eitaa logo
مستشار دینی و فرهنگی ( عباس احمدی )
232 دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
2.8هزار ویدیو
88 فایل
جهاد تبیین در کلام حجت الاسلام عباس احمدی ارتباط با مدیر @ammarha1399
مشاهده در ایتا
دانلود
نود و نه درصد افراد وقت ازدواج چیزی نداشتند. بعد از ازدواج زندگی‌شان خوب شده است... 🔺كسی از شما هست بگوید من قبل از ازدواج وضع‌ام بهتر بود؟ بسیاری از رزقها مال بچه است. تا بچه نباشد رزق توی خانه پدر و مادر نمی‌آید. 🌹قرآن می‌فرماید چرا بچه‌ات را می‌كشی بخاطر خرجی؟ 🌹چرا از بچه دار شدن جلوگیری می‌كنی؟ «نَحْنُ نَرْزُقُهُم» بعد می‌فرماید «وَإِیَّاكُمْ»... «هم» قبل از «ایاكم» است یعنی صدقه سر بچه یك چیزی هم به تو می‌دهم. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075 ✍️ @aahmadi14
هدایت شده از دوتا کافی نیست
۱۰۶۵ من متولد ۷۲ و اولین و آخرین فرزند خانواده هستم‌. در کودکی با خوش‌شانسی با بچه دیگری هم‌بازی بودم و مثل برادر بود برام‌. شاید کمتر از بقیه تک فرزندها اذیت شدم. ولی خب یادمه اشکم دم مشکم بود. خیلی احساسی و بهم میگفتن لوس. از اواخر دبیرستان سعی کردم خودم رو بالا بکشم و از این لوسی بیام بیرون. برا همین برام مهم نبود کدوم دانشگاه. یک سال رفتم دانشگاهی با ۱۶ ساعت راه. و بعد هم انتقالی خداروشکر😁 سال ۹۷ با همسرم به صورت سنتی آشنا شدم، طی ۶ ماه مراسم نامزدی و عقد و عروسی برگزار شد. مراسم‌ها ساده برگزار شد. مراسم عروسی هم با موسسات ازدواج آسان برگزار کردیم. بدون آهنگ و رقص و گناه. همسرم میگفت کاش میشد با بچه وارد خونه و زندگی‌مون بشیم. من که قبلاً تخمدان پلی‌کیستیک داشتم و چاق بودم. ولی در عرض چند ماه بعد عروسی باردار شدم. این بارداری سریع و بدون درمان رو ثمره ی اون گذشت و ازدواج آسان و بدون گناه که داشتیم میدیدم. اوایل بارداری، دل دردهای خیلی شدید، روده‌های تحریک‌پذیر، در کنارش حالت تهوع و استفراغ‌های صبح‌گاهی نابودم کرده بود. چند بار آزمایش دادم تا مطمئن شدن چیزی نیست. خداروشکر بعد از ۴ماه این دل‌درد ها هم رفت. ولی میتونم بگم اکثر علائم‌های بارداری که طی هفته‌های مختلف ممکنه به وجود بیاد، برا من بروز می کرد. یادمه یه هفته علائم رو نخونده بودم. خارش شدید داشتم. هفته بعد که یادم اومد، همینجوری برای هفته قبل رو خوندم. دیدم خارش هم نوشته بود و گفتم ای خدا، یعنی در این حد؟ گذشت و تیر ۹۹ دختر کوچولوم با زایمان طبیعی به دنیا اومد. کسی باورش نمیشد که من بدون تمرین و ورزشی تونستم طبیعی زایمان کنم. از وقتی دخترم دنیا اومد، مشکلات مالی سرازیر شد تا الان که هنوزم😅 ولی ما دست از هدفمون نکشیدیم. از تقریبا یک سالگی دخترم، تصمیم گرفتم جلوگیری نداشته باشم تا خدا هر موقع به صلاح مون بود، بازم بهمون بچه بده. دو ماه بعد من یک ماهه باردار بودم، به همین راحتی. اوایل فقط همون حالت تهوع و استفراغ بود. کم کم موقع شیر خوردن دختری، درد‌های شدید داشتم. تحمل کردم تا یک سال و نیمی دخترم و دیگه از شیر گرفتمش. چالش های زیادی با دخترم داشتم. مثلا اون اوایل شیر خودمو نمیخورد. تا ۳ ماهگی میدوشیدم و بهش میدادم و شیرافزا میخوردم. شیرم کم بود ولی بود. بیشتر شیر خشک میخورد. کم کم که بچه بزرگتر شد و علاقه به خوردنش بیشتر شد، تونستم شیر خودمو مستقیم بهش بدم و از لحظه‌ای که مطمئن شدم دیگه کامل ارتباط گرفته، شیر خشک با شیشه رو قطع کردم. هیچکس باورش نمیشد که بعد از چند ماه بچه برگرده به شیر مادر. دختر بدقلقی هم بود و هست. صبر و تحمل من رو میخواد که منم...🥴 خلاصه که دختر دوم اردیبهشت ۱۴۰۱ به دنیا اومد. یه دختر زشت😅 من همش نگران بودم که بعداً همه میگن خواهر اولی قشنگه، این دومی چرا انقد فرق داره. ذهنیات دخترم رو بد بکنن(که البته میگفتن هم واقعاً 🙈 و دل من فقط میشکست) این دختر ما تو شرایط مالی خیلی بد دنیا اومد ولللللی خونه‌دار شدیم بدون هیچ هزینه‌ای به لطف پدر شوهرم. اوضاع مالی همچنان سخت. فقط از شر اجاره خونه راحت شده بودیم. دخترمم بزرگ‌تر شد و ماشالا قشنگ شد😍 الان واقعا کسی نمیتونه بگه که کدومشون قشنگ‌تره یا زشت‌تره. خیال من هم راحت شد. گذشت تا ماه رمضون ۱۴۰۲ در ۱۱ ماهگی دختر دوم. تصمیم به بارداری مجدد و خداروشکر خیلی زود بارداری حاصل شد. همچنان فقط حالت تهوع. فقط با این تفاوت که تا آخرش ادامه داشت😕 و خب شیردهی تو بارداری واقعاً دردناکه برام. دختر دوم هم تا یک سال و نیمی شیر دادم و تمام. دو ماه استراحت کردم از شیردهی تا شیردهی😊 دختر سوم دی ۱۴۰۲ قدم سر چشممون گذاشت. همون اول یخچال و بخاری و ماشین، خراب شد😱 با هزینه‌های زیاد برای تعمیر. ولی خداروشکر به لطف این بچه، الان همسرم آزمون استخدامی قبول شدن. البته خیلی تلاش کردن ولی خب من به چشم برکت ورود بچه میبینم. ادامه 👇 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
۱۰۶۵ من خیلی سختی کشیدم با بچه‌ها. یه دختر تک فرزند لوس، تو یه خانواده ساکت و بدون سروصدا. حالا با ۳ تا بچه پر سروصدا. بعضاً تعامل کردن سخت میشه برام. هنوز خودخواهی تو وجودم هست. بلد نیستم خیلی از اوقات خلاقیت بزنم و بچه رو آروم کنم. خیلی ضعف دارم. ولی خب به لطف خدا ایمان دارم. هر زایمان من رو صبورتر کرده تقریباً بزرگ‌تر شدم. ولی خب فاصله تا خوب شدن، زیاده. برامون دعا کنید. اینم در آخر بگم، هیچ‌کدوم از اطرافیانم موافق فرزندآوری من نیستن. از والدین تا غریبه‌ترها متلک و تیکه زیاد بهم میندازن. ولی من مطمئنم راه درست رو میرم. من انقدی تنها هستم که وقتایی حوصله‌م سر میره حتی نمیدونم به کی زنگ بزنم و کمی حال احوال کنم؟ یا خونه کی بریم با بچه‌ها؟ برا همین میگم من که کسی رو ندارم. قطعا تو پیری این قضیه بدتر میشه. پس حداقل خودم باید تلاشمو بکنم که نه خودم نه بچه‌هام به این درد دچار نشیم برای آینده. برای هر ۳ بارداری، وقتی مامانم میفهمید، ناراحت میشد و هر سری یه چیزی بهم میگفت‌. دیگه شما حساب کنید تا مابقی اطرافیان. حالا جالبه بچه‌هام عزیزدل همه هستن‌. خوشرو هستن با مهمون‌ و بقیه. و این هم از خوبیای چندفرزندی هست. انگار روحیه شادتری نسبت به تک‌فرزندهایی که می چسبن به مادرشون، دارن. یه مورد دیگه اینکه به نظر من کفران نعمت هست اگر از شرایط جسمانی که خدا در اختیار مون قرار داده، استفاده نکنیم. بارداری بدن ما رو جوان‌تر میکنه و رحم رو به فعالیت وا میداره و کمتر دچار کیست و این موارد میشه‌. مامانم با یک زایمان در سن ۴۷ سالگی رحم رو درآوردن. خب این کفران نعمت هست که یه خانم سالم، فرزندآوری نکنه و در سن پایین و بدون یائسگی رحم خودش رو از دست بده، حتی مجبور بشه بخاطر این اتفاق دوبار عمل سنگین انجام بده. یعنی سختی وجود داشت. درد و تحمل وجود داشت. ولی درد زایمان و بعد شیرینی بچه کجا، درد عمل سنگین و عوارضش و دوباره عمل و وخیم شدن شرایط بیماری زمینه‌ای‌ت و .... کجا. انتخاب با ما هست که کدوووم سختی؟؟؟؟؟ "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
۱۰۸۵ بنده متولد ۸۵ هستم و حدودا ۸ ماهه که ازدواج کردم. ما ۴تا خواهر برادریم که به امید خدا پنجمی هم تو راهه... باید بگم ما قرار نبود ۵ تا بچه بشیم، خوب یادمه که مادر و پدرم یه زمانی به خاطر حرف مردم که میگفتن زنت دخترزاست و پسر ندارید و کلی چرت و پرت دیگه میرفتن دکتر و کلی خرج کردن که پسردار بشن ولی خب حکمت خدا چیز دیگه ای بود و برای بار سوم هم دختردار شدن... مادرم اون زمان می خواست سقطش کنه و هر روزش شده بود گریه و ناله و شکایت از خدا، چون دیگه از دست مادربزرگم و عمه هام خلاصی نداشت🥲 با هزار بدبختی راضی شد بچه رو نگه داره بعد از اینکه خواهرم به دنیا اومد وضع زندگیمون خیلی بهتر شد، زندگی شادتری داشتیم تا اینکه چندسال بعد مادرم برای بار چهارم خداخواسته باردار شد. سر این بارداری توی خونه ما جنگ به پا بود چون بچه پسر بود و پدرم قبول نمی‌کرد سقطش کنن، مادرم می گفت دیگه توان بچه بزرگ کردن ندارم، بارها اقدام به سقط کرد ولی به خواست خدا بچه چیزیش نشد در تمام طول مدت بارداری حتی یکبار هم دکتر نرفت اما الحمدالله چیزی نشد و خدا یه برادر خوشگل و بامزه بهمون هدیه داد، که بعد اومدنش کلی برکت اومد تو زندگیمون، تونستیم طبقه بالای خونه مون رو بسازیم و ماشین جدید بخریم و کار بابام بهتر شد و من با یه آقای خوب و متدین ازدواج کردم. اما داستان ما به اینجا ختم نمیشه😅 همه دیگه میگفتن بسه و هم سه تا دختر داری و پسردار هم شدی، دیگه کافیه مادرم هم همین نظر رو داشت چون دیگه نه روحیه بچه داری داشت نه توان جسمی واسه نگه داشتن بچه داره هرچند که سنش هم چندان بالا نیست ۳۷ سالشه خلاصه یه ماه مونده به عروسی من ما فهمیدیم که مامانم برای بار پنجم بارداره (البته اینو اضافه کنم که بارداری ششم بود چون اون وسط قبل تولد برادرم یه بارداری دوقلو داشت که خودشون سقط شدن) تو گیر و دار کارای عروسی و خرید جهیزیه و اینا مادرم عزا گرفته بود چون هیچ پزشکی راضی به سقط نمی‌شد، بچه ۴ ماهه بود و به اصطلاح اونا ما دیر فهمیده بودیم کار مادرم شده بود گریه و ناله حتی دیگه با خدا هم دعوا داشت. پدرم با اینکه عاشق بچه هست ولی ایندفعه دیگه حتی اون هم برخلاف قبل خوشحال نبود و انگار ناراضی بود از اومدن این بچه شاید تنها کسی که از اومدن این بچه خوشحال بود من بودم. مادرم شهر رو بهم ریخته بود در به در داشت دنبال پزشکی می‌گشت که بچه رو بندازه یه پزشک بهش گفته بود که میشه سقط کرد ولی خطر جانی داره و هراتفاقی بیفته مسئولیتش با خودتونه. با اینکه میدونستم اگه این بچه به دنیا بیاد به خصوص اگه دختر باشه حرف و حدیث ها از طرف فامیل پدری و مادریم و طرف فامیل شوهرم شدت پیدا میکنه ولی از اینکه مامانم دنبال این بود که اون بچه رو بکشه خیلی ناراحت بودم. خلاصه که مامانم انگار دیگه از جون خودش هم میخواست واسه کشتن اون بچه بگذره برای همین صبر کرد تا من عروسی کنم بعد اقدام به سقط بکنه. اینکه اینکار رو عقب انداخته بود من رو خوشحال می‌کرد چون بعدش فرصت بود برای منصرف کردنش خلاصه عروسی گرفته شد و مامانم دوباره برگشت سر خونه اول انگار دیگه همه درها به روش بسته بودن و نمی‌دونست چیکار کنه یه روز زنگ زد به من و با گریه بهم گفت که من این بچه رو نمیخوام و نمیخوام تو از طرف فامیلای شوهرت حرف و حدیث بشنوی و خسته شدم و نمیدونم چیکار کنم. گفت نمیخوام تو اول زندگی به سختی بیفتی و به خاطر من حرف بشنوی اگه تو بگی برو بندازش به قیمت جونمم شده اینکارو میکنم. خلاصه با کلی بدبختی راضیش کردم بچه رو نگه داره و دلداریش دادم و گفتم از کجا میدونی اگه دست به قتل این بچه بزنی زندگیت بهتر میشه؟ شاید اومدنش یه حکمتی داره و خدا میخواد از طریق این بچه یه دری واسمون باز کنه. الان به امید خدا سه ماه بعد قرارِ خواهر قشنگم به دنیا بیاد و من مطمئنم که با خودش کلی خیر و برکت به زندگیمون میاره و بچه ای به مراتب خیلی بهتر از من و خواهرام میشه. راستش من خودمم خیلی دوست دارم بچه دار بشم ولی هم مامانم مدام سرزنشم میکنه، هم همسرم راضی نیست هرچی میگم میگه زوده برات و اول درست مهمه و شرایط بهتر بشه بعد. خودمم میدونم که بچه داری و همزمان درس خوندن و کار کردن چقدر سخته ولی من توان اینو دارم که این سختی رو مدیریت کنم و هم به بچم برسم هم به کارم... یه حسی بهم میگه اگه بچه بیاد تو زندگیم هم شرایط زندگیم بهتر میشه هم توی روحیه ام خیلی تاثیر میذاره خودمم تنبلی تخمدان دارم و میترسم دیر اقدام کنم و نشه😓 من عاشق بچه ام لطفا دعا کنید برام هرچی به صلاحه پیش بیاد🌹 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075