eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.5هزار دنبال‌کننده
7.5هزار عکس
1.7هزار ویدیو
26 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
نه میل ماندن و مُردن، نه جراتِ نه شنیدن چه مانده از منِ تنها؟ که مانده از منِ من، تو
چون خانه‌ی ویران‌ شده بر رهگذرِ سیل در طالعِ ما رفته که آباد نگردیم...
پرستاری ندارم بر سر بالین بیماری مگر آهم از این پهلو به آن پهلو بگرداند
گقتی این حس را ببر از یاد و تنها دوست باش خسته ام از عشق ، اما از رفاقت بیشتر
آتش به آب و یار به اغیار و گل به خار کردند صلح و بخت به ما آشتی نکرد
💚🍃 من پیر شدم ،دیر رسیدی،خبری نیست مانند من آسیــمه سر و دربـدری نیست بسیار برای تـو نـوشتم غم خود را بسیار مرا نامه ،ولی نامه بری نیست یک عمر قفس بست مسیر نفسم را حالا که دری هست مرا بال و پری نیست حالا کـه مقدر شده آرام بگیرم سیلاب مرا بـرده و از مـن اثری نیست بگذار که درها همگی بسته بـمانـنـد وقتی که نگاهی نگران پشت دری نیست بگذار تبر بـر کمر شاخه بکوبد وقتی که بهار آمد و او را ثمری نیست تلخ است مرا بودن و تلـخ است مرا عمر در شهر به جز مرگ متـاع دگری نیست
چو خاک اگرچه ندارد وجود من قدری برای کوری دشمن نگاه دار مرا...
شکنجه میدهد مرا پیام های او به او چه شرح پر شراره ای کلام های مو به مو
چون وا نمی کنی گِرِهی، خود گِرِه مشو ابرو گشاده باش چو دستت گشاده نیست
. کلبه ای متروکه را غوغای طوفان است و بس جای بلبل های خوش آواز زندان است و بس یا لب پیمانه خواهد مرد ،یا ویرانه ها عاقبت محصول دل دادن فقدان است و بس بس خطاکار است نام پر شکوه "آدمی" خوش به حال آن که در دنیا انسان است و بس صحبت دل را فقط از دیده ها باید شنید .. عشق در پیراهن جادوی کنعان است و بس سوی یک مقصد به نام هیچ راه افتاده ام آدم دیوانه را تنها بیابان است و بس من در این میخانه ها صد باغ جنت دیده ام قبله ام‌ پیچ و خم مویی پریشان است و بس شک ندارم شاعر این بیت ها دیوانه است شاعری کردن فقط تکرار عصیان است و بس
دوباره صبحِ مخمل پوش آمد بساطِ روشنی بر دوش آمد تمام خانه ها را گرم کرده بیا بنشین سماور جوش آمد
مباد این خاک بی رویا، مباد این شهر بی غیرت!
آهسته گفتَمَت به سلامت، گریستم...
نه آمدی که بمانی، نه رفتی از یادم تو آرزوی منی آرزوی بر بادم من از خدا گله‌ مندم فقط چرا نشنید؟ نه خواهشم نه دعایم نه بغض و فریادم ندیدم این همه سال از تو شور شیرینم به رغمِ تلخی خُلقت هنوز فرهادم چرا به سیبِ فریبت دل از جهان نَکَنَم؟ که ارث برده‌ام این شیوه را من از آدم خوشم که عشقِ تو رسوای شهر کرده مرا غمت مباد اگر از چشم خلق افتادم رسیده بی تو به من هر غمی خیالی نیست همین که بی‌خبر از حال زارمی شادم من از دو چشم سیاهت که بگذریم و نشد ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزادم...!
صبح آمده،آسمان غزلخوان شده است گرمـــا به تنِ پنــجره مــهمان شده است خــورشید دوبــاره مــــثل ِگـــل میتابد دنــیا پـــُر ازآفـتـابـگردان شــده است
.... دلگیــر نشو که دل چرا می گیرد از دست غریب و آشنــا می گیرد این قاعـده ی جهان غم بنیاد است دل داشته باشی به خدا می گیرد ✍
مگـذار کـه آلوده ی دنیـا بشویم کوریـم مدد نمـا کـه بینا بشویم در گوشه ی صحن انقلابت ای کاش ما گـم شده هـا دوباره پیدا بشویم
‌او که از رفتن تو سود زیادی برده مرد سیگار فروش سر بازارچه است
💚🍃 خجل ز بوسه گُریزد که ما نبوسیمش خبر ندارد از این بوسه‌های تصویرش...
💚🍃 عکس ما را قاب کن هرچند با گرد و غبار تا که خوشبختی بداند خاطراتی داشتیم
اونجا که حسین دهلوی میگه: بی‌تاب شدن؛ دم نزدن؛... عادتم این است با خونِ جگر ساخته‌ام؛ قسمتم این است جان‌ می‌دهم از گریه اگر نام تو آید عمری‌ست که رسم دلِ کم‌طاقتم این است! بعد از تو به تصویر تو خو کرده نگاهم بیچاره‌ام آن‌قدر که هم‌صحبتم این است! جون درِّ یتیمی که رها در دلِ دریاست تنها شده‌ام؛ گوشه‌ای از غربتم این است می‌میرم از این غم که در آغوش تو ای دوست یک‌بار نشد گریه کنم؛ حسرتم این است
-_ داستانم را به مجنون گفتم و با خنده گفت ایـن همـه دیـوانِـگـی را از کجـا آوَرده‌ای...؟!   
تَرَک دارم ولی جانم به جانت بند خواهد ماند فقط همرنگِ عاقل‌ها نشو، دیوانه جانِ من...
هلاک کرد مرا فکر کارهای جهان بدادم‌آنکه‌تواند‌رسید،نسیان است