eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
1.8هزار ویدیو
27 فایل
راه ارتباط با آبادی شعر: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
از دوری‌ات مپرس چه رنجی کشیده‌ام از هر چه جز تو داشته‌ام، دل بریده‌ام  رو کرده‌اند دست مرا در میان جمع چشمان بی‌قرارم و رنگ پریده‌ام  بر روی عقل با دل خود پا گذاشتم دیگر به انتهای جنونم رسیده‌ام  داغی به یادگار به قلبم اضافه کرد از هرکسی که زخم‌زبانی‌ شنید‌ه‌ام  مثل انار بر سر شاخه که چیدنی‌ست قلبم ترک‌ترک شده در خون تپیده‌ام  پنهان نمی‌شود غمم از هیچکس، ببین خیس است آستین من از ابرِ دیده‌ام  هروقت سر زده‌ست زمستان به خانه‌ات از دامنم بهار برای تو چیده‌ام  گفتند صبر کن، شب تار تو رفتنی‌ست پس کی طلوع می‌کند آخر سپیده‌ام؟
از انتظار دیده یعقوب شد سفید هیچ آفریده چشم به راه کسی مباد!
هوای عشق رسیده است تا حوالیِ من اگر دوباره ببارد به خشک سالیِ من مگرکه خواب و خیالی بنوشدم  ورنه که آب می خورد از کاسه یِ سفالیِ من؟ همیشه منظرم از دور دیدنی تر بود خود اعتراف کنم بوریاست قالیِ من مرا مثال به چیزی که نیستم زده اند خوشا به من؟نه! خوشا بر منِ مثالیِ من  به هوش باش که در خویشتن گم ات نکند هزار کوچه یِ این شهرکِ خیالیِ من  اگرچه بودو نبودم یکی ست، باز مباد تو را عذاب دهد گاه جایِ خالیِ من هوای بی تو پریدن نداشتم، آری بهانه بود همیشه شکسته بالیِ من  تو هم سکوت مرا پاسخی نخواهی داشت چه بی جواب سؤالی ست بی سؤالیِ من!
برایت از چه بگویم که زخم‌های دلم دهان شکوه گشودند و چون گسل شده‌اند غم و فراق و پریشانی و تب و هجران به جان زدند و به دل ریختند و حل شده‌اند
هرڪس ڪه بیند حال من داند ڪه هجران دیده‌ام ... آرے خرابی ظاهر است آنجا ڪه طوفان بگذرد ... کلیم کاشانی
هم پیک اویس قَرَنم حضرت جانان دیوانه ی وصل توام و عاشق هجران چون آینه از سنگ تو افتاده به قلبم صدها تَرکِ درد در این خانه ی ویران تقویم من از سوز زمستان شده لبریز ای کاش بهاری برسد بعد زمستان با یاد تو قانع بشود این دل تنگم من ماندم و یاد تو و این کلبه ی احزان یک شاخه ی خشکیده ی بی برگ و برم که نه ترس خزان دارم و نه منت باران بیگانه مرا زخم نزد درد همین جاست من خورده ام از پشت سرم دشنه ز یاران
👌👌👌👌👌 سیری مباد سوخته ی تشنه کام را تا جرعه نوش چشمه ی شیرین گوار توست بی چاره دل که غارت عشقش به باد داد ای دیده خون ببار که این فتنه کار توست .....
دنیا همه هیچ و اهل دنیا همه هیچ ای هیچ برای هیچ بر هیچ مپیچ دانی که پس از عمر چه ماند باقی مهر است و محبت است و باقی همه هیچ مولوی
در هفت آسمان چو نداری ستاره‌ای ای دل کجا روی که بود راه چاره‌ای ای ابـر غم ببار و دل از گریه باز کن ماییم و سرگذشت شب بی‌ستاره‌ای.
دادیم دل به دست غمت تا چه می‌شود درساختیم با ستمت تا چه می‌شود آن سر که سر به هر دو جهان در نیاورد انداختیم در قدمت تا چه می‌شود چون نیست چاره‌ای بجز از صبر چاره چیست دل خوش کنیم در المت تا چه می‌شود...
مُصحفی هستم میان مکتبِ کج‌ فهم‌‌ها هرچه می‌خواهند می‌گويند در تفسیر من
دردا و دریغا که در این بازی خونین بازیچه‌ی ایام، دلِ آدمیان است...
آجر به آجر،بند بندم بغض و دلتنگی ا‌‌ست تنهایی از من آخرش یک مرد خواهد ساخت
درد تو به جان خریدم و دم نزدم درمان تو را ندیدم و دم نزدم از حرمت درد تو ننالیدم هیچ آهسته لبی گزیدم و دم نزدم...
تو مردِ صحبتِ دل نیستی ، چه می‌دانی که سر به جَیب کشیدن چه عالمی دارد!
پیری آن نیست که از سر بِزند موی سپید... هر جوانی که به لب ندارد پیر ست
کن نظری که تشنه ام،بهر وصال عشق تو من نکنم نظر به کَس،جز رخ دلربای تو
لبت چاقوی زنجان و تنت قالیچه ی کاشان عجب نانی میان سفره ی این بی زبان افتاد...!
گفته بودم به تو این بار «شما» یادت هست؟ معنی «تو» شدنت را به «شما» می فهمی؟ 😒
چه مراعات و نظيريست ميانِ كلمات بوي تو ، آمدنت، نم نم ِباران با عشق :) • رسول احدی
در چشم من که «حال» ندارم بدون فال «آینده» نیز، از تو چه پنهان، «گذشته» است..!
بايدكه لبم رابه لبت سفت بدوزم من عاشقِ آن سنگِ عقيقم كه كبوداست ♥️
{🌙} جانا نظری فرما، چون جانِ نظرهایی ای یار بکش دستم، آن جا که تو آنجایی
بوسه بر لبهای دلبر تا زدم، اخم بر پیشانی شیخم نشست بسکه لذّت دارد این بوسیدنش، خم به ابرویش بماند تا ابد
از بهشت آمده ام، میل جهنم دارم منِ سرمازده آغوش تو را کم دارم😉 رسمِ بخشیدنِ فردوس به گندم زاری! یادگار از پدرم حضرت آدم دارم😍 من که بی لشگر و بی تخت و کلاه آمده ام فکر تسخیرِ مغولْ گونه ی عالم دارم😁 تا تو و شهر شما، عشق فقط کافی نیست! من در این معرکه جز عشق، خدا هم دارم😔 از صدای قدمت شهر به هم می ریزد رقص پا کن، هوس زلزله ی بم دارم😳 گر چه محروم شدن قاعده ی تحریم است من ولی بر لب تو حق مسلم دارم💋 تا بسیجی شدنم فاصله یک پیرهن است دکمه بگشا ، عطش خط مقدم دارم ...❤️