عاشقیــᥫ᭡مـمـنوع🦥
#عاشقی_ممنوع #به_قلم_زهرافاطمی #پارت_610 با جیغ خفه اش بهادر توی سالن آمد. -چی شدی؟ مینو دست بر سر
#عاشقی_ممنوع
#به_قلم_زهرافاطمی
#پارت_611
بهادر همچنان خر ذوق بود .
-ولی خدا کنه دختر بشه...عین خودت تخس... جفتتون رو میتونم با هم اذیت کنم...
مینو دست روی گوش هایش گذاشت و به سمت آشپزخانه رفت .
-بیشعور عوضی...منو خرو ببین گفتم آدم شده...من دیگه بمیرم هم اینجا ن می یاااام...
این را طوری جیغ زد که مطمئن شود که صدایش به دوتا خانه آنطرف تر برسد.
-ولی بچه امون بابا میخواد...
-تو اگه مردی بیا بیرون نشونت بدم بابا شدن چه شکلیه..
بهادر در را باز کرد و سرش را کمی بیرون آورد.
-جوون چه شکلیه..
مینو دمپایی پیش رویش را چنان به صورتش پرتاب کرد که قشنگ و تمیز به روی مبارکش آسفالت شد و دل مینو را خنک کرد.
-این شکلیه...
بعد هم بی توجه به آخو اوخ های بهادر از خانه خارج شد و تا آنجا که در توانش بود در خانه و حیاط را محکم و با تمام قدرتش به هم کوبید.
کفری بود حسابی از دستش...ولی مگر لحظه ای این مسخره بازی هایش از جلوی چشمش کنار می رفت ؟!
***
بعد از مدت ها صحنه را لمس میکرد و واقعا حس خوبی بود...امسال سال آخرش بود و تصمیم داشت خدا بخواهد تا آخرش برود....
چه کل زندگی اش چه این لحظه های حال خوب کن زندگی اش...
اجرایشان که تمام شد مینو دنبال فرصتی بود تا با استاد حرف بزند..
سالن که خلوت تر شد نمایشنامه را در دست گرفت و به سمت استاد شجاعی رفت و خواست کمی وقتش را بگیرد.
استاد عینکش را از روی چشمش برداشت و دستی به صورتش کشید.
-خجالت زده ام دخترم..هم از روی تو هم اون دختر طفل معصوم...
پسر من که سرشو کرده تو آخور و خودشو تو خونه حبس کرده... ولی انشالله اون دختر خانم خوشبخت بشه...
🌺
🌿🌺
🌺🌿🌺
🌿🌺🌿🌺