌دوباره به سمت‌راهرو میرود... *** با یک‌دست‌لیوان‌اب‌وبادست‌دیگرقرص‌را نزدیک دهانت‌می اورم. _ بیا بخور اینوعلی... دستم را کنار میزنی و سرت را میگردانی سمت‌پنجره باز رو به خیابان _ نه‌نمیخورم... سردرد من با اینا خوب نمیشه _ حاالاتوبیا اینوبخور! دست‌راستت‌راباالامی‌آوری‌وجواب‌میدهی_ گـفتم که نه خانوم!... بزارهمونجا بمونه لیوان و قرص را روی میزتحریرت میگذارمو کنارت می ایستم نگاهت‌به‌تیر چراغ برق نیم سوز جلوی درخانه‌تان خیره مانده‌میدانم مسعله رفتن فکرت را بشدت مشغول کرده کافیست‌پدرت بگویدبرو تا توباسربه‌میدان جنگ بروی‌شب از نیمه گذشته و سکوت تنها چیزیست که از کل خانه‌بگوش‌میخورد لبه‌ی پنجره مینشینی یادهمان روز اولی میفتم که‌همینجا نشسته‌بودی و من...بی اراده لبخند میزنم.من هنوز موفق نشده‌ام‌تا تورا ببوسم‌،بوسه ای که میدانم سرشار از پاکیست،پر است از احساس محبت ... بوسهای که‌تنها بایدروی پیشانی ات بنشیندسرم‌را کج میکنم ،به‌دیوار میگذارمو نگاهم را به‌ریش تقریبا بلندت میدوزم‌قصدداری دیگرکوتاهشان نکنی تا یک کم بیشتر بوی شهادت بگیری البته این تعبیر خودم است میخندم و از سر رضایت چشمهایم را میبندم که میپرسی _ چیه؟چرا میخندی ؟... چشمهایم را نیمه باز میکنم و باز میبندم شاید حالتم بخاطر این است که یکدفعه شیرینی بدخلقی های قبلت زیر دندانم رفت _ وا چی شده؟... موهایم را پشتشانهاممیریزمو روبرویت‌مینشینم.طرف دیگرلبه‌پنجره. نگاهم میکنی‌نگاهت میکنم... نگاهت را میدزدی و لبخند میزنی قند در دلم‌السکا میشود بی اختیار نیم خیز میشوم سمتت و به صورتت‌فوت میکنم چندتار از موهایت‌روی پیشانی تکان میخورد. میخندی و توهم سمت‌صورتم فوت میکنی.. 😍🌿♥️🍃 {@zfzfzf